احمد، یکی از اعضای کتابخانه، مقابل درب ورودی جلویم سبز شد و گفت: نگهبانها با این بهانه که او موهایش را رنگ میکند، به داخل راهش نمیدهند. گفتم ایرادی ندارد چند لحظه صبر کند الآن مسؤول کتابخانه پیدایش میشود، موضوع را با او در میان بگذارد. ولی ماجرا با آمدن مسؤول کتابخانه به درگیری بین مسؤول و نگهبانان انجامید. چون رئیس کتابخانه هم موهایش را رنگ میکرد. با این همه در خصوص رفع مشکل احمد از رئیس تشکر کردم. ولی به او یادآور شدم که موضوع احمد به همین جا ختم نمیشود. چون نگهبانان از او چیزهایی را میدانند که شما نمیدانید. چنانکه نخواستهاند همه چیز را برایتان بازگو کنند.
از ماهها پیش سرین یا به قول امروزیها باسن احمد پیچ و تاب بیشتری برداشته بود. دور کمرش نیز همانند دور کمر دخترها روز به روز باریکتر میگشت و برجستگی سینههایش نیز نگاه هر بینندهای را به راحتی به سویش جلب میکرد. به هر حال او با رنگ کردن موهایش، آگاهانه بر این ماجرا میافزود.
احمد در نشستی خودمانی میگفت که دیگر دوست ندارد با پسرهای همسن و سال خودش نشست و برخاست داشته باشد. او هرچند آرزوی دوستی با دختران جوان را در سر میپرورانید، ولی دخترها به دلیل سنتهای جامعه بسته ایران از احمد پرهیز داشتند. اگر هم از این دختران کسی دوستی با احمد را میپذیرفت، این بار احمد بود که نمیتوانست همانند پسران دیگر به این دوستی ادامه دهد. در نتیجه خیلی زود دوستی احمد با آنان خاتمه مییافت.
احمد خودش مظلومانه میگوید که دوست دارد فقط با دخترها حرف بزند و صحبت کند. اما دخترها به این مقدار و میزان از دوستی رضایت نمیدهند و در راستای جنسیت خویش، دوستیهایی فراتر از این را از او انتظار دارند. در نتیجه دوستی احمد با دختران، خیلی زود ته میکشد و همین مسایل هم در مجموع دل احمد را میآزارد.
ناگفته نماند که احمد در تحصیل و کسب مهارتهای اجتماعی موفق به نظر میرسد. چون ضمن تحصیل در رشته روانشناسی بالینی، دانشجوی نخبهای هم به شمار میآید. جدای از این توانسته است با مطالعه آزاد کتاب و مقاله همواره بر دانستههای خویش بیفزاید. حتا برای رفع مشکل شخصیاش به اتکای همین دانستهها تدبیر مناسبی اندیشیده است.
او شامپوهای خارجی، عطر، رنگ مو و صابونهای فانتزی را از بازار تهران میخرد و برای فروش آنها، در خیابان گیشا و یا میدان تجریش بساط پهن میکند. چون به این تجربه دست یافته است که دخترخانمها و زنان میانسال در گیشا و میدان تجریش بیشتر آمد و شد دارند. چنانکه ضمن مکانیابی درست و صحیح، بساطاش را در همین جاها میگستراند تا زمینهای مناسب برای گفتوگوی او با خانمها آماده گردد. خانمها و زنان جوانی که چهبسا با دنیای ویژهی احمد چندان آشنایی و همسویی ندارند.
از احمد میپرسم که چرا به پزشک مراجعه نمیکند تا در صورت امکان بتواند تغییر جنسیت بدهد؟ میگوید به همین منظور در بیمارستان شهدای تجریش تحت معاینه قرار گرفته است. پزشکان نیز در نهایت نظر و خواست او را تأیید نمودهاند. اما به او یادآور شدهاند که جهت عمل «تطبیق جنسیت» به حتم باید مجوز دادگاه را به همراه بیاورد.
احمد سپس به دادگاه مراجعه میکند، ولی دادگاه او را به پزشکی قانونی میفرستد. سرآخر پزشکیِ قانونی به دادگاه اعلام میکند که او برای اینکه ظاهری زنانه از خود به نمایش بگذارد آگاهانه هورموندرمانی می کند.
احمد خیلی راحت بر نظر کارشناسی پزشکی قانونی صحه میگذارد، اما در توضیح آن میگوید که هورمون را برای این مصرف میکند که بتواند نمود فیزیکی عاطفه و حس زنانگی خویش در بدنش را با سرعت بیشتری به دست آورد. در عین حال خیلی بیریا و خودمانی بر این نکته پای میفشارد که دنیای زنانگی به او آرامش و اعتماد به نفس میدهد.
خلاصهی کلام، مشکل و ماجرای احمد همچنان لاینحل باقی مانده است. ولی او، هم با گروه دخترها و هم با جمع پسرها در چالش و تنش به سر میبرد. چون نمیتواند برای خود رفیق و دوستی صمیمی از هیچ گروهی چه از زنان و یا مردان برگزیند و همیشه از انزوا و گوشهگیری تحمیلی خویش رنج میبرد.
در تهران نمونههایی همانند احمد کم نیستند. چون دولت حاضر نیست حقوق طبیعیشان را محترم بشمارد تا آنان بتوانند آگاهانه جنسیتی را که خودشان میپسندند، برگزینند.
وزارت بهداشت و دادگاهها نیز نمیپذیرند به یاری آنان بشتابند تا زمینههای کافی و وافی برای برونرفت ایشان از مشکل آماده گردد. سازمان بهزیستی ایران تا دو سال پیش بخشی از هزینه عمل جراحی تطبیق جنسیت (حدود ۵ میلیون تومان) را به برخی از متقاضیان میپرداخت. اما هزینه مراحل مختلف تطبیق جنسیتی و عمل جراحی خیلی بیشتر از ۵ میلیون تومان است. اکنون اختلافها بین سازمان بهزیستی و وزارت بهداشت در مورد بودجه کمکرسانی به افراد ترنس موجب شده که تعداد افرادی که برای عمل جراحی تطبیق جنسیت کمک دریافت کردهاند، کم شده است.
در جامعه ایران – به دلیل پذیرش مشروط افراد تراجنسیتی توسط قانون شرع و نپذیرفتن همجنسگرایان توسط همین قانون – حد و مرز روشنی بین آنانی که به دنبال تطبیق هویت جنسیتی خود هستند و آنها که به همجنس گرایش جنسی دارند ترسم نمی گردد.
دولت و مردم عادی نیز به اتکای سنتهای ناصواب اجتماعی هرگز گروه جنسیتی سومی را به رسمیت نمیشناسند. چنانکه در ادبیات دولتی و یا مردم عادی طیفهای متنوع و گوناگون این گروه جنسیتی سوم، به راحتی به هم میآمیزند و از ایشان به شکل و شیوهای توهینآمیز با عنوان همجنسباز یاد میکنند. یعنی با نگاهی نادرست و غیر علمی تراجنسیتیها و همجنسگرایان مانند هم و هردو را بیمارانی میبینند که گویا هرگز علاجپذیر نخواهند بود.
از سویی بسیاری از همجنسگرایان، دوجنسگرایان، تراجنسیتیها و یا به طور کلی گروه بزرگ دگرباشان جنسی در ایران با مسایل جنسی و یا موضوعات جنسیتی چندان آشنایی ندارند. چون با تنگناهایی که دولت فراهم میبیند این آموزشها را جایی فرانگرفتهاند. بسیاری از آنان از سر ناآگاهی در دنیایی از سرگشتگی سیر میکنند و هرگز به تصور روشن و دقیقی از هویت جنسیتی و یا گرایش جنسی خویش دست نیافتهاند. شکی نیست که آموزشهای لازم در مدرسه و دانشگاه و یا رسانههای همگانی میتواند از تبعات و آسیبهای اجتماعی و فردی این ماجرا بکاهد.
همچنان که امروزه نیز موضوع انتخاب هویت جنسیتی و گرایش جنسی در جامعه ما برای تودههای مردم عادی، ناشناخته و گم باقی مانده است. در این فرآیند فشار روانی چنین سنتهای آسیبزایی بر ذهن بسیاری از شهروندان ایرانی سنگینی میکند. چون مردم با محدودیتهایی که حکومت فراهم میبیند، دیدگاههای خودشان را در خصوص دگرباشان جنسی به کار میگیرند. ضمن آنکه تا کنون دولت هیچ تلاش و کوششی در راه برونرفت از این مشکل به عمل نیاورده است.
همه روزه غروبها تعدادی از شهروندان ترنس در تهرانی در حاشیه جنوبی دیوار مصلای تهران گرد میآیند. این گروه حسابگرانه خود را در شلوغی مسافران متروی ایستگاه شهید بهشتی گم میکنند. اما چهره و سیما و همچنین پوشش و آرایششان شناسهای درست و دقیق برایشان قرار میگیرد تا عابران بهتر و بیشتر آنان را بشناسند.
در تهران بازار کار برای تراجنسیتیها مناسب نیست. کسی آنها را استخدام نمیکند. آنها که بضاعت به سرانجام رساندن مراحل تطبیق جنسیتی را ندارند وارد بازار تنفروشی میشوند، به خیابان میآیند که هزینه زندگی و عمل جراحی را تأمین کنند.
نیروی انتظامی و پلیس امنیت و یا منکراتیها خیلی راحت دیدههای خودشان را از این صحنهها نادیده میانگارند و احکام شرعی مانند متعه هم به کمکشان میآید.
گفتنی است که فرماندهان نیروی انتظامی در گپوگفتی خودمانی بر این نکته پای میفشارند که از بالا دستور دادهاند تا تراجنسیتیها را دستگیر و بازداشت نکنند، مگر آنکه امنیت عمومی را به چالش بگیرند. هر چند در قدم نخست چنین تصمیمی مثبت مینماید، ولی کافی به نظر نمیرسد. به واقع نهادهای دولتی بر پایه آموزههای پزشکی و روانشناختی با هنجارهای تراجنسیتیها محتاطانه برخورد میکنند.
اما شکی نیست که بنا به جایگاه اداری خویش نمیتوانند قانون و دستورهای دینی را در این خصوص به همه دگرباشان جنسی از جمله همجنسگرایان تعمیم بدهند. حالا معلوم نیست که این دوگانگی برآمده از سنتهای دینی در برخورد با تراجنسیتیها و همجنسگرایان تا کجا در حاکمیت دوام خواهد آورد.
از سویی گروهی از نویسندگان معاصر ایران در تبعید به دلیل نوگرایی در عرصه ادبیات تلاشهای فراوانی به عمل آوردهاند تا گزینههای مختلف از هویتهای جنسیتی و گرایش جنسی افراد را همیشه محترم بشمارد. چون در رمانها و داستانهای کوتاه اکثر نویسندگان در تبعید گزینههای شخصی و فردیت انسانها ارج و قرب مییابد.
در همین راستا، برای نمونه، تلاشهای فرشته مولوی و قاضی ربیحاوی ستودنی است. فرشته مولوی با رمان “تاریکخانهی آدم” به پیکار با باورهای کهنه و خشونتهای جنسی و جنسیتی به دگرباشان برمیخیزد. قاضی ربیحاوی نیز همین رویکرد را در رمان “پسران عشق” مشتاقانه دنبال میکند. تجربههایی از این دست به طبع آموزههای ناصواب و غیرعلمی در سطح جامعه ما را به چالش میگیرد. ولی این تجربههای جدید به دلیل محدودیتهای حکومت کمتر به داخل کشور راه مییابند. تازه در صورت حضور در فضای فرهنگی داخل کشور از دیدرس و نگاه تودههایی که متأسفانه کتاب نمیخوانند مخفی و پنهان باقی میماند.