دو هفته پیش تداکس تهران از لیلی گلستان دعوت کرده بود که روی صحنه برود و شرحی به دست دهد از دشواریهایی که در زندگی با آن روبرو بوده و اینکه چگونه از عهده سختیها برآمده.
لیلی گلستان میگوید خواستم شد، عدهای اما اعتقاد دارند که ما هم خواستیم اما نشد. این درگیری، این چالش در شبکههای اجتماعی به بحثهایی دامن زده. چکیده بحث هم این است: تو اگر خواستی و شد به این دلیل بود که دختر ابراهیم گلستان بودی – چیزی در حد همان بحث شرمآور ژن خوب که پسر محمد رضا عارف در یک برنامه تلویزیونی مطرح کرد. غافل از آنکه این دو، لیلی گلستان به عنوان یک مترجم شناخته شده و آقازادههایی مثل حمید رضا عارف اصولاً با هم قابل مقایسه نیستند. یکی به ترجمههایش تکیه داده، دومی به خونی که در رگهایش جاریست. یکی در سالهای پیش از انقلاب برآمده، دومی محصول درجه یک انقلاب است. یکی رنج میبرد از فقدان و در پی یافتن راهیست برای به بیان درآوردن رنجی که به بیان درنمیآید، دیگری اصولاً حتی لحظهای به مفهوم رنج فکر نمیکند. یکی زخمخورده است، دومی زخم میزند و زخمی برنمیدارد. اولی زنده است و از زندگی میگوید، دومی نفس میکشد اما هنوز متولد نشده و هرگز هم متولد نخواهد شد. اولی لیلی گلستان است. دومی پسر یک اصلاحطلب که اگر لازم باشد پدرش برای تداوم آن نفسکشیدنهای بیحاصل و آلوده تا کمر و بیشتر از آن هم خم میشود.
اگر لیلی گلستان فقط «زندگی پیش رو» رومن گاری را ترجمه کرده بود، کافی بود. انتخاب مترجم و زبانی که در ترجمه این اثر به کار میبندد بینظیر است. لیلی گلستان درباره توقیف این کتاب بعد از مصادره انتشارات امیر کبیر میگوید:
«کتاب دو – سه ماهی بود که درآمده بود و موفق شده بود که ناگهان امیرکبیر مصادره شد. کسی از امیرکبیر زنگ زد و به من گفت چه نشستهای که امروز عصر مراسم رشته رشته کردن کتابت است! انگار قلبم را میخواستند رشته رشته کنند. حالم بد شد. رفتم به انبار امیرکبیر و به دلیل آشنایی، هرچند کتاب را که در رنوی قراضهام جا میشد، جا دادم و آمدم. تمام راه را هم گریه کردم. بعد مرا خواستند برای مذاکره در واقع احضار کردند برای محاکمه! و حرف اصلیشان این بود که بچه کتاب بیتربیت است و بهتر است ادب شود! من هم گفتم که ادبش نمیکنم و کتاب ماند. بعد از سالها حق چاپ کتاب را پس گرفتم و کتاب ماند تا سال ۱۳۸۲ که بی اینکه بچه ادب شود دوباره درآمد.»
و این بار هم البته با سانسور. لیلی گلستان چنین شخصیتیست: «مومو»ی سرکش «زندگی در پیش رو» را دوست میدارد و وقتی که مانعی برایش میتراشند، گریه میکند. اینجا در یک رنوی قراضه. در روایت صحنه تداکس، بعد از اینکه بابا خانهای در دروس به او هدیه میدهد و میگوید من به وظیفهم عمل کردم. حالا تو خودت پرش کن و میرود و پشت سرش را هم دیگر نگاه نمیکند.
این یعنی فقدان. خانه دروس هم آن را جبران نمیکند. بر لیلی گلستان خرده گرفتهاند که به کودکان کار نگاه کن، معنی محرومیت را بفهم، غافل از آنکه دو نوع متفاوت از فقدان را نمیتوان با هم مقایسه کرد. فقدان پدر در زندگی دختربچهای که تا سی سالگی لکنت زبان داشته و فقدانِ حداقل زندگی برای کودکی که توی خیابانها رهایش کردهاند دو موضوع متفاوت است.
من هم لکنتزبان دارم. کتابی نوشته بودم که نشر نی منتشرش کرده بود. کتاب روی میز بود. پدرم در بستر، تکیه داده بود به دیوار، کتاب را دست گرفت، عینکش را به چشم زد، چند سطری خواند، کتاب را به کناری انداخت و گفت: اینها چیه مینویسی؟ شاید حق با او بود. اما من میخواستم بنویسم و نوشتم. نشدنها فقدان نیست. نداری الزاماً فقدان نیست. اینکه پدر تکیه به دیوار بدهد، عینکش را به چشم بگذارد و کتابات را به دست بگیرد و قلب تو تند و یک خط در میان بزند، این فقدانیست که به بیان درنمیآید. من آرزو داشتم بر بالین پدرم بودم، از او پرستاری میکردم، او را خودم به خاک میسپردم. اما نشد. او وقتی مرد، ده سالی بود مرا ندیده بود. ده ماه است پدر من دیگر زنده نیست. هر روز چیزی از او را در خودم پیدا میکنم. اینها نشانههاییست از تداوم زندگی او در من. من نخواستم فرزندی داشته باشم. پس او را، آقا، پدر، بابا را در وجود خودم و با خودم به خاک میسپارم. از وقتی پدرم مرده، به ندرت لکنتزبان دارم. اما چشمانم همیشه نمناک است. غروبها اغلب در همین اطراف قدمی میزنم. مینشینم بر نیمکت پارک. ترانه خلیل عالینژاد – خوانندهای که در سوئد او را کشتند و جنازهاش را به اتش کشیدند – درباره لحظه وداع مولانا با شمس را گوش میدهم و گریه میکنم. ده ماه است این اشکها بند نیامده، اما با هر قطرهای که میچکد، یک زخم کهنه تسکین پیدا میکند. فقدان شکلهای مختلفی دارد. در ده قدمی جایی که من نشستهام، زیر پل، ممکن است یک خانواده سوری گرسنه باشد. کدام رنج اصالت دارد؟ رنجی که لیلی میبرد یا رنج کودک کاری که آرزو دارد مهندس شود؟
لیلی گلستان بر سکوی تداکس میگوید یک روز پدر به خانه برمیگردد و میگوید اتفاق عجیبی افتاده. آن اتفاق عجیب این است: دختران دانشجو او را نشان دادهاند و گفتهاند: این پدر لیلی گلستان است. لبخند لیلی بر صحنه را باید دید. سرشار از غرور و زیبایی. آن لبخند دل آدم را گرم میکند. این است ابراهیم گلستان. حتی اگر به تو پشت کند، به او پشتگرمی. فرزندان اشخاص مشهور اغلب از پا میافتند. لیلی گلستان اما تمامقد ایستاده. آیا این نمایانگر هوش و ذکاوت پدر نیست؟
سخنرانی لیلی گلستان بر سکوی تداکس هنگامی منتشر شد که معلوم شده بود زنان در کابینه روحانی حضور ندارند. فکر کردم چقدر خوب بود اگر دولتها در ایران زنانی مانند لیلی گلستان را به کار میگرفتند. نوشتم:
«بحث مشارکت زنان در کابینه دوازدهم و در سطوح عالی مدیریت در ایران در روزهای گذشته داغ بود. این پرسش پیش میآید: آیا زنانی مانند لیلی گلستان در ایران کمیاباند؟ چرا در سطح وزیران و در مدیریتهای کلان کشور آنها مشارکت ندارند؟»
رفیق عزیزی که میبایست نوشته مرا پیش از انتشار بخواند، دو خط به آن افزود:
«مسئله طبعاً کمبود زنان توانا نیست، بلکه کمبودی در نگرش و اخلاق دولتمردان وجود دارد. شاخص برجسته این نقص در ذهن و باور و رویکرد، اِعمال تبعیض جنسیتی است.»
من و این رفیق عزیز، در نوشتهها به این شکل با هم در گفتوگوییم. مسأله طبعاً لیلی گلستان نیست. بلکه کمبودی در نگرش و اخلاق وجود دارد. ما همانطور که «ژن خوب» آقازادهها را نفی میکنیم، در ذهن و باور و رویکردمان هیچ چهرهای را هم دیگر برنمیتابیم که دستآموز و پرورده ما نباشد. این جمهوری اسلامیست در وجود ما. حد تحمل ما مجریان صدا و سیما هستند. بیش از آن از تحمل ما خارج است. همانطور که از تحمل دولت و ولایت هم خارج است. پدر – ولی – سرایت داده خودش را به همه جا. ما همه در یک سطحایم، پایینتر از او. سطحی که عمق ندارد و از فقدان بُعد دوم و سوم رنج میبرد. یک سطح متوسط، در جستوجوی افتخارات عمومی. اسپرمهای مرغوب در دهلیز تاریک تاریخ آدمهای اخته، در تقلا برای رسیدن.
بیشتر بخوانید:
خانم لیلی گلستان صفات مثبتی دارد که قابل احترام است.اما احتمالا اگر آقای نوش آذر بعنوان نقاش و نویسنده و اهل فرهنگ و ناشرو… با ایشان روبرو می شد،بخشهایی نه چندان اندک از شخصیت این بانوی محترم را اصلا نمی پسندید.بنابراین پیشنهادم به نویسنده محترم این تحلیل این است که از راه دور درباره اشخاص داوری نکند.
کیومرثی / 06 August 2017
آقای نوش آذر مشکل این نیست که لیلی گلستان فقدان هایی دارد و از آن ها با مخاطب صحبت می کند. مشکل آنجاست که برای مخاطبش چیزهایی را تجویز می کند و از او می خواهد که کمتر غر بزند!
فرزاد / 06 August 2017
من فکر میکنم ما دچار نوعی تفکر افلاطونی هستیم، یرلی هر چیز یک ایده آل در ذهن ما وجود دارد و هر چیزی را با آن ایده ال مقایسه میکنیم. برای اینکه محرومیت را حس کنی باید کودک کار باشی و اگر نیستی پی محرومیت دیگر معنی ندارد و بهتر است خفه شوی. اگر خانه داشته ای و مستاجر نبوده ای پس بیخود میکنی از زندگی شگوه کنی. اصولا زبانمان بر نمیگردد کسی را که زحمت کشیده تائئید کنیم ممکن است طرف پر رو شود. ما همینیم دیگه ، به قول شاملو همه چیزمون باید به هم بیاد.
شهروند / 06 August 2017
آقای نوش آذر عزیز ؛ مطلب شما بیشتر یک متن احساسی و جوابیه به یکی دو نفر از منتقدان خانم گلستان بود . به جامعه و مردم حق بدهیم که نقد خودشان را داشته باشند در فضای شبکه های اجتماعی کنونی از نقد گریزی نیست هر چند با کلماتی که با سلیقه ما سازگار نیست . همه جای دنیا همین داستان است . اما در بحث خانم گلستان حق را به هر دوطرف بدهیم . هم موافقان و هم مخالفان . با نظر به شرایط کنونی ایران ، حرف هر دو طرف پر بیراه نیست . ممنون که هستید و می نویسید . منتظر نوشته های دیگرتان هستیم
کیا / 07 August 2017
آقای نوش آذر این یک متن تقلیلی است که به نقدها هیچ پاسخی نمی دهد. الزاما مقایسه ای اگر صورت می گیرد در صدد همسنگ نمودن نیست. عارف و لیلی گلستان یک پایه نیستند، بلکه در کلماتشان رنگ و بویی از “درک” و “دریافت” رنج دیگری به چشم نمی خورد. حتی برایشان باور ناپذیر است که آنچه دیگران تجربه می کنند “درد” است و فریاد از روی درد و استیصال است که در نگاه خانم گلستان “غر زدن” خوانده می شود. خانم گلستان در فضایی کاملا متفاوت از اکثریت جامعه ایران زیسته ، بهره مند شده و با یک نگاه ناشی از فقدان empathy، جهان اطراف را به تحقق آنچه “ناشدنی” است فرامی خواند و “سطح رنج و خشم آنها از این رنج را یا نادیده می گیرد و یا در جریان نیست.
َشهروز / 07 August 2017
جناب نوش آذر عزیز
نمدانم همین دست به قلم شدن شما وایننوشته را هم شاید بتوان در زمره یکی از امتیازات ویژه ای دانست که خانم لیلی گلستان از آن برخوردار بوده اند و بسیاری دیگر با همان شایستگی ها، در طول زندگی از آن برخوردار نبوده و هر چند که خواسته اند اما نشده.
صحبت از توانایی یا شایستگی های خانم گلستان و ابعاد رنجی که بر ایشان رفته نیست، موضوع این است که: ایشان با ذکر گرفتاری های ناشی از وجود پدر سرشناس، همه موفقیت هایشان را منتسب به خود و خواستن خودشان می دانند، که این گزاره مورد اعتراض خوانندگان واقع شده و همگی بر امتیازات نانوشته ای که فرزند یک فرزند سرشناس بودن داشته تاکید کرده اند، و وضعیت فغلی ایشان را تنها محصول خواستن خودشان ندانسته اند.
دیگر اینکه متاسفانه بسیاری افراد دیگر همچون ایشان شاستگ های فراوان و تلاش خستگی ناپذیری داشته اند که منجر به موفقیت نشده و به همین دلیل توصیه های خانم گلستان برایشان ما به ازای بیرونی ندارد.
و جالب آنکه حتی همین جمهوری اسلامی هم با اقداماتش اتفاقا در عمل فضای حرکتی و پشتوانه تبلیغی بیشتری برای افرادی چون خانم گلستان فراهم کرده که در موفقیتهایشان تاثیرگذار بوده. طرخ عمومی مسائل از زبان خانم گلستان، حتما با آمادگی برای دریافت نظرات مخالف و موافق بوده و چقدر بهتر می شد که متن شما جانبدارانه به نظر نمی رسید و تنها زمینه بحث و گفتگوی بیشتر را فراهم می کرد.
در مجموع یقین دارم که شما هم از ابراز نظرات سایرین و این نوع گفتگوها استقبال می کنید ه رچند که نظر شخصی شما به یک طرف نزدیک تر باشد!
مراد / 07 August 2017
قشرهاى مختلف اجتماعى امروز ايران، يا بهتر بگويم تهران، انقدر دچار
فاصله و اختلاف طبقاتى شده اند كه ، اين مقايسه بچه ك
ار و طبقه مادى و اجتماعى با لى لى گلستان و مقام اجتماعى او غلط و غير
منطقى است .گلستان از جنسى ديگر است و اگر نقدى است بايد در طبقه خود او
انجام گيرد، مثلا در قشر تحصيل كرده پدر كدامشون خانه اان هم بزرگ هديه
ميدهد حتا اگر براى اتمام حجت پدرى باشد؟؟!! و گريه او برابر خانه خالى براى درد نان نبوده
براى پركر دن از دو اتاق بيشتر و مسئوليت اداره(حالا بزركتر) خانه ويلايي است و
و ان نقطه موفقيت افتتاح كتابخانه با نقش پدر را ميبينيم درستان پدر و اسم خوانوادگى گلستان
قبل ذكر كلى مترجم ان موقع حتا خانه اى نداشتن كه گاراژ رو محل كسب كنن
و گالرى كه با اثار سهراب سپرى افتتاح ميشود مال خانواده گلستان است نه شخص لى لى باز نقش پدر، و يهرابى كه
حتا اپارتمان اهدايي خواهر را نديد كليد جا مامدهربود و هفته بعد او فوت كرد و ان موقع در زيرزمين
خانم صيحون زندگى ميكرد اما اثار او در گالرى گلستان غوغا كرد .پس رنجهاى گلستان گريه
و وو از جنسى ديگر و مال قشر اوست براى بچه كار حتا هم قشر او مانند سپهرى
خنده دار است شايد از ديد رنانگى در جامعه مرد سالار درك شود (داستان ارشاد و توهين
) پس قضاوت و نقد او بايد براى هم قشرى هاى خود او انحام شود كه
براى خود من كمى خنده دار است . رنجهاى گلستان شخصى است و براى ٩٩.٨٠٪
جامعه عادى و روزمره و حتا حس نشدنيست
على سلطانى / 07 August 2017
واقعا درک این مساله که یک انسان میتواند دردمند باشد هر چند که پدری مشهور داشته باشد اینقدر دشوار است؟ رنج مساله ای انسانی است و ربطی به شرایط اقتصادی ندارد. فقر فضیلت نمی افریند همانطور که رفاه بی دردی به ارمغان نمی آورد. به افراد به عنوان انسان نگاه کنیم نه وارث القاب ابا و اجدادی. اتفاقا محرومیت بهنرین بستر برای رشد رذالت است. برای مثال ده نمکی. من تمام قد در برابر خانم گلستان تعظیم میکنم.
شهروند / 07 August 2017
“خانم گلستان در فضایی کاملا متفاوت از اکثریت جامعه ایران زیسته ، بهره مند شده و با یک نگاه ناشی از فقدان empathy، جهان اطراف را به تحقق آنچه “ناشدنی” است فرامی خواند و “سطح رنج و خشم آنها از این رنج را یا نادیده می گیرد و یا در جریان نیست.” من امیدوارم آقای شهروز بدانند چه میگویند. چون ایشان خانم گلستان را با هیتلر و قاتل ها مقایسه میکنند. بر چه مبنائی شما ادعا میکنید که خانم گلستان فاقد حس همدردی است؟ شما روانپزشک ایشان هستید؟ اگر فکر میکنید هر کس فقیر باشد پس حتما انسانی است شریف اشتباه میکنید. نگاهی کنید به برادران بسیجی که هیچ ترحمی در سرکوب ندارند.
شهروند / 08 August 2017
ظاهراً هيچ نقش تربيتي در خانواده را براي پدر و مادر ،نه شما و نه خانم
گلستان قائل نيستيد، قطعاً نه شما و نه خانم گلستان در منزل همسايه
بدون سكنه بزرگ نشده ايد،
ايكاش فرزندي داشتيد و ايكاش دختري داشته باشيد و آنگاه از دريچه چشم
“پدر”، گفته هاي خانم گلستان و اكنون خود را ،مقايسه ميكرديد
عوامل بيشماري در موفقيت و عدم ان تأثير گذار است
عوامل دروني و بيروني
كه در خصوص هر يك به تناوب كتابها ميتوان نوشت
مشكل عمده من به نگاه ايشان تنها به انجا برميگردد كه هيچ نقش تربيتي و
حتي دارا بودن نام دختر گلستان ، در موفقيتشان قايل نبودند و
هر آنچه بر زبان رانند در مورد پدرشان جز بد و بيراه نبود
تو گويي در خيابان و كوچه و بي خانواده بوده است
كه اين خود ظلم است
محمدرضا جوانمرد / 08 August 2017
بسيار هم عالي
هم از اين نوشته و هم از خواندن نظرات زيرش حسابي لذت بردم.
توصيف نويسنده از روند جريان احساسي بين خود و پدر مرده ي خويش بينظير است آنجا كه مي گويد:
“ده ماه است پدر من دیگر زنده نیست. هر روز چیزی از او را در خودم پیدا میکنم. اینها نشانههاییست از تداوم زندگی او در من. من نخواستم فرزندی داشته باشم. پس او را، آقا، پدر، بابا را در وجود خودم و با خودم به خاک میسپارم.”
اين همان چيزيست كه بيان خانم گلستان فاقد آن است و به جاي آن يك من بزرگ نشسته و اين آن منم است كه در فرهنگ و سنت ايراني جاي ندارد. اين همان منم است كه از پدري بس متكبر رسيده و خواسته يا ناخواسته در جملات اين خانم نشسته.
نازلي / 08 August 2017
نگارنده گرامی
سپس از نوشتار جالب شما. در ارتباط با این موضوع قیاس با “ژن خوب داشتن” آن آقا زده مطرح نیست. اگر من (یک انسان بی نام و نشان) در گاراژ خانهام کتابفروشی و یا یک گالری نقّاشی تاسیس میکردم، عزیزانی مثل محمود دولتآبادی، احمد محمود و دیگران بزرگان هنر و ادب به دیدن آن میآمدند؟ یا به قولی “تحویل میگرفتند”؟ این دیدارها، به اعتبار ابراهیم گلستان انجام شد. نمیتوان اثرات عوامل کوچک ولی تاثیر گذر را در شکلدهی یک زندگی و حتا تاریخ ندیده گرفت. در ایران (و حتا در سایر نقاط جهان) این روزها نه مساله ژن خوب هست و نه صرفاًً تلاش و رنج کشیدن، بلکه داشتن ارتباطات گسترده و شناخته شده بودن است که بانو گلستان از این عوامل بی بهره نبودند. در چیره دستی ایشان در ترجمه اثر شکی نیست، ولی کم نیستند جوانانی که هم در نویسندگی و هم در امر ترجمه اثرهای بینظیر میآفرینند ولی به دلیل “فقدان” ارتباط با بدنه و جریان اصلی ادبی و هنری، هیچگاه به چشم نمیآیند. متأسفانه، جامعه هنری و ادبی ایران (به صورت سنتی) بسیار “ارتباط زده” و “محفلی” است. این “فقدان”، فقدان ارتباط و مشهوریت است. استعداد به خودی خود تضمین کنند موفقیت نیست، مثل هر واکنش شیمایی، پروسه موفقیت نیاز به کاتالیزوری به نام “ارتباط” (یه به قول فرنگیها نتورک) دارد.
تیرداد طبرستانی / 08 August 2017
هر جوري كه بخواهيم موفقيت را تعريف كنيم رسيدن به ان حاصل برايند شرايط ،تلاش و استعداد (ژن)است .به بيان ديگر هر كدام از ما هر يك از اين موالفه هارا كمتر داشته باشيم برأي رسيدن به موفقيت بايد موالفه هاي ديگر را بيشتر داشته باشيم.حالا يكي به اصطلاح ژن خوبش مي چربد ،يكي شرايطش يكي تلاشش .در نهايت نميشود كسي را مواخذه كرد كه چرا موفق شده است .حالا چه با شرايط بهتر چه با تلاش بيشتر .چيزي كه به ما مربوط ميشود اينست كه از موفقيت آن شخص چه به ما به عنوان عضوي از جامعه رسيده.در مورد ليلي گلستان حاصل برايند شرايط ،تلاش و استعداد ايشان دستاورد بزرگي براي جوانان و جامعه بوده كه بسيار قابل تحسين است.ايرادي كه به ايشان وارد است نه بخاطر موفقيت ايشان بلكه بخاطرناسپاسي و كتمان كردن وجود وتلاش پدريست كه شرايطي إيجاد كرد كه نبود ان ميتوانست بر ميزان تلاش ليلي گلستان براي موفقيت چنان بيفزايد كه شايد مانند بسياري در زير اين بار ميشكستند و به مقصود نميرسيدند.
شاهين / 09 August 2017
فکر می کنم اگر نویسنده، در این متن، مسئله ی خودش و پدرش را قاطی نمی کرد، متن تأثیرگذارتر می شد. یعنی سنگینی ِ این متن بیش تر برمی گردد به تجربه ی شخصی ِ خودِ نویسنده. (که البته به خودی خود، و در یک متن مستقل، خیلی هم خوب و تأمل برانگیز است.)
البته این چندجمله ی من می تواند نویسنده را یاد این طنز خرسندی بیندازد: یه توپ داشتم قلقلی بود، گفتن چرا قلقلی یه! ولی خُب کاریش نمی شه کرد.
اکبر سردوزامی / 09 August 2017
لیلی گلستان در آغاز سخن با تخریب پدرش شروع کرد و کمی بعد به تخریب شوهرش نعمت حقیقی رسید. هر تخریبی هزینه ای دارد و الزاما هدف مند نیست در نتیجه سودی کسب نمیشود . لیلی خانم نازنین ما هم دارد این هزینه را به صورت اظهار نظرهای بالا میپردازد. در همین راستا تخریب حمید رضا عارف و حتا ده نمکی نیز از همین مقوله است و به قول فقها مکروه است.
سام نریمان / 09 August 2017