دکتر جواد طباطبایی مدتی قبل در نشریه سیاست‌نامه مقاله‌ای نوشت با عنوان “روشنفکران علیه ایران: درباره مواجهه روشنفکری ایرانی با منافع ملی“.[1] این مقاله که در نقد برخی نظریات استاد مصطفی ملکیان و دکتر صادق زیباکلام در باب ملی‌گرایی (یا فربه‌ملی‌گرایی به تعبیر نویسنده) نگاشته شد حاوی نکات مهمی بود که به رغم سروصدا به اندازه کافی مورد موشکافی قرار نگرفت. در این مقاله، در ادامه مقالات “نقدی بر نظر جواد طباطبایی در مورد آموزش زبان ترکی“، و “حقوق اقلیت‌ها همچون پاسخی به ملت‌سازی: چندفرهنگ‌گراییِ کیملیکا در برابر ملّی‌گرایی جواد طباطبایی” برآنم که نقدهای طباطبایی بر امثال ملکیان و زیباکلام را بررسی کنم.

پیشاپیش بگویم مقاله طباطبایی حاوی جمله‌ای است که نگارنده بسیاربا آن موافق است و آنرا نقطه اتکای گفت‌وگوی خویش و طباطبایی می‌داند:

«آنان که خود را متولی کثرتها می‌دانند، برای اینکه بتوانند سهمی در این گفت‌وگوی ملی داشته باشند، نخست و بلاشرط، باید وحدت ملَی را بپذیرند.» (ص. ۲۴)

نکته‌ای که لازم است در مورد بحث آن شود و نگارنده در مورد آن با طباطبایی اختلاف نظر دارد، شرایط تحصیل واقعی وحدت ملَی ایرانیان از تمام اقوام و زبانهاست. نگارنده عدالت را شرط لازم چنان وحدتی می‌داند، ولی در آثار طباطبایی مقوله عدالت در مواجهه با تکثر قومی تا حد زیادی مغفول است.

روشنفکران تکثرگرا همچون دشمنانِ ایران؟

طباطبایی مقاله را با این جمله آغاز می‌کند که در ایران همه چیز «متولی» دارد جز خود ایران. از لحن مقاله پیداست که طباطبایی خود و کسانی که مانند او می‌اندیشند را متولی حفاظت از وحدت ایران در برابر رویش مطالبات قومیِ دارای گرایش گریز از مرکز می‌داند. طباطبایی خود و همفکرانش را «لاقبایان ممالک محروسه و وطن خواهان» و اندک شمارانی که «نجات میهن را برتر از رستگاری روح خود می‌دانند» معرفی می‌کند و می‌نویسد: «با گذشت زمان، با بسط یدی که که نیروهای گریز از مرکز در همه عرصه‌ها یافته اند، من برآنم که نمی‌توان نسبت به بی متولی ماندن ایران بی اعتنا ماند. آن‌چه پیوسته ایران کم نداشته دشمن بوده است، اما با “تبه شدن مزاج زمانه” دشمنان بیرونی به درون نقل مکان و جا خوش کرده‌اند.» (ص. ۲۱)

یعنی چون ایران بدون متولی مانده، باید دست به کار شد و پیش از ازهم پاشیدن شیرازه امور کشور را نجات داد. او آشکارا روشنفکرانی که نظریات تکثرگرا و چندفرهنگی را رواج می‌دهند همچون دشمنانی می‌خواند که از درون تاروپود ایران را از هم می‌گسلند و باید در برابرشان ایستاد. اگر مغول و تیمور از بیرون به ایران حمله کرد، این روشنفکران، که آشنانمایی بیگانه هستند، از درون ایران را فاسد می‌کنند. چنین روشنفکرانی چون دزدانی هستند که با چراغ آمده‌اند: «با وزیدن بادهای سَموم، امروز، ایران، با شیره جان خویش، دشمنی در درون پرورده است که بیگانه‌ای در درون و آشنایی بیگانه است. یعنی دزدی با چراغ آمده! » (ص. ۲۱) اگر مغولان در سایه فرهیختگی فرهنگ ایران پناه گرفتند و «خوی پلنگی را رها کردند»، این دشمنان فرهنگی و این روشنفکران «از ادب و آداب ایرانی می‌گریزند.» (ص. ۲۱)

در نظر طباطبایی ایران همواره همچون نگینی بوده که بلاهای بسیار اطرافش را همچون انگشتر حلقه کرده‌ اند، یعنی ایران همواره در معرض تعرض دشمنان بیرونی بوده است. با این همه، همواره در طول تاریخ، «جبهه درون چنان استوار و نیرومند بود که حتی اگر در پیکار نظامی شکست می‌خورد، در جنگ فرهنگی هزیمت در سپاه بی‌فرهنگ دشمن می‌افکند.» (ص. ۲۲) دشمنان درونی حتی به فرض وجود، «جز توان ایذایی» نمی‌توانستند داشته باشند. به ولی با تبه شدن مزاج زمانه، و دگرگونی در «مناسبات منطقه و رابطه نیروها[ی قومی] در درون مرزها» در دهه‌های گذشته – احتمالاً دوران پس از پایان جنگ سرد مد نظر طباطبایی است −، «دشمنان در بیرون مرزهای کشور، از طریق عاملان داخلی خود، میدان پیکار را به درون مرزهای ایران انتقال دادند.» (ص. ۲۲) یعنی ملکیان و زیباکلام چون از حقوق اقلیت‌ها دفاع می‌کنند، عامل و کنشگر دشمن خارجی هستند!

من از خواننده می‌پرسم آیا این سخنان روشنفکرستیز دکتر طباطبایی شامل نوعی بیگانه هراسی پررنگ نیست؟ آیا احزاب دست راستی اروپا − مثلاً ماری لوپن در فرانسه − یا گروه‌های دست راستی که در انگلستان خواستار خروج از اتحادیه اروپا و طرفدار برگزیت بودند از چنین ادبیاتی برای به حرکت درآوردن نیروهای خود استفاده نمی‌کنند؟ آیا ترامپ در دوران مبارزات انتخاباتی‌اش که وعده ساختن دیوار میان آمریکا و مکزیک برای جلوگیری از ورود مهاجران داد، چنین ادبیاتی در مورد اقلیت‌ها و اسپانیایی تبارها به کار نگرفت؟ آیا بخاطر چنان ادبیاتی نیست که امروز ترامپ این همه از سوی رسانه‌ها و روشنفکران آمریکا مورد طعن و نقد است؟

طباطبایی در بخش دیگری از همین مقاله می‌نویسد تئوریهای جدید در مورد مرکززدائی، که روشنفکران آلمان، فرانسه، ایالات متحده، و… تولید کرده اند، به ایران نامربوط است، چون «این کشورها، به درجات مختلف، نیرومندترین دولتهای ملَی متمرکز نیز هستند و، چون دولتهای ملَی متمرکز هستند، می‌توانند در مواردی عدم تمرکزهایی را تحمل کنند.» (ص. ۲۴) طباطبایی می‌نویسد: «از ناحیه بیست تا سی میلیون اسپانیایی تبار مقیم ایالات متحده آمریکا هیچ خطری نمی‌تواند دولت مرکزی آن کشور را تهدید کند. وضع ایران با هیچ یک از این کشورها قابل مقایسه نیست.» (ص.۲۴؛ تاکید از من) همین استفاده از عبارت «خطر» در مورد اسپانیائی تبارهای آمریکا بی شباهت به ادبیات ترامپ نیست، گرچه کاملاً ممکن است این شباهت اتفاقی باشد.

در مورد بریتانیا هم مواضع متناقضی در مقاله طباطبایی هست. ایشان از یک طرف در نقد زیباکلام که در انگلستان درس خوانده به طعنه می‌نویسد: «آن که دیروز زیر علم بستن دانشگاه سینه می‌زد، در یکی از خلسه‌های جلوی دوربین ناگهان شعار می‌دهد که: اگر مردمان برخی ناحیه‌های کشور در همه پرسی بخواهند از ایران جدا شوند، می‌توانند و اجباری به ماندن آنان نیست!…استاد علم سیاست نمی‌تواند نداند که هیچ کشوری درباره تمامیت سرزمینی خود همه پرسی نمی‌کند و آن به حراج نمی‌گذارد. نمی‌گویم اگر درسی خوانده بود، می‌گویم حتی اگر چیزی در مورد وقایع اتفاقیه کشور محل تحصیل خود در حد روزنامه‌های تهران چیزی می‌دانست….» (ص. ۲۲) این روایت در مورد بریتانیا آشکارا نادرست است چون همه می‌دانیم در انگلستان در سپتامبر ۲۰۱۴ یک همه پرسی در مورد جدایی اسکاتلند از بریتانیا صورت گرفت که البته خوشبختانه با رای منفی مردم اسکاتلند مواجه شد و اسکاتلند جدا نشد. البته تحلیل طباطبایی در مورد برگزیت دقیق و درست است آنجا که او می‌نویسد: در رفراندم برگزیت «اکثریت عوامی که درباره اهمیت در اروپا بودن کشورشان هیچ نمی‌دانستند − یعنی به طور عمده دهات، شهرهای کوچک کم‌اهمیت با جماعت کم‌سواد، مناطقی با جمعیت مهاجر پرشمار که اهالی آن‌ها نمی‌توانند مصالح عالی کشور را درک کنند − با اکثریت نسبی برنده شدند، در حالی که لندن و شهرهای بزرگ، اکثریت جوانان، تحصیل کرده‌ها، محافل فرهنگی، اقتصادی، کارآفرینان و.. باختند، و آینده شان در خطر افتاد.» (پاورقی، ص. ۲۷) تحلیل طباطبایی در مورد برگزیت در اینجا تلویحاً در نقطه مقابل احزاب دست راستی اروپاست.

از سخنان طباطبایی در مقایسه ایران و کشورهای غربی در بحث تمرکززدایی بر می‌آید که در نظر او جمهوری اسلامی دولتی متمرکز و نیرومند نیست. اتفاقاً جمهوری اسلامی − حتی اگر به زعم طباطبایی ملی نباشد که به نظر نگارنده هم نیست − از نظر نظامی و سخت افزاری یکی از قدرتهای برتر منطقه است. اگر چنان نبود چگونه می‌توانست در سوریه و عراق و یمن مداخله نظامی کند و حتی در تغییر سرنوشت بهار عربی در آن کشورها بسیار موثر باشد؟ (نگارنده در جای دیگر مداخله نظامی ایران در سوریه را نقد کرده است.) آنچه جمهوری اسلامی در آن آشکارا ضعیف است و احتمالاً طباطبایی هم بر آن اذعان دارد، قدرت نظامی و سخت‌افزاری نیست، بلکه مشروعیت سیاسی است. جمهوری اسلامی نتوانسته جان و دل بخش عمده‌ای از ساکنان ایران‌زمین را برباید. آقای طباطبایی توجه به این نکته ندارد که مشروعیت عمدتاً از جنس فرهنگ و باور است، یعنی با ذهن و ضمیر شهروندان سروکار دارد. مشروعیت در ساختاری سیاسی بدست می‌آید که در آن تمام شهروندان به یکسان احساس برابری و عدم تبعیض کنند، نه به عنوان نمونه نظامی که اقلیت‌های خود را (اعم از اقلیت‌های دینی، قومی، جنسی، و غیره) سرکوب کند یا در بهترین حالت نادیده بگیرد.

طباطبایی در پایان مقاله “روشنفکران علیه ایران” تاکید می‌کند که در شرایطی که سوء مدیریت‌ها نیرومند شدن نیروهای گریز از مرکز را ژرف‌تر کرده است، نباید به «سفسطه»‌های کسانی چون ملکیان و زیباکلام و امثالهم بی اعتنا ماند. او می‌نویسد: «این سخنان دشمنان ایران است، که در دهه‌های گذشته نیز گفته شده بود، اما اینک از بلندگوهای داخلی پخش می‌شود…اینان [امثال ملکیان و زیباکلام] مقلدان مردی هستند [شریعتی] که پنجاه سال پیش این سخنان را گفته بود، اما نظر کسی را جلب نکرده بود….باید هشیار باشیم، بویژه جوانان باید هشیار باشند، که از پنج دهه پیش با ساده لوحی خود بسیار بازی خورده‌اند، زیرا که دشمنان ایران کمر به نابودی آن بسته‌تاند، و بر ماست، و بر آنان است، که هیچ فرصتی را برای افشای چنین توطئه‌ای از دست ندهیم. این کشور، در زمانی که از منجنیق فلک سنگ فتنه می‌بارد، در آبگینه حصاری قرار دارد، و ما وظیفه‌ای جز نگهداری از آن به هر قیمتی نداریم! » (ص.۲۶؛ تاکید از من)[2]

پرواضح است که طباطبایی با تکیه بر نثر زیبا و برانگیختن احساس مخاطب، می‌خواهد خواننده را به وطن‌دوستی ترغیب کند. این شایسته احترام است. منتهی عبارت به هر قیمتی در اینجا به چشم می‌زند. آیا همانطور که در مقاله اول هم پرسیدم، مثلاً می‌شود با نسل کشی هم از تمامیت ارضی دفاع کرد؟ (من آنجا سوریه را مثال زدم.) عبارت افشای توطئه هم بسیار چشم‌آزار است. آیا واقعاً ملکیان و زیباکلام و امثالهم در نقدهایشان بر فربه‌ملیگرایی (بخوانید پان ایرانیسم یا هر پانِ ناسیونالیست دیگری) و دفاعشان ازحقوق بشر توطئه‌ای اهریمنی را سامان داده‌اند که چنین آقای طباطبایی را بر آشفته است؟ [3]

وضع وقتی بدتر می‌شود که در نظر بگیریم برخی از مریدان کم سواد دکتر طباطبایی ممکن است همین سخنان ایشان را برگیرند و بهانه دشنام و توهین به روشنفکران این مملکت قرار دهند. اتفاقی که متاسفانه شاهدیم رخ داده است و طباطبایی در برابر آن سکوت کرده است. آیا در فضای دشنام‌بار گفت‌وگوی خردمندانه و تفاهم برای دفاع از وحدت ملَی ممکن است؟

آزادی بیان و منافع ملَی

نکته‌ای که در پایان این نوشتار مایلم بدان بپردازم رویکرد طباطبایی به آزادی بیان و مسئولیت روشنفکرانه است. طباطبایی در نقد سخنان ملکیان در مورد ایران باستان می‌نویسد: «روشنفکری بی‌خیالی و نامربوط سخن گفتن نیست تا عوام بر مدعیان آن گرد آیند و کف بزنند؛ اساس روشنفکری مسئول بودن و مسئول سخن گفتن است و مسئولیت جز از علم و دریافتی از منافع ملی کشور ناشی نمی‌شود. آدمی که هنری جز مثنوی خوانی ندارد، دنیایی ندیده و از دنیا و تاریخ آن هیچ نمی‌داند، چگونه به خود اجازه می‌دهد که در برابر اجماع جهانی باستان‌شناسان، تاریخ‌نویسان، هنرشناسان…، به عنوان مثال درباره تخت جمشید نظریه ببافد؟ » (ص. ۲۲؛ تاکید از من) خواننده‌ای که مصاحبه ملکیان را که دستاویز نقد طباطبایی شده دقیق بخواند درخواهد یافت که ملکیان نظریه‌ای در باب تخت جمشید نبافته، بلکه تفاخر و خودبرتربینی با تکیه بر میراث ملی را بی معنا و حتی مضر یافته. (طباطبایی برای کوبیدن ملکیان او را «مثنوی خوان» می‌خواند که تعبیری زننده است و از استاد فلسفه انتظار نمی‌رود.)

در اینکه اساس روشنفکری مسئول بودن و مسئولانه سخن گفتن است تردیدی نیست. منتهی تصور طباطبایی از مسئولیت درست و کافی نیست. چرا تصور کنیم که افراد (از جمله روشنفکران) فقط نسبت به انسان‌هایی که با آنها در چهارچوب یک دولت-ملت (یا به تعبیر طباطبایی کشور-ملت) زندگی می‌کنند مسئول هستند؟ چرا همچون متفکران جهانشهری دوران روشنگری مثلاً کانت − که ملکیان به خوبی برخی از اندیشه‌های ایشان را در نظریه عقلانیت و معنویت بومی کرده است − نیاندیشیم که ما در برابر همه بشریت مسئولیم، نه فقط در برابر مردم دولت-ملت خودمان؟ چنانکه قبلاً هم اشاره کردم، در دنیایی که در آن اینقدر ارتباطات زیاد شده است و مرزها اهمیت پیشین خود را قدری از دست داده‌اند، آیا حل مسائل بسیار مهمی چون بحران محیط زیست، مبارزه با تروریسم، یا بسیاری مسائل دیگر، بدون داشتن نگاه فراملَی و حتی جهانی ممکن است؟ آنچه پرواضح است آنست که در نزاع میان متفکران مدافع روشنگری (همچون کانت) و منتقدان رمانتیک روشنگری (همچون هردر یا حتی هگل)، طباطبایی در طرف رمانتیک‌هاست.

طباطبایی در ادامه نقد ملکیان با متهم کردن به بی دانش بودن او در مورد ایران باستان می‌نویسد: «سخن گفتن در امور عالی کشور دانش ویژه خود را دارد. همه رایی دارند، اما همه حرفی برای گفتن در آن گونه از مسائل کشور که سخن گفتن درباره آن‌ها به علمی نیاز دارد، ندارند. تا اطلاع ثانوی اینجا ایران است و کسی را نمی‌رسد که چیزی از آن را به مزایده دشمنان آن بگذارد. تنها علم به چیزی به کسی اجازه می‌دهد که درباره آن سخنی بگوید. بدیهی است که منظورم نظر شخصی نیست، زیرا حتی دیوانگان نیز آزاد هستند در مواردی فریاد بزنند؛ منظور اظهار نظر به ظاهر عالمانه مبتنی بر جهل است، بویژه در امور عالی که کیان ملَی ما به آن بستگی دارد. اشکالی ندارد که کسی از جمع‌‌آوری زباله‌های شهر سررشته‌ای نداشته باشد و به هر مناسبتی از شیوه جمع آوری زباله انتقاد کند، حتی بنویسد. این مندرج تحت آزادی عقیده است، اما هیچ کسی حق ندارد خلاف شئونات کشور و منافع ملی سخن بگوید؛ اینجا مرز میان آزادی و خیانت به کشور بسیار نزدیک است….تنها واحدی که مناسبات سیاسی می‌تواند در محدوده آن قرار گیرد کشور-ملت است و لاغیر! در کشوری آزاد، در چهارچوب این وحدت همه چیز برای رسیدن به اجماع ملی قابل مذاکره است، اما در اصل این وحدت هیچ مذاکره‌ای وجود ندارد.» (ص.۲۳؛ تاکید از من؛ داوری در مورد لحن بخش‌هایی که برجسته شده‌اند را به خوانندگان وا می‌نهم.)

طباطبایی آزادی بیان را در چارچوب منافع ملی پذیرفتنی می‌داند و این موضعی خطرناک است. جالب آنکه عنوان کامل نشریه سیاست‌نامه که طباطبایی ریاست شورای سیاستگذاری آن را بر عهده دارد هم هست: «سیاست‌نامه: در اندیشه آزادی»! نتیجه این رویکرد به مقوله آزادی احتمالاً چیزی شبیه ترکیه در وضعیت فوق العاده اخیر خواهد بود که در آن با دانشگاهیان و روشنفکران به بهانه زدن سخنانی منافی منافع ملی برخورد سخت می‌شود.[4] بر خلاف آنچه طباطبایی به ظاهر مدعی است، در کشورهای لیبرال-دموکرات آزادی بیان محدودیتی به نام لزوم سخن‌گویی در چهارچوب منافع ملی ندارد، و از قضا همین مسئله است که کار دونالد ترامپ را در برخورد با رسانه‌های منتقد در آمریکا سخت کرده است.[5] البته احتمالاً آقای طباطبایی خواهند گفت منظور ایشان مسئولیت اخلاقی است، نه لزوماً حقوقی، منتهی چنانکه اشاره کردم تعریف ایشان از مسئولیت هم، که محدود شده به دولت-ملت، کافی نیست.

مطابق موازین لیبرالیسم سیاسی، که نظریه سیاسی مختار نویسنده است، اینکه شخصی چون شاه-فیلسوف افلاطون بر مسندی بنشیند، و فتوا دهد کدام سخنان اندیشمندان یک جامعه در چهارچوب منافع ملَی است (و بر آنها مهر مقبول زند)، و کدام سخنان بر خلاف منافع ملی است (و شایسته رد یا احیاناً سانسور)، پذیرفتنی نیست. نهایت آنکه چه کسی قرار است تعیین کند تعریف همه از منافع ملی باید مثل دکتر طباطبایی باشد؟ آیا ممکن نیست منفعت ملی را به گونه‌ای تعریف کنیم که با عدالت و حقوق اقلیت‌ها سازگار باشد، آنگونه که نظریه‌پردازان چندفرهنگ‌گرایی از آن سخن می‌گویند و نگارنده و بسیاری دیگر نیز مدافع آن اند؟[6]

در نوشتار آینده به شرح اندیشه جهانشهری ملکیان و نقد او بر ملی‌گرایی خواهم پرداخت.


پانویس‌ها

[1] نگا، سید جواد طباطبایی، “روشنفکران علیه ایران: درباره مواجهه روشنفکری ایرانی با منافع ملی”، سیاست نامه، سال یکم، شماره ۵-۴، خرداد و تیر ۱۳۹۵، صص. ۲۸-۲۱.

[2] جالب آنکه دکتر طباطبایی سالهاست هرکسی را بخواهد زیر سئوال ببرد به آل احمد یا شریعتی متصل می کند. تو گوئی تمام مصائب انقلاب ایران زیر سر آل احمد و شریعتی است! جز مقاله فوق، به عنوان مثال نگا. “درآمد”، کتاب جدال جدید و قدیم، نشر ثالث، ۱۳۸۷.

[3] در عبارتی که معنای آنرا نگارنده هرگز نفهمید طباطبایی در مورد ملکیان نوشته است: «…در دنیای آزاد کنونی هیچ کس را نمی توان به کوشش برای فهمیدن مجبور کرد! متاسفانه حقوق بشر و مترقی بودن نیز دست ما را بسته است!» (ص. ۲۶)

[4] به عنوان یکی از آخرین مثالها از این دست نگا. این یادداشت از نگارنده.

[5] در مورد مطلق بودن آزادی بیان در قانون اساسی ایالات متحده به عنوان نمونه نگا. این مقاله کلاسیک از الکساندر مایکلجون:

Alexander Meiklejohn, “The First Amendment Is an Absolute “, The Supreme Court Review, Vol. 1961 (1961), pp. 245-266.

[6] میثم بادامچی: حقوق اقلیت‌ها همچون پاسخی به ملت‌سازی


از همین نویسنده