گرمای نفس گیر مرداد ماه و آفتاب سر ظهر و مسافرکش‌هایی که استفاده از کولر ماشین برایشان تبدیل به تابو شده است و حتی به قیمت گرمازدگی و بیماری خودشان هم حاضر نیستند آن را روشن کنند.

پسر جوانی که کنارم نشسته به شوخی رو به آسمان می‌کند و می‌گوید:

خدایا ما به جهنم، خودت گرما زده نمیشی؟

راننده می‌گوید:

 آبرومون رو بردند با این سلفی، مثل بچه دبیرستانی‌ها ریختن دور طرف، حالا خوبه مالی هم نیست این موگیرینی.

جوان پشت سرم می‌گوید:

خدایا به تو گفتیم که دیوار بشنوه ولی نشنید،

راننده می‌گوید:

چرا دیوار شنید ولی اگر ازت دویست تومن اضافه کرایه بگیرم می‌خوای ما رو جِر بدی.

با خودم فکر می‌کنم، الان تعداد زیادی از رأی دهندگان آن قدر بابت کابینه‌ی معرفی شده توسط حسن روحانی عصبانی‌اند که دوست دارند رئیس محترم جمهوری را جِر بدهند، مخصوصاً که هوا هم به شکل فلاکت باری گرم است.

کسانی که در دو انتخابات اخیر، یعنی مجلس و ریاست جمهوری به طیف اعتدالی‌ها و اصلاح طلبان رأی داده‌اند، در این چند روز با دو رخداد مواجه شده‌اند که برایشان نامطلوب و دلسرد کننده است. اولی، ماجرای سلفی تعدادی از نمایندگان با خانم فدریکا موگرینی در صحن مجلس بود و دومی اعلام اسامی کابینه‌ی دوازدهم توسط دکتر روحانی که در آن، نه از اهل سنت و زنان خبری هست، نه میل به فضای اصلاح طلبانه دیده می‌شود و نه از نظر میانگین سنی تغییر معنا داری کرده است که دل خوش باشیم به نسل جدید مدیران و اندیشه‌های جوان و پویا در رده‌های بالای حکومت.

آن چه به سلفی ذلت مشهور شد، به نمادی از فقدان اعتماد به نفس نمایندگان در برابر غربی‌ها و ضعف آنان در برخورد با جنس مخالف، بدل شد و البته بهانه‌ای شد برای کوبیدن جناح اعتدالی-اصلاحی توسط دوستان اصول‌گرا در رسانه‌های زنجیره‌ای و فضای مجازیشان. برخی از این رسانه‌ها درباره‌ی سلفی نمایندگان چنان وامصیبتا سر دادند که به قول دوستی” الان ما باید افسوس بخوریم که چرا امثال رسایی و کوچک زاده در مجلس نیستند”. ظاهراً دوستان فراموش کرده‌اند که در همان مجلسِ عزتمند که مملو از هم پالکی هایشان بود، بر سر ته‌مانده‌ی لیوان آب احمدی نژاد دعوا می‌شد.

کار نمایندگان سلفی بگیر، از منظر کمال گرایانه‌ی ما ایرانی‌ها که فقط آدم‌های بی عیب و نقص و کامل را مناسب مدیریت می‌دانیم، بسیار زننده جلوه کرد، که البته در شکل دهی به این ایده، توان رسانه‌ای اصولگرایان نیز بی تأثیر نبود، اما در شرایطی که سیاست ورزی در ایران از مسیر احزاب و پرنسیپ‌های درست و منسجم برای رسیدن به سطوح بالای قدرت و مدیریت نمی‌گذرد و صرفاً وابستگی‌های جناحی و گاه فامیلی، بقا و ثبات فرد را در چرخه‌ی سیاست و قدرت مشخص می‌کند، رخدادهایی مثل سلفی نمایندگان با خانم موگرینی را باید با نگاهی واقع‌گرا دید و به مواردی از این دست در حد خودش اهمیت داد و نه در حد فاجعه‌ی ملی یا فاجعه‌ی میلی.

چند روز پیش به دوستی گفتم: باید به روحانی فرصت بدیم، نمیشه طرف در صد تا جبهه بجنگه، اینجوری هیچ پروژه‌ای پیش نمیره. در جوابم با دلخوری گفت: جوونی و عمرمون در فرصت دادن به این و اون تلف شد، مگه چند سال قراره زندگی کنیم که همش را به فنا دادیم، دلت خوشه بابا.

کابینه دوازدهم و انتظارات ما

اما در مورد کابینه که گروهی از دنبال‌کنندگان جزئیات تحولات سیاسی آن را نشانه‌ای بر عدم استقلال و ناتوانی رئیس جمهوری در عمل به وعده‌هایش می‌دانند، باید در نظر آورد که پیش از انتخابات هم مشخص بود که رئیس جمهوری نمی‌تواند به بسیاری از وعده‌های انتخاباتی اش عمل کند. گاه توقعات در سطحی است که گویا حسن روحانی از خواستگاهی براندازانه یا از طرف اپوزیسیون خارج از کشور وارد انتخابات شده است و قرار است کل نظام را با چالش تغییر مواجه کنند. ما فراموش می‌کنیم که هویت سیاسی و اجتماعی آدم‌هایی مثل خاتمی و روحانی در درون نظام تعریف می‌شود نه بیرون از آن، بنابراین برای حفظِ بقای خودشان هم که شده، مهم‌ترین آرمان و هدفشان حفظ نظام است، چرا که می‌دانند خارج از این نظام تا چه حد ضعیف و آسیب پذیرند.

گاه ایده‌ی ذهنی ای که ما برای حفظ امیدمان، از سیاستمداران می‌سازیم با واقعیت بیرونی بسیار متفاوت است. در واقع ما به ساخته‌ی ذهنی خودمان رأی می‌دهیم که وجود خارجی ندارد. کسانی که در روند تأیید صلاحیت کاندیداها از لایه‌های متعدد نظارتی و امنیتی در ایران عبور می‌کنند، محصول همان سیستمی هستند که نظام جمهوری اسلامی را می‌سازد. این افراد همگی در استحکام حکومت نقش داشته و بی شک دامانشان از فسادها و سوء مدیریت‌ها پاک نیست و همین امر تا حد زیادی در قدرت ایشان برای پیش بردن امور، ایجاد کاهندگی می‌کند. بنابراین دور از ذهن نیست که عقب نشینی محسوس حسن روحانی در معرفی کابینه به داشتن برادری با حاشیه‌های خاکستری و پر مسئله مربوط باشد. فراموش نکنیم که این افراد برخاسته از نظامی ناکارآمد هستند که ما فقط به امید کاستن از قدرت افسار گسیخته اش به آنها رأی داده ایم. ما مردمی هستیم که همواره در حال ساختن و بالا بردن بت واره و پس از آن، به زیر کشیدنش هستیم و این کار را بارها و بارها در طول تاریخ خود انجام داده ایم، اما حالا دیگر باید بپذیریم که اَبَرمرد وجود خارجی ندارد و عرصه‌ی بسته و به شدت محدود سیاست ایران، در حال حاضر گزینه‌ای بهتر از امثال روحانی در اختیار ما نمی‌گذارد.

توقعات از کجا می‌آیند؟

با نگاهی گذرا می‌توان دید که طیف گسترده‌ی توقعات رأی دهندگان، بر سه مبنای کلی شکل می‌گیرد:

■ مبنای اول، وعده‌هایی است که کاندیداها می‌دهند و گمان می‌کنند برای رسیدن به آن‌ها توانایی، ابزار و برنامه‌ی لازم را دارند. مواردی که بیشتر به مسائل اقتصادی و صنعتی و پروژه‌های عمرانی مربوط می‌شوند و کمتر وارد فاز اصلاحات اجتماعی و سیاسی می‌شوند.

■ مبنای دوم، وعده‌هایی است که کاندیداها می‌دهند و از همان ابتدا می‌دانند که نمی‌توانند در موردشان کار زیادی بکنند، ولی می‌توانند آن‌ها را معطل و ذهن مردم را در فضایی گنگ و خاکستری نگه دارند. مواردی مثل رفع حصر سران جنبش سبز، آزادی‌های مدنی، برابری حقوق زنان و مردان و رسیدگی به حقوق اقلیت‌های دینی، مواردی هستند که متر و ملاکی برای سنجش تحولات آن در عرصه‌ی عمومی وجود ندارد و میتوان آن‌ها را تا زمانی طولانی به تأخیر انداخت.

■ مبنای سوم، مواردی است که ما توقع داریم و گمان می‌کنیم که رئیس جمهوری می‌تواند در این موارد کاری بکند و او نیز در ایام تبلیغات انتخاباتی درباره آن‌ها سکوت می‌کند یا جواب‌های تأویل پذیر و قابل تفسیر می‌دهد و یا حتی دروغ می‌گوید، ولی خودش هم می‌داند که عملاً درباره‌ی آن‌ها کاری از او ساخته نیست. مواردی مثل مهار قدرت رهبر یا نظارت قانونی بر نهادهای تحت امر او و یا حذف نیروهای امنیتی و اطلاعاتی موازی با وزارت اطلاعات.

باید دانست که فضای کنش و واکنش سیاسی در ایران فضایی غیر شفاف و بی ساختار است، ساختار قدرت در ایران از روش‌های منطقی تحلیل می‌گریزد و نوعی هرج و مرج کنترل شده به نفع هسته‌ی مرکزی قدرت بر آن حاکم است، بنابراین نمی‌توان از حسن روحانی که خودش نیز بخشی از این ساختار و چرخه‌ی ناکارآمد است، توقع داشت با شفافیت تمام و حفظ همه‌ی چهارچوب‌های اخلاقی ای که مردم عادی به آن باور دارند، در جهت برآوردن تمامی خواسته‌های رأی دهندگان قدم بردارد. دور شدن رئیس دولت از مطالبات عمومی را، حالا که اسامی کابینه اعلام شده به وضوح می‌توان دید. چیزی که از همان لحظه‌ی انداختن رأی در صندوق باید در نظر می‌آوردیم، همین کم توانی رئیس قوه‌ی مجریه در برابر نهادهای دیگر است.

کابینه تسلیم

کابینه‌ی جدید، نوعی تسلیم شدگی را نمایان می‌کند و برای ما که بیرون از ستیزها و زد و بندهای پشت پرده به داستان نگاه می‌کنیم، تا حدی شوک آور است، چرا که حسن روحانی در زمان مناظره‌ها و کارزارهای انتخاباتی، هوشمند و تهاجمی ظاهر شد و تا مدتی بعد از انتخابات نیز به همان روند ادامه داد. شاید اگر این کابینه را فردی مثل میرسلیم معرفی می‌کرد، از سر ما هم زیاد بود. اما وقتی حسن روحانی که از تمام ظرفیت‌های اصلاح طلبان و تحول خواهان و سبد رأی آن‌ها برای رسیدن به مسند ریاست جمهوری استفاده کرده، چنین کابینه‌ای را معرفی می‌کند، باید عمیقاً به فکر فرو رفت. این که ایشان حتی در کابینه‌ی خود و برای وزرایی که رهبری روی آن‌ها حساس نیست از زنان یا اصلاح طلبان استفاده نمی‌کند، نوعی سردرگمی ایجاد می‌کند.

کابینه معرفی شده در بهترین شرایط شاید این پیام را داشته باشد که روحانی برای سامان دادن به وضع اقتصادی و معیشتی مردم و ایجاد قدرت نرم در عرصه‌ی بین المللی، تمام تلاشش را برای دوری از تنش‌های سیاسی و اجتماعی در داخل به کار بسته است و البته همین تقدمِ ساماندهی مقطعی و موردی بر توسعه‌ی متوازن و همه جانبه نیز جای پرسشگری دارد که در این مبحث نمی‌گنجد و در جای دیگر باید به آن پرداخت.

گمانه‌ی دیگر این است که شاید شرایط جسمی رهبر به گونه‌ای است که حسن روحانی نمی‌خواهد با نهادهای سنتی مثل مجلس خبرگان و حوزه‌های علمیه و روحانیت سنتی وارد چالش جدی شود تا در بزنگاه تاریخی پس از رهبری، مشروعیت، وجاهت و توان سیاسی لازم برای تأثیرگذاری در انتخاب رهبر یا انتخاب شدن به عنوان رهبر را داشته باشد.

این‌ها البته گمان‌های ماست، اما در حال حاضر کابینه‌ی جدید، ایده‌ی ذهنی ما را فرو می‌ریزد و ما چاره ایی جز صبوری نداریم تا دچار قضاوت زود هنگام نشویم.

توقع نداشته باشیم، ناامید هم نشویم

پی نوشت: چند روز پیش به دوستی گفتم:

 باید به روحانی فرصت بدیم، نمیشه طرف در صد تا جبهه بجنگه، اینجوری هیچ پروژه‌ای پیش نمیره.

در جوابم با دلخوری گفت:

جوونی و عمرمون در فرصت دادن به این و اون تلف شد، مگه چند سال قراره زندگی کنیم که همش را به فنا دادیم، دلت خوشه بابا.

اما من دلم خوش نیست، اصلاً دلم از عدم توازن میان ایده آل هایم و وضع موجود خوش نیست. وقتی سرعت تحول ساختارهای اجتماعی و اقتصادی را در کشورهای دیگر رصد می‌کنم و به ظرفیت‌های پیدا و پنهان ایران نگاه می‌کنم، رنجور و دلزده می‌شوم، اما در حال حاضر چاره‌ای جز تلاش برای روشنگری در عرصه‌ی عمومی و حفظ امید برای کنش گران اجتماعی ندارم.

روزی در برابر فرزندم و فقط برای خراب‌تر نشدن وضع موجود و در حالی که از درون، در آستانه‌ی فروپاشی بودم، تمام اندوه و بغضم را فرو بلعیدم و آن را تبدیل به لبخندی کردم تا کودکی که من، تنها تکیه گاهش هستم، امیدش را از دست ندهد. زندگی ما اهل قلم، در جامعه‌ای جهان سومی و با حکومتی توتالیتر که در پی بنا نهادن نوعی دموکراسی محدود و تحت کنترل است، سرشار از لبخندی بر لب و بغضی در گلوست تا مردم امیدشان را از دست ندهند، چرا که نا امیدی، مرگ ملت هاست، همین.


بیشتر بخوانید:

مجموعه‌ای از مطالب درباره کابینه دوازدهم