بیش از شش سال از خیزش مردم سوریه می‌گذرد؛ قیامی دموکراتیک که به جنگی خونبار بدل شد. جوزف ضاهر، فعال سیاسی سوری و استاد دانشگاه در لوزان سوئیس، معتقد است:

«برای فهم سرآغازهای خیزش مردمی سوریه در سال ۲۰۱۱ باید به لحظه‌ قدرت‌گیری حافظ اسد در سال ۱۹۷۰ بازگردیم، به دورانی که او سیاستهای سوسیالیستی حزب بعث را کنار گذاشت، و آزادسازی اقتصادی را آغاز کرد…با این زمینه اجتماعی، سوریه صرفاً منتظر یک جرقه برای شعله‌ورشدن بود. این جرقه در ابتدا از بیرون و به‌واسطه‌ سقوط دیکتاتورها در تونس و مصر زده شد و سپس از درون و با شکنجه‌ی کودکان درعا.»

در بخش دوم گفتگو با ضاهر، با بازگشت به سالهای ۲۰۱۱ تا ۲۰۱۳، از خاستگاه دوگانه خیزش مردم سوریه می‌پرسیم، از نسبت بهار عربی در سوریه با پروژه‌ کنفدرالیسم دموکراتیک در روژاوا، و در نهایت از اختلاف کردها و عربهای انقلابی در جریان مبارزه توأمان با رژیم اسد و بنیادگرایی اسلامی.

شهر کوچک کوبانی در شمال سوریه، که در ماههای سپتامبر و اکتبر ۲۰۱۴ شاهد مقاومت حماسی مردان و زنان کرد در برابر پیشروی نیروهای داعش بود

این پرسش نه فقط به«سرآغاز»های تضاد در سوریه، بلکه به «سرانجام»های آن نیز مربوط می‌شود. فارغ از دوگانگی قومی کرد و عرب، آنچه محل ابهام است، تفاوت میان دو پروژه، هم‌گرایی‌ها و واگرایی‌هایشان با یکدیگر، سرانجام آنها، و پیامدهایشان برای مردم منطقه است؛ به ویژه اکنون که خطوط نقشه نهایی منطقه پس از شش سال جنگ و آشوب رفته رفته  در حال مشخص شدن است. آن طور که به نظر می‌رسد، نقشه‌ نهایی سوریه، پس از تصرف رقه و ادلب، بر مبنای دو خط «موازی» ترسیم خواهد شد: نخست هلال یا خط شیعی ایران-عرق-سوریه-لبنان در جنوب که تکمیل آن مستلزم همکاری کردها با رژیم سوریه ویژه درحدفاصل رقه تا دیرالزور است، و دیگری موازی با آن، کریدور اقتصادی یا خط انتقال نفت کردها در شمال از کرکوک تا مدیترانه (به جای مسیر نفتی جیحان) که تکمیل آن مستلزم همکاری رژیم با سوریه کردها به ویژه در حدفاصل ادلب تا لاذقیه است. این سناریوی  موازنه و معامله احتمالی هرگز آن پایان‌بندی‌ای نیست که به مذاق انقلابی‌های سوری خواستار سرنگونی اسد خوش بیاید.

بخش نخست گفتگو با جوزف ضاهر را در مورد واقعیتها وبازنمایی‌های جنگ سوریه در اینجا بخوانید.

از بهار عربی در سوریه تا کنفدراسیون دموکراتیک در روژاوا و برعکس

■ اگر به شش سال پیش برگردیم، قیام ابتدایی در سوریه آبستن دو پروژه‌ رهایی‌بخش کم و بیش مستقل در خود بود. نخست، انقلاب در سطح ملی، در پی به‌اصطلاح بهار عربی، و سپس، پروژه‌ کنفدرالیسم دموکراتیک کردها در روژاوا، که خاستگاه کمابیش متفاوتی دارد، و به تحولات درونی پ‌ک‌ک برمی‌گردد. در یک کلام، به نظر با دو پروژه سیاسی مجزا روبرو هستیم. گسست واضحی میان انقلابیون کرد و عرب وجود دارد و دو طرف متقابلاً یکدیگر را به «شوونیسم» متهم می‌کنند. این شکاف را در سطوح مختلف می‌توان مشاهده کرد، میان ی‌پ‌گ و ارتش آزاد از یک سو، و  بین کمیته‌ عالی مذاکرات و شورای ملی کردهای سوریه، از سوی دیگر؛ در واقع این موضوع به ورای مرزهای سوریه هم سرایت کرده است. برای مثال، ژیلبر اشکار صریحاً می‌گوید: «برخلاف بسیاری از مبارزان چپ در اروپا، من ساده‌لوح نیستم. حزب اتحاد دموکراتیک سوریه سازمانی سیاسی‌نظامی است که متأسفانه به دام نوعی شوونیسم افتاده که خود البته واکنش به شوونیسم عربی است.» و برعکس، در گزارش پولات جان از سقوط حلب شرقی با این ادعا مواجه می‌شویم: «تنها پروژه‌ی قابل‌اجرا، پروژه‌ سکولار و واقعاً میهن‌پرستانه‌ مردم کرد است، پروژه‌ی نیروهای دموکراتیک سوری و یگان‌های مدافع خلق. این پروژه‌ای فدرال و دموکراتیک است که می‌تواند مقابل داعش و رژیم و همه‌ دیکتاتورها بایستد.» شما در مورد این دوگانگی یا تفاوت چه نظری دارید؟ در نهایت این دو بیشتر مکمل یکدیگرند یا ناقض هم؟

جوزف ضاهر: نخست اجازه دهید موضوعی را مطرح کنم. به‌طور کلی، دستیابی هر راه‌حلی در خصوص مسأله‌ کردها و در راستای یک سوریه‌ی فراگیر بدون به‌رسمیت شناختنِ کردها به‌عنوان یک «مردم» کاملاً مجزا یا یک «ملت» و اعلام حمایتی بلاشرط از حق تعیین سرنوشت مردم کرد در سوریه و جاهای دیگر ممکن نیست. البته این بدان معنا نیست که منتقد سیاست رهبریِ حزب اتحاد کردستان یا هر حزب سیاسی کرد دیگری نباشیم.

مطالبه‌ یک نظام فدرال از سوی احزاب کرد سوریه، در ده‌ها سال سرکوب دولتی از زمان استقلال این کشور در سال ۱۹۴۶ ریشه دارد

شوونیسمِ بسیاری از گروه‌ها و شخصیت‌های مخالفین عربِ سوری، به‌خصوص درون شورای ملی کردستان و ائتلاف که تحت سلطه‌ اخوان المسلمین و شخصیت‌های راستگرا و متحدِ دولت ترکیه و آک‌پ هستند، باید محکوم شود. آنها تن به تغییر نام دولتِ جمهوری عربی سوریه به جمهوری سوریه ندادند، همان‌طور که با هر نوع فدرالیسم مخالفت کرده‌اند، فدرالیسمی که خواستِ اکثریت قریب به اتفاقِ احزاب کرد کشور، علیرغم واگرایی‌های سیاسی و رقابت‌هایشان است. اکثریت نیروهای عربِ سوریِ مخالف رژیم اسد متأسفانه فدرالیسم را مترادف با افتادن کشور به سرازیریِ جدایی‌طلبی و تکه‌پاره شدن آن می‌دانند. طبق پژوهشی که در حدفاصل نوامبر ۲۰۱۵ و ژانویه‌ی ۲۰۱۶ توسط یک نهاد سوری مستقل («The Day AfterTomorrow») انجام شد، ۸۷,۶ درصد افراد مورد پرسش در مناطقِ تحت کنترل مخالفین، فدرالیسم را نمی‌پذیرند، در حالیکه در مناطق خودگردانِ کردنشین با ۷۹,۶درصد رأی موافق، بر سر فدرالیسم اجماع وجود دارد.
این ارقام نشان می‌دهند که شکافی بین کردها و عرب‌ها وجود دارد و اینکه درنظر گرفتن و لحاظ کردن «مسأله‌ کرد» اولویت اول تصمیگیری در رابطه با نظام سیاسی آینده در سوریه است.

اکثریت مخالفین عرب سوری فکر می‌کنند که کردها شهروندان سوری‌ای هستند مانند دیگران که از برخی حقوق‌شان محروم شده‌اند؛ درحالیکه در زمان همه‌پرسی سال ۱۹۶۲، ملیت سوریِ تقریباً ۱۲۰ هزار کرد سلب شد. آنها و کودکان‌شان که بیگانه قلمداد شده بودند، از حقوق مدنیِ اولیه‌ محروم و به فقر و تبعیض محکوم شدند. در زمان آغاز انقلاب، ۲۵۰ هزار تا ۳۰۰ هزار کرد فاقد ملیت بودند، چیزی تقریباً معادل ۱۵ درصد کل جمعیت ۲ میلیونیِ کردهای سوریه.

 علیرغم نکات مثبتی همچون حقوق مدنیِ پیشرو، نوعی هم‌زیستیِ صلح‌آمیز، مشارکت زنان در سطوح بالا و …،نباید به تجربه‌ روژاوا جنبه‌ای رمانتیک داد

اکثریت قریب به اتفاق احزاب سیاسی مخالفین به‌هیچ روی حاضر نیستند کردها را به عنوانیک  «مردم»‌ متمایز یا یک «ملت» به رسمیت بشمارند. آنها حاضر به شنیدنِ مطالبات مرتبط با فدرالیسم و تمرکززدایی اداری نیستند. باید این را درک کنیم که مطالبه‌ یک نظام فدرال از سوی احزاب کرد سوریه از ده‌ها سال سرکوب دولتی از زمان استقلال کشور در سال ۱۹۴۶ ریشه می‌گیرد.

این سرکوب پایه و اساسی قومیتی داشته است:

– سیاستی تبعیض‌آمیز و تقریباً نظام‌مند علیه کردها.
– سیاستی استعماری در چارچوب «کمربند عربی».
– سرکوبی فرهنگی در تمام سطوح.

البته این سرکوب پیامدهای اجتماعی‌اقتصادی نیز دارد: فقیرترین قسمت‌های کشور عمدتاً قسمت‌های کردنشین بودند، مثلاً مانند مناطق شمال شرقی سوریه در امتداد مرزهای ترکیه و عراق.
از این منظر، اکثریت مخالفین عرب سوری این واقعیت را مطرح یا حتی تصدیق نکردند، و موضع‌شان همانند موضع رژیم بود.

جوزف ضاهر

از طرف دیگر، من با ژیلبر اشکار هم‌نظر هستم وقتی که می‌گوید نباید به تجربه‌ روژاوا جنبه‌ای رمانتیک داد، علیرغم نکات مثبتی همچون حقوق مدنیِ پیشرو، نوعی هم‌زیستیِ صلح‌آمیز، مشارکت زنان در سطوح بالا، و به‌ویژه مسأله خودآئینی (امکان اداره‌ مناطقی که کردها در آن اکثریت هستند به دست خود کردها) و غیره.
نهادهای مستقر در مناطق تحت کنترلِ حزب اتحاد دموکراتیک (پ‌ ی‌ د) تابع سازمان‌های منسوب به این سازمان و متشکل از مجموعه شخصیت‌های کرد، سریانی، و آشوریِ وابسته به آن است. این نهادها برای مشارکت در این پروژه چیز زیادی برای از دست دادن ندارند و از پایگاه مردمیِ قوی‌ای نیز برخوردار نیستند.

برای اکثریت قریب به اتفاق احزاب سیاسی کرد و مبارزان دموکراتیک کرد، روژاوا چیزی نیست مگر شکل جدیدی از اقتدارگرایی، و نه تحققِ فدرالیسم دموکراتیک. به‌عنوان مدرکی بر این ادعا، بسیاری بر حذف احزاب مخالف و مبارزان از گروه‌های اتحادیه‌ جوانان تأکید می‌کنند.

اعضا و رهبران شوراهای مردمی که توسط مقامات روژاوا بر سر کار گذاشته شده‌اند، به لحاظ تئوریک مسئولِ مدیریت و حکمرانی محلی هستند. این شوراها متشکل از نمایندگان تمامی احزاب سیاسی کرد و درمناطق چندقومیتی شامل مجموعه‌ای از ساکنین غیرکردِ گزینش‌شده از سوی پ‌ ی‌ د نیز می‌شود.
اما پ‌ ی‌ د همچنان عالی‌ترین مقام تصمیم‌گیری است، و جز در رابطه با توزیع گاز و کمک‌های بشردوستانه، نقش شوراها به نقشی نمادین تقلیل یافته است. نهاد کمونی، یکی از ارکان کلیدی نظام روژاوای جدید که نقش‌ آن رساندنِ کمک‌های بشردوستانه به ساکنان مناطق اطراف است، متهم شده که به تقویت سلطه‌ سازمان‌های مرتبط با پ‌ ی‌ د یاری می‌رساند.

در عین حال، این نهادهای جدید در بین بخش عظیمی از عرب‌های سوریِ ساکن در این مناطق، از مشروعیت برخوردار نیستند. و آن هم علیرغم تصمیمات اتخاذشده مبنی بر انتخاب یک رئیسِ مشترکِ عرب در شوراهای کمونی، علاوه بر رئیس مشترک مذکر و رئیس مشترک مؤنثی که از پیش در این شوراها حضور داشتند. برای مثال، شیخ حمیدی دهام الجربا، رئیس گروهی از شبه‌نظامیان عشیره‌ای عرب، و حامی مشهور رژیم اسد، در سال ۲۰۱۴ در مقام رئیس کانتون جزیره در روژاوا منصوب شد. مثال‌های دیگری هم وجود دارد. به‌علاوه، اهمیت و جایگاه رهبران عشیره‌ای در نهادهای روژاوا به چالش کشیده نشده، بلکه حفظ شده است.

اقتدارگرایی پ‌ ی‌ د به‌واسطه‌ سرکوب و زندانی کردنِ مبارزین، مخالفین سیاسی، و ممنوعیت فعالیت سازمان‌ها یا نهادهایی همچون رادیوی مستقلِ آرتا در فوریه ۲۰۱۴ و آوریل ۲۰۱۶، کم و بیش ثابت شد. تعدادی از اعضای احزاب رقیب کرد سوری، مانند حزب یکیتی، حزب دموکراتیک کرد سوریه و حزب ایزدی توسط مقامات منطقه‌ی خودمختار روژاوا به دلیل کنشگریِ صلح‌آمیز و انتقادهایشان از پ‌ ی‌ د سرکوب شدند.

ابراهیم برو، رئیس شورای ملی کردهای سوریه نیز در ماه اوت ۲۰۱۶ در شهر قامیشلی دستگیر و سپس فردای آن روز به کردستان عراق تبعید شد.
در واکنش به این رویداد، در اواسط سپتامبر، شوراهای محلی شورای ملی کردها در حسکه، ماردین، عموده، قامیشلی، الجوادیه و ملکیه تحصنی را در مخالفت با مشی پ‌ ی‌ د و دستگیری‌های خودسرانه آن سازماندهی کردند. شرکت‌کنندگان در این تحصن خواستار آزادی زندانیان سیاسیِ به اسارت گرفته شده از سوی پ‌ ی‌ د شدند، زندانیانی که تعدادشان تقریباً صد نفر است. بسیج نیروها و تحرکات جدیدی نیز در ماه اکتبر روی داد.

در ژانویه‌ی ۲۰۱۷، پ‌ ی‌ د دور جدیدی از سرکوب‌ها، دستگیری‌ها و یورش‌ها را برضد جنبش‌های سیاسی کرد و دیگر گروه‌ها آغاز و دفاتر آنها را تعطیل کرد.
سیاست اقتدارطلبانه‌ی پ‌ ی‌ د با مخالفت فزاینده‌ای در بطن جمعیت‌ کردهای سوریه و مبارزین انقلابی کرد روبه‌رو شده است.
به‌علاوه، پ‌ ی‌ د به‌خاطر پیش گرفتن سیاست عدم‌تعارض در قبال رژیم اسد مورد انتقاد است، سیاستی که به‌طور خاص شامل این موارد می‌شود: ۱) حفظ کانال‌های ارتباطیِ ایجادشده از زمان آغاز خیزش ۲۰۱۱، ۲) همزیستی با نیروهای رژیم در شهرهای قامیشلی و حسکه (علیرغم تعارضات و برخوردهای خشونت‌آمیزِ گاه‌ و بی‌گاه)، ۳) نقض و تجاوز به حقوق بشر در رابطه با غیرنظامیان عرب سوری در مناطق تحت سلطه‌ی نیروهای ارتش پ‌ ی‌ د.

به جای آنکه پ‌ ی‌ د را گماشته (یا وکیل) اسد در نظر بگیریم، می‌توانیم تصور کنیم که پ‌ ی‌ د نقشی را ایفا کرده است که در آن واحد هم به نفع خودش بوده و هم به نفع رژیم اسد

البته مجموعه‌ای از مسائل دیگر را هم نباید فراموش کرد: ۱) حمایت این سازمان از مداخله‌ روسیه در سوریه از آغاز سپتامبر ۲۰۱۵ و ۲) کمک به بشار اسد در آغاز سال ۲۰۱۶، و از آغاز بمباران‌ مناطق اطراف حلب توسط روسیه برای تصرف مناطق جدید و مقابله با ارتش آزاد و نیروهای مخالفین اسلامگرا.

در عین حال، به نظر می‌رسد پ‌ ی‌ د و شاخه‌ی نظامی آن ی‌ پ‌ گ تنها حامی واقعی کردهای سوریه، به‌خصوص در مقابل نیروهای بنیادگرای اسلامی باشند و به این دلیل تقویت شده‌اند. به‌علاوه، هر بار که مخالفین عرب سوری (که در ائتلاف ملیِ نیروهای مخالف و انقلاب حول ایده‌ عدم‌به‌رسمیت شناختن حقوق کردها متحد شده‌اند) سخنانی نژادپرستانه و درضدیت با کردها اظهار می‌کنند، این احساس تشدید می‌شود.

اما با این وجود، به جای آنکه پ‌ ی‌ د را گماشته (یا وکیل) اسد در نظر بگیریم، می‌توانیم تصور کنیم که پ‌ ی‌ د نقشی را ایفا کرده است که در آن واحد هم به نفع خودش بوده و هم به نفع رژیم اسد. پ‌ ی‌ د سعی کرده است از ناامنی موجود به سود خود استفاده کند، و قلمروی تحت کنترلش را وسعت ببخشد. به معنای واقعی کلمه و برعکس آنچه برخی می‌گویند، اتحادی بین رژیم اسد و پ‌ ی‌ د وجود ندارد. آنچه هست، توافقی عملگرایانه و مبتنی بر عدم‌تعرض است که شامل دوره‌های تنش‌آلودی هم می‌شود. اما این شرایط نمی‌تواند پایدار بماند.

با این همه، من فکر نمی‌کنم که در جهان واقعیت و در این زمینه، الگوی پیشنهادشده از سوی پ‌ ی‌ د (علیرغم برخی جوانب مثبتش) جذاب و خوشایند باشد. بنابراین، پاسخ پرسش شما آن است که ما باید دوباره بر این نکته تأکید کنیم که شکست انقلاب سوریه و جنبش مردمی احتمالاً پایان کار تجربه‌ی روژاوا را رقم خواهد زد و به منزله‌ بازگشت به دوران سرکوب کردهای سوریه  نیز خواهد بود. رژیم اسد و نیروهای اسلامگرای ارتجاعی مانع شکلگیریِ هر تجربه‌ی سیاسی‌ای —از جمله تجربه‌ کردها— می‌شوند که در برنامه‌ اقتدارگرایانه و استبدادی آنها جای نداشته باشد.

به این دلیل، ما نباید مبارزه برای حق تعیین سرنوشتِ کردها را از دینامیک انقلاب سوریه جدا کنیم. هر گونه بدیلی برای نیروهای رژیم و بنیادگرایان اسلامی باید با سازماندهی خودجوش و از پایینِ توده‌های مردمی بر مبنای این اصول خاص شکل بگیرد: دموکراسی، عدالت اجتماعی، برابری، لائیسیته، و به رسمیت شناختن حق تعیین سرنوشت مردم کرد.
بنابراین باید امیدوارم باشیم که دوباره مانند دوران آغاز انقلاب، بین جوانان عرب و کردهای سوری نوعی همبستگی‌ بر اساس اصولی فراگیر و دموکراتیک شکل بگیرد.


بخش نخست:

در همین زمینه: