فرض کنیم امروز مردمان جامعه‌ای جهان‌سومی— مثلاً جامعه‌ی ایران — همه در یک چشم‌ به هم زدن آگاه شوند به این معنا که هرآنچه روشنفکر سده‌ی بیستمی می‌داند در ذهن آنان هم وارد شود. آیا این رخداد به این معنا ست که از فردا اوضاع آن جامعه‌ روز به روز به‌تر خواهد شد؟

با همه‌ی اهمیتی که برای آگاهی قائلیم، بسیاری از ما با تصور سناریوی بالا بی‌درنگ به پرسشی که طرح شد پاسخ مثبت نخواهیم داد. بسیاری از ما گرایش داریم در پاسخ بگوییم «مسئله پیچیده‌تر از این است». ما با چنین پاسخی ساده‌سازیِ بیش‌اندازه در سناریوی بالا را نقد می‌کنیم و نمی‌پذیریم که «آگاهیِ» مردمان تنها عامل در اوضاع و احوال یک جامعه‌ باشد.

بحث بر سر این است که: آیا مواردی مثل فاجعه پلاسکو را می‌توانیم به عنوان نوعی از این گونه "سلفی"ها ببینیم؟
بحث بر سر این است که: آیا مواردی مثل فاجعه پلاسکو را می‌توانیم به عنوان نوعی  “سلفی” ببینیم؟

در یک معنای عام، آگاهی مسئولیت را هم در بر می‌گیرد. خیلی وقت‌ها که می‌گوییم «انسان آگاه» منظورمان انسانی است که مسئولیت‌های خود را می‌شناسد و به آنها پایبند است. در این معنا، آگاهی فقط امری معرفتی نیست بلکه درون‌مایه‌ای اخلاقی هم دارد. وقتی آگاهی را در این معنا بگیریم، البته روشن و مبرهن است که اگر همه‌ی مردمانِ یک جامعه آگاه شوند—یعنی مسئولیت‌های خویش را بشناسند و به آن عمل کنند—آن جامعه در مجموع رو به صلاح و بهبودی خواهد گذاشت.

اما خیلی وقت‌ها که از «آگاهی» سخن می‌گوییم مرادمان چیزی در حدِ «دانستن» است. صرفِ دانستن اگر با آن عنصر اخلاقی یعنی «مسئولیت‌پذیری» همراه نشود تأثیر مثبتی بر حال و روز یک جامعه ندارد. برای مثال، مسئله این نیست که کارخانه‌داری که به محیط‌ زیست آسیب می‌زند از این کار خود بی‌اطلاع است. او به‌خوبی می‌داند که به محیط زیست آسیب می‌زند و حتا می‌داند که این کار برای آیندگان از جمله نوادگان خودِ او زیان‌بار است. اما با این حال از روی منفعت‌طلبیِ شخصی به کار خود ادامه می‌دهد. برای مثالی دیگر، چه نوع آگاهی‌یی‌ می‌تواند کسی به نام «خاوری» را از فساد باز دارد؟ او به سرمایه‌ای دسترسی دارد و می‌تواند بی‌هیچ دردسری از آن بردارد و به کانادا برود. در این نمونه‌ها و نمونه‌هایی از این دست، آنچه کم است آگاهی نیست بلکه اخلاق است. ما می‌توانیم آگاهیِ آدم‌ها را افزایش دهیم، اما آیا مسئولیت‌پذیری و اخلاق را هم به همین سان می‌توان افزایش داد!

همدستیِ فسادآمیز

محمدرضا نیکفر در دو مقاله‌ای که به‌تازگی منتشر کرده، برخلاف پندار رایج بر نقش ملت در کنار نقش دولت در رابطه با وضعیت جوامعی مانند جامعه‌ی ایران تأکید می‌کند.

برداشت من از نخستین مقاله‌ی محمدرضا نیکفر چنین است: دولت و (بخشی از) ملت، هریک برای منفعت خود، با هم همدست می‌شوند و رَویه‌ها و سازوکارهایی را رقم‌ می‌زنند که برای کل جامعه زیان‌بار است. در مثال پلاسکو، هم دولت و هم مالکان می‌دانند که ساختمان ایمن نیست. چه چیز مالکان را از اقدام باز می‌دارد؟ بی‌شک اینجا منفعت شخصی را باید دلیل بدانیم. چه چیز دولت را از اقدام باز می‌دارد؟ پاسخ این است که مسئله برای دولت فقط یک ساختمان به نام پلاسکو نیست که بخواهد درمورد آن اقدامی بکند بلکه صدها و هزارها ساختمان همچون پلاسکو هست. به تعبیر نیکفر، «ایران پر از پلاسکو است، چنانکه کل محیط زیست ایرانی را می‌توان چونان یک پلاسکو در نظر گرفت.» و دولت اگر بخواهد به این همه رسیدگی کند باید تمرکزش را از جاهای دیگر برگیرد و صرفِ این مسائل کند؛ باید در این مسائل هزینه کند به جای آنکه در جاهای دیگر—مثلاً امور نظامی—هزینه کند. و این چیزی نیست که دولت بخواهد. برای همین، دولت چشم می‌پوشد بر پلاسکو و هزاران پلاسکوی دیگر، بر تخریب محیط زیست، بر زلزله‌ای که ممکن است میلیون‌ها تن را قربانی کند، … .

باز اینجا شاید مسئله را بیش‌اندازه ساده کرده‌ایم. واقعیت این است که اگر هم دولت یا بخشی از بدنه‌ی حاکمیت به‌واقع بخواهد به مسئله‌ی هزاران پلاسکو رسیدگی کند باز نمی‌تواند چراکه دولت از درونِ خود به بسی فسادها و بی‌برنامگی‌ها دچار است که توان کارِ درست را از آن سلب می‌کند؛ دولت آن سازوبرگ مدیریتی را که برای اقدام لازم است ندارد. زین‌رو اینجا نوعی بازتولید فساد را هم باید در نظر داشت که از فساد انباشته سرچشمه می‌گیرد.

پس، چنانکه از واژه‌ی «همدستی» هم می‌توان فهمید، دولت و ملت به‌نحوی دست به دست هم می‌دهند و فسادها را رقم می‌زنند. دولت از ظرفیت فسادجویی در بخشی از ملت بهره می‌گیرد، و بطور متقابل بخشی از ملت هم از بی‌عملیِ خودخواسته‌ی دولت بهره می‌گیرد، و دیوارها را از خشت اول کج می‌گذارند و به حال خود رها می‌کنند تا همچنان کج بمانند و تا ثریا کج بالا روند تا روزی که بر سر هزاران تن فرو بریزند. در اینجا این همدستیِ فسادآمیز را در مورد فساد دانشگاهی تشریح کرده‌ام.

دیدگاه نیکفر طبق برداشتی که هم‌اینک از آن ارائه شد تبیینی برای فسادها و نابسامانی‌ها در جامعه‌ای همچون ایران است. اگر مراد نیکفر چیزی نزدیک به برداشت بالا باشد فهم آن آسان است. اما به نظر می‌رسد نیکفر در مقاله‌ی دوم در پاسخ به مقاله‌ی مهدی جامی و به هدف توضیح دیدگاهی که در مقاله‌ی اول ارائه کرده کمی پا را از این برداشت فراتر می‌گذارد و با این کار مسئله را مبهم‌تر می‌گرداند. در مقاله‌ی دوم، گویا نیکفر از تبیین فساد فراتر رفته و می‌خواهد کل موقعیت جوامعی چون ایران را توضیح دهد. در نظر او این جوامع آبستن دودستگی‌ها و تقابل‌های بزرگ و درنتیجه جنگ داخلی هستند:

چرا در موقعیت اوج‌گیری تقابل، به جای انقلاب، جنگ داخلی محتمل است؟ چون دولت‌ها دیگردر آن معنای پنداشته در گذشته، معمولا بیگانه از جامعه نیستند، یک سازمان اجتماعی‌اند، با ریشه‌هایی در جامعه و مدافع فعال منافع بخشی از جامعه و در مواردی کل جامعه، آن هم نه صرفا از بالا و یکسویه، بلکه در همکنشی و آمیختگی شخصانی.

دیدگاه نیکفر در مقاله‌ی دوم می‌تواند وضعیت برخی از کشورهای خاورمیانه و به‌ویژه نمونه‌ای همچون سوریه را توضیح دهد. بخشی از مردم که در مقابل دولت اند هرچه بیش‌تر با بخشی دیگر که پایگاه دولت اند در تقابل قرار می‌گیرند و بدین سان جنگ داخلی شکل می‌گیرد. اما، چنان‌که در بخش بعدی خواهم گفت، به نظر من سویه‌ی هنجاریِ دیدگاه نیکفر این نکته درمورد تقابل مردم با همدیگر و پی‌آمدهای آن را نادیده می‌گیرد.

 چه باید کرد؟

حتا اگر جنبه‌ی توصیفی در دیدگاه نیکفر را روشن فرض کنیم، ابهام همچنان در بخش هنجاریِ آن باقی خواهد ماند. از توصیفی که او به دست می‌دهد چه هنجاری برمی‌آید و چه پی‌آوردی برای کنشگریِ سیاسی دارد؟ من جان‌مایه‌ی پاسخ نیکفر را در بند زیر می‌یابم:

به جای غریزه، روی آگاهی حساب کنیم. مردم را صغیر و گول‌خورده در نظر نگیریم. … مواجهه با مردم بر این پایه به این صورت نیست که گفته شود “ناآگاهید، بیایید آگاهتان کنیم”، یا “گول خورده‌اید، به خود بیایید” و یا “دولت مسئول بدبختی شماست”، بلکه این گونه است: مسئولیت این وضعیت تا حدی (که در تعیین آن لطفا به خود امتیاز بی‌جا ندهید) به خودتان برمی‌گردد؛ اما شما می‌توانید انتخاب دیگری داشته باشید؛ توکل نکنید؛ در هر انتخابی مسئولیت با خودتان است.

درباره‌ی بخش هنجاری در دیدگاه نیکفر چند نکته ناروشن است:

  • یکی اینکه آیا این چیزی جز آگاهی‌بخشی است که به مردم گفته شود خود مسئول وضعیت خود هستند؟
  • دوم اینکه حتا وقتی مردم پی‌ بردند که مسئولیت بر دوش خودشان است، آنگاه باز پرسش هنوز باقی خواهد بود که «چه باید بکنند و چه می‌توانند بکنند؟».
  • سوم اینکه چه کسی قرار است به چه کسی بگوید «مسئولیت این وضعیت به خودتان برمی‌گردد»؟

شاید واقع‌بینانه‌تر این باشد که از یک وضعیت سخن بگوییم که مردمان همه کم‌ یا بیش در آن گرفتار اند و کسی هم از بیرون قرار نیست مسئولیت را به آنان گوشزد کند. تا این پرسش‌ها پاسخ نیابند، نظر نیکفر در جنبه‌ی هنجاری‌اش از نوعی نسخه‌پیچیِ کلی‌گویانه فراتر نمی‌رود.

اهمیت نظر نیکفر در جنبه‌ی توصیفی‌اش این است که نقش ملت را لحاظ می‌کند و بر آن تأکید دارد. از چنین نظری انتظار می‌رود به وضعیت «تقویت متقابل» میان دولت و (بخشی از) ملت التفات داشته باشد. دولت در واقع به بخشی از ملت می‌آویزد و تقابلی را میان خودِ مردم پدید می‌آورد. اما روشن نیست که با وجود این تقابل کنشگریِ سیاسی چه معنایی دارد؟ دولت و (بخشی از) ملت در یک هم‌آویزشِ فسادآمیز همدیگر را تقویت می‌کنند و زین‌سان وضعیتی را پدید می‌آورند که در آن کنشگریِ سیاسی تا اندازه‌ی بالایی بی‌ثمر می‌شود. لازم است چاره‌ای اندیشید که این هم‌آویزشِ تقویت متقابل بر هم زده شود. در غیر این صورت، کنشگریِ‌ سیاسی همواره یک گام از روندی که وضعیت موجود پیوسته در همدستی دولت و ملت بازتولید می‌شود عقب خواهد بود و زین‌رو ثمری نخواهد داشت.


مطالب مرتبط

محمدرضا نیکفر: دولت ضعیف، ملت قوی − نمونه پلاسکو

مهدی جامی: آیا مردم در آتش سوزی پلاسکو مقصرند؟

جویا آروین: معمای فساد دانشگاهی

محمدرضا نیکفر: نقد بینش دولت‌محور