نرگس محمدی، زندانی سیاسی و نایب رییس کانون مدافعان حقوق بشر در نامهای از بازداشت و انتقال چندین زن خانهدار به بند زنان زندان اوین خبر داده است. این افراد به دلیل سر زدن به فضای مجازی و اظهارنظر درباره مسائل اجتماعی بازداشت شدهاند.
بر اساس متن این نامه که در سایت کانون مدافعان حقوق بشر منتشر شده است، در هفته گذشته بند زنان زندان اوین چهار زندانی جدید داشته است که از سلولهای انفرادی به این بند منتقل شدهاند.
نرگس محمدی نحوه ورود یکی از این زندانیان به بند زنان زندان اوین را چنین شرح داده است:
«غروب است، باز زنگ میزنند. آیفون را بر میدارم. ورودی جدید داریم. تنها ظرف یک هفته گذشته چهار ورودی داشتهایم. خانمهایی که از فعالان سیاسی و عقیدتی نیستند. زنان خانهداری هستند که سرگرم خانهداری و بچهداری بوده و برخی گاهی سری به دنیای مجازی زده، چیزی خوانده، توجهی به مسائل اجتماعی پیرامون نموده و احیاناً چیزی هم نوشته و اظهار نظری هم کردهاند. وارد دفتر میشوم. خانم جوانی ایستاده است. چشمانش نگران است و خسته به نظر میرسد. خوشآمد میگویم و در آغوشم میگیرمش. طبق عادت همیشه ابتدا میپرسم بچه کوچک داری؟ اشک بر گونههایش میلغزد و بیتاب میگوید: دو تا. یکی ۱٨ ماهه و شیرخوار است و یکی شش ساله است. هر دو پسرند. بلافاصله بااضطراب میگوید: بازجو میگفت طفل ۱٨ ماههام بیمار است، خیلی نگرانم. اشکش قلبم را به درد میآورد. مادری، شیر در سینهاش میجوشد و دهان طفلی زبان بسته به دنبال سینه مادر میگردد، به کدامین گناه؟»
خانم محمدی در این نامه درباره نحوه ورود زندانیان به بند زنان توضیحاتی داده و موقعیت خودش و این زنان را توصیف کرده است.
در حال حاضر دستکم ۲۵ زندانی در بند زنان زندان اوین نگهداری میشوند که جرایم آنها سیاسی و امنیتیست. سایر زندانیان زن به زندانهای قرچک و رجاییشهر منتقل شدهاند.
فعالیت اغلب زنان زندانی در اوین در زمینه آزادی بیان و عقیده بوده و به اتهام انجام جرمهایی مانند اعتراض به مجازات اعدام، دفاع از حقوق زنان، انتشار انتقادات خود از سیاستهای دولتی در شبکههای اجتماعی، اعتقاد به آیین بهایی و دفاع از سایر زندانیان سیاسی، بدون دسترسی به روند عادلانه قضایی در محاکمههایی فاقد استانداردهای بینالمللی محکوم شدهاند.
متن کامل نامه نرگس محمدی از بند زنان زندان اوین
خوشآمدگویی دم در زندان (داخل بند) به زنانی که از سلولهای انفرادی به بند منتقل میشوند، هم شیرین است و هم تلخ. شیرین از این حیث که از سلول و تنهایی رها شدهاند و تلخ از اینکه وارد زندانی دیگر شدهاند. دورههای قبل، فاران، صدیقه، بهار، فریبا و نسیم وکیل بند بودند و درگیر این کار نبودم. اینجا هماهنگی کار بند با وکیل بند است و یکی از کارهایش هم تحویل گرفتن زندانی و ورودی جدید است. یادم است وقتی وارد بند زندان شدم، بهار به دفتر آمد و مرا تحویل گرفت. چهقدر از دیدنش حس خوبی داشتم و چهقدر او از دیدن من ناراحت شد. اولین جملهاش این بود: «وای نرگس جون چرا آمدید؟»
غروب است، باز زنگ میزنند. آیفون را بر میدارم. ورودی جدید داریم. تنها ظرف یک هفته گذشته چهار ورودی داشتهایم. خانمهایی که از فعالان سیاسی و عقیدتی نیستند. زنان خانهداری هستند که سرگرم خانهداری و بچهداری بوده و برخی گاهی سری به دنیای مجازی زده، چیزی خوانده، توجهی به مسائل اجتماعی پیرامون نموده و احیاناً چیزی هم نوشته و اظهار نظری هم کردهاند. وارد دفتر میشوم. خانم جوانی ایستاده است. چشمانش نگران است و خسته به نظر میرسد. خوشآمد میگویم و در آغوشم میگیرمش. طبق عادت همیشه ابتدا میپرسم بچه کوچک داری؟ اشک بر گونههایش میلغزد و بیتاب میگوید: «دو تا. یکی ۱٨ ماهه و شیرخوار است و یکی شش ساله است. هر دو پسرند.» بلافاصله بااضطراب میگوید: «بازجو میگفت طفل ۱٨ ماههام بیمار است، خیلی نگرانم.» اشکش قلبم را به درد میآورد. مادری، شیر در سینهاش میجوشد و دهان طفلی زبان بسته به دنبال سینه مادر میگردد، به کدامین گناه؟
وارد بند میشویم. همه دورش را میگیرند. بهخصوص مادرها به گرمی به آغوشش میفشارند. قصهاش تلخ است. نازنین میگوید من هم وقتی از گیسو جدا شدم شیرخوار بود. مریم میگوید سارا فقط سه سال داشت و هفت سال است که جدایی مادر را تاب آورده است. فریبا از ترانه ۱۲ ساله که اکنون مادری ۲۱ساله است و آزیتا از بشیر شش ساله و فاطمه از مریم ۹ ساله در زمان جدایی و آمدن به زندان میگویند. خاطرات لحظه جدا شدن مادران از کودکان چون غمی سنگین بر قلب آدمی چنگ میزند. بانوی تازه وارد، مثل یک راز در نهان دل میگوید و میگرید: «باور کنید وقتی شیرش دادم و خواباندم، برای آخرین بار بوسش کردم. به من گفتند چند تا سؤال میکنند و بر میگردم اما گویی به دلم الهام شد که این یک جدایی است و بوی تنش را با تمام وجود برگرفتم و برخاستم. نمیدانید پسر شش سالهام چگونه مرا به خود چسباند، گویی او هم فهمید جدایی بزرگی در راه است.»
توان نگاه کردن در چشمان بیقرارش را نداشتم و اشکهایم اشکهایش را همراهی کرد و ….
نسیم باقری که این مواقع حواسش به من است و هوایم را دارد، خودش را به من میرساند و میگوید: «نرگس جون پاشید دیگه، دارید به چی فکر میکنید؟» میگویم: «نه نگران نباش. من خوبم. فکر نمیکنم. میترسم. ترسم از روزی است که ملت به جای آشتی ملی، قهر ملی را بطلبند و به آشتی نه بگویند و دیگر راه بازگشتی نباشد.
صدای کف و دست و هورا بند را پر میکند. تولد رویا جان است. شیرینی آماده کردهایم. آواز «تولد، تولد، تولدت مبارک» را شروع میکنیم. به زحمت عزیز تازه وارد را راضی میکنم که در جمعمان بنشیند. هر بار احکام سنگین خانمها را میشنود، حالش بد میشود و با تأسف دعایی از ته دل برایشان میکند. باورش نمیشود وقتی میگویم مریم اکبری منفرد هفت سال، الهام برمکی پنج سال، زهرا ذهتابچی و رویا صابری سه سال و فاطمه مثنا دو سال و نیم است که بدون یک روز مرخصی در زندان هستند و مهوش شهریاری و فریبا کمالآبادی طی ۹ سال گذشته و ریحانه حاج ابراهیم دباغ طی هفت سال گذشته و نسیم باقری طی سه سال گذشته فقط یک بار مرخصی رفتهاند و هنوز سالها و ماهها حبس پیش رو دارند.
وقت خاموشیست. رخت خوابش را آماده میکنیم. اتاق یک، تخت دوم. لباس راحت میخواهد. با شوخی میگویم: «زندان جمهوری اسلامی غیر انتفاعی است و متأسفانه حتی یک ملافه هم نمیدهند. بچهها همت میکنند و بالش، ملافه و چیزهای ناقابل اما ضروری را فراهم میکنیم، شاید پس از شبهای ناآرام و سخت سلول انفرادی و ضجههای دوری از دلبندانش، امشب را دمی بیاساید.
چراغ را خاموش میکنیم و به تختهایمان پناه میبریم. تا بر دمیدن صبح امید.
در همین زمینه:
گزارش تازه کمپین حقوق بشر در ایران از بند زنان زندان اوین
تبریک به آقایان رهبران حکومت الله بر زمین!!!
ولی / 07 March 2017