یک روز پیش از برگزاری مراسم بزرگداشت روز جهانی زن در سال ۱۳۵۷، روحالله خمینی در سخنرانی مدرسه رفاه اعلام کرد زنان کارمند ادارههای دولتی باید حجاب اسلامی را برای حفظ آبرویشان رعایت کنند.
سخنان ۱۶ اسفند ۱۳۵۷ (و همچنین در ماههای بعد و بهخصوص در دوران جنگ ایران و عراق) آیت الله خمینی، به عنوان رهبر انقلاب و بنیانگذار جمهوری اسلامی، حجاب را از محدوده شخصی، اعتقادی، فرهنگی و … خارج ساخته و به محدوده سیاسی وارد کرد. همین سیاسی شدن حجاب ویترینی شد برای نشان دادن چهره اسلامی رژیم در اذهان عمومی داخل و خارج از ایران. اینگونه شد که مخالفت با حجاب اجباری خط قرمز نانوشته جمهوری اسلامی تعیین شد و مخالفت با آن یک اکت سیاسی شمرده شد. مهر «عامل بیگانه» «برهم زننده نظم وثبات جامعه» و «امنیتی» بر هر کسی (حتی روحانیون) زده خواهد شد که حجاب اجباری را مورد سؤال قراد دهد.
نزدیک به چهار دهه از آن تاریخ میگذرد. در طی این مدت روزی نبوده که زنان ایرانی مخالف حجاب اجباری (بد حجاب) مورد تحقیر و تمسخر در رسانهها، سرکوب در محیطهای خصوصی و عمومی، اخراج از کار، آزارهای دولتی و غیردولتی، ضرب و جرح، حبس و شکنجههای روحی روانی قرار نگرفته باشند. با نگاهی به سی وهشت سال گذشته، این سوال پیش میآید که چرا توجهی به این زنان نشده است؟ این بی توجهی تنها از سوی نهادی مدنی داخل (که به خاطر سیاسی و امنیتی بودن حجاب قابل درک است) نبوده، بلکه در نهادهای بین المللی، رسانهها و اذهان عمومی غیر ایرانی و حتی ایرانیان مقیم خارج از کشور هم مشاهده میشود. چه میشود که چشمها در مقابل این سرکوب، تحقیر و شکنجههای روحی و جسمی سیستماتیک بسته میشوند و حتی بر آن سرپوش گذاشته میشود؟
دردناکتر از آن که در برخی موارد حتی مشاهده شده که از سوی ایرانیانی که به دلایل سیاسی جلای وطن کرده اند و در رسانههای غربی مشغول به کار شدهاند، به مسئله «حجاب اجباری» ابعادی مانند «فرهنگ ایرانی» و تنها «مربوط به مناسبات داخلی بودن» داده و سعی در رمانتیزه کردن اذهان عمومی غیر ایرانی در مقابل آن داشته اند. به گونه ای که حجاب اجباری (به عنوان ابزار سرکوب صدها هزار زن ایرانی) از مرکز توجه خارج شده و اصلا از زاویه رعایت منشور حقوق بشر، و یا حقوق کودکان مطرح نمیشود.
در سالهای پس از جنگ ایران و عراق و با فعال شدن نهادهای مدنی، مطالبات زنان برای تغییر قوانین ضد زن جایی در میان فعالیتهای اجتماعی و فرهنگی برای خود باز کردند. در پی آن بود که کمپینهایی مانند «جمع آوری یک میلیون امضا برای تغییر قوانین»، «روسری سفیدها» برای راه یافتن زنان به ورزشگاه ها و «علیه سنگسار»، میدان کنشگری حول حوش حقوق زنان را گسترش دادند. در طی این مسیر، فعالین این کمپینها از یک طرف گفتمان حاکم در جامعه را تغییر داده و بر سمت و سوی آن تاثیرگذار بودهاند، و از طرف دیگر خود توانمند شده و به توانمندسازی زنان دیگر یاری رساندند. ولی هیچکدام از آن کمپینها به طور جدی به مسئله حجاب نزدیک نشد. در بحثها با فعالین هم همواره شنیده میشد که حجاب اولویت زن ایرانی نیست.
دو سؤالی که آن ایام همیشه در فضا باقی میماند (فارغ از نقش حجاب به عنوان ابزار سرکوب)، این بود که ۱- اولویتها چه زمانی، توسط چه کسانی و چگونه تعیین میشوند؟ و ۲- اولویت کدام زن ایرانی؟
زمانی هم که برای گرفتن جواب پافشاری میشد، جواب داده میشد که مبارزه با حجاب هم اکنون و هر روزه به شکل فردی در جریان است و زنان حاضر به پرداخت هزینه بیشتری برای آزادی پوشش نیستند.
اما با آغاز کمپین آزادیهای یواشکی، رخوت و خمودی که در پی سرکوب شدید سال ۸۸ بر فعالیتهای اجتماعی حاکم شده بود (در ابعادی هر چند کوچک) پس زده شد. اگر چه این کمپین در زمان شروع، حرکتی محدود به شبکههای اجتماعی جلوه میکرد، اما کنشگران آن نه مجازی بلکه حقیقی و از داخل ایران بودند. کیست که نداند زنان همراه این کمپین با تحمل فشارهای روحی و جسمی چه از سوی خانواده و اطرافیان و چه از سوی نهادهای امنیتی رسمی و غیر رسمی روبه رو بوده و هچنان هستند؟
با وسعت گرفتن فعالیتهای این کمپین، ما شاهد آن بودهایم که هزاران زن در داخل ایران صدای خود را به گوش اذهان عمومی ایرانی و غیر ایرانی رساندند و نشان دادند که مبارزه با حجاب اجباری اولویت آنهاست و از همه مهمتر، حاضر هستند در رسیدن به هدف خود هزینه هم بپردازند. آنها با همراهی با این کمپین نه تنها شکل و رنگ جدیدی از یک حرکت مدنی صلح آمیز را به عرصه مبارزات اجتماعی وارد ساختند، بلکه از وجود همصداهایشان آگاه شده، نیرو گرفته و توانمند شدند.
پس از مدت زمانی از سوی فعالان حقوق زنان (عمدآ خارج از کشور) راجع به این کمپین و تأثیرات آن بحث هایی درگرفت. اینکه این کمپین بیحاصل و خوشدلانه بوده (حتی تعدادی تا آنجا پیش رفتند که آن را خاک پاشیدن بر چشم زنان ایران قلمداد کردند) و دیگر اینکه همه توجه ها نه به مسئله حجاب و سرکوب زنان، بلکه به یک شخص (مسیح علینژاد) جلب شده است. ولی راهحلی عملی، کارا و تکمیل کننده پیشنهاد نشد. در این میان موردی که شاید کمتر مطرح شد، این بود که آیا میتوان از یک کمپین انتظار انقلاب و دگرگونی یک شبه را داشت؟
هدف، تغییر گفتمان حاکم، فرهنگ سازی و آمادگی اذهان جامعه برای تغییر است. همانطور که مواردی مانند حق رای زنان و یا حق سقط جنین در یک پروسه طولانی و در طی سالیان با مسیری پرفراز و نشیب، و همراه با کارزارهای کوچک و بزرگ به سرانجام رسیدند. هدف دیگر سعی بر زنده نگه داشتن تأثیرات کمپینها و حرکتهای گذشته (اشاره در بالا) و وصل فعالان به یکدیگر است. اینکه اگر مشعلی به زمین گذاشته شده، خاموش نشود و دوباره از زمین برداشته و مشتعل شود.
دیگر اینکه آیا به حرکتهای اجتماعی در هر جامعهای نام شخص یا اشخاص مشخصی سنجاق نمیشود؟ مثال زیاد است: رزا پارکس (مدافع حقوق سیاهان در آمریکا)، آلیس شواتسر (مدافع حق سقط جنین و در مخالف پورنوگرافی در آلمان) و یا صدیقه دولت آبادی (مدافع حقوق زنان و تاسیس مدارس دخترانه در ایران). و چه کسی است که نداند هیچکدام از این کنشگران به تنهایی نمیتوانستند به اهداف خود دست یابند ولی بهدلایلی نام آنها بر یک کارزار ثبت شده است. و چه کسی است که میتواند مدعی آن باشد که آنها در پروسه فعالیتهایشان مورد تهمت و بی رحمیهایی قرار نگرفتهاند؟
به راستی آیا میتوان از شخصی که اختیار پوشش خود را ندارد و از ابتداییترین حق محروم شده است، انتظار داشت که کنشگری تاثیرگذار در مقابل تحمیل هر زور و اجباری باشد؟
در هر صورت کمپین آزادی های یواشکی برای آن دسته از زنان که حجاب مسئله روزانه آنهاست و از همان لحظه تصمیم خروج از خانه با آن روبه رو میشوند، ابزاری است برای ابراز مخالفتشان با این زور و اجبار. همینطور بلندگویی است برای رساندن صدایشان به گوش مسوولان رسمی و غیر رسمی، اذهان عمومی (ایرانی و غیر ایرانی) و نهادهای مدنی. در این مسیر، این کنشگران از داخل ایران هستند که خود برای وسعت و عمق دادن به حرکتشان با فرستادن عکس، ویدئو و یادداشتهای کوتاه ابعاد دیگری از کنشگری را طرح میکنند. کارزارهایی مانند «مردان علیه حجاب اجباری»، «حق سفر» و «حق دوچرخه سواری زنان» (به خصوص بعد از سخنان علی خامنه ای در مخالفت با دوچرخه سواری زنان) از این دست هستند.
چندی پیش، پس از یک راهپیمایی سازماندهی شده از سوی ارگانهای غیر رسمی در ایران، ویدیویی در رسانهها منتشر شد که در آن زن محجبهای (با چادر مشکی) زنان بدحجاب را بی حیا خواند. در پی آن بود که بار دیگر شاهد آنیم که در هفتههای اخیر موج دیگری در اعتراض به حجاب اجباری، در داخل ایران به راه افتاده است. این حرکت که کمپین «چهارشنبه های سفید» یا «چهارشنبههای بدون اجبار» نام گرفته است، در مدتی کوتاه امامان جمعه و رسانههای داخلی را مجبور ساخته تا آن را مطرح کرده و از مسوولان خواستار برخورد شدید با زنان بدحجاب شوند. این کارزار جدید، زنانی و خوشبختانه مردانی را از قشرها و سنین مختلف با خود همراه کرده است. آنها با داشتن شال و یا روسری سفید کنشگرانی شدهاند که بدینوسیله به گسترش گفتمان مخالفت با اجبار و آزادی پوشش (این بار حتی بدون کلام) در کوچه و خیابانهای شهرها یاری میرسانند. حتی اگر زنان غیر مسلمان یا بی دین را نادیده بگیریم، این کارزار حرکتی است برای دستیابی به حقوق شهروندی هزاران ایرانی، و چه خوب خواهد بود اگر مورد حمایت فعالان و رسانهها قرار گیرد.
تا زمانی که انقلابیون دیروز مسولیت بر کشیدن حکومت
شبه توتالیتر اسلامی را نپذیرند جنبش حق حجاب اختیاری
به اولویت فعا لان سیاسی بدل نخواهد شد.انان باور ندارند
که حکومت اسلامی تمامیت خواه است و تا زمانی که حوزه
خصوصی از کنترل حکومت ازاد نشود ازادی در حوزه عمومی
رویایی بیش نخواهد بود
شاهد / 06 July 2017