ونداد زمانی – از دوستان دور و بر شما خبری ندارم ولی من به خاطر این که آدم شلوغی هستم اطرافم را پر کرده‌ام از دوستان متین و ساکت و عزیز؛ مردانی که آزارشان به مورچه هم نمی‌رسد؛ مردانی که همراه با من به نوبت به دوران «چهل چلی» قدم می‌گذارند. مردانی که برعکس من بیشتر عمرشان را مجرد زندگی کرده‌اند؛ دوستانی که با وجد و سرور می‌توانند ساعت‌ها درباره آسایش و آرامش مجرد بودن خود حرف بزنند.

اولین نکته جالب درباره دوستان مجردم این است که همگی‌شان مردان خوش‌مشرب و اجتماعی‌ای هستند که نه از سیزده‌بدر رفتن با خانواده‌های متاهل در حلقه دوستان غفلت می‌کنند و نه از صحبت و کنجکاوی درباره زندگی متاهلی دریغی دارند.

البته در کنار حلقه دوستان مجرد من که کم‌کم ولی به گونه‌ای مداوم در حال افزایش است جمع کوچکی از زنان مجرد نیز شکل گرفته است که از طریق مجموعه وسیع‌ترِ دوستان خانوادگی به حلقه یاران دیرینه اضافه شده‌اند.

در جمع‌های دوستانه، از جمله بحث‌های مداومی که چندنفری از ما هربار به آن با نیت از پیش تعیین شده دامن می‌زنیم وضعیت و مقایسه خودمان با دوستان مجردمان است. گاهی برای‌شان نقشه آشنایی با یک فرد دیگر را می‌کشیم یا بدون پروا به آنها گذشت سریع عمر را گوشزد می‌کنیم و حتی گاهی به آنها غبطه می خوریم. من به سهم خود در طول سال‌ها آشنایی، آنقدر دلیل و برهان متناقض و متضاد درباره مزایا و مضرات ازدواج ابراز کرده‌ام که گوش‌شان به حرف‌های من بیش از این بدهکار نیست.

گوشه‌ای از گفت‌وگویی را که امروز برای‌تان نقل خواهم کرد از درون بحث فی‌البداهه‌ای جمع‌آوری شده است که در اولین میهمانی سال جدید و در درون پارک صورت گرفته است. ماجرا به این ترتیب بود که با ۲۵ نفر از دوستان‌عازم پارکی شدیم تا سیزده را بدر کنیم. جمعی که ترکیبی بود از ما و فرزندان‌مان و دوستان مجرد «زن و مردی» که با قاطعیت اعلام کردند در سال جدید نیز تصمیمی برای ازدواج ندارند.

جالب‌تر این‌که همه دوستان مجردی که داشتم این بار حضور داشتند چون به نظر می‌رسید به قول خودشان، مراسم سیزده بدر از جمله مراسمی است که هنوز می‌توانستند نسبت به آن احساس مالکیت داشته باشند. خلاصه اینکه نه فقط در مراسم حضور داشتند بلکه برای برنامه سیزده بدر، سنگ تمام نیز گذاشتند. سه نفرشان دیگِ بزرگی از آش ایرانی پخته و با خود آورده بودند و دو نفر دیگرشان سالاد و تنقلاتِ میهمانی در دامن طبیعت را بر عهده گرفته بودند. در ضمن یکی از مجردها قول داد که مسئولیت عکاسی کمابیش حرفه‌ای آن روز را بر عهده بگیرد.

طبق معمول سر به سر همدیگر گذاشتیم و برای همدیگر از مضرات و منافع هر دو شیوه زندگی داد سخن دادیم و وقتی که بچه‌ها ذوق‌زده در کنار درختان و جویبار کوچک مشغول بازی بودند به یکباره چهار نفر از مجردین به شکل غیر منتظره‌ای با هم شروع به بحثی جدی کردند که ما متاهلین، هم امکان اظهار نظر در آن زمینه را نداشتیم و هم فرسنگ‌ها از دقت و حساسیت‌شان دور بودیم. خلاصه کلام این‌که، سخت کنجکاو گوش می‌دادیم تا بدانیم دلیل تازه و نوروزانه‌شان برای مجرد ماندن در سال جدید چه خواهد بود؟ سعی کردم در نقل قول حرف‌های‌شان اشاره‌ای به آن که کدام‌شان مرد مجرد و یا زن مجرد هستند نداشته باشم.

اولی: قضیه این که چرا ازدواج نمی‌کنیم بیش از هر چیز به این مسئله برمی‌گردد که تا مادامی که دسترسی به سکس آسان باشد، شانس متاهل شدن مجردها همچنان پایین می‌ماند.

دومی: درست است. به قول انگلیسی‌ها « تا وقتی که می‌شود شیر خرید چه حاجتی است برای داشتن گاو».[۱](اعتراض و غرولند خفیفی از سوی ما متاهلین نشان داد شد ولی صبورانه گوش سپردیم؛ به هر حال این ضرب‌المثلی است که این طرف‌ها در باب این موضوع از آن درست یا نادرست استفاده می‌شود.)

سومی: این هم از اون حرف‌هاست. از اون حرف‌ها که به قضیه مرغ و تخم مرغ شبیه می‌شود. این اعتقاد که مسبب مجرد ماندن مردها به این دلیل است که مردها به راحتی دسترسی به سکس دارند و اگر زنان در جامعه‌ای که زندگی می‌کنند مردها را به لحاظ نیاز جنسی در مضیقه بگذارند مردها ناچار می‌شوند تن به ازدواج دهند از پایه ایراد دارد.

دومی: چرا؟

سومی: چون این منطق یک چیز را در نظر نمی‌گیرد و آن این است که دسترسی راحت‌تر به سکس از بین رفتنی نیست. آن هم به این دلیل که در این دوره و زمانه، زن‌ها هم از این دسترسی بدون دردسر بی نصیب نیستند. زن‌های مجرد هم به اندازه مردان مجرد از داشتن امکان راحت‌تر در این زمینه خشنود هستند. یادمان نرود که زنان هم سکس را به اندازه مردان دوست دارند و به همین خاطر این شیوه و منطق راه حل اصولی نمی‌تواند باشد.

اولی: من هم با حرف شما موافق هستم. باید دلیل همه جانبه‌تر و زیربنایی‌تری را برای متاهل نشدن مردان جست‌وجو کرد.

چهارمی: شاید نسبت بین دو جنس برای پذیرفتن تعهد ازدواج برابر نیست. منظورم این است که شاید زنان به طور طبیعی و به خاطر محدودیت سنی و اینکه عمر متاهل ماندن‌شان کوتاه‌تر است و بعد از حوالی ۳۵ سالگی، ساعت طبیعی درونی‌شان شروع به نواختن‌می‌کند و باید هر چه زودتر به فکر تدارک خانواده و فرزند باشند نسبت عرضه و تقاضا را به هم می‌زند.

اولی: مردان نیز ساعت درونی دارند. مشکل مردان مجرد این است که وقتی وارد چهل سالگی می‌شوند به یکباره جوش و خروش شیمیایی درونی‌شان از تک و تا می‌افتد و جرئت، ریسک و تعهد به طور طبیعی در آنها به سرعت فروکش می‌کند و سخت‌تر می‌توانند تعهد‌های بزرگ را به جان بخرند.

دومی: پس راهی وجود ندارد و ما به نوعی محکوم و قربانی سیستم جدید زندگی هستیم؟

چهارمی: اینطور هم که می‌گویی نیست و قضیه ازدواج ماجرای به بن‌بست رسیده نیست. به نظر من مردان باید به این واقعیت برسند که باید دست از احساس نوجوانی در میانسالی بردارند.

سومی: یعنی چی؟

چهارمی: یعنی اینکه باید با خود رو راست بود و وقتی که از دوره «بادبادک هوا کردن» گذشته است اصراری برای ادامه این تمنا نداشته باشند.

اولی: من می‌فهمم چه می‌گویی… مردان مجرد زیادی را می شناسم که در فکر و خیال عشق‌های دوران جوانی درجا زده‌اند و دور و بر زنان بسیار جوانی می‌گردند که تقریباً نصف سن‌شان هستند.

سومی: این را نباید نادیده گرفت که مردان مجرد در سن‌های بالاتر به این دلیل به زن‌های جوان تمایل پیدا می‌کنند چون حتی دیدن و در کنار زنان جوان بودن باعث کاهش افسردگی ناشی از کم‌شدن هورمون «تستوسترون»‌شان می‌شود. تحقیقی را می‌خواندم که عملاً ثابت کرده بود مردان میانسال و مسن‌تر، فقط در حین مصاحبت با زنان جوان و غریبه 14 در صد بیشتر از معمول هورمون «تستوسترون» در بدن‌شان تولید می‌شود.

اولی: این هم از اون حرف‌هاست که دوباره منطق ما را می‌کشاند به سمت استدلال مرغ اول به وجود آمده است یا تخم مرغ؟

سومی: خوب؟ خلاصه دلیل دیگری مانده که نگفته باشیم و ندانیم؟

چهارمی: بله… من فکر‌می‌کنم زنها با وجود تغییرات زندگی مدرن و شیوه کار و موقعیت زندگی جدید با وجود آن که در ممالک غربی تا حدودی می‌توانند شبیه مردان از حقوق خود به عنوان انسان سالم با انگیزه‌های طبیعی و سالم بهره‌مند شوند ولی در نهایت آمادگی بیشتری برای ازدواج دارند.

اولی: پس مشکل را باید در مردان مجرد جست‌وجو کرد.

چهارمی: من اینطور فکر می‌کنم. به نظر من مردان این دوره و زمانه نمی‌دانم دقیقاً به چه علت، ولی شاید به دلیل فرهنگ عمومی یا بالا بودن درصد طلاق و دلایل دیگر، نگران‌تر از زن‌ها هستند و در ته دل‌شان به دنبال همسری هستند که برای تن دادن به ازدواج با او به یقین صد در صد رسیده باشند. منظورم این است که مردان دلایل قطعی و واقعی برای ریسک لازم دارند. دقیقاً نمی‌دانم چرا ولی حدسم این است.

پی‌نوشت:
1- “why buy the cow if you can get the milk for free” is an English aphorism