منیره برادران – «اوین، گاهنامه پنج سال و اندی»، جلد اول زنداننگاری محمد جعفری است که به حوادثی که در زندان بر وی گذشت، میپردازد و جلد دوم با عنوان جامعهشناسی زندانی و زندانبان بهطور عام سیستم زندانهای سیاسی تاریخ معاصر ایران را در نظر دارد.
محمد جعفری، مدیر مسئول روزنامه انقلاب اسلامی، روز ۲۱ خرداد ۱۳۶۰ در کرمانشاه دستگیر و به تهران منتقل میگردد و به مدت پنج سال و اندی «خانهبهدوش» زندانها و بندهای مختلف میشود. راوی با دقت و جزئیات از موقعیت پرونده، بازجوئیها و دادگاه خود مینویسد. محمد جعفری، که به ناگهان خود را در سلول انفرادی و زیر بازجویی میبیند، مدیر مسئول روزنامهای بود که ارگان رئیس جمهور محسوب میشد. او که حرفه و فعالیتهای خود را خارج از چارچوب قانون نمیبیند و حتی فکر میکند بهزودی آزاد میشود، باید بهسرعت دریابد که در زندان صحبت از قانون خود جرم بهحساب میآید: «تا اندازهای دریافتم که اوضاع در بیرون متشنج است و حساب و کتابی در کار نیست و بحث از قانون و لایحه مطبوعات و جرم مطبوعاتی مطرح نیست. حدس زدم که از این به بعد عقاید را به دادگاه میکشند و دادگاههای تفتیش عقاید بهکار خواهد افتاد.» ص ۶۸
محمد جعفری به همین جرم به پانزده سال حبس محکوم میشود. از نزدیکان بنیصدر کسانی را اعدام میکنند، از جمله رشید صدرالحفاظی، منوچهر مسعودی، مشاور حقوقی ریاست جمهوری و ذوالفقاری، مسئول محافظان ریاست جمهور، که در کتاب از آنها یاد شده است.
در ادامه نقد و بررسی کتاب «اوین، گاهنامه پنج سال و اندی»، گفتوگویی دارم با مؤلف آن آقای محمد جعفری:
منیره برادران – آقای جعفری، چه انگیزهای باعث شد که خاطراتتان را از زندان به روی کاغذ بیاورید؟
محمد جعفری – وقتی به زندان افتادم، اصلاً انتظارش را نداشتم و نمیدانستم که از زندان جان سالم بدر میبرم یا نه. این را در کتاب ننوشتهام، آقای لاجوردی اول برایم درخواست اعدام کرده بود و در کیفرخواست مرا مفسد فیالارض، محارب و یاغی شناخته بودند. اما به دلیلی که برایم روشن نیست آقای گیلانی مانع شد. اول حبس ابد دادند و بعد آن را به پانزده سال تقلیل دادند. در همان یکی- دو ماه اول، در ذهن خودم فکر کردم، که اگر آزاد شوم، حداقل کاری که میتوانم بکنم، این است که آن چیزهایی که من چه در زندان، چه در بیرون از زندان و چه از سالهای گذشته که همراه انقلاب بودم و در آن دست داشتم یا از حوادثی اطلاع داشتم یا به نوعی با آنها برخورد کرده و یا مطلع شده بودم، برای نسل حاضر و نسل آینده و برای ضبط در تاریخ، اینها را بنویسم و تقریباً طراحی اولیه چند جلد کتاب را در زندان در ذهنم پرورانده بودم – که در خود کتاب به این مطلب اشاره شده است – و از زمانی که بیرون آمدم هفت- هشت جلد از آن را منتشر کردهام. بنابرین در خود زندان با خودم عهد کردم که تمام آن چیزهایی که من به چشم خود دیده بودم، بنویسم. فکر کردم شاید این تجربهها به درد دیگران ونسلهای آینده بخورد. از زندان که بیرون آمدم و امکاناتش فراهم شد، اقدام به نوشتن کردم. در نوشتهام کوشش کردهام نه از خودم قهرمان بسازم و نه اینکه تا جایی که امکان دارد حقوق دیگری را تضعیف کنم یا از بین ببرم. با صداقت تمام – البته به زعم خودم – حوادثی را که بر من گذشته و یا من در جریان آنها قرار گرفته و یا دیده و یا به نحوی مطلع شده بودم، به رشته تحریر درآوردهام. جلد اول را که شما مطالعه کردهاید اگر جلد دوم را هم مطالعه کنید میبینید که اطلاعاتی در آنجا هست و یا تحلیلی، که در نوع خود منحصر به فرد و برای اولین بار منتشر شدهاند و به نظر خودم سبک خاصی است که از دیگر کتابها در این رابطه متفاوت است. بعضیها که جلد دوم را خوانده بودند و با من رابطه داشتند، گفتند که تقریبا سوالهایی که ما نسبت به توبه کردنها داشتیم، با خواندن کتاب شما برطرف شد.
من البته جلد دوم کتاب زندان شما را هم خواندهام، که به نظرم بیشتر کلیگویی بود و چون در این سلسله نوشتهها، محور را روی خاطرات زندان گذاشتهام، از آن گذشتم.
به زعم من همه آنها هم به زندان مربوط است و نتیجه تجربههای زندان. اول قصد داشتم که جلد دوم کتاب را در آخر فصل جلد اول بیاورم. بعد با سئوالهایی که چند نفر مطرح کردند، دیدم که ارزش دارد در جلد جداگانهای منتشر شود. به خصوص برای اینکه کسانی که در زندانهای استالین بودند و یا در زندانهای اروپای شرقی، بعد که آمده بودند بیرون، کتاب نوشته بودند و نشان داده بودند که چگونه توبه کردنها صورت میگیرد. من به این علت تصمیم گرفتم اینکار را بکنم و اینها هم جزو خاطرات من است. علاوه بر این وقتی از زندان بیرون آمدم، خدا رحمت کند زنده یاد مهندس بازرگان را دیدم در جلسهای که برای دعای کمیل گذاشته بودند و من هم در آن شرکت داشتم، کنار هم نشستیم و یک مقداری صحبت کردیم. او به من گفت: آقای جعفری، شما آیا چیزی از وضیعتی که در زندان گذشت، در ذهن دارید؟ گفتم: بله. گفت: به شما توصیه میکنم که آنها را به روی کاغذ بیاورید. در مقدمهی کتاب هم از آن مرحوم یاد کردهام و همچنین از یکی -دو نفر دیگر که به من توصیه کردند خاطراتم را بنویسم.
برای نوشتن خاطراتتان باید گذشته را بازسازی میکردید. با چه مشکلاتی در این پروسه مواجه بودید؟
اتفاقاً من چندان مشکلی نداشتم. علتش هم آن بود که اگر الان هم بخواهم برای شما حرف بزنم، مثل اینکه در زندان هستم و همان وقایع دارد بر من واقع میشود. وقتی از زندان بیرون آمدم، دوستان و رفقا- چه رفقای سیاسی و چه رفقای غیر سیاسی- که میآمدند، میپرسیدند که در زندان چه گذشت و من هر دفعه برای هر فردی یک دوره از آن خاطرات را شروع میکردم از نو گفتن و تقریباً کلیات آنها برای من ملکه شده بود. شما حتماً میدانید که سولژنتسین زندانی دوره استالین بود که توانست از زندان استالین جان سالم بدر برد و بیاید خارج و کتابی منتشر کند که در نوع خود بیسابقه بود و در دنیا آن موقع بسیار سر و صدا کرد. وقتی از او پرسیدند که در زندانهایی که بودی و هیچ لوازم نوشتن و کتاب وجود نداشت، چطور توانستی این اطلاعات را به این درستی به بیرون منتقل کنی، در جواب گفت که هر خاطرهای که برایم اتفاق میافتاد، مرتب برای خودم تکرار میکردم که برایم بشود ملکه.
محمد جعفری: دولتهای استبدادگر و به ویژه دولت مستبد ولایت فقیه با استبداد فراگیرخود کوشش میکند که نه تنها فجایع دهه ۶۰ فراموش شود بلکه دست به تحریف دوران شاه و دوران مصدق هم میزنند. ما مواجه هستیم با دستگاه سانسور همه جانبهای. در کتابهای تاریخی مدرسه و دانشگاه و سایر کتابها، آنها تمامی وقایعی را که جنایت است و در آن دست داشتهاند، کوشش میکنند، به نوعی به فراموشی سپرده شود.
تقریباً برای من هم- نمیخواهم بگویم دقیقاً مثل او- چنین واقعهای اتفاق افتاد. من هم وقتی آمدم بیرون، هر واقعهای را اگر بگویم صد بار تکرار کردم، اغراق نگفتهام. علاوه بر این، در زندان که بودم فوقالعاده دقت میکردم که زندانبانها و افراد دیگر چطور با هم برخورد میکنند و آنها را به ذهن میسپردم چون برای خودم بسیار اهمیت داشت. از نظر ذهن هم، یک مقدار ذهن آمادهای برای حفظ و نگهداری مطالب دارم. برای همین به مشکلات چندانی برنمی خوردم الا اینکه گاه اتفاق میافتاد که میخواستم تقریباً تاریخ دقیق فلان حادثه را به یاد بیاورم، در اینجا کمی دچار مشکل میشدم. مراجعه میکردم، برمیگشتم، میآمدم، در ذهنم جلو و عقب میکردم تا تقریباً دقیق پیدا کنم که فلان مسئله در چه تاریخی اتفاق افتاده و یا اینکه در آن موقع من در کدام بند بودم و از این قبیل.
انتشار کتاب، تأثیری در کار و فعالیت شما داشت؟
منظورتان خیلی روشن نیست. چه نوع فعالیتی؟
منظورم این است که زندگی و نوع فعالیت شما تغییر کرد؟
در ایران که بودم، دیدم عملاً امکان اینکه چیزهایی را که در ذهنم بهطور خام طراحی کرده بودم، منتشر کنم، نبود. بعد از خارج شدن از ایران چون نه وضع اقتصادی مناسبی داشتم نه کار مناسبی و چرخ زندگی خانواده هم باید میچرخید، برایم سخت بود. تا اینکه مقداری زندگی سر و سامانی گرفت و چرخ زندگی به راه افتاد بعد از آن شروع کردم به نوشتن. یادداشت میکردم و میگذاشتم کنار. آن موقع هنوز وضع کامپیوتر به این شکل نبود. بنابرین طبعاً مجبور بودم بخشی از وقتم را که بنا بود بگذارم برای معیشت خانواده، صرف اینکار کنم. خانوادهام این را تحمل کردند. از آنها تشکر میکنم که کمتر فشار آوردند تا از این کارها دست بردارم. حتی زمانی که به کار مشغول بودم- شاید اغراق نباشد- بخش عظیمی از وقتم را صرف یادداشت، تحقیق و مطالعه و جمع و جور کردن، آنچه در بیست- سی سال گذشته اتفاق افتاده بود، میکردم.
آیا کتابهای دیگر خاطرات زندان را مطالعه کردهاید؟ اگر آری، چه تفاوتهایی در نگاه و نگارش آنها با کتاب خودتان میبینید؟
تفاوت عمدهای در نوشتههای دیگران با این نوشته وجود دارد. اولین تفاوت این است که من کوشش کردهام که آنچه را که واقعیت است، بنویسم.
ببخشید این سؤال را میکنم. آیا کتابهای دیگران را خواندهاید؟
بله. قبل از انتشار کتابم، کتاب احسان نراقی از کاخ شاه تا اوین را خواندم. چون مدتی در سال ۶۰ و ۶۱ با هم همبند بودیم، از او انتظار چنین کتابی را نداشتم به همین علت در جلد دوم- از صفحه ۱۳۷ تا ۱۳۸ آن کتاب را نقد کردهام که چرا آقای نراقی به این سبک کتاب نوشته، یعنی اینکه بخشی از مطلب را گفته و از بخش دیگر طفره رفته است و این کتاب بیشتر به کار تبرئهی جنایتهای واقع شده در زندان جمهوری اسلامی میخورد تا حقایق واقع شده بر زندانیها. بخشی از حقیقت را گفتن و از بخش دیگر آن طفره رفتن خود دروغ بزرگی است. بعد کتاب خاطرات زندان شهرنوش پارسیپور را خواندم و پشت دیوارهای بلند، خاطرات شجاعالدین شفا را خواندم که توسط همسرش خانم آذر آریانپور نوشته شده است. و جسته و گریخته کتابهای مصداقی و همچنین بیست سی جلد کتاب دیگر که بعضاً نکاتی داشته بعضاً نداشته. قضاوت را به عهده خواننده میگذارم. قضاوت خود من این است که تفاوت عمدهای که وجود دارد، این است که هیچگاه من نخواستهام خلاف آن چیزی را که در زندان اتفاق افتاده، به روی کاغذ بیاورم یا از خودم قهرمانسازی کرده باشم. بلکه خواستهام مسائلی را روشن کنم- حالا تا چه اندازه موفق بودهام بستگی به نظر خوانندگان و کسانی که مطالب مختلف را مطالعه کردهاند، دارد. به همین علت تمام نکاتی را که چیزهایی را روشن میکرد بدون آنکه فکر کنم به دوستان یا شخص خودم بربخورد، آوردهام. نکاتی هست که به خود من برخورد دارد و یا ضعفی و اشتباهی را نشان میدهد، ولی بهرغم اینها، آنها را هم همانطور که اتفاق افتاده، نوشتهام. در کتابهایی که خواندهام، کمتر این را دیدهام. در کتاب شهرنوش پارسیپور، تقریباً احساسم این بود که او هم چیزهایی را که واقعیت داشته، نوشته، یعنی آب در مسئله نکرده است. اما وقتی کتاب آذر آریانپور همسر شجاعالدین شفا را خواندم، برای من که اطلاع دارم تعجببرانگیز بود که دربارهی نویسنده نوشته که او از خاندان نایب حسین کاشی است که مدتها علیه دولت در مناطق مرکزی و اطراف کویر جنگید. به نظرم این مسخرهترین چیزی بود که خواندم. من خودم که اهل کویر و روستای ماربین اردستان هستم، به چشم خودم افرادی را دیده و با آنها گفتوگو کردهام که وقتی نایب حسین کاشی میآمد، تمام امکانات آنجا را غارت میکرد و گوسفندها و حشم آنها را میبرد. پدربزرگم و عمویم که الان زنده نیستند، برای من تعریف کردهاند اینها را. حالا این شده مبارزه با دولت. خب، طبعاً وقتی مسائل زندان هم مطرح شود، شاید همین شکل را پیدا کند.
یک تفاوت عمده دیگر کتابم این است که تمام کوشش من این بوده که پاسخ دهم چرا آدمهایی که دسته- دسته به زندان میآیند کارهای کرده و نکرده را به گردن میگیرند و بعد هم اعدام میشوند و در زندان اعلام میکنند که ما با میل خود و آزادانه دست به این اعترافات میزنیم. چندین نفر را در کتاب به نام آوردهام مثلاً حسین روحانی که با او چند روزی هم سلولی بودم. خودش به من گفت که حکمش اعدام تعلیقی است. من یقین داشتم که او را زنده نمیگذارند ولی نمیتوانستم این را به او صاف و پوست کنده بگویم. جایش هم نبود. علاوه بر این خاطرجمع نبودم که اگر بگویم این حرف بیرون نخواهد رفت و پرونده مرا سنگینتر نخواهد کرد. عوامل دادستانی میخواستند تمام اطلاعات او را بگیرند. چرا وقتی بیرون هستند و امکان اطلاعات وجود دارد، توبه نمیکنند؟ در زندان چه اتفاقی میافتد؟ مثل آدمی که دارد غرق میشود، دست به هر کاری میزند که نجات پیدا کند. اینکه انسان کاری را که کرده به عهده بگیرد، از نظر من عیب نیست و ضرری ندارد. من خودم هم نگران نبودم اعمالی را که کرده بودم، به بازجویم بگویم ولی کاری را که نکرده بودم به هیچ وجه نه. چند بار اتفاق افتاد و شما مطالعه کردهاید که با اینکه احتمال میدادم ممکن است مرا اعدام کنند، نظرم را صریح و روشن گفتم. یکی دفاع از مهندس بازرگان دیگری هم دفاع از بنی صدر بود که از من میخواستند بیایم و در تلویزیون بگویم که او از خارجیها پول گرفته است.
جاهایی بوده که خودتان را سانسور کرده باشید؟
ممکن است چیزهایی را ننوشته باشم. اما آن چیزهایی که ننوشتهام، از نظر خودم پیش پاافتاده بودند. چیزهایی را که فکر میکردم اهمیت و تجربهای در بر دارند، بدون ذرهای سانسور منتشر کردهام. حتی چند نفر از دوستانی که در ایران هستند، فوقالعاده از کار من ناراحت شدند و پیامهای متعددی برایم فرستاند و شاید هنوز هم دلشان به دلیل اینکه مسائلی در رابطه با آنها عنوان کردهام، از من صاف نشده باشد. خودم هم آگاه بودم که این اتفاق میافتد اما به خودم گفتم که اگر ما مسائل خودمان را نگوئیم و پنهان کنیم و اعمال خودمان را نقد نکنیم چه حقی داریم که مسائل دیگران را منتشر کنیم. بنابرین جواب سؤال شما منفی است. واقعاً به ذهنم نمیآید که مسئلهای را میدانستم و آن را سانسور کرده باشم و این چه به ضرر خودم بوده باشد و یا به ضرر کسان دیگر. حتی در مورد دوست و استاد و همکار خودم آقای بنیصدر هم که در واقع استاد ما بود و ما از سال ۵۲ تا به امروز رابطهی تنگاتنگی با هم داریم، مطالبی که در مورد ایشان به ذهنم رسیده، نوشتهام. در کتابم خواندهاید که گفتهام وقتی از رادیو در سخنان فخرالدین حجازی در شب نوزدهم ماه مبارک رمضان سال ۶۰ شنیدم که او با مجاهدین رفته است، این خبر مثل پتکی بود که به سر من زده باشند هنوز هم ضربهی آن را حس میکنم. با اینکه ممکن است کسانی از این خوششان نیامده باشد. البته آقای بنیصدر هم آنها را با سعه صدر نگریسته و حتی انتقاد به اعمال خود را هم فهرست کرده است.
فجایع دهه ۶۰ در کشورمان بهشدت مورد سانسور و تحریف واقع شده است. خیلیها ترجیح میدهند که گذشته به فراموشی سپرده شود. فکر میکنید برای مقابله با فراموشی چه میتوان کرد؟
این مردم نیستند که میخواهند آن فجایع فراموش شود. این دولتهای استبدادگر و به ویژه دولت مستبد ولایت فقیه است که با استبداد فراگیرخود کوشش میکند که نه تنها فجایع دهه ۶۰ فراموش شود بلکه دست به تحریف دوران شاه و دوران مصدق هم میزنند. ما مواجه هستیم با دستگاه سانسور همه جانبهای. در کتابهای تاریخی مدرسه و دانشگاه و سایر کتابها، آنها تمامی وقایعی را که جنایت است و در آن دست داشتهاند، کوشش میکنند، به نوعی به فراموشی سپرده شود. بنابرین نمیتوانید از آنها توقع داشته باشید.
از طرف دیگرهم کسانی که بیست و چهار سال دست اندر کار استقرار استبداد بودهاند و با دست آنها استبداد مستقر شده و در تمام جنایت دهه ۶۰ و ۷۰ دست داشتهاند، آنها هم طبعاً مایل نیستند که مسائل آن دوران روشن شود. شما میبینید که وقتی قرار است اعدامهای فلهای چند هزار نفری که در فاصلهی یک ماهی کمتر و یا بیشتر اتفاق افتاد گفته شود، حتی امروز بعد از سی سال اصلاحگرایان حاضر نیستند به روشنی آن مسائل را آن طور که واقع شده بیان کنند.گاه میگویند نمیدانستیم، اطلاعات نداشتیم و یا کار قوه قضائیه بوده و ما خبر نداشتیم و از این قبیل. حتی سران اصلاحات امروز هم حاضر نیستند که آن جنایت بیسابقه را محکوم کنند. وقتی کسی پُست مهمی داشت مثل وکیل مجلس بودن، مسئولیت قضائی داشتن، فرمانده سپاه بودن و نخست وزیر بودن و… نمیشود گفت اطلاع نداشته است. با وجود این آنها هم میخواهند مسائل گفته نشود. چون اگر بخواهند اینها را عنوان کنند خب، مردم میپرسند شما پس چه کاره بودید؟ و آنها باید پاسخ دهند. و اگر هم آن جنایت را محکوم کنند، طبعاً بایستی آمرین و عاملین آن را محکوم کنند که در درجه اول باید محکومیت خمینی صادر شود و با این کار نمیشود گفت که باید به دوران طلایی خمینی و یا اجرای بدون تنازل قانون اساسی برگردیم. میبینید که گیر کار اینجاست. اگر کسانی که دم از اصلاحات میزنند حداقل با خودشان و با ملت روراست باشند، میتوانند بگویند در آن موقع به دلیل خاصی و روی اعتمادی که به آقای خمینی بود، ما اینها را ناخواسته و یا ناخودآگاه انجام دادیم. طبعا همین اندازه هم که بگویند، هم برای خودشان و هم برای ملت ارزش خودش را دارد. البته از آنها هم نباید توقع چندانی داشت. توقع از کسانی است که اطلاعاتی دارند و آنها را منتشر نمیکنند. برای آنکه این اطلاعات از بین نرود، وظیفهی هر کسی است که مرتب و در مواقع مختلف اینها را یادآوری کند تا از حافظه حذف نشوند. نکتهای را بگویم ابوعلی سینا میگوید مردم دو خاصیت دارند و به دلیل این دو خاصیت مشکل پیدا میکنند. یکی اینکه زود فراموش میکنند. دوم اینکه نابینایی دارند. به این علت امروز با شما دوست هستند فردا دشمن میشوند و یا به عکس و نمیدانید چرا؟
باید تاریخ را آنطور که روی داده، نه اینکه آرزوهای خودمان را از تاریخ، به یاد نسل حاضر بیاوریم. حوادث باید در ظرف زمانی و مکانی خود توضیح داده شود. چون اگر شرایط عوض شود مسائل هم عوض میشود.
تنها راه آنکه فراموش نشود، نوشتن، یادآوری، کنفرانس دادن، تکرار کردن و در موقعیتهای ویژه، تهیه فیلم، نمایشنامه و از این قبیل است. مثلاً ماجرای سینما رکس آبادان و اعدامهای ۶۰ تا ۶۷ و به ویژه اعدامهای بدون دادگاه و اعدام زندانیانی که در شرف آزاد شدن بودند، تجاوز به انسانها در زندان، انواع و اقسام شکنجهها. راه دیگری به نظر من نمیرسد. من هر چه در توان داشتم اگر مصاحبهای داشتم یا اگر مطلبی نوشتهام، هر جا و هر موقع که لازم دیدهام، اینها را یادآوری کردهام و باز خواهم کرد.
در همین زمینه:
در پاسخ های آقای جعفری به اشتباه نوشته شده است: آذر آریانپور همسر شجاعالدین شفا
در صورتی که سید شجاع الدین شیخ الاسلام زاده صحیح است
منیر / 03 August 2011
چگونه اسلام دستور کشتن بیش از دو میلیارد انسان را صادر کرده است؟
How Islam has issued orders to kill more than two billion people?
* هموطنی که نماز می خوانی و روزه می گیری لطفاً این را حتماً بخوان!
ترجمه تحریرالوسیله خمینى جلد چهارم
تتمه اى در مورد احکام اهل ذمه
(گفتار در کسى که از او جزیه مى گیرند)
مساله۱ – از یهود و نصارى که اهل کتاب هستند و هر ملتى که شبهه داشتن کتاب در آنها هست نظیر مجوسیان جزیه یعنى مالیات سرانه گرفته مى شود، و در این حکم فرقى نیست بین مذاهب مختلفه آنان نظیر کاتولیک و پروتستان و غیر اینها هر چند که در فروع و بعضى از اصول مختلف باشند بعد از آنکه همه نصارى یا یهود یا مجوس خوانده مى شوند.
مساله ۲ – حکومت اسلامى جزیه را از سایر فرقه هاى کفار یعنى مشرکین مانند بت پرستان و ستاره پرستان و غیر اینها نمى پذیرد، چه عرب و چه عجم ، چه اینکه خود را بصاحب کتابى مثل ابراهیم و داود و انبیائى دیگر منسوب کنند و چه نکنند، بنابراین از غیر یهود و نصارى و مجوس غیر از اسلام آوردن و یا کشته شدن پذیرفته نیست ، و همچنین از کسانیکه در اصل یکى از این سه کیش را نداشته اند و جدیدا یعنى بعد از نسخ شرایع سه گانه بوسیله اسلام به این کیش ها در آمده اند جزیه پذیرفته نیست و کافر جربى شناخته مى شوند که یا به اسلام در مى آیند یا کشته مى شوند، چه اینکه قبلا مشرک بوده باشند و چه از فرقه هاى باطل دیگر باشند.
*( این یعنی کشتن همه هندیها و ژاپنی ها و کره ای ها و چینی ها و… یعنی کشتن بیش از دو میلیارد نفر مجاز شمرده شده و باجگیری از تمام مسیحیان و یهودیان و زرتشتیان٬ یعنی اگر قدرتش را پیدا کنند حتماً این کار را انجام خواهند داد. این یعنی گفتگوی تمدنهای اسلامی!؟ این یعنی دوران طلائی خمینی !؟ این یعنی مدینه فاضله اشرف !؟ این یعنی اسلام توحیدی !؟ این یعنی اساس فلسفه اسلامی !؟ و این در رساله همه آخوندها هست و هر روز در حوزه درس داده می شود). *( این احکام را نمی توا نند نفی کنند زیرا احکام واجب اسلام را نفی کرده اند و از اسلام خارج شده اند و اگر هم تایید کنند بر تروریسم در اسلام صحه دوباره گذاشته اند).
* هموطن اگر نماز می خوانی و روزه می گیری احکام آن در کتاب تحریر الوسیله در کنار احکام بالا است٬ آیا وجدان تو راضی به کشتن بیش از دو میلیارد انسان٬ مرد٬ زن و کودک تنها به دلیل مسلمان نبودن می شود؟ آیا می توانی مسئولیت این جنایت بزرگ ضد بشری را که با نام و پشتیبانی معنوی و مادی تو انجام شود را بپذیری؟
به پندار نیک٬ گفتار نیک و کردار نیک خویش بازگردیم.
.«کورش فردوسی»
چگونه اسلام دستور کشتن بیش از دو / 03 August 2011