اکبر فلاح‌زاده- در حال حاضر کوئنتین تارانتینو (Quentin Tarantino)از مشهورترین کارگردانان هالیوود است. او در سال ۱۹۹۴با یک فیلم جنایی – کمدی به نام «داستان عامه‌پسند»(پالپ فیکشن  Pulp Fiction ) نخل طلای جشنواره‌ی کن را از آن خود کرد و اسکار بهترین فیلمنامه را هم به خود اختصاص داد. مجله تایم این فیلم را جزو صد فیلم برتر سینمای آمریکا قرار داده است.

شهرت تارانتینو به سال‌های دهه ۹۰ میلادی برمی‌گردد که فیلم‌های او با داستان‌های غیر خطی و رویکرد به خشونت اغراق‌آمیز نظر تماشاگران را جلب کرد. فیلم‌های تارانتینو از برخی جهات شباهت‌هایی دارند با فیلم‌های وسترن ایتالیایی، که به آنها «وسترن اسپاگتی» هم گفته‌اند. تارانتینو عاشق سینماست و مانند ژان لوک گدار در فیلم‌هایش به فیلم‌های دیگر، از جمله به فیلم‌های جان فورد و سر جیو لئونه (Sergio Leone) ارجاع می دهد و گاهی حتی از موسیقی فیلم‌های دیگر نیز استفاده می‌کند.

فیلم‌های او بیشتر اقتباس از رمان است. به‌خصوص رمان‌های جنایی‌نویس آمریکایی «المور لئونارد» Elmore) (Leonard دستمایه‌ی نخستین فیلم‌های او بوده است. تارانتینو چنان به آثار این رمان‌نویس علاقه داشت که در در چهارده سالگی یکی از کتاب‌های او را از کتابفروشی کش رفت و چوبش را هم خورد.
 

یکی از دیگر از خصوصیات تارانتینو این است که خود را کاملاً مقید به اقتباس از یک اثر نمی‌کند. بیش از وفاداری به اثر، ایجاد هیجان و کشش برای او اهمیت دارد. او برای ایجاد هیجان همه چیز را به میل خودش عوض می‌کند. مثلاً قهرمان زن کتاب المور لئونارد را از یک زن سفیدپوست به یک زن سیاه‌پوست تغییر داده است. اما تغییراتش به همین جزئیات محدود نمی‌شود و چنان‌که که در آخرین فیلمش نشان داده، واقعیت تاریخی را هم می‌تواند به همین سادگی، مطابق آنچه که در ذهنش ساخته و پرداخته، تغییر دهد. 
 

فیلم «حرام‌زاده‌های بی‌شرف» (Inglourious Basterds) را تارانتینو دو سال پیش ساخت. ماجراهای این فیلم در جریان جنگ جهانی دوم اتفاق می‌افتد، اما ساختار آن به ساختار فیلم های جنگی متعارف شباهتی ندارد. تارانتینو به گفته‌ی خودش ایده‌ی فیلم «حرامزاده‌های بی‌شرف» را از فیلم معروف «دوازده مرد خبیث» گرفته، اما آن را به شکل اپیزودیک ساخته است.
 

تارانتینو در این فیلم آدم‌های ساخته و پرداخته ذهن خودش را به جان هیتلر و گوبلز و سایر رهبران نازی می‌اندازد تا آن‌ها را با همان بی‌رحمی که فاشیست‌ها در اردوگاه‌های کار یهودیان را می‌کشتند، به قتل برسانند. رهبر این «حرامزاده‌ها» ستوانی به نام «الدو راین» است که نقشش را «برد پیت» (Brad Pitt) بازی می‌کند. آن‌ها همه سربازان یهودی آمریکایی هستند که سربازان آلمانی را در پشت جبهه سلاخی می‌کنند. شخصیت مقابل این «حرامزاده‌ها» اما حرامزاده‌تر از همه‌ی آن‌هاست: یک افسر بی‌رحم آلمانی که به «شکارچی یهودی‌ها» معروف است و دربدر دنبال شکار گروه «حرامزاده‌ها»ست.

کریستوف والتس (Christoph Waltz)، بازیگر اتریشی، برای بازی در نقش این افسر نازی جایزه‌ی بهترین بازیگر مرد را از جشنواره‌ی فیلم کن گرفت. مانند دیگر فیلم‌های تارانتینو، فیلم یک قهرمان زن هم دارد. او یک زن یهودی فرانسوی است که به‌شکل معجزه‌آسایی از چنگ آلمانی‌ها در رفته و اکنون سالن سینمایی را در پاریس اداره می‌کند. سران نازی قرار است در همین سینما کشته شوند.
 

در تاریخ هیچ نشانه‌ای از جنگ پارتیزانی یهودیان علیه نازی‌ها وجود ندارد، و هرگز هم آن‌چنان که تارانتینو در این فیلم نشان می‌دهد، قرار نبوده رهبران آلمان نازی در انفجاری در یک سینما در پاریس کشته شوند. تارانتینو در مورد تغییر واقعیت‌های تاریخی می‌گوید: «حوادثی در فیلم من اتفاق می‌افتد که در زندگی واقعی اتفاق نیفتاده. دلیلش این است که شخصیت‌های من در زندگی واقعی وجود ندارند. اگر وجود می‌داشتند، آن‌وقت واقعیت به آن شکلی که من در فیلم نشان داده‌ام روی می‌داد.»
 

تارانتینو وقایع تاریخی را تحریف می‌کند. او می‌گوید: «حوادثی در فیلم من اتفاق می‌افتد که در زندگی واقعی اتفاق نیفتاده. دلیلش این است که شخصیت‌های من در زندگی واقعی وجود ندارند. اگر وجود می‌داشتند، آن‌وقت واقعیت به آن شکلی که من در فیلم نشان داده‌ام روی می‌داد.»

فیلم تارانتینو هرچند تحسین خیلی‌ها را برانگیخته، اما لج آلمانی‌ها را درآورده است. آلمانی‌ها هیچ دوست ندارند با وقایع تلخ و فاجعه‌بار نازیسم شوخی شود. در این مورد فیلم معروف «دیکتاتور بزرگ» چارلی چاپلین را باید استثناء کرد. چون این فیلم هشدار می‌دهد به زودی فاجعه‌ای تاریخی اتفاق می‌افتد و جهانیان را مخاطب قرار می‌دهد.
 

آلمانی‌ها همچنین خوش نمی‌دارند که کسانی مانند «لنی ریفنشتال» (Leni Riefenstahl) که در دستگاه فاشیست‌ها و مطابق ایدئولوژی آن‌ها فیلم می‌ساخت، مورد ستایش قرار گیرند. به عقیده‌ی آلمانی‌ها، نازی‌ها بدون کمک این‌گونه هنرمندان و روشنفکران نمی‌توانستند به‌راحتی اقتدار و مشروعیت بیابند. تارانتینو اعتقاد دارد فیلم‌های تبلیغی «لنی ریفنشتال» از «بهترین فیلم‌های تاریخ سینما» در جهان است. همچنین برخی فیلم‌هایی را که در دوران نازی‌ها در آلمان تولید شده‌اند و مستقیماً ایدئولوژیک نبوده‌اند ستوده است. روشنفکران آلمانی و محافل ضد فاشیستی به همین دلیل از تارانتینو انتقاد کرده‌اند. البته همه می‌دانند که تارانتینو با این‌گونه اظهار نظرها قصد ندارد از فاشیسم دفاع کند. او به سینما علاقه دارد و در همان حال بذله‌گو هم هست و نظراتش را رک و راست و بی‌ریا بیان می‌کند. اشپیگل درباره‌ی فیلم «حرامزاده‌های بی‌شرف» با تارانتینو گفت‌وگویی کرده، که با هم می‌خوانیم:

———-

 اشپیگل – آقای تارانتینو، «حرامزاده‌ها» در فیلم شما یک مشت سرباز یهودی هستند که در فرانسه تحت اشغال نازی‌ها، آلمانی‌ها را می‌کشند. آیا شما با این فیلم می‌خواستید صرفاً یک داستان پرهیجان روایت کنید، یا اینکه همینطور یک دفعه یاد آلمان نازی افتادید؟

تارانتینو – یک دفعه؟ ده سال روی فیلمنامه جان کندم و پدرم در آماده کردن آن همه اسناد درآمد. اول می‌خواستم تماشاگر را با انبوه جزئیات تاریخی شوکه کنم. اما در نسخه‌ی نهایی فیلمنامه دیگر کاری به واقعی بودن روایت نداشتم. هر جای فیلمنامه که نمی‌دانستم واقعیت تاریجی چه بوده، روایتی از خودم خلق می‌کردم.

یعنی شما می خواستید یک فیلم تاریخی بسازید، اما چون واقعیت تاریخی با خواسته‌ی شما تطبیق نداشت، آن را راحت تغییر داده‌اید؟

همینطور است. به نظرم واقعیت تاریخی برای اشخاص فیلم من دست و پاگیرند. برای همین در بعضی قسمت‌های فیلم من واقعیت و روایت مانند دو خط متنافرند.

فیلم‌های تارانتینو معمولاً یک زن قهرمان هم دارد. در «حرامزاده‌های بی‌شرف» این زن، یک زن یهودی فرانسوی است که به‌شکل معجزه‌آسایی از چنگ آلمانی‌ها در رفته و اکنون سالن سینمایی را در پاریس اداره می‌کند. سران نازی قرار است در همین سینما کشته شوند.

فیلم شما با این جمله که سر آغاز قصه‌هاست شروع می شود: «یکی بود یکی نبود، زمانی در فرانسه تحت اشغال نازی‌ها…»

اگر دوست دارید فیلم را قصه بخوانید، میل خودتان است. اما من ایده‌ی دیگری در ساخت فیلم داشتم: شخصیت‌های فیلم من نحوه‌ی پایان جنگ جهانی دوم را تغییر داده‌اند.
در فیلم من در سال ۱۹۴۴ با انفجار مرکز رهبری نازی‌ها در پاریس، جنگ به پایان می‌رسد. اما این موضوع به این شکل در تاریخ اتفاق نیفتاده است. اما فقط به این دلیل واقعی نیست که اشخاص فیلم من در آن زمان وجود نداشتند. اگر وجود می‌داشتند، آنگاه داستان من باورکردنی می‌شد.

به نظر شما تماشاگران باور می‌کنند که به هیتلر در یک سینما در پاریس سوءقصد شود؟ شما در فیلمتان واقع‌گرایی (رئالیسم) را – مثلاً وقتی همه بازیگران به زبان مادری شما حرف می‌زنند – با مهارت با یک داستان خیلی زیرکانه و در عین حال احمقانه پیوند می‌زنید. شاید نتوان انتظار داشت که همه‌ی تماشاگران این پیوند کنایه‌آمیز را درک کنند.

اگر می توانید یک نمونه از یک صحنه‌ی غیر قابل باور را نام ببرید!

این فیلم پیش از هر چیز دنیای خود شماست.

عجب! اما همه‌ی فیلم‌های من در دنیای من روی می‌دهند. لابد انتظار دارید که من خودم را از فیلم کنار بکشم؟

رهبر گروهان «حرامزاده‌ها» در فیلم تارانتینو ستوانی به نام «الدو راین» است که نقشش را «برد پیت» (Brad Pitt) بازی می‌کند. آن‌ها همه سربازان یهودی آمریکایی هستند که سربازان آلمانی را در پشت جبهه سلاخی می‌کنند

فیلمسازان دیگر هالیوود از اینکه رایش سوم، یعنی خکومت نازی‌ها را همانجور که بوده، نشان داده‌اند، احساس غرور می‌کنن.د مثلا تام کروز (Tom Cruise) در فیلم «عملیات افسانه‌ای» )=والکری “Operation Walküre” = (Valkyrie در نقش «اشتافنبرگ‌» به هیتلر سوءقصد می‌کند. فیلم شما ظاهراً این‌گونه فیلم‌ها را به سخره می‌گیرد.

من این فیلم را ندیده ام. کاری هم به کیفیتش ندارم. فقط کمی مضحک به نظر می رسد که این همه بازیگر انگلیسی در اونیفرم نازی‌ها دیده شوند.

سؤال این است که آیا حکومت نازی‌ها را هم می‌شود همان‌طور دستمایه‌ی ساخت یک فیلم سینمایی قرار داد که گاو چران‌ها و سرخپوست‌ها را در غرب وحشی؟

به نظر من اشکالی ندارد . مبارزان مقاومت در فیلم من مانند سرخپوست‌ها عمل می‌کنند: کمین می کنند، می‌کشند، پوست از کله می‌کنند. مسئله‌ی من این بود که یک داستان هیجان‌انگیز روایت کنم. یک داستان پرماجرا مانند فیلم‌های دهه‌ی پنجاه و شصت، که راحت می‌شد در سینما نشست و فیلم جنگی دید.

مرز شما برای شوخی کجاست؟ هولوکاست؟

در همین دهه‌ی پنجاه و شصت فیلم‌هایی در مورد هولوکاست ساخته شده. صحنه‌ها تکان‌دهنده‌اند! از جمله فیلم «عملیات آیشمن» “Operation Eichmann” 1961) (که نخستین فیلمی است که صحنه‌های هولناک اتاق‌های گاز را نشان می‌دهد. بعضی از این صحنه‌ها را حتی در فیلم «لیست شیندلر» ( Schindlers Liste) اسپیلبرگ هم نمی شود دید. من از طرفداران فیلم اسپیلبرگ هستم. اما مسئله این است که در بیست – سی سال گذشته صرفاً فیلم‌های جنگی سوزناک از جنایات نازی‌ها ساخته شده، و دیگر این‌گونه فیلم‌ها خیلی یکنواخت شده‌اند . این فیلم‌های به ظاهر خیلی جدی به جای اینکه مرا بگریانند، می‌خندانند.

شما برای ساختن فیلمتان فقط فیلم‌های زمان نازی‌ها را دیدید؟

نه. من یک بار دیگر خاطرات گوبلز را خواندم. من به خاطرات او علاقه دارم، بیشتر از این جهت که او سرپرستی تولید فیلم در زمان نازی‌ها را به عهده داشت. خیلی از کتاب‌ها در مورد سینمای نازی بر فیلم‌های بد این دوره متمرکز شده‌اند. اما به نظر من همه ۸۰۰ فیلمی که در دوره نازی‌ها ساخته شده، بد نیستند. همه‌شان هم از سنخ فیلمهای تبلیغی مانند فیلم «یهودی ابدی» (Der ewige Jude) و غیره نیستند. بیشترشان اپرت، یا فیلم‌های کمدی و عشقی و ملودرام هستند.

یعنی به عقیده‌ی شما آلمان نازی با وزیر تبلیغاتی مانند گوبلز فیلم‌های خوب هم تولید کرده؟

بله. بعضی از این فیلم‌ها نسبتاً خوب بودند. مثلاً فیلم «بچه‌های خوشبخت» (Glückskinder) یکی از فیلم‌های مورد علاقه‌ی من است. یک فیلم خیلی بامزه و خنده‌آور. اگر فقط به فیلم‌های آلمانی تا سال ۱۹۴۵ که جنگ تمام شد، نگاه کنیم، متوجه نمی‌شویم که اصلاً جنگی در آن سال‌ها جریان داشته.

فریب دادن هنر تبلیغات است. نکند خدای نکرده فریب خورده باشید؟

نه. من خاطرات لنی ریفنشتال را دو بار خوانده‌ام.

خاطرات او منبع چندان قابل اطمینانی نیست.

بله. می‌دانم که نیمی از آنچه او نوشته قابل باور نیست. نکته‌ی جالب برای من آن قسمت از خاطرات اوست که گفت‌وگوی او با هیتلر کلمه به کلمه آورده شده. یکی از این گفت‌وگوها را در فیلمم گنجاندم. فقط آن را در دهان گوبلز گذاشتم، هر چند که در واقع از دهان هیتلر درآمده و به لنی ریفنشتال گفته شده بود.

بیشتر شرح نمی‌دهید؟

قضیه از این قرار بوده که گویا هیتلر در ابتدا علاقه‌ی چندانی به بازی‌های المپیک نداشته. به لنی ریفنشتال گفته که علاقه ندارد به دیدن بازی‌ها برود، چون آلمانی‌ها شانس بردن ندارند و مدال‌ها را آمریکایی‌ها، به‌خصوص سیاهان درو می‌کنند. او چشم دیدن برد آنها را نداشته.

به نظر شما لنی ریفنشتال کارگردان خوبی بود؟

او یکی از بهترین کارگردان‌هاست. کافی است فقط فیلم‌های المپیک او را ببینیم تا متقاعد شویم.

برای ما آلمانی‌ها او یک تبلیغاتچی بی‌شرم نازی‌ها بیش نبود. آیا کسی به شما هشدار نداد که با این فیلمی که ساخته‌اید روی میدان مین راه می‌روید؟

چرا. در واقع به هر بازیگر آلمانی که برخوردم، گفت فیلمنامه را دوست دارد اما برایش غیر قابل تصور است که یک آلمانی چنین فیلمنامه ای بنویسد. گفتند خیلی باید دست به عصا راه بروم.

همین طور است. شخصیت مقابل «حرامزاده‌ها» در فیلم شما که کریستوف والتس بازی می‌کند، یک افسر نازی خوش برو رو و جذاب است. در مقابل یهودی‌ها در فیلم شما مانند اراذل و اوباش‌اند و در  وحشیگری از نازی‌ها کم نمی‌آورند. شما در فیلمتان از قربانی مجرم می‌سازید.

در این فیلم آدم‌ها سیاه و سفید، یا بد بد و خوب خوب نیستند.

مشکل آیا همین نیست؟ چون در زمان نازی‌ها مرز بین قربانی و قربانی‌کننده کاملاً معلوم بود.

در یک صحنه فیلم که «حرام‌زاده‌ها» دارند یک نازی را بازجویی می‌کنند، خشونت غیر قابل باوری اعمال می‌شود…

به‌زحمت می‌شود آن را دید.

اما برد پیت هم با آن لهجه‌ی خاصش خیلی بامزه ظاهر شده… یک صحنه‌ی تزکیه‌ی نفس و آرامش هم بعد از این صحنه‌ی خشونت داریم. صحنه‌ای که «حرامزاده‌ها» قرار است یک نازی را با چوب بیسبال بکشند. اگر من این نازی را مانند یک بزدل ترسو جلوه می‌دادم، آن‌وقت تماشاگر در این صحنه توی دلش داد می‌زد: «بزن بکش نازی را.» اما در فیلم من این نازی فرد بزدلی نیست. او یک سرباز خیلی شجاع است.

شما با این صحنه چه نکته‌ای را می‌خواهید بگویید؟

این نکته را که واقعیت جنگ خیلی پیچیده بود.

منبع