ونداد زمانی ـ نام ستوان «کلمبو»، با بارانی همیشه چروکیده، سیگار برگ ارزانقیمت، ماشین درب و داغان، لهجه شهرستانی و جملات کمابیش نامفهومی که بیمهابا بر زبان میآورد، در بایگانی خاطرات شیرین بسیاری از ایرانیان مانده است. در خاطر من بیشتر از هر چیز رفتار « قیصرگونه» این کارآگاه لجباز، بیباک و کمابیش خل و چل برجای مانده است.
یکی دوبار به تقلید از بیپروایی و دخالتهای کاراگاهانه ستوان کلمبو میخواستم راز هدر دادن صبحانه مجانی آریامهری و پنیرهای عجیب و شیرپاکتیهای مثلثی را کشف کنم، چون با چشمان خودم دیده بودم که این صبحانه جمعوجور در سطل آشغالِ بزرگ پشت مدرسه تلنبار میشد. ولی خب برای کشف دلیل این اتفاق، جسارت کافی نداشتم.
شخصیت ستوان کلمبو پیچیده بود. حرفهای جالب برای گفتن داشت. همیشه، فضولیهای او نسبت به یک جنایت کوچک، به جنایتهای بزرگ صاحبان قدرت پیوند میخورد. در زیر رفتار خاکی و شیطنتآمیزش میتوانستیم شعور رندانهای را جستوجو کنیم. او همواره در پی رویارویی شخصی با ناهنجاریهای پیرامون خویش بود. تکرو و تنها بود و دوستانش هم همه از آدمهای غیر عادی بودند که میلی برای همراهی با سلیقه عمومی جامعه نداشتند.
برایم مدتها این پرسش ایجاد شده بود که چرا در ایران کمتر نویسندگانِ خوشذوق به نوشتن داستانهای عاشقانه، تخیلی، جنایی و بهویژه پلیسی میپردازند؟ چرا نویسندگان زبردستی نداشتیم که نمونه مشابه و ایرانی داستانهای جیبی «میکی اسپیلین» و «مایک هامر» را برای خوانندگان مبتدی و مانند من بیافرینند؟
با وجود پیدایش زمینههای اجتماعی برای تدارک داستانهای سرگرمکننده پلیسی، جاسوسی و حتی عاشقانه و با وجود گسترش جمعیت باسواد و حتی کتابخوان، متاسفانه سبکهای سرگرمکنندهتر داستان ایرانی رواج چندانی در زمینه عمومی نیافته است. دلایل بسیاری را میتوان برای عدم شکلگیری سلیقه و سبک داستاننویسی سرگرمکننده و به ظاهر غیر جدی برشمرد.
بد نیست نگاهی بیاندازیم به شرایط تولد اولین داستان پلیسی در ادبیات انگلیس تا شاید از طریق بررسی تطبیقی بتوانیم به یکی از دلایل عدم رشد ادبیات سرگرم کننده ایرانی برسیم.
تاریخ شروع داستانهای پلیسی حداقل از دید یکی از دامنهدارترین شیوههای نگرش در تاریخ ادبیات انگلیس، به قرن ۱۹ میلادی و به طور مشخص به شکلگیری طبقه جدید «متوسط» در وسیعترین و نیرومندترین امپراطوری اروپایی و در بزرگترین شهر مدرن آن «لندن» برمیگردد.
بعد از آنکه جامعه مدرن و تازه صتعتی شده اواخر قرن ۱۸ میلادی توانست بافت قدیمی و تغییر ناپذیر تقسیمبندی اجتماعی مردم را که در برگیرنده دو طبقه اصلی «اشرافزاده و رعیت» بود در هم بریزد، به یکباره شهری چون لندن دستخوش تحولی بزرگ شد.
لندن میهمان انبوهی از افراد مهاجرت کرده از شهرهای کوچک و روستاهای انگلیس شد که از طریق ثروت انباشته شده توسط یازرگانان و سوداگران و گسترش تغییرات صنعتی، قادر شدند با کسب تخصص و تهیه القاب جدید در سیستم اقتصادی مدرن لندن جا پیدا کنند. القابی چون وکیل، مهندس، پزشک، محقق، ناشر، معلم، حسابدار و کارمند در بوروکراسی خصوصی و دولتی به عنوان شغل های جدید و مدرن به متنوع ترین شکل ممکن شکل گرفت.
در شیوه سنتی ماقبل مدرن البته روحانیون، قضات و مهمتر از همه برای بحث ما «هنرمندان»، در هیبت شاعر، نمایشنامهنویس، نقاش، مجسمهساز و فیلسوف وجود داشتند. در شراط جدید و توسعه صنعت نشر در کنار بالا رفتن استاندارد زندگی و به ویژه بالا رفتن درصد باسوادان دست به دست هم دادند تا برای اولینبار نویسندگان با تکیه بر چاپ مستقل آثارشان بتوانند به موثرترین فشر فرهنگی تبدیل شوند و حتی از طریق نویسندگی روزگار خود را بگذرانند.
این دسته از نویسندگان که بخش بزرگی از آنها را زنان تشکیل میدادند ازهمان قشر جدید اجتماعی بودند که از پشتیبانی فامیل اشراف خود برخوردار نبودند. مجموعه بزرگی از نویسندگان انگلیسی در اوج انقلاب صنعتی نظیر جین استن، چارلز دیکنز، خواهران برونته، جرج الیوت و دیگران از خانوادههای متوسط جدیدی بودند که یا به تازگی از موقعیت کمی بهتری برخوردار شده بودند یا برعکس از نسل اشراف ورشکستهای بودند که میبایست شغل و لقب جدید و کمابیش آبرومندی را برای خود فراهم میدیدند.
در میان شکلگیری شغلها و لقبها، «کاراگاه خصوصی» نیز از هویتهای جدید اجتماعی بود که از همان دوران شکل گرفت و ضرورت وجودیاش نیز مربوط به سرپوش گذاشتن و حل خصوصی و پنهانی جرایم اشراف و نوکیسههای متمول در شهرهای بزرگ بود. یعنی افراد قدرتمندی که میتوانستند کنترلِ دولت را از دنیای مستقل خود جدا نگهدارند.
ذکر این نکته نیز ضوری است که پلیس و افسران شهربانیهای مدرن به شدت مشغول کنترل بلَبشویی بودند که این شهر بزرگ و مدرن به خاطر ادغام سرسامآور روستاییهای مهاجر و گمنام دچارش شده بود. میل به تهیه ثروت یکباره، با وسعت تمام در بین غریبههای تازهوارد در شهر بزرگ، عطش خشن و جنایتکارانهای را دامن زده بود که انواع تخصصهای بازجویی، تهیه مدارک و تنظیم اسناد در دادگاهها را نیز به مشاغل مدرن میافزود.
«ماه سنگ»[1] اولین داستان پلیسی در ادبیات انگلیس است که در سال ۱۸۶۸ توسط «ویلکی کولینز» نوشته شده و نمونه بارزی از ضرورت حضور یک کارآگاه باهوش است که بتواند دزدی سمبلیک ثروت «هند» از طریق استعمار کشور را با تمهید دزدیده شدن جواهری از یک معبد هندی بازسازی کند. کشف و حل یک جرم بزرگ که البته در متن داستان به سرقت جواهری گرانقیمت از یک خانواده اشرافی انگلیسی تقلیل یافته است.
یک افسر انگلیسی استعماری در حمله به یک معبد هندی و با کشتن راهبان محافظ یک جواهر مقدس، آن را پنهانی به انگلیس میبرد. بعد از انتقال جواهر به وارثان و سپس مفقود شدن آن، ماجراهای زیادی به وجود میآید که ازجمله آنها ظهور یک کارآگاه با هوش برای پیدا کردن جواهر مزبور و سارق آن است.
اگر همین حداقلها را برای شکلگیری تخیلی قهرمانان داستانهای پلیسی ایرانی در نظر بگیریم متوجه میشویم که توقعِ نوشتن داستانی پلیسی که یک کارآگاه خصوصی بخواهد و بتواند جرایم متمولین و خانزادهها را به دور از چشم دولت کشف کند دور از انتظار خواهد بود. سیستم بسته دولت استبدادی و پلیس امنیتی در ایران، امکان لازم برای میدان دادن به تخیلات مربوط به داستانهای پلیسی را با وجود شکلگیری زمینههای اجتماعی نظیر افزایش جمعیت باسوادان، غیر ممکن میسازد.
از طرف دیگر، ادیبان معاصر ما با ترجمه و انتقال بهترین آثار ادبی جهان (و نشر آنها در نسلهای بعدی) قبل از آنکه یاد بگیرند و بتوانند نماینده دغدغهها و کاراکترهای متنوع چامعه معاصر خود باشند تلاش کردهاند که خیلی خوب و پیچیده بنویسند. آنقدر خوب که نتوانند نقشی در تهیه و پروراندن خوانندگان داستانهای معمولی داشته باشند.
بخش بزرگی از ایرانیان ۷۰ سال گذشته که شانس خواندن و نوشتن برایشان مهیا شده است خوب میشد اگر میتوانستند در کنار خواندن «بوف کور»، فرصت خواندن داستانهای ساده و سرگرمکننده را در سطحی وسیع پیدا کنند. این تمایل و عطشی است که بهندرت از طرف نویسندگان زبده ایرانی تشخیص داده میشود. خوانندگان (عمومی) ایرانی، بهندرت فرصت خواندن داستانهای ایرانی مشابه رمانهای رابینسون کروزو، اسرار خانم آدلی، فانتامینا، پاملا و دراکولا و حتی آگاتا کریستی، میکی اسپیلین، مایک هامر و رمانهای عشقی را به دست آوردهاند.
متاسفانه ادبیات ما خیلی زود جدی شد و پیری بسیار زودرسی گرفت که خودش هم فراموش کرد شور و حال و تمنای کودکی، نوجوانی و میانسالی چقدر زیبا، زنده، ساده و حقیقی است. به همراه آن، کتابخوانِ بالقوه را از خود راند. بار اصلی تولیدات هنری در صد سال گذشته ایران یا بر دوش سطحیترین و بنجلترینها امکان حیات یافت و یا در تلاش برای نوشتن و تکرار داستانهای انتزاعی و موفق از نوعِ «بوف کور» غرق شد.
پینوشت:
۱- The Moonstone، Wilkie Collins
با سلام. ستوان کلمبو عزیز کاراگاهان ما سیگار برگ ارزان قیمت وبارانی چروکیده ویک چشم شیشه ای ندارند! اصلا هم علاقه ای برای پیدا کردن جواهر گم شده دریای نور ندارند! کلمبو ما مردیست با شقیقه های نقره ای که سیگار اشنو دود میکند و دهنش بوی عرق پنجاه پنجاه میدهد! و با (بیلرسوت وسپر طاسش !) میرفت پالایشگاه ابادان! از او میپرسیدیم حالا چکار کنیم ؟؟! میگفت: فقط بخوانید وبخوانید و… چون یک روزی ممکن است از اسب بیفتید ولی مواظب باشید از اصل نیفتید!! متاسفانه هم از اسب افتادیم و هم از اصل !!
کاربر نادر / 03 August 2011
نادر عزیز کامنت دوست داشتنی و پر احساسی نوشتی و با کنایه روان و پر انرژی کارآگاهِ زحمتکش خودت را معرفی کردی. البته متاسفانه مثل شبیه بقیه قهرمانان کارگر ( ولی روشنفکر) 50 سال گذشته ادبیات « متعهد» ایران ترسیم کردی و در نتیجه گیری خودت باز هم مثل همیشه درفش « شما منحرفان از اصل افتاده» را خاطر نشان کردی ولی دوست عزیز سئوال این است که آیا این کارآگاه شما فرصت بروز پیدا کرده است؟ ؟ وجود دارد؟ داستانها و ماجراهایش چاپ و باز چاپ می شود؟ خواننده متوسط ایرانی شانس خواندن حوادث او را پیدا می کنند؟ امیدوارم اینطور باشد.
مرسی از توجه ات
کاربر مهمان / 04 August 2011
نادر عزیز ببخشید اسمم از قلم افتاد. مرسی
کاربر مهمان ونداد زمانی / 04 August 2011
با سلام.گرامی مهربان من کجا تیغ طعنه داشتم ؟! کجا از(منحرفان) ذکری کردم؟! من شکوه از بلاهت خودم داشتم! وقتی از ان روشن ضمیر پرسیدم حالا چکار کنم؟ گفت فقط بخوان! شاید روزی مجبور باشی از اعتقاد خودت دفاع کنی و مواظب باش اگراز(اسب افتادی از اصل نیفتی ) من خر هم رفتم به اندازه هزار بار شتر کتاب خواندم !! در هر مجلس ومحفلی هم صد سند و مدرک علمی تاریخی ارائه میکردم! همه هم تائید کرده و احسنت گویان بدنبال رزق و روزی خود میرفتند! البته در مجلس روزه خوانی هم اشکی میریختند و به پیشانی خود میزدند! و حالا دریغ دارم از حماقت خودم ! دنیا دنیای ادمهای عمل گرا است ! در عین نفهمی خیلی هم خوب میفهمند! و انها سزاورترند برای سیادت بر این دنیا !! لطفا بیش از این سربسر من نگذار !
کاربر نادر / 05 August 2011