این نوشته فرق میگذارد میان شهرنشین و شهروند. از نظر آن شهرنشینی شهروندی نیست. روند جذب شدن در جامعه و فرهنگ شهری پیچیده و طولانی است، از این رو هر کس که از روستا به شهر مهاجرت کند، با اینکه شهرنشین میشود، اما به فوریت شهروند نمیشود و خود را متعهد به نظم ویژه شهر و مسئول ارتقای آن نمیداند. در ایران یک مشکل اساسی شهرها دور افتادن فرهنگ و قواعد آن از آن چیزی است که شهروندی ایجاب میکند.
آمارهای رسمی و دولتی حکایت از آن دارد که تنها چیزی کمتر از بیست و پنج درصد از جمعیت هشتاد ملیونی کشور در روستاها باقی ماندهاند. چنانکه اینک اکثر جمعیت بیست میلیون نفری که در روستاها به سر میبرند به دلیل کهولت سن نقش چندان کارسازی در تولید روستایی به عهده ندارند. جوانترها هم خیلی زود محل سکنایشان را ترک میکنند با این آرزو که بتوانند به درآمد و شغلی مناسب در فضای شهرها دست یابند. در ضمن جمهوری اسلامی با سیاستهای ناکارآمد و غیر مردمی خویش هرچه بیشتر به پدیدهی مهاجرتِ روستاییان یاری میرساند.
با این نگاه باید پذیرفت که بیش از نیمی از شهرنشینان امروزی، از روستاها به شهرهای کشور کوچیدهاند و همچنان از اصل و تباری روستایی سود میجویند. شکی نیست که تبار روستایی این گروه از شهرنشینان بر رفتار اجتماعی ایشان نیز تأثیر میگذارد. چون به محیط زندگی جدیدشان چندان عشق و علاقهای ندارند و محیط شهری تعلق اجتماعی ایشان را برنمیانگیزد. پیداست که آنان در ذهن خود به دنیایی عشق میورزند که زمانی کودکی خود را در فضای آن به سر آوردهاند. چنانکه تعلق اجتماعی به فضای روستا موجب میشود تا از هر فرجه و فرصتی جهت فرار از محیط شهر استفاده به عمل آورند. ضمن آنکه تعطیلیهای پایان هفته در این خصوص برای روستاییان فرصت مناسبی فراهم میبیند تا به همراه خانوادهی خویش راهی روستا گردند. همان فضایی که به آن تعلق دارند و بیش از هرجایی خاطر روستایی ایشان را به شوق و وجد میآورد.
بدون تردید مهاجران روستایی برای تأمین درآمد و گذران خویش به اجبار شهرنشین شدهاند. آنان زندگی در شهر را برای این برگزیدهاند که بتوانند در فضای آن به کسب و کار مناسبی اشتغال ورزند. فضای کسب و کار جدید گرچه نیاز مادی ایشان را برمیآورد، اما نمیتواند پاسخگوی نیازهای روانیشان باشد. به همین دلیل هم آنان آسایش و نیازهای روانی خودشان را فقط در روستاها میجویند.
با این اوصاف در نگاهی جامعهشناختی به موضوع بین شهرنشین و شهروند فاصله میافتد. بدون شک شهروندی پدیدهای است که به دنیای مدرن امروزی تعلق دارد. ضمن آنکه شهروند به حقوق مدنی و شهروندی خویش آگاهی کامل دارد و تحقق این حقوق را بخشی از مطالبات اجتماعی خویش میبیند. پیداست که او برخلاف روستاییان شهرنشین به محیط پیرامون خویش در فضای شهر عشق میورزد، چون به آن تعلق دارد. در نتیجه به طور مداوم و مستمر در راه ارتقای سطح زندگی خویش در شهر تلاش میورزد. او در نقشی از شهروند به نیکی میفهمد که چرا مالیات و عوارض میپردازد و حتا این مالیات و عوارض کجاها باید هزینه گردند. در همین راستا هر شهروندی آگاهانه و دانسته در نهادهای مدنی محل سکنا و جامعهی خویش مشارکت میورزد تا با حضور داوطلبانهی او در نهادهای اجتماعی، سامانهای به عنوان نظارت از عملکرد دولت و حکومت پا بگیرد.
اما شهرنشین به منافع لحظهای و مقطعیاش میاندیشد. او نصیب خود را از کالبد شهر تنها همان فضایی میپندارد که در آن به کار اشتغال دارد. در نتیجه هرگونه دگرگونی و تغییری در جامعه و محل سکنایش خاطر او را برمیآشوبد. انگار در فرآیند این تغییر و دگرگونی از درآمد ماهانهاش جا خواهد ماند. جدای از این او از ته دل به اعجاز کارفرمایش باور دارد، چون حقوق ماهانهاش را نتیجهی توانمندی و دانستگی او میبیند. پیشنماز محل را هم باور دارد چون به سفارش او به کار در واحدی تولیدی و خدماتی گماشته شده است. با این اوصاف کارگر و مزدبگیر شهرنشین به اعجاز کارفرما و پیشنماز مسجد دل میسپارد تا آنجا که شنیدههای خودش را از دیگر همکاران و همسایههایش اغلب وسوسههای شیطانی میپندارد. او ضمن تجربه به این نتیجه دست یافته است که باید به هرچه که کارفرما و امام جماعت میگویند عمل کند تا گذران و سلامت او در شهر تأمین گردد.
به همین دلیل هم در شهر بین منافع شهروند و آرزوهای شهرنشینِ روستایی فرق و فاصله میافتد. پیداست که در این صفبندی شهرنشینان روستایی به همان کسانی رأی میدهند که پیشنماز و صاحبکار میگویند. در ضمن شهرنشینی که به حقوق شهروندی خویش آشنایی ندارد حتا لازم باشد رأیاش را نیز میفروشد و آن را درآمدی خوشآیند و شیرین برای خویش میبیند. جدای از این در صورت لزوم او را به عنوان چماقدار از حاشیههای شهر به میدانهای عمومی میکشانند تا مطالبات طبیعی و قانونی شهروندان را به چالش بگیرند. او خیلی راحت به منظور درآمدزایی خویش راضی میشود چماق به دست بگیرد و یا کفن بر تن کند. مزد این کار را هم از همانهایی که گفته شد میگیرد. به حتم همین مزد برایش کفایت میکند و رضایت او را برمیآورد.
در این صفبندی و صفآرایی پیداست که شهروند از نظر کمی در اقلیت قرار میگیرد و برای تحقق مطالبات و آرزوهایش هزینههای بزرگی بر او تحمیل میگردد. چراکه شهروند بنا به تجربهای همگانی و امروزی به دنیای ماورای بِحار نظر دارد و برای برآوردن خواستهایش نظام حکومتی و مردم آنجا را الگو قرار میدهد. اما شهرنشین به الگوهایی از این دست رضایت نمیدهد و آن را توطئهی بیگانگان و امری شیطانی میخواند. او در سیمای شهر همان روستایی را میجوید که کدخدا و سلفخرها بر آن حکم میرانند. کنار گذاشتن کدخدا و سلفخر از کرسی قدرت هرگز در باورش نمیگنجد. انگار بخواهند به جایگاه همیشگی و جاودانی خداوند دست ببرند. جدای از این او در دنیای محدود و محصور خود چنان میپندارد که فقط تسلیمپذیری و بلهگویی کافی است تا منافع شخصی او و خانوادهاش تأمین گردد. همچنان که به همین دلیل دنیایی فراتر از جهان صاحبکار و پیشنمازِ محل را از پایه و اساس نمیپذیرد.
فاجعه از زمانی آغاز میگردد که شهرنشینان روستایی به دلیل رشد کمی در شهرها، بر شهروندان آن چیره میشوند. آنان خیلی راحت کلاغ خانگی را از لانهاش میپرانند و لانهاش در اختیار میگیرند. اینجا است که شهروند ناخواسته و به اجبار دنبال شهرنشین روستایی راه میافتد. چون روستایی اهرمهای قدرت را در شهرها بیکم و کاست در اختیار دارد و از تمامی آنها جهت برآوردن آرزوهای تنگنظرانه و فردی روستایی خویش سود میبرد. با این رویکرد شهرنشینان روستایی با استفاده از ترفندهای عوامانهی روستایی، کالبد و فضای حقوقی و مدنی شهرها را در محاصره میگیرند و نمایندگان خودشان را بر کرسی دولت، مجلس و دادگاه مینشانند. آنان با اتکا به قدرت خویش در شهر از مردمی که تعلق شهری دارند و شهروند شمرده میشوند میخواهند تا سادهلوحانه به رفتارهای روستایی و غیر شهری ایشان عمل نمایند. چنانکه نمایندگان مجلس، وزیرانِ دولت، رییسانِ دادگاه و محکمه همه با شمایلی روستایی در انظار عمومی ظاهر میگردند و بر مردم هم فشار میآورند که پوشش و رفتار اجتماعی ایشان را الگو بگذارند.
اگر در مشروطه از هنجارهای روستایی اثری دیده نمیشد شاید بتوان علت آن را در گمگشتگی روستاییان از صف اقشار متوسط شهری جست. همچنان که طبقهی متوسط شهری نوظهور از بازار به محفل روشنفکری یا حوزهی حزبی پیوند میخورد تا به سهم خود از قدرت دست یابد. همان چیزی که در رویکردی مدنی مشروطه نام گرفته بود. اما امروزه “روستازادگان دانشمند” بر شهرها چیره شدهاند تا به اتکای دانش روستایی خویش بر شهروندانی که روستایی نیستند حکم برانند.
گفتنی است که شهرنشین روستایی هرگز به تئاتر و سینما پا نمیگذارد و اگر تازه به سینما و تئاتر هم پا بگذارد، آن را به گونهای دیگر میفهمد. همچنین موسیقی را در شیپور روز عاشورا خلاصه میبیند. همچنان که با تکیه بر قدرت حکومتی از شهروندان جامعه انتظار دارد به این باورهای روستایی او گردن بگذارند. او کنسرت و ارکستر را هم از پایه و اساس برنمیتابد. جدای از این به روزنامه و کتاب هم اعتنایی ندارد، چون میپندارد که این دو تنها پول انسان را هدر میدهند. اما روستایی شهرنشین مسجد، هیأت و حسینیه را خوب میفهمد همان جاهایی قیمهی نذری میخورد یا گناهانش را میبخشند و حتا راهِ بهشت را نشانش میدهند.
جدای از این ذهن شهرنشینان روستایی موضوع سالمسازی محیط زیست شهری را چندان برنمیتابد. او آلودگی هوا و انواع آلودگیهای صوتی و بصری را در نمییابد و تازه آنگاه که میفهمد چه خبر است، آن را بخشی پایدار و ماندنی از زندگی شهری میپندارد. درنتیجه در راه کاهش این کاستیها تلاش آگاهانهای به عمل نمیآورد. در ضمن با حضور ناآگاهانهی شهرنشینان در فضای شهر به گونهای طبیعی انواع و اقسام آسیبهای شهری و ناهنجاریهای محیطی فزونی میگیرد. ولی شهرنشینان روستایی این آسیبها را نمیبینند و آنگاه که میبینند آنها را بخشی پیوسته و ماندگار از سازوکارهای شهر میانگارند.
روستاییان شهرنشین امروزی هرگز در گذشته تاریخ مشترکی را با شهروندان بومی شهرها تجربه نکردهاند. در نتیجه همواره از دنیای ایشان بیگانه میمانند. این بیگانگی تاریخی، حس رقابت کاذب و رویارویی با شهروندان را در ایشان شدت میبخشد. چنانکه در این صفبندی راهشان از طبقهی متوسط شهری جدا میشود و همواره از همآمیزی با ایشان پرهیز دارند. بدون تردید این حس بیگانگی تا زمانی که نسل آینده پا به میدان بگذارد، همچنان ادامه خواهد یافت. نسلی که تنها در فضای شهرهای امروزی میبالد و آنگاه شهر را وطن اصلی خویش میبیند. به طور طبیعی روستاهای سنتی در ذهن این گروه از شهروندان جدید جایگاهی نخواهد داشت. همچنان که باور روستایی نیز در رفتارهای اجتماعی آنان به فراموشی سپرده خواهد شد.
رسانههای همگانی ایران که دولت بر آنها چیرگی دارد، هر انتقادی را که از رفتارهای اجتماعی ناصواب مردم صورت پذیرد با واکنش تند و تیز مدیران حکومت پاسخ میگویند. چون مدیران دولتی پشت همین رفتارهای ناصواب و نادرست گروههایی از مردم پنهان شدهاند. چنانکه این روزها باب شده است که عدهای از افراد همین گروه دولتی به مخالفان خود توصیه نمایند تا “به شعور مردم احترام بگذارند و به ایشان توهین نکنند”. لابد همان مردمی که تنها خط و سویی از گذشته و پیشینهی روستایی خود را در دل میپرورانند و همواره از جاماندگی فرهنگی رنج میبرند. به واقع “بیشعوری” و فقر فرهنگی نیاز سیاسی بسیاری از سیاستمداران بیخرد زمانهی ما را برمیآورد.
نوشتار در خوری بود. درود
راوی حق / 24 July 2017
موضوع را به شکل عمیقی بررسی کردید و به اختصار و روشنی بیان نمودید.
درود بر شما.
Momed / 18 August 2017