ونداد زمانی: در دوره و زمانه ما، کلمه «فمینیست» بلافاصله مجموعه‌ای از احساسات بسیار متنوع و حتی متناقض را در ذهن شنونده یا خواننده تداعی می‌کند.

نویسنده‌ای به نام «کورتنی سولیوان» از دوستان و همکارانش می‌خواهد به این پرسش پاسخ دهند: «چه وقت و به چه دلیل مشخص به این یقین رسیدند که فمینیست هستند؟» و همین پرسش ساده به خودی خود موجب شکل‌گیری مجموعه‌ای جذاب و خواندنی می‌شود.

قبل از مرور کتابِ مجموعه مقالات «لحظه مشخص»[۱] که دربرگیرنده پاسخ ٢٩ نفر به پرسش یادشده است فکر کردم خوب است که خودم هم به این پرسش جواب دهم.

در فرهنگ غربی، تلاش برای درخواست برابری بین زنان و مردان، در طی مثلا ٥٠ سال گذشته، به سطح عمومی جامعه نیز رخنه کرده است. این واقعیت اجتماعی البته شاید چندان در ایران صدق نکند یا هنوز در سطح وسیعی به چشم نخورد. ما در ایران به طور ناگهانی و در حین مصادف شدن با یک حادثه مشخص، «فمینیست» نمی‌شویم. مجموعه‌ای از تجربه‌های شخصی، تجربه‌های اجتماعی و دریافت‌های مختلف حسی ما را به این نقطه می‌رساند.

به عنوان نمونه به خاطر می‌آورم ششساله بودم که به اتفاق مادرم جاده باریک کوهستانی را پشت سر می‌گذاشتیم تا به روستای ییلاقی و اجدادی‌مان برویم. ذوق‌زده بودم چون مادرم قول داده بود در مدت سه‌روزی که در ده خواهیم بود، بزغاله‌ای را برایم جور کند تا دوست و همبازی من شود.

سفرهای هرساله به ده ییلاقی بیشتر از هرچیز برای من یادآور مارمولک‌هایی است که در هر گوشه آفتابی روستا، بی‌حرکت لم داده بودند یا مارهای سیاه و کوچکی‌ که شکم‌هایی قلمبه از شکار روزانه داشتند. باوجود هیجان‌های کودکانه‌ای که از آن سفر داشتم، به خاطر می‌آورم که دستان مادرم نیز پر بود از سبدهای مملو از داروهایی که او برای مردم ده می‌برد.

یادم می‌آید در ده که بودم گاهی به همراه بزغاله و مادرم به حیاط خانه اقوام مادرم در روستا می‌رفتیم. گاه هنوز وارد حیاط خانه‌نشده، صدای داد و فریاد و گریه می‌شنیدم. در همان‌جاها بود که مادرم با صورت گَر گرفته، با ملایمت و گاه تشر از مرد خانه می‌خواست که زن و فرزندانش را کتک نزند.

یادم نمی‌رود وقتی شب‌های روستا کاملاً ساکت و از جنب و جوش افتاده بود، باز این من و مادرم و بزغاله‌ام بودیم که از کوچه‌ها و خانه‌های گلی با فانوس و پاکت داروها عبور می‌کردیم تا به بالین پیرزنی یا پسر بچه‌ای برسیم که به سختی سرفه می‌کردند.

مادرم سواد اکابری‌اش را وقتی حدود ٤٠ سال داشت در مدرسه فرزندانش آموخت. من مطمئن هستم او کوچک‌ترین آشنایی با کلمه فمینیست نداشت ولی هر سال هنگام بازگشت از روستال به شهر کوچک‌مان در شمال کشور، با خود پسر یا دختر نوجوانی را به خانه می‌آورد تا در شهر برای‌شان در خیاطخانه‌ یا مدرسه‌ای کار پیدا کند. بارها شاهد آن بودم که مادرم، پسران نوجوان روستای اجدادی‌اش را در مراکزی چون آتش‌نشانی شهر، شهربانی و حتی مراکز پذیرش ارتش ثبت نام می‌کرد.

بعدها در دوران نوجوانی بود که جملات و نصیحت‌های مادرم به دختران روستایی و حتی به خواهرانم را می‌شنیدم که می‌گفت: «توسری‌خور و ذلیل نخواهید شد اگر کار و حرفه‌ای داشته باشید. کار و تخصصی که بتوانید به وسیله آن محتاج شوهران‌تان نباشید.»

با قضاوت کنونی‌ام می‌توانم بگویم برای مادرم تفاوتی بین دختر و پسر وجود نداشت. او فقر را باعث و بانی همه ناگواری‌ها می‌دانست.


همه این محدودیت‌ها و هزاران خاطره تلخ که هر روز مادرم به رخ خواهرانم می‌کشید، شاید به عمد و از روی قصد در حضور من اتفاق می‌افتاد. به یاد می‌آورم شب‌های ماه رمضان را که بهانه دلپذیری برای من و سایر پسران همسن و سال محله ایجاد می‌شد که تا نیمه‌شب‌در محله بچرخیم. وقتی به خانه بازمی‌گشتم مادرم مرا به خواهرانم نشان می‌داد و می‌گفت: «ببینید چه فرق بزرگی بین شما و برادرتان هست. او می گردد و می‌چرخد و چشم و گوشش هر روز و هر شب بازتر می‌شود ولی شما مجبورید در خانه بمانید.»

همه اینها را گفتم تا به این حقیقت اشاره کنم که روش تربیتی مادرم باعث شد من تفاوت فاحشی بین دختر و پسر قائل نباشم. به همین دلیل از همان دوران نوجوانی تاکنون، با دختران و زنانی که رفتار مستقل و متکی به خود دارند احساس راحتی بیشتری می‌کنم. هیچ‌وقت هم به‌طور مشخص نفهمیدم چه وقت و چه اتفاقی مرا بر آن داشت که به خودم بگویم که یک فمینیست هستم.

اجازه دهید برگردیم به کتاب «لحظه مشخص» که نویسنده‌آن، خانم کورتنی سولیوان، از ٢٨ زن و به شکلی استثنایی از یک مرد نویسنده درخواست کرده است درباره رویداد مشخصی بنویسند که منجر به فمینیست شدن آنها شده است. خانم سولیوان توانسته است از طریق بازتاب انگیزه‌های صمیمی و شخصی پاسخ‌دهندگان که در ٢٩ مقاله کتاب گردآوری شده است به چند نکته اساسی برای درک لحظه فمینیست شدن اشاره کند.

جمعی از نویسندگان به نقش مادر خود اشاره کرده‌اند. بسیاری از آنها برابری‌جویی غریزی مادران‌شان را در این زمینه مهم شمرده‌اند و تقیلد از شخصیت عدالت‌خواه او را دلیل اصلی فمینیست شدن خود دانسته‌اند. بخش بزرگی از زنان نیز روی اولین خاطرات شورش خود در برابر محرومیت‌های تحمیلی انگشت گذاشته‌اند.

در یکی از مقالات کتاب، یکی از نویسندگان به یاد می‌آورد که به او گفته بودند دختر خانواده حق ندارد با پدرش به شکار برود.

او ۱۱ ساله بوده که با سرسختی تمام به پدرش می‌قبولاند تا با آنها به شکار برود. او نوشته از وقتی خود را در آینه، پوشیده در لباس شکار و تفنگ دیده فمینیست شده است.

زنی دیگر نوشته است یک روز کلوپ موسیقی تیم فوتبال مدرسه، به او اجازه نمی‌دهد که شیپور بزرگی را که به عنوان ساز موسیقی مردانه شناخته شده بوده با خود حمل کند. در این لحظه‌ بوده که او پی می‌‌برد مشکلی در سیستم اجتماعی وجود دارد که او را کمتر از مردان می‌شناسد.

«فمینیسم» به‌ویژه در نیم قرن گذشته، همیشه فراز و نشیب و افراط و تفریط‌های خود را داشته است و به دلیل تفاوت فرهنگ‌ها، طبقات اجتماعی و خصایص فردی، همچنان متنوع و گاه متناقض خواهد ماند. مهم این است که انگیزه اصلی فمینیسم که تلاش برای زندگی اجتماعی بهتر و برابر است، در نهایت هم برای مردان و هم برای زنان، زندگی فرخنده‌تری به ارمغان می‌آورد.

پی‌نوشت:

1- Click, When We Knew We Were Feminists, Edited by J. Courtney Sullivan

http://www.amazon.com/Click-When-Knew-Were-Feminists/dp/1580052851|

J. Courtney Sullivan is a Brooklyn-based writer whose work has appeared in The New York Times, New York magazine, Elle, Glamour, Cosmopolitan, Allure, In Style, Men’s Vogue, the New York Observer, Tango, and in the essay anthology The Secret Currency of Love