این روزها که در مناظرههای تلویزیونی بهاجبار به حرفهای نیرنگی و منجمد و غمافزا و بیبُنوبنیادِ شیخ ابراهیم رئیسی گوش میکردم که سخنِ لغو و پراکنده در ضرورتِ «شفافیت» و «درد مردم» و … در هوا میپراکند، بیاختیار به یاد شعرِ «اشک شیخ» ایرج میرزای آزاده افتادم و در پسِ پردهی آرایش شدهی پشتِ دستارش چهرهی خندانِ آیتالله شفتی را نقشبسته دیدم.
اشک شیخ
نـعـوذبــالـلـه از آن قـطـره هـای دیـده شـیـخچـه خانه ها که از این آب کم خراب کندشـنیده ام که بـه دریای هند جـانوری اسـتکه کسب روزی با چشم اشک یاب کندبـه ساحل آید و بـی حس بـه روی خاک افتددو دیـده خـیره بـه رخـسـار آفـتـاب کـنـدشود ز تابـش خور چشم او پر از قی و اشکبـرای جـلـب مگـس دیده پـر لـعـاب کـندچو گشت کاسه چشمش پر از ذباب و هوامبـه هم نـهد مـژه و سـر بـه زیر آب کـنـدبـــه آب دیــده ســوزنــده تـــر ز آتـــش تــیــزتــن ذبــاب و دل پــشــه را کــبــاب کنــدچـو اشک این حـیوان است اشک دیده شیخمرو که صید تـو چـون پـشـه و ذبـاب کندایرج میرزا |
آیتالله سید محمدباقر شفتی آخوند معروف دورهی قاجار (دوران فتحعلی شاه و محمد شاه) که از قرار نخستین کسی است که عنوان «حجتالاسلام» را دریافت کرده است (پیش از آن در سلسه مراتب آخوندها عنوانهایی نظیرِ حجتالاسلام و آیتالله و آیتالله عظمی وجود نداشت) در دوران تحصیل در نجف و کربلا آنچنان بیبضاعت بود که حتی قدرت تأمین غذای روزانهی خود را نداشت و در سر درس از گرسنگی غش میکرد و یکی از استادانش در کربلا شخصی را مأمور کرده بود که روزانه دو قرص نان، یکی برای ظهر و دیگری برای غذای شب، برای او ببرد. همین شخص پس از آنکه به اصفهان آمد و آرام آرام دمودستگاهی برای خود ترتیب داد، به چنان ثروتی در آن دوران رسید که از حد فزون بود. محمد تنکابنی در «قصصالعلماء» مینویسد: «در شهر اصفهان چهارصد کاروانسرا از مال خود داشت، گویا زیاده از هزار باب دکاکین داشته […] و املاکی که در بروجرد داشت [مداخل آن] سالی دو هزار تومان بود و املاکی که در یزد داشت [مداخل آن] سالی دو هزار تومان بود». اما تنها ثروتِ بیحدِ به زور و نیرنگ بهدستآمدهاش نبود. شفتی (به نوشتهی مفصل لغتنامه دهخدا که از قرار در این دوران از این مدخل حذف شده است و نوشتهی عباس اقبال آشتیانی و …) یکی از قسیالقلبترین و سنگدلترین آخوندهای عصر قاجاری است.
شفتی مدعی بود که حُکماش در جاری ساختن حدود، همان حکم حضرت صاحب الزمان است. تعداد کسانی که این سید در دورهی سلطهی نفسگیر خود در اصفهان به دست خود تعزیر کرده و به تازیانه حد زده، از حساب بیرون است؛ و شمارهی کسانی که او به دست خود به عنوان «اقامهی حدود» گردن زده، دستِکم یکصد و بیست بوده است. برای این کار او متّهمین را (که خود تشخیص داده بود که گناهکارند!) ابتدا به اصرار و ملایمت تمام و به تشویق اینکه خود در روز قیامت پیش جدّش شفیعِ گناهان آنان خواهد شد به اقرار و اعتراف وامیداشته، سپس غالباً با حال گریه آنان را گردن میزده و خود بر کُشتهی آنان نماز میگذارده و گاهی هم در حین نماز غش میکردهاست!
دستانِ آلودهی ابراهیم رئیسی با یک چرخش قلم حکم اعدام دستِکم چهار هزار زندانی را امضا کرده است و اشک او برای فقرا و … تباری جز گریههای محمدباقر شفتی ندارد.
زندگی و دیروز و امروز شیخ رئیسی گواهی میدهد که او هرگز «داد از خویش» نخواهد داد اما، ما به کجا داد خواهیم که چنین وهنی بزرگ بر ما رفته است که نمادِ «شر» را گل سرسبد کردهاند و در سفرهی مردم نهادهاند!
در این سالها بسیار کشیدهایم و خواریها دیدهایم و شاهد پرپر شدن نهتنها از بهترین فرزندان این آبوخاک که هر غنچهی امیدی بودهایم اما، هیچگاه عادیسازی «شر» را به این غایت ندیده بودیم!
درباره ابراهیم رئیسی
- رئیسی و مقابله با جاهلیت مدرن آمریکا
- آنچه از رئیسی در «کشتار ۶۷» دیدم
- پرسش از همسر محترم “آیت الله قتل عام”
- جدل جلاد
- «گلزارخاوران» مشهد، پیش پای «آیتالله قتلعام» ذبح میشود
- احمد منتظری: کاندیداتوری رئیسی توهین به ملت ایران است
- «آن مرد با پولهای امام رضا آمد»
- “آیت الله قتل عام” و سرکوب جنبش سبز و رهبرانش
- یک جنایتکار در مقام تولیت «آستان ضامن آهو»
فاجعه دقیقاً همین است که عنوان کرده اید: عادیسازیِ «شر»
این که ندانیم و نفهمیم وقت آن است که سیلی هر چه محکمتری باید اکنون ـ هم اکنون ـ حالا ـ این جا ـ و هم اینجا ـ به سر و گوش این شرارت وقیح زد.
چه دردناک است!
صاحبان فرهنگ این مرز و بوم کجایند؟
مگر این مملکت بی صاحب است؟
و ما باید همچنان بخوانیم:
” و باغ ها میان عطش سوخت
و از شانه ها طناب گذر مرد
این سرزمین من چه بی دریغ بود .”
بهرنگ / 17 May 2017
وقتی اهریمن سُریده باشد به مراکز فرماندهی، با گریم غلیظی از تقدس و دل سوزاندن برای گوسفندان، فقط باید حداکثر پاک از شرارت بود تا در برابرش قامت آراست. کجایند نیکان؟ چه شد نیکی؟ شهریاران را چه آمد؟ خوبان را چه شد؟
بشیر / 17 May 2017