بیش از شش سال از خیزش مردم سوریه میگذرد، از قیامی دموکراتیک که به جنگی خونبار بدل شد. سوریه، از سرکوب خشن تظاهرات مسالمتآمیز مردم در درعا تا ظهور جهادگرایان و دخالت نظامی قدرت های منطقهای و بینالمللی،فراز و فرودهای خونباری را از سرگذرانده است. سوریه حالا نه فقط مقصدی برای برای جنگ نیابتی قدرتهای خارجی، که مبدأ و بهانه تضاد و جنگ ایدئولوژیک میان آنها بدل شده است.
جوزف ضاهر، استاد دانشگاه و فعال چپگرای سوری، در بخش سوم گفتوگویش با زمانه، با بررسی جنگ سوریه از دریچه مسأله فلسطین، از نقش ایران و حزبالله در این جنگ میگوید. ضاهر معتقد است: مداخله ایران و حزبالله در سوریه به نام فلسطین دروغی بزرگ است. او اضافه میکند : «اسرائیل اسد را کمترین شر، و بهترین گزینه برای حراست از مرزهای خویش میداند.»
بخش نخست گفتوگو با ضاهر را با موضوع «واقعیتهای نادیده و بازنماییهای مخدوش جنگ سوریه» در اینجا و بخش دوم آن را با موضوع «جایگاه مسأله کرد در خیزش مردم درسوریه» در اینجا بخوانید.
اسد، گزینه مطلوب اسرائیل
■ «فلسطین» یکی از ارکان برسازندهی روایت رژیم ایران در توجیه مداخلهاش در سوریه است. گمان میکنم این مسأله در مورد حزبالله هم صادق است. براساس این روایت، جنگ واقعیِ نه میان رژیم و مخالفانش که بین اسد و اسرائیل است. اگر از منشور مسأله فلسیطین نگاه کنیم، جنگ در سوریه چه معنایی دارد؟ و تأثیر آن بر انقلاب سوریه چیست؟
بله، مسأله فلسطین از سوی رژیم ایران و حزبالله برای توجیه مداخلات نظامیشان در سوریه و پیش از آن برای به دست آوردن محبوبیت در منطقه استفاده شده است. این به معنای آن نیست که آنها بهلحاظ نظامی به گروههای فلسطینی نظیر حماس و جهاد اسلامی در جنگ با اسرائیل کمک نکردهاند، بلکه این کار را به خاطر افزایش نفوذ منطقهایشان انجام دادهاند. و البته آنها برای توجیه مداخلاتشان در سوریه از یک گفتار فرقهگرایانه استفاده کردهاند. برای مثال، حسن نصرالله اعلام کرد که حزبالله باید در سوریه مداخله کند، نه فقط برای پاسداری از «مقاومت»، بلکه همچنین برای دفاع از روستاهای شیعه در مناطق مرزی. او همچنین بر نقش حزبالله در محافظت از نمادهای مذهبیِ شیعه مانند آرامگاه نوه پیامبر اسلام، یعنی حرم حضرت زینب در دمشق که «پیشتر چندین مرتبه هدف گروههای تروریستی قرار گرفته»، تأکید کرده است. نصرالله افزوده است که این موضوع بسیار حسایس است، چراکه برخی از گروههای افراطی اعلام کردهاند که اگر به حرم برسند، آن را ویران خواهند کرد. حرم در محله السیده زینبِ دمشق واقع شده است. گزارشها حاکی از آن است که سربازان حزبالله با سربندهایی با شعار «یا حسین» در این منطقه مستقر اند. در مراسم بزرگداشت عاشورا در سال ۲۰۱۳، شعارهایی همچون «هل من ناصر ینصرنا؟ لبیک یا زینب!»، «ما همه عباس توییم یا زینب!»، و «به حسن و حسین قسم، زینب دوباره اسیر نخواهد شد!»، سر داده میشد تا توجه عموم به دفاع حزبالله و دیگر گروههای مذهبی شیعه ازحرم زینب دردمشق در مقابل حملات احتمالی گروههای مسلحِ مخالفین سوری جلب شود.
مشخص است که تظاهر حزبالله و ایران به اظهار همبستگی با فلسطین تا حدّ زیادی برپایه منافع سیاسی خاصّ خودشان است و نه منافع فلسطینیان. رژیم اسد متحدی اساسی برای ایران در منطقه و برای انتقال اسلحه به حزبالله است، چراکه سلاحها از طریق فرودگاه دمشق فرستاده میشوند.
ادعای دفاع از رژیم سوریه به نام آرمان فلسطین، با در نظر گرفتن تاریخچه مناسبات این رژیم با فلسطینیان،دروغی بس بزرگ است؛ سرکوب گروههای فلسطینی در سوریه تاریخی دور و دراز دارذ. همین امروز نیز بیش از ۲۰هزار فلسطینی تحت تعقیب رژیم قرار دارند.
وانگهی،بسته به زمینهها و دورههای مختلف زمانی، تسلیحات حزبالله بهطرز فزایندهای به سوی اهدافی جز جنگ نظامی علیه اسرائیل نشانه گرفته شدهاند، اهداف و مقاصدی نظیر حملات نظامی ضد سایر احزاب سیاسی در داخل لبنان یا ممانعت از فعالیت هر گونه عامل یا جریان مقاومتی در جنوب لبنان به غیر از حزبالله. این تحول همچنین به متحدین منطقهای حزبالله نیز مربوط است، یعنی سوریه (یا دستکم رژیم اسد) و ایران، که هر دو خواستار یکپارچگیِ حزبی صحنهی سیاسیِ لبنان پس از پایان جنگ داخلی آن کشور بودند. در عین حال، دستگاه نظامی حزبالله تابع منافع سیاسیاش شده است و خصوصاً در جهت حفظ ثبات لبنان کار میکند. این امر منجر به همکاری روزافزونی با سرویسهای امنیتی و ارتش لبنان شده است: همکاری برای جلوگیری از تعارض نظامی با اسرائیل در جنوب لبنان، همکاری در مبارزه با گروههای سلفی و جهادی، و درنهایت همکاری برای تضمین امنیت برخی از مناطق و نواحی شیعهنشین. این به معنای آن نیست که بخش نظامی حزبالله نقشی در مبارزه با تهاجمات و دسیسههای اسرائیل ایفا نکرده و نمیکند، بلکه بدان معناست که توان نظامی حزبالله بهطرز روزافزونی، بهخصوص پس از جنگ سال ۲۰۰۶، برای مقاصد دیگری جز مبارزه با اسرائیل مورد استفاده قرار گرفته است.
اما خصوصاً ادعای دفاع از سوریه به نام آرمان فلسطین، با در نظر گرفتن تاریخچه مناسبات این رژیم با فلسطینیان، دروغی بس بزرگ است. سرکوب گروههای فلسطینی در سوریه تاریخی دور و دراز دارذ. حافظ اسد، هنگامی که در سال ۱۹۷۰ وزیر دفاع بود، از فرمان رئیس جمهور وقت سوریه، صلاح جدید، مبنی بر گسیل نیروهای سوری برای پشتیبانی از گروههای فلسطینی و چپ طی خیزش مردمی ضد سلسله هاشمی سرپیچی کرد، چیزی که به قتلعام «سپتامبر سیاه» منتهی شد. رژیم اسد با حمایت از نیروهای راست افراطی لبنان، موسوم به فالانژها، و سایر نیروهای محافظهکار، فلسطینیها و جنبش ترقیخواهانهی لبنان را در سال ۱۹۷۶ قلعقمع کرد. او همچنین حامی کشتار فلسطینیان اردوگاه تل زعتر به دست شبهنظامیان فالانژ در سال ۱۹۷۶ بود. در سرتاسر دهه هشتاد، در زمان «جنگ اردوگاهها» جنبش اَمَل که تحت حمایت رژیم سوریه بود، مقابل فلسطینیان قرار داشت.
چیزی که کمتر مورد توجه قرار گرفته است، سرکوب فلسطینیان در سوریه پس از سال ۱۹۸۲ است؛ به ویژه، در اردوگاه یرموک که یکی از محلههای فلسطینینشینِ دمشق است، چندین خیزش یا جنبش اعتراضی در سطحی گسترده و در اعتراض به سرکوب گروههای فلسطینی و حمله به آنان در لبنان از سوی رژیم سوریه رخ داد. سرویسهای سرّی سوریه معترضان را بهطور گستردهای سرکوب کردند. در پایان سالهای هشتاد، بیش از هزار زندانی فلسطینی در زندانهای رژیم اسد محبوس بودند.
از سال ۱۹۷۴ تا سال ۲۰۱۱، رژیم سوریه تمام مردان و زنانی را که سعی میکردند نوعی جنبش مقاومت برای آزادی جولان و فلسطین شکل دهند، دستگیر کرد. اسد پدر و پسر همواره طرف حاضر امضای توافقنامهی صلح با اسرائیل بودند، صرفاً اگر اسرائیل دستکم بخشی از جولان اشغالی را بازپسمیداد؛ اسرائیل اما هرگز تمایلی برای این کار نشان نداد. قضیه چیزی غیر از این نبود و فهم این موضوع از اهمیت بسیاری برخوردار است. تا به امروز، اسرائیل اسد را کمترین شر، و بهترین تضمین برای حراست از مرزهای خویش میداند؛ آنها از وجود یک دیکتاتوری تضعیفشده در سوریه کاملاً خوشنود اند.
اسرائیل آغاز انقلابهای مردمی در منطقه را تهدیدی برای خویش تلقی میکرد، چراکه از این رژیمهای خودکامهای (که بهطور مستقیم یا غیرمستقیم با اسرائیل همکاری و مردم خودشان یا/و فلسطینیها را قلعوقمع میکردند) راضی بود. این مسأله با اظهارات آویگدور لیبرمن، وزیر امور خارجه در سال ۲۰۱۱، حالت نمادینی به خود گرفت؛ لیبرمن گفت که بزرگترین تهدید برای اسرائیل موفقیت انقلاب مصر و دموکراسی در مصر است، نه ایران. وانگهی، دامنه این رویداد ممکن است در منطقه گستردهتر شود، مردمی که خود را از شرّ دیکتاتورشان رها میکنند، شانس بیشتری برای روی آوردن به آرمان فلسطین دارند، آرمانی که از دههها پیش تا کنون آرمان اصلی در منطقه بوده است. بنابراین، فاصله بسیار بعیدی وجود دارد بین رژیم اسد و اتحاد با مردم فلسطین یا تمام مردمانی که برای آزادی و کرامت مبارزه میکنند.
یکی آخرین نمونههایی که میتوانیم ذکر کنیم، طرز برخورد رژیم از آغاز خیزش سوریه در سال ۲۰۱۱ است: سرکوب گسترده علیه فلسطینیهایی که به صف تظاهرکنندگان انقلاب پیوستند؛ اردوگاه یرموک به مدت بیش از یک سال تحت محاصره وحشتناک نیروهای رژیم بود و صدها نفر از گرسنگی جان باختند، و غیره… در طول نخستین هفتهی قیام مردمی، بثینه شعبان، مشاور بشار اسد، فلسطینیها را به دامن زدن به تنشهای فرقهای در برخی شهرهای سوریه، بهخصوص لاذقیه، و… متهم کرد. چندین اردوگاه پناهجویان فلسطینی از سوی نیروهای رژیم بمباران شد. امروز بیش از ۲۰هزار فلسطینی تحت تعقیب رژیم قرار دارند، هزاران تن از آنها در زندان به سر میبرند، و صدها تن نیز به شهادت رسیدهاند.
میتوانم مثالهای بیشتری ذکر کنم در تأیید اینکه رژیم اسد چقدر مخالف آزادی مردم فلسطین است.
ضمناً در لبنان حزبالله، چنانکه از دفاعاش از نظام فرقهگرایانه و بورژوا در آن کشور پیداست، از قوانینی که به سود کارگران و پناهجویان فلسطینی و حقوق مدنیشان باشد، حمایت نمیکند.
کاملاً ضروری است که جنبشهای ترقیخواه رابطهی نزدیک بین آزادیِ طبقات مردمی منطقه و آزادی فلسطین را درک کنند و در راستای آشکارسازی این رابطه مبارزه کنند. آزادی فلسطین و طبقات مردمیاش پیوند نزدیکی با آزادی و رهایی طبقات مردمی منطقه از طبقه حاکمشان و نیروهای امپریالیستی و خردهامپریالیستی —که در چارچوب منطقه عمل میکنند— دارد. میتوان در خصوص مسأله آزادی مردم کرد در منطقه نیز منطق مشابهی را پیش گرفت. به همین سیاق، باید با تمام اقدامات رژیمهای اقتدارطلب و نیروهای ارتجاعی مذهبی برای ایجاد تفرقه در طبقات مردمی براساس جنسیت، فرقهی مذهبی، ملیت و غیره… مخالفت کرد. این اقدامات تفرقهافکنانه نه تنها مانع آزادی آنان میشوند، بلکه از رهاییِ طبقات مردمی فلسطینی و کرد نیز جلوگیری میکنند.
از این منظر، نه ایران، نه حزبالله، و نه دیگر رژیمهای منطقه و جنبشهای بنیادگرای اسلامی واقعاً قادر به آزادسازی فلسطین نیستند.
■ یکی از منازعات میان غرب و روسیه در جنگ سوریه در چند سال گذشته مربوط به معیارهایی متعین بوده است برای قضاوت و تصمیمگیری در مورد اینکه چه کسی میانهرو است و چه کسی افراطی؛در شرایطی که سیاست آمریکایی در تفکیک و تمیز مسلمان افراطی و معتدل در سوریه عملاً شکست خورده، به نظر شیعیان ایرانی و متحدانشان توانستهاند معیار جدیدی را براساس تفکیک سنی و شیعه (به عنوان جایگزین دوگانه میانهرو و افراطی) ارائه و به مناسبات و محاسبات سیاسی در جهان تحمیل کنند. این کاملاً پدیدهی جدیدی است که فرانسوآ فیون، نامزد انتخابات ریاستجمهوری فرانسه آشکارا از اتحاد با ایران و حزبالله به جای قطر و عربستان سعودی طرفداری میکند. نظر شما در مورد این تلاش شیعیان برای معرفی خود به عنوان دوستان بهتری برای غرب چیست؟ با توجه به تجربه ایران و حزبالله، آیا میتوان گفت که شیعیان عملگراتر اند و از استعداد بیشتری برای ادغام شدن در جهان جهانیشده برخوردار اند؟
اولاً جسارتاً میخواهم بگویم که باید مراقب تعمیمها و کلیگوییهای مرتبط با جهان شیعه یا شیعیان باشیم. آنها موجودیتهای همگنِ سیاسی نیستند، بلکه در بطنشان تفاوتها و اختلافاتی وجود دارد. بنابراین، فکر نمیکنم بتوانیم به پرسشی از این نوع که آیا شیعهها عملگراتر هستند یا نه، پاسخ دهیم، همانطور که نمیتوانیم تمام سنیها را به سازمانهای بنیادگرا یا عربستان سعوی مرتبط بدانیم. در هر دو مورد تقسیمبندیهای بیشماری وجود دارد نظیر تقسیمبندیهای سیاسی، ایدئولوژیک، اجتماعی، جنسیتی، و غیره…
برای اینکه بهطور دقیقتری به مسئلهی ایران و حزبالله پاسخ دهیم، باید گفت که مسلماً همکاریهای تاکتیکی و موقتیای با ایران بهویژه در جنگ با داعش در عراق وجود دارد. نبرد علیه داعش توسط ارتش عراق و یگانهای ویژهاش، و البته همچنین توسط شبهنظامیانِ بنیادگرای شیعهای هدایت میشود که بهلحاظ سیاسی، اقتصادی و نظامی از سوی جمهوری اسلامی ایران حمایت میشوند و نزد بخشهای بزرگی از جمعیت سنیهای عراق بهدلیل برخورد خشونتآمیز و گفتار و اعمال فرقهگرایانهشان منفور اند. پیش از این هم، پس از حمله آمریکا به افغانستان در سال ۲۰۰۱، همکاریهایی برای مقابله با طالبان در میان بود.
بین ایران و روسیه نیز اختلافی سیاسی وجود دارد. روسیه از آغاز خیزش مردمی سوریه پیوسته از مقابله با اسرائیل اجتناب، و برعکس در برخی بمبارانها و اقدامات نظامی در نزدیکی مرز سوریه و اسرائیل، با آن کشور همکاری کرده است.
توافق تاریخی بین ایران و شش قدرت بزرگ غربی بر سر برنامه هستهای ایران در سال ۲۰۱۵، و در ازای برداشتن تحریمهای بینالمللی علیه جمهوری اسلامی، تا حدودی خود را در پیشرفتهای صورتگرفته از خلال این همکاریهای مشترک نشان داد، با وجود آنکه تحریمها هنوز کاملاً برداشته نشدهاند. بازار ایران، با بیش از هشتاد میلیون جمعیت، از آن زمان تا کنون به بازاری بسیار مهم و وسوسهانگیز برای کمپانیهای غربی تبدیل شده است و تعدادی از آنها برای بهرهمند شدن از فرصتهای آینده، بهطور مکرر و پیوسته از کشور بازدید میکنند.
با وجود این، این رویکرد در سطوح مختلف با مشکلاتی روبهرو است. نخست، مسئلهی اسرائیل. کشورهای غربی همچنان متحدین طراز اولِ اسرائیل هستند، و تا وقتی که ایران و حزبالله ادبیات و لحن خصمانهای را نسبت به اسرائیل اتخاذ میکنند، همکاریهای تاکتیکی به چیزی پایدارتر تبدیل نخواهد شد. وانگهی، بین ایران و روسیه نیز اختلافی سیاسی وجود دارد. روسیه از آغاز خیزش مردمی سوریه پیوسته از مقابله با اسرائیل اجتناب، و برعکس در برخی بمبارانها و اقدامات نظامی در نزدیکی مرز سوریه و اسرائیل، با آن کشور همکاری کرده است. روابط روسیه با اسرائیل در زمان ریاست جمهوری پوتین هرگز به خوبی امروز نبوده است.
بهعلاوه، اینکه فکر کنیم کشورهای غربی خواستار قطع رابطه با پادشاهیهای خلیج فارس هستند، واقعبینانه نیست. اکثر قریب به اتفاق این کشورها، تحت نفوذ ریاض، به هرگونه نزدیکی به ایران دیدی منفی دارند. خصوصاً آلسعود تا به امروز گسترش نفوذ سیاسی جمهوری اسلامی ایران در خاورمیانه را تهدیدی برای امنیت و موقعیت خود در مقام رهبر دولتهای عرب میبیند. توافق هستهای فقط این شک و تردیدها را تقویت کرد. پادشاهیهای خلیج فارس علیرغم اختلافات، همچنان متحدین مهم غرب هستند. قدرت اقتصادی آنها (و برای مثال سرمایهگذاریهایشان در اروپا و خرید تجهیزات نظامی) و وزنه نفت همچنان عناصری غیرقابلچشمپوشی هستند. ضمناً، جلوهای از این اختلافات را در خصوص مسئله یمن میبینیم. غرب حامی مداخله نظامی به رهبری عربستان علیه حوثیهای متحد ایران است، بدون آنکه در برابر مرگومیرها و ویرانیهای به بار آمده توسط نیروی هوایی عربستان خم به ابرو دهد. غرب و پادشاهیهای خلیج فارس در کنارهم انتقادهای بسیار شدیدی نیز به نقش ایران در سوریه داشتهاند.
همچنین میبینیم که روسیه همچنان روابط اقتصادی و سیاسی با پادشاهیهای خلیج فارس دارد. حتی در این سالهای اخیر نزدیکیهایی بین دو طرف صورت گرفته و در سال ۲۰۱۶ چندین قرارداد بین مسکو و پادشاهیهای حوزه خلیج فارس منعقد شده است. در ماه مه ۲۰۱۶، پس از گفتگوهایی بین معاون وزیر امور خارجه روسیه، میخائیل باگدانف، و امیر قطر، حمد بن خلیفه آل ثانی، هیئت دیپلماتیک روسیه اعلام کرد که دو کشور در حال برنامهریزی برای نزدیکیهای سیاسی و اقتصادی دوجانبهای در آینده هستند. و در ششم سپتامبر، این نزدیکی با امضای توافقنامهای نظامی بین دو کشور محقق شد. در دسامبر ۲۰۱۶، گلنکور و صندوق ذخیرهی ارزیِ قطر بخشی از سهام شرکت عظیم نفتی روسنفتِ روسیه را خریداری کردند. روسیه ۱۹.۵ درصد از سرمایهاش را به آنها واگذار کرد. از سال ۲۰۱۴، روسیه به پادشاهی بحرین نزدیک شد. در سال ۲۰۱۴، ولیعهد بحرین برای امضای یک سلسله توافقنامههای نظامی و اقتصادی با دولت روسیه، عازم مسکو شد. پادشاه بحرین نیز به نوبه خود در دو نوبت در سال ۲۰۱۶ از مسکو دیدار کرده است.
در نهایت، دولت ترامپ خیلی کمتر از اوباما حاضر است در مقابل ایران انعطاف به خرج دهد و درست برعکس، طی کارزار انتخاباتیاش تهدید به لغو توافق هستهای میکرد. در حال حاضر این موضوع فقط در حدّ تهدید باقی مانده است اما به نظر باعث تشدید تنشهای بین دو کشور خواهد شد. دولت جدید آمریکا مدام ادبیات خصمانهای را نسبت به تهران به کار میبندد و آن را متهم میکند که «اصلیترین دولت حامی تروریسم در جهان [است] و در خشونتهایی که خاورمیانه را بیثبات میسازند، نقش دارد». در ماه فوریه، وزارت خزانهداری آمریکا پس از آزمایش موشک بالیستیک ایران در ۲۹ ژانویه، ۲۵ شخصیت حقیقی و حقوقی مشکوک به حمایت مادّی یا لجیستیکی از تهران را تحریم کرد. تا همین زمان که داریم حرف میزنیم، تهدیدات آمریکایی علیه جمهوری اسلامی ایران هنوز ادامه دارند.
حزب الله، حزب ایران؟
■ در مورد روابط ایران و حزبالله میتوانید بیشتر توضیح دهید؟ لور استفان و سِسیل انیون در لوموند نوشتهاند: «برخلاف جنگ ۳۳ روزه سال ۲۰۰۶، جنگ سوریه برای حزب الله نه فقط مجالی برای مقابله با یک دشمن (اسرائیل)، بلکه همچنین فرصتی برای عرضاندام مقابل متحدانش، شبهنظامیان طرفدار ایران —عراقیها یا افغانها— یا ارتش سوریه نیز بوده است.» نظر شما در مورد این بازی درونی بلوک قدرت ایران و متحدانش چیست؟ حزبالله تا کجا مطیع ایران است؟
از زمان تشکیل حزبالله لبنان، پیوند مستقیمی بین ایران و حزبالله در سطح سیاسی، اقتصادی و ایدئولوژیک وجود داشته است. تولد حزبالله مرهون چندین عامل است، که یکی از آنها سیاست صدور «انقلاب اسلامی» در منطقه خاورمیانه در سالهای آغازین جمهوری اسلامی ایران توسط رهبرانِ وقت آن است؛ حزبالله بیتردید بزرگترین تجربه موفقیتآمیز این سیاست آنان است. برای یادآوری، باید بگوییم که در تابستان ۱۹۸۲، جمهوری اسلامی ایران بیش از ۱۵۰۰ سرباز سپاه پاسداران را برای کمک به شکلگیری حزبالله و آموزش نظامی اعضای آن به اردوگاههایی واقع در شهر الزبدانی سوریه و منطقه بقاع فرستاد. همراه با این اتفاق، در مناطقی که حزبالله و سپاه پاسداران حضور داشتند، رویهها وگفتارهای مذهبی خاصی بر اساس ایدئولوژی خمینی تحمیل شد. تا امروز، میتوان تصاویرِ خمینی و خامنهای را در مناطق تحتنفوذ و تحتکنترل حزبالله مشاهد کرد. تعدادی از سازمانها و نهادهای حزبالله لبنان مستقیماً از روی سازمانهای موجود در ایران الگوبرداری شده و تاحدی از سوی تهران تأمین مالی میشوند.
برآورد سطح کمکهای مالیِ ایران به حزبالله کاری دشوار است، زیرا شبکههای ارتباطی تأمین مالی غیرحکومتی هستند، اما این کمک بین ۱۰۰ تا ۴۰۰ میلیون دلار در سال تخمین زده میشود.
ضمناً، این حزب بهکرّات اعلام کرده است که مفهوم ولایت فقیه موضوعی نیست که درون سازمان به بحث و بررسی و نقد گذاشته شود و همهی اعضا باید پیرو این اصل باشند. مفهوم ولایت فقیه در سازمانهای وابسته به حزب نیز تعلیم داده و ترویج میشود.
وانگهی، حزب الله تحت تأثیر تغییرات سیاسی در ایران نیز قرار گرفته است، خصوصاً پس از مرگ خمینی و پایان سیاست صدور انقلاب اسلامی. رهبران جدید، بهویژه رفسنجانی و خامنهای، سیاست عملگرایانهتری را در سطح بینالمللی و در در قبال پادشاهیهای خلیج فارس پیش گرفتند، و دغدغهشان بیشتر مشکلات اجتماعیاقتصادی داخل ایران بود. این رهبران جمهوری اسلامی ایران بودند که دعای خیرشان را بدرقه راه حزبالله کردند تا در انتخابات مجلس لبنان شرکت کند، چیزی که چند سال بعد منجر به کنارهروی شیخ طفیلی اولین دبیرکل حزب الله شد که با یکپارچهسازیِ نظام فرقهای لبنان مخالف بود. طفیلی نزدیک به شبکههای ارتباطی سابق در ایران بود که حامی سیاست صدور انقلاب اسلامی بوده و پس از مرگ خمینی به حاشیه رانده شدند.
برآورد سطح کمکهای مالیِ ایران به حزبالله کاری دشوار است، زیرا شبکههای ارتباطی تأمین مالی غیرحکومتی هستند، اما این کمک بین ۱۰۰ تا ۴۰۰ میلیون دلار در سال تخمین زده میشود. عبدالله صفیالدین، نمایندهی حزبالله در ایران، تصدیق کرده است که سازمان متبوعاش مستقیماً از ولایت فقیه بودجه میگیرد، یعنی از رهبر. کنترل توزیع و ارسال این کمکهای مالی به حزبالله به عهده رهبر است و تغییرات حکومتی در ایران تأثیری بر این امر نگذاشته است.
بنابراین، ایران بهوضوح منافع مشترکی با حزبالله دارد و حزبالله مسلماً نقش فعالی در خدمت منافع سیاسی ایران در منطقه را بازی میکند. این بدان معنا نیست که حزبالله یک حزب لبنانی نیست. این حزب کاملاً درون چشمانداز سیاسی لبنان جا افتاده، و با رهبران فرقهگرا و بورژوایش از سال ۲۰۰۵ در تمام دولتها حضور داشته، و واجد پایگاه مردمی پراهمیتی است. بین این دو [شیعه حزباللهی بودن و تعلق به بورژوازی] تناقضی وجود ندارد. اهمیت اقتصادی و سیاسی حزبالله در لبنان بهطرز فزایندهای آن را به رقیبی مهم برای فراکسیون بورژوازی لبنان بدل کرده است که حول حریری و ائتلاف سیاسی «۱۴ مارس» تحت رهبری او (که به نوبه خود به سرمایههای پادشاهیهای خلیج فارس وابسته است) متمرکز شدهاند. بنابراین، تقابل در حزبالله و نیروهای ائتلاف ۱۴ مارس یعنی نیروهایی که تحت حمایت دولتهای غربی و پادشاهیهای خلیج فارس قرار دارند، باید همچنین رقابتهای درونسرمایهداری در مقیاس ملی و بین دو نیرویِ وابسته به قدرتهای مختلف منطقهای در نظر گرفته شود. علیرغم این رقابت، این دو بلوکِ درونسرمایهداری چندین بار در مقاطع بحرانی با یکدیگر همکاری کردهاند —همانطور که برخورد مشابهشان در مورد جنبشهای اجتماعی و کارگری گوناگون، نگرش مساعدشان نسبت به اصلاحات نئولیبرالی در لبنان و نزدیک شدن متقابلشان درون حکومت پس از عزیمت ارتش سوریه از لبنان در سال ۲۰۰۵، این امر را ثابت میکند.
■ شما عضو اتحاد سوسیالیستهای ایرانی و سوری هستید. امکان دارد کمی در مورد این اتحاد، رسالت و مواضعش توضیح دهید؟ در آخر، آیا شما به عنوان یک فعالسوری سخنی خطاب به ایرانیان دارید؟
این اتحاد افرادی را زیر چتر خود جمع میکند که خود را سوسیالیستهایی میدانند مخالف با نظامهای استالینیِ اقتدارطلبی که در اتحاد جماهیر شوروی و چین و کشورهای اقماری آنها حاکم بود، و همچنین مخالف رژیمهای اقتدارطلب و احزاب خاورمیانه که خود را سوسیالیست جا میزنند. همچنین، ما با تمام اشکال بنیادگرایی مذهبی نیز مخالف هستیم. به جای اینها، ما از سوسیالیسمی دفاع میکنیم که هدفش رهاییبخشی انسانی توسط طبقات فردوست و برای خود آنهاست. در واقع، ما همانطور که در انترناسیونال اول اعلام شد، اعتقاد داریم که «رهایی کارگران به دست خود کارگران ممکن خواهد بود». ما برای دموکراسی، عدالت اجتماعی، برابری، لائیسیته مبارزه میکنیم و با اشکال گوناگون سرکوب همچون نژادپرستی، فرقهگرایی، سکسیسم، و غیره، مخالفیم.
مسلماً بر این امر واقفیم که ما در جوامعمان اقلیت هستیم، اما این موجب نمیشود در مورد دیدگاهمان درخصوص جامعه آینده خاموش بمانیم یا از مبارزه برای ایجاد آلترناتیوی انسانی به جای نظام سرمایهداریای که در آن میزییم، اجتناب کنیم.
ما سعی داریم از سایت خود به عنوان سکویی برای بسط و ترویج ایدهها و مواضع ترقیخواهانه و همچنین به عنوان مکانی برای تبادل نظر استفاده کنیم. هدف ما آن است که مبارزات در حال وقوع در سوریه را به ایران و ایرانیان بشناسیم، و برعکس. همچین در نظر داریم تحلیلهایی ارائه دهیم که به پیچیدگی مسائل بپردازند و ورای پاسخهای سادهانگارانه بروند. تحلیل این پرسشها برای آغاز ایجاد همبستگی بین ترقیخواهان و باقی گروها در ایران و سوریه و یافتن راهحلهای واقعی ضروری است. باید درک کنیم که سرنوشتهای ما ورای مرزها به هم مرتبط است.
ما با دیگر سوسیالیستهای ضداقتدارگرا در دیگر مناطق خاورمیانه تماس برقرار میکنیم تا در سایت مشارکت کنند. ما از مقالات افراد دیگر استقبال میکنیم و مقالات سوسیالیستهای خاورمیانه و همچنین دیگر سوسیالیستهای غربی و جهانی را جستجو، ترجمه و بازنشر میکنیم، مقالاتی که بتوانند به پرسشهای پیش روی این اتحاد نور بتابانند.
ما هیچ گونه تمایلی نداریم که نماینده این یا آن جهتگیری سیاسی شویم. ما هنوز در حال بنا کردنِ این اتحاد هستیم و همچنان نیاز داریم اهداف، مطالبات و شیوههای کار گروهیمان را بهطور جمعی صورتبندی کنیم.
چیزی که میخواهم به رفقای ایرانی بگویم، اظهار همبستگی تمام و کمال با آنها علیه رژیم استبدادیشان است، و همچنین میخواهم بگویم سرنوشتهای ما به یکدیگر مرتبط اند. باید همکاریهای بین ترقیخواهان جوامعمان را تثبیت و تقویت کنیم. باید همگی با هم علیه اشکال مختلف سرکوب، فرقهگرایی، سکسیسم، و سایر تمهیدات نیروهای اقتدارطلب برای تفرقهافکنی میان طبقات مردم مبارزه کنیم. بهترین کاری که رفقای ما در ایران و به ویژه طبقات فرودست میتوانند برای کمک به مردم سوریه انجام دهند، سرنگون کردنِ رژیم خودشان و سازماندهی یک نظام دموکراتیک، اجتماعی و برابریطلبانه است. این کار پایانی خواهد بود بر پشتیبانی رژیم ایران از دیکتاتوری اسد در سوریه. ما در مبارزهمان برای رهاییبخشی با هم متحد هستیم.
پایان
بخش نخست گفتگو: مسأله سوریه: واقعیتهای فراموششده و بازنماییهای معوج
بخش دوم گفتگو: مسأله سوریه: یک انقلاب اما دو پروژه
پاسخ های این شخص تروتسکیست نا دقیق است. در تمامی طول این جنگ زشت که به خواست تمامی ارتجاع جهان عرب با مشاورت اسراییل به جهت نابودی حزبالله لبنان بر ملت دردمند سوریه تحمیل شد، سوریه مورد بمبارانهای پرشمار اسراییل بوده است. آقای کیان پور، جریان جدید تروتسکیست بسیار اسراییل دوست ، فلسطین ستیزی ی که در جهان عرب و جود دارد ، جریانی به شدت خرد، به شدت روشنفکر بست که صدایش در رادیوی زمانه تنها موجب دلشاد ی متوهمانه ی روشنفکران ضد جمهوری اسلامی می شود. انهایی که منطقن هیچگونه قرابتی با مردم ستمدیده ی فلسطین ندارند بلکه اسراییل دوست هم هستند.
عاطفه / 14 May 2017