زیر عنوان عمومی «نگاه نزدیک» گزارش‌هایی در زمانه انتشار می‌یابند که هر بار موضوعی را در جامعه ایران زیر ذره‌بین می‌گذارند. این گزارش‌ها حاصل بررسی‌های عینی و نزدیک مسئله هستند. موضوع گزارش پیشین این بود: «مردم چه کتاب‌هایی می‌خوانند؟ ».

گزارش پیش رو هم به کتاب و کتابخوانی اختصاص دارد. یک کتابدار از دیده‌ها و تجربه‌های خود می‌گوید:

پای صحبت یک کتابدار

مخاطبانی برای کتابخوانی در کتابخانه‌های عمومی (عکس: آرشیو)

در تنش و چالشی اداری اندیشه‌ای را پی می‌گرفتم که کتاب و کتابخانه را در کجای باور مدیران جمهوری اسلامی می‌توان جانمایی کرد، تا آنکه جوانکی از در وارد شد. او می‌خواست عضو کتابخانه بشود، اما برای کتابخوانی شرط می‌گذاشت. می‌گفت که حروف کتاب به حتم باید درشت باشد تا چشمانش از آسیب‌های احتمالی واژه‌های ریز آن در امان بماند. دیدم تاکنون کسی از زیان‌های کتابخوانی چیزی نگفته است مگر او که به زیان‌هایش نیز می‌اندیشید.

پرسیدم: پدرت بازاری است؟ پرسش مرا تأیید کرد با این توضیح که می‌گفت پدرش به او یاد داده است، اگر کتابی می‌خواند باید با خط درشت باشد تا به چشمش آسیب نرساند. فکری که همانند آن را تنها از ذهن بازاری‌های سنتی ایران می‌توان سراغ گرفت. پرسش خودم را با پرسشی دیگر تکمیل کردم و پرسیدم: حالا چه اصراری داری تا کتاب بخوانی، نمی‌شود از خیر کتاب و کتابخوانی بگذری؟ او ضمن مظلوم‌نمایی و گلایه پاسخ داد که معلم‌شان ول‌کن ماجرا نیست. چون فشار می‌آورد تا کتابی بخوانم و خلاصه‌ی آن را برای همکلاسی‌هایم کنفرانس بدهم. ماجرایی که در ذهن کاسب‌کارانه‌ی این دانش‌آموز با گرفتن نمره‌ای مناسب برای همیشه پایان می‌پذیرفت.

نگاه کاسب‌کارانه به کتاب تنها از سوی گروهی ویژه از جوانان دانش‌آموز دنبال نمی‌گردد. جوانانی که اکثر آن‌ها در خانواده‌های متمول و تاجرپیشه تربیت شده‌اند و چه‌بسا در خود نیاز و ضرورتی برای کتابخوانی حس نمی‌کنند. نمونه‌های فراوانی از این دست را در جاهایی دیگر نیز می‌توان به تماشا نشست.

یاد پزشکی می‌افتم که روزی موقع تعطیل شدن کتابخانه از درب ورودی وارد شد. خودش را دکتر ابراهیمی داریانی رییس بخش گوش، حلق و بینی بیمارستان سینا معرفی می‌کرد که در چند قدمی کتابخانه‌ی ما قرار داشت. شماره‌ای از روزنامه‌ی کیهان را می‌خواست ولی مسئول آرشیو زودتر از من با پایان وقت اداری، کتابخانه را ترک کرده بود. با اصرار او پذیرفتم که شماره‌ی مورد نظر را بیابم و در اختیارش بگذارم. روزنامه را آوردم، اما او مطلب خودش را در آن نیافت. اصرار داشت که شماره‌های دیگری از همان روزنامه را در اختیارش بگذارم. اما همچنان به یافتن موضوع خود موفق نگردید. در نهایت پرسیدم که به دنبال چه می‌گردد تا کمک‌اش کنم. گفت از سوی ستاد بزرگداشت حضرت زینب مسابقه‌ای بین‌المللی برگزار شده که نتیجه‌ی آن تنها در روزنامه‌ی کیهان اعلام گردیده است. گفتنی است که او چون از شرکت‌کنندگان همین مسابقه‌ی بین‌المللی بود، حالا می‌خواست ببیند که آیا این جایزه‌ی بین‌المللی را برده است یا خیر.

نمونه‌هایی همانند ماجرای دکتر ابراهیمی داریانی کم نبودند. مورد دیگری از همین دست، دانشجویی بود که در رشته‌ی الکترونیک تحصیل می‌کرد. او می‌خواست ظرف چند لحظه نمایشنامه‌نویسی بیاموزد. کتابی در زمینه نمایشنامه‌نویسی به دستش دادم تا بخواند. ساعتی بعد برگشت و گفت که این کتاب به کارش نمی‌آید. او این دفعه نمایشنامه‌ای می‌خواست تا الگویی برای کارش قرار گیرد. استثنا و قاعده‌ی برشت را که دم دست بود به او سپردم. ساعتی بعد دوباره آمد و گفت که این هم به کارش نمی‌آید. پرسیدم: چرا؟ گفت این کتاب، کمونیستی است. اگر آدم مواظب خودش نباشد امکان دارد با خواندن آن کمونیست بشود.

سرآخر بنا را بر تفتیش عقیده گذاشتم تا از او بپرسم که چرا دارد کتاب آن هم نمایشنامه می‌خواند. پاسخ داد که بنیاد شهید به مناسبت ارتحال حضرت امام مسابقه‌ی نمایشنامه‌نویسی راه انداخته است و او می‌خواهد در این مسابقه شرکت کند و به حتم برنده اعلام شود.

از نمونه‌های این افرادِ جایزه‌بگیر، “سید” را هم داشتیم. سید در رشته‌ی علوم سیاسی تحصیل‌اش را در دانشگاه آزاد به پایان برده بود، اما چون دیپلم نداشت مدرک تحصیلی به دستش نمی‌دادند. برای رفع این مشکل او همه ساله در آزمون دیپلم شرکت می‌کرد، اما هرگز آرزویش برآورده نمی‌شد. سید از بام تا شام روزگارش را در کتابخانه به سر می‌آورد. بدون فوت وقت مقاله و مطلب برای سمینارها و همایش‌های دولتی می‌فرستاد و از سوی برگزارکنندگان همایش به عنوان سخنران و نفر اول انتخاب می‌شد. خلاصه‌ی کلام، سید از سخنرانی و جایزه گرفتن در مجامع و همایش‌های دولتی چیزی کم نمی‌آورد، ولی مشکل ماندگار و همیشگی او همان مدرک تحصیلی بود که نمی‌توانست برای دریافت آن حقه و شگرد کارسازی را به کار گیرد.

در عرصه‌ی کتابخوانیِ تشویقی کسانی هم پیدا می‌شدند که به عنوان جایزه‌گرفتن هم شده کتابی را تندخوانی کنند. درهمین راستا طلبه‌ای از حوزه‌ی قم عضو کتابخانه شد که به کتاب‌های جراحی علاقه‌ای وافر داشت. او دیپلم را نگرفته بود که راهی حوزه‌ی علمیه قم شد. این طلبه همیشه جایزه‌های کتابخوانی حوزه‌ی قم را درو می‌کرد. سرآخر کتابی نیز با موضوع جراحی روده انتشار داد که همین کتاب به عنوان کتابی پزشکی جایزه‌ی همان سال را در حوزه‌ به دست آورد. از آن پس او را به عنوان طلبه‌ای می‌شناختند که گویا در پزشکی نیز تخصص داشت.

طلبه‌ی دیگری نیز به عضویت کتابخانه درآمده بود که از سرِ یهودستیزی، مجموعه‌هایی از نفی و انکارهای سطحی پیرامون زندگی کافکا، فروید و انیشتین فراهم می‌دید. این مجموعه‌ها را در نهایت دستگاه تبلیغاتی حوزه برایش به چاپ می‌رسانید. اما یهودستیزی او چنان بالا گرفت که توانست همین نقش را به عنوان مدرس و استاد در حوزه نیز تعقیب و دنبال نماید. او ضمن پژوهش‌هایش به این پیشداوری دست یافته بود که کلیمی‌ها همه بلااستثنا صهیونیست‌اند. با همین بهانه چهره‌های شاخص یهودی را به “نقد” می‌کشید تا بر آنچه که از پیش در ذهن خود می‌پرورانید، صحه بگذارد.

جوانک دانشجوی دیگری را هم به یاد می‌آورم که پس از گرفتن لیسانس در رشته‌ی مهندسی برق، در دانشگاه امام حسین سپاه پذیرفته شده بود. او در دانشگاه امام حسین، هم تدریس می‌کرد و هم تحصیل. به واقع دوره‌ی سربازی‌اش را خیلی خودمانی به عنوان استاد دانشگاه امام حسین در سپاه می‌گذرانید. سرآخر هم قرار شد او را به روسیه بفرستند. تمامی تلاش خودش را گذاشته بود تا زبان روسی بیاموزد. اما گلایه داشت که در کتابخانه به منابع لازم برای یادگیری زبان روسی دسترسی ندارد. کتابداران با او شوخی می‌کردند که تا همین چندسال پیش در ایران تنها کمونیست‌ها بودند که روسی می‌خواندند تا لنین و استالین بفهمند، اما اینک سپاه دارد همه را تشویق می‌کند که به سلک کمونیست‌های دیروزی درآیند و روسی بیاموزند. او برای برائت خویش می‌گفت به دنبال کتاب‌های مهندسی می‌گردد که اکثر آن‌ها را نویسندگان روس نوشته‌اند. چون تعریف کتاب‌های مهندسی آن‌ها را خیلی شنیده بود. با تمامی این احوال نمی‌توانست بفهمد کتابی که در بازار ایران وجود ندارد چه‌گونه می‌تواند در اختیارش قرار بگیرد.

دسترسی به کتاب‌های درسی و آموزشی همواره بخشی از نیاز اعضای کتابخانه شمرده می‌شد. آن‌ها بر پایه‌ی آنچه از سوی مراکز شبه‌فرهنگی جمهوری اسلامی تبلیغ می‌شد چندان فرق و فاصله‌‌‌‌‌ای بین کتابخانه‌ی تخصصی و کتابخانه‌ی عمومی نمی‌دیدند. به همین دلیل هم سراغ کتابخانه‌ی عمومی را می‌گرفتند. چون دانشکده‌هایی که افتتاح می‌شد، بر بستری از مدرک‌سازی‌های متداول حکومتی، چندان نیازی نمی‌دیدند تا راه‌اندازی کتابخانه را نیز برای دانشجویان خویش واجب بشمارند. درنتیجه کتاب‌های دانشگاهی و درسی در کتابخانه چندان دوام نمی‌آورد. چون در مدت کوتاهی آنچه که راهی قفسه‌ها می‌شد به سرقت می‌رفت. بسیاری از دانش‌آموزان و دانشجویان به دلیل فقر و افلاس از این سرقت‌ها به نفع نیاز شخصی خویش توجیه به عمل می‌آوردند. چیزی که آن را برآمده از جور و ستم حکومت می‌دیدند. سیستمِ باز کتابخانه نیز به دزدی‌های غیر متعارف اعضا یاری می‌رسانید. آن‌ها کتاب‌های علوم و مهندسی را می‌دزدیدند و اغلب پس از پایان ترم در گوشه‌ای از کتابخانه رها می‌کردند. گاهی نیز از پارگی و وارفتگی جلد و شیرازه‌ی کتاب شرمشان می‌آمد تا چاره‌ای برایش بیندیشند. در همین راستا کم نبودند کتابهایی که پس از صحافیِ مشتاقان خود، دوباره به قفسه‌ی کتابخانه بازمی‌گشت.

اما رییس کتابخانه همواره و همیشه گلایه داشت که چرا نظارت بیش‌تری در این خصوص صورت نمی‌پذیرد. به همین منظور ضمن نظارت بیش‌تر، دانشجوی بی‌چاره‌ای به دام افتاد که نسخه‌ای از قطع بزرگ فیزیک هالیدی را در کمربند شلوارش فرو می‌کرد. بی‌چاره خیلی محترمانه به اتاق رییس کشانده شد. مانده بودیم با او چه کار کنیم. در نهایت ضمن دلجویی، با او قرار گذاشتم همان کتاب را به او امانت بدهم، با این شرط که به دفعات تمدید گردد تا ترم‌اش را به پایان برساند. قرار و مداری که راه و رسم امانتِ کتاب را در کتابخانه‌های عمومی نادیده می‌انگاشت.

بیشتر بخوانید:

از همین نویسنده: