بابک مینا − در فرهنگ معاصر ایرانی میتوانیم این دو گرایش متضاد را به وضوح ببینیم: از یک طرف در عرصه عینی گرایشی وجود دارد که میتوانیم آن را دولتگرایی بنامیم: حسرت شدید به ایجاد دولتی قدرتمند و انسجام یافته که از نظر تکنیکی برتر است و دوم در عرصه ذهنی آن چیزی که میتوانیم آن را «رمانتیسم معنوی ـ دینی » نام دهیم: نوستالژی به طبیعت، روستاگرایی و علاقه به معنویت عرفانی، عواطف و شاعرانگی.
از طرفی میخواهیم دولتی مقتدر داشته باشیم از طرفی دیگر شدیداً فرهنگی شعرگونه داریم یا میکوشیم که داشته باشیم. چرا این طور است؟ چرا این دو گرایش به موازات هم دست کم در نیم قرن اخیر رشد کردهاند؟
مسئله وقتی جالبتر خواهد شد که به یاد بیاوریم که در جمهوری اسلامی این دو گرایش به هم میرسند: حکومتی که میخواست و ظاهرا هنوز هم میخواهد ما را از «مرداب مدرنیته» و «تکنیکزدگی» نجات دهد، اکنون طالب یکی از خطرناکترین محصولات تکنیک مدرن شده است.
اگر اتمخواهی و خداجوبی عارفانه حکومت اسلامی را کنار هم قرار بدهیم بهتر میتوانیم مسئله را درک کنیم. همچنین به سرعت میبایست به خاطر آوریم که این مسئله محدود به حکومت اسلامی نیست. در دهه پایانی حکومت پهلوی هم این دو گرایش تا حدودی به هم میرسند: از یک طرف برنامه توسعه شاه و از طرف دیگر سنتگرایی و احیای حکمت ایرانی.
در حکومت پهلوی البته این دو گرایش حداقل از نظر سیاسی از هم جدا بودند. شاهنشاه به توسعه کشور میپرداخت و ملکه حامی حکمت و سنت و معنویت بود. در جمهوری اسلامی اما این دو گرایش به گونه شگفتانگیزی یکی شدند تا جایی که دیگر باید از یک گرایش واحد صحبت کنیم: تکنیک ـ معنویتگرایی شیعی.
این مسئله قطعا پیچیدهتر و چند بعدیتر از آن است که در اینجا به بررسی آن بپردازیم. قصد ما تنها تامل بر یک نکته است: چرا ما در عرصه عینی به گونه ای افراطی دولتگرا هستیم و در عرصه ذهنی رمانتیک؟ نخست تا حدودی باید دو مفهوم دولتگرایی و رمانتیسم ایرانی را توضیح دهیم.
سه گفتمان دولتسازی
در ایران معاصر سه گفتمان برای ساختن دولت ـ ملت ایرانی وجود دارد:
• نخست − گفتمان ملیگرایی
ملیگرایی ایرانی بر اساس تاریخی واقعی ـ تخیلی از ایران ساخته شده است: ایرانیان کسانی هستند که پس از بنیان نهادن سه امپراتوری هخامنشی، اشکانی و ساسانی اسلام را به عنوان آئین جدید پذیرفتندو مسلمان شدند. سپس دولت صفوی مهمترین دولت ایرانی ـ شیعی پس از اسلام شد. این میراث ایرانی تا زمان حال ادامه مییابد.
در ملیگرایی ایرانی نوعی امپراتوریگرایی هست و به تبع آن خواست قدرت و عظمت ایران اصلی مسلم فرض میشود. در گرایشهای افراطیتر عصر جدید فرصتی است برای بازسازی و تجدید حیات شکوه امپراتوریهای گذشته. ملیگرایی ایرانی از یک منظر خصوصاً در شاخه پهلویمآب آن چیزی نیست جز خواست بنیان نهادن دولتی مقتر از نظر نظامی، اقتصادی و سیاسی.
• دوم − اسلامگرایی
اسلام از ابتدای تاریخ خود دینی کاملا سیاسی بوده است. در دورههای بعدی تحت تاثیر شرایط اجتماعی و تاریخی هر عصر از میزان این سیاسی بودن کاسته شده یا به آن افزوده شده است.
اسلامگرایان معاصر ایرانی این امکان بالقوه و بالفعل دین را دوباره در ظاهری مدرن بازسازی کردند و اسلام را به گفتمانی برای ساختن دولت ـ ملت تبدیل کردند.
اسلامگرایی نیز تاریخی واقعی ـ تخیلی از اسلام و خصوصا شیعیان ساخته است. شیوه این تاریخسازی به میزان بسیاری زیادی تقلیدی است از تاریخسازی ملیگرایانه: پیامبر اسلام نخستین دولت اسلامی را بنیان نهاد و امام اول شیعیان نخستین جانشین بر حق این دولت بود.
سپس دولتهای اسلامی یکی بعد از دیگری سربرآورند تا دوره ضعف اسلام فرارسید. این ضعف معمولا نظامی و اقتصادیست و عمدتا در برابر رقیب که همان جهان مسیحیت یا غرب است.
دولت اسلامی جدید باید شکوه، عظمت و قدرت گذشته دولت اسلامی را احیا کند. در اسلامگرایی نیز نوعی امپراتوریگرایی وجود دارد.
• سوم – سوسیالیسم
اهمیت این گفتمان بیشتر در تأثیری است که بر دو گفتمان قبلی − خصوصاً بر اسلامگرایی − گذاشته است، چرا که خود هیچ وقت به طور مستقل به قدرت نرسید و همواره از نظر سیاسی شکست خورده است.
اگر دو گفتمان قبلی بومیگرا هستند سوسیالیسم بر طبق ذاتش جهان رواست. اما هدف این گفتمان هم مثل همه گفتمانهای سوسیالیستی بلوک شرق ایجاد دولتی مقتدر و نیرومند است. منتها نام آن دولت کارگریست و ظاهرا متعلق است به زحمتکشان.
خصلت مشترک هر سه گفتمان، دولتگرایی مقتدرانه است. هر سه گفتمان مسئله نهایی و اصلی مدرنیته در ایران را این گونه صورتبندی میکنند: میبایست دولتی قوی به وجود آورد!
بنابراین هر سه گفتمان تجلی اراده به قدرت هستند. باید قوی شد و برای قوی شدن باید دولتی قوی به وجود آورد. ملیگرایان برای بازگشت شکوه به «ایران» در پی ایجاد دولتی قوی هستند. اسلامگرایان برای قدرت دوباره اسلام و سوسیالیستها برای رهایی طبقات ستمکش میخواهند دولتی قوی به وجود آورند.
رمانتیسم ایرانی
پدیده رمانتیسم را این گونه توضیح میدهیم:
باور به این که سوژه انسانی چهارچوبی عقلانی ندارد بلکه ذات آن اراده و عواطف است و این اراده ـ عاطفه میتواند خود را به هر گونهای که میخواهد − فارغ از هر«ساختار»ی − بسازد.
این «منِ رمانتیک»، خودشیفته و خودبزرگبین است، چرا که خود و تصورات خود را اصیل میداند و نه محیط، سنت، طبقه و یا یادگیری و روش استدلالی را.
گرایش منِ رمانتیک به این است که هر چیزی − حتی عینیترین پدیدهها را − محصول خود و یکی از ایدههای خود بداند. او در افراطیترین و هیجانانگیزترین ادعایش جهان را تنها یکی از ایدههای آفریده خود میخواند. ذهنیت رمانتیک سخت دوست دارد خود را شبیه خدا کند: ارادهای رها.
رمانتیسم میتواند نوعی نظریه فلسفی باشد، میتواند نوعی سبک هنری ـ ادبی باشد و میتواند جنبشی اجتماعی ـ سیاسی باشد. در رمانتیسم نظری نظریه ای فلسفی درباره «منِ رمانتیک» ساخته میشود. در رمانتیسم هنری ـ ادبی منِ رمانتیک خود و جهان را بیان میکند. و در رمانتیسم اجتماعی ـ سیاسی منِ رمانتیک جهان بیساختار را دوباره بر اساس اراده و عاطفه خود میآفریند. این من، میتواند منی فردی یا جمعی باشد. مثلا من ایرانی یا من مسلمان.
آن چه در رمانتیسم ایرانی موقعیتی مرکزی دارد داستانسرایی منِ رمانتیک است درباره جداییاش از اصل که میتواند طبیعت یا دورهای تاریخی باشد. او از چیزی در بیرون جدا افتاده است و باید دوباره آن را تصاحب کند. رمانتیسم ایرانی برای جبران این جداافتادگی مرتبا میکوشد خود را تعالی بخشد. به عبارت دیگر قدرتی والایش شده را درون خود پرورش دهد. معنویتگرایی و عرفانگرایی شکلی از همین خودپروری متعالیست.
دولت بیرونی، دولت درونی
دولتگرایی و رمانتیسم معاصر دو وجه یک پدیده هستند: اراده به قدرت. اگر دولتگرایی قدرتگرایی در عینیت است، برای جبران فقدانی در گذشته یا حال ( نوستالژی به شکوه ایران یا عظمت اسلام در گذشته و آرمانشهر کارگری در آینده) رمانتیسم قدرتی درونی شده و ذهنیشده است برای جبران همین فقدان.
رمانتیسم دولتگرایی در عرصه روح است. شکل ذهنی شده و درونیشده اراده به قدرت است. متقارن با هر شکلی از دولتگرایی نوعی رمانتیسم و دولتگرایی ذهنی شده نیز هست: قرینه ملیگرایی رمانتیسم ملیگرایانه است، قرینه دولتگرایی اسلامی رمانتیسم معنویتگرا و خداجو، و قرینه دولتگرایی سوسیالیستی رمانتیسم چپ است.
جمهوری اسلامی نمونه کامل پیوند دولتگرایی و رمانتیسم است؛ درعرصه ذهنی به جستجوی خداست و در عرصه عینی به جستجوی اتم. هر دو یک چیز هستند: اراده به قدرتی مطلق.
تفاوت جمهوری اسلامی با همه دینسالاریهای پیشین آگاهی ضمنی از سکوت خداوند است. رمانتیسم دینی معاصر آگاه و نیمهآگاه دوری و یا مرگ خدا را درک کرده است. جمهوری اسلامی بر پایه چنین آگاهی شکل گرفته است. آرزوی آن در عرصه ذهنی بازگرداندن خدا است. این تلاش به شکل ارادهگرایی معنوی خود را نشان میدهد.
به راستی اگر خدا سکوت کرده و یا به دوردستها گریخته پس چه کسی باید به جای او سخن بگوید؟ این ما هستیم که با اراده دینی خود خدا را بازمیگردیم و یا به جای او سخن میگوییم. خدا خود در جهان نیست پس باید جهان را تصاحب کرد و او را زنده کرد. برای تصاحب جهان باید قوی بود. و برای قوی بودن باید دولتی مقتدر بر پا کرد. این چنین است که در حکومت اسلامی با دو گرایش به ظاهر متضاد اما در باطن متحد مواجه ایم: از طرفی خداجویی و معنویتطلبی و شاعرانگی و از طرفی دیگر تکنیکطلبی و برتریطلبی و نظامیگری.
جمهوری اسلامی اکنون تمام جنون رمانتیک دینی و حتی غیردینی معاصر را در خود جمع کرده و در عرصه عینی همه میل تکنیکخواهی و دولتگرایی را. اما ـ اینجا نکته ای طنزآمیز وجود دارد ـ با این همه نه خدا را یافته است و نه دولتی قوی بر پا کرده است.
مهمترین شکست جمهوری اسلامی در یافتن خدا این بود که اگر خدا به زمین میآمد، ناگهان همه زنان دوباره از خدا رو میگرفتند و به زیر چادر میخزیدند. اما چهره شهرهای بزرگ و کوچک ایران نشانی از حضور یا نزدیکی خدا ندارد. در عرصه عینی هم گر چه جنون تکنیکیاش روز به روز خطرناکتر و بیشتر میشود اما عملا نتوانسته است دولتی واقعا قوی بسازد. بنابراین پروژه دولت ـ ملتسازی اسلامی چه در عرصه ذهنی و چه در عرصه عینی عملا شکست خورده است.
از سه گفتمان دولتسازی، دو گفتمان عملا حذف شدهاند:
اسلامگرایی در عمل شکست خورد؛ و سوسیالیسم هم که میدانیم عملا دیگر وجود ندارد، گر چه رمانتیسم چپ وجود دارد. بنابراین آینده ایران را ملیگرایی رقم خواهد زد.
اما پرسش آینده این خواهد بود که این ملی گرایی دقیقا چه چهره ای دارد؟
آیا بیشتر شبیه ملیگرایی پهلوی خواهد بود یا ملیگرایی مصدقی؟
و یا چهره ای کاملا جدید خواهد داشت؟
و مهمتر این که آیا این ملی گرایی دوباره و به شکلی دیگر آن جنون پنهان رمانتیک را احیا نخواهد کرد؟
بابک جون نوشته هایت مثل همیشه پر مغز و خواندنی است .
عیدت مبارک
کاربر مهمان / 28 March 2011
جالب بودن این نوشتار اینست که در حجم کم، مطالب زیادی را به خواننده میرساند و از پرگویی و شاخه و برگهای هرز پرهیز میکند. در پاسخ به سوالات باید گفت که، ملیون ایران فردا، مصدق را رهبر معنوی خود میدانند ولی اشتباهات سیاسی او را که متاثر از فشارهای تودهایها، دربار و مزدوران انگلیس بوده را نادیده نمیگیرند و آنرا یک درس تاریخی میدانند. ملی گراهای ایران آینده به یکپارچگی کشور، خودگردانی استانها در مدیریت امور رفاهی- عمرانی، قوی نگهداشتن اتحادیههای کارگری- اصناف- کشاورزان، ایجاد فضای رقابت و ابتکار آزاد، حراست از آزادیهای مدنی و سیاسی در ایران پایبند هستند. در مورد خطر جنون پنهانی رمانتیکی شدن ! بله، این ریسک هست ولی اگر از معضلات عینی در جامعه،راه حلها و برنامهریزیها صحبت کنیم از ذهنیات اتوپی و یا مذهبی دورتر خواهیم شد بعبارتی برای بیرون کشیدن گلیم خودمان از آب ، راههای عملی پیدا کنیم و از گفتن شعر، حدیث، مکاشفات و اسطوره سازی آن گلیم صرفنظر کنیم !
ایراندوست / 28 March 2011
و مپندار كه خداوند از كردار ستمكاران غافل است.[١٤:٤٢]
پروردگار جهانیان / 29 March 2011
با سلام و احترام خدمت بابک عزیز ! سال نو را تبریک می گویم
صرف نظر از چند فرض که قابل چند و چون و مناقشه است (برای مثال نگاه به رومانتیسم و همچنین نگاهی آناکرونیستیک به اسلام سیاسی از زاویه جمهوری اسلامی) ، مطلبی روشنگرانه و دارای نکاتی آموزنده بود. اما دو نکته وجود دارد که می تواند به صورتبندی بهتر مقاله منجر شود. یکی آنکه در نیم قرن اخیر تمام گفتمانهای سیاسی در ایران تحت تأثیر نوعی چهان بینی رومانتیک بوده اند و به عبارتی نگرش رومانتیک به سیاست در تولید و گسترش این گفتمان ها دخیل بوده است. دولت گرایی گفتمان های سیاسی در ایران جریانی به موزارت رومانتیسم در اندیشه ایرانی نیست بلکه زاده و مولود این رومانتیسم است (اجازه دهید با مسامحه از تعبیر اپیستمه استفاده کنم و رومانتیسم را نوعی اپیستمه بدانم که گفتمان های سیاسی تحت لوای آن زاده شدند). به عبارت دیگر رومانتیسم ایرانی شاخه ای فکری و شاخه ای سیاسی داشته است. از ویژگیهای عمده این رومانتیسم یکی احساس فقدان (loss) و دیگری احساس بیماری (malaise) است. این دو اصل برسازنده رومانتیسم ایرانی هم در گفتمان های سیاسی و هم در گفتمان های فکری ایران حضوری چشمگیر داشته است؛ برای مثال بت های ذهنی و خاطره ازلی شایگان نمونه خوبی از حضور این رومانتیسم در فضای فکری ایران بوده است. نکته دیگر آنکه هیچ گاه نمی توان نقش فقه را در گفتمان و ساختار جمهوری اسلامی از نظر دور داشت. فقه سیاسی و اجتماعی سودایی در سر دارد که یکسره متفاوت از سودای نمایندگان اسلام سیاسی در پیش از انقلاب ( بازرگان طالقانی شریعتی و آل احمد) است. توضیح این امر خود نیازمند مقاله ای است. باز هم از مطلب خوبت سپاسگزارم.
صادق اسفندیاری / 29 March 2011
سلام بر صادق عزیز، دوست خوب و قدیمی ام
به نکات بسیار مهمی اشاره کردی و با بیشترشان موافقم. به خصوص اشاره به جایی به مفهوم malaise کردی که بسیار نکته درست و مهمی ست.
اما، جمهوری اسلامی در یک نگاه خیلی کلی محصول اتحاد دو جریان است: روشنفکری دینی و فقه ـ الاهیات سیاسی. این مقاله بیشتر به تحلیل ذهنیت دسته اول می پرداخت. اما به نظر من در اهمیت و تاثیر دسته اول خیلی اغراق شده است. (این نکته ای است که اخیرا فهمیده ام!)جریان دوم به نظر من اساس این حکومت را می سازند و مهمترین تجلی اش هم نظریه ولایت فقیه ست که هیچ چیز رمانتیکی ندارد! اصولا فقه رمانتیک نیست و نمی تواند باشد. قصد من تحلیل ماهیت جمهوری اسلامی نبود و گرنه قطعا برای چنین کاری می بایست به سراغ اساس فقی ـ الاهیاتی این حکومت رفت. منتها تقسیم بندی روشنفکری دینی و جریان فقهی تحیلی و انتزاعی ست در واقعیت مرز های این دو آنقدر ها هم مشخص نیست.(ضمن این که به هر حال متفاوتند).
نقدت در مورد نگاه آناکرونیستیک به اسلام سیاسی را متوجه نشدم. اگر دوست داشتی بیشتر توضیح بده.
قربانت
بابک مینا / 29 March 2011
سلام بر بهنام عزیز، سال نو مبارک
یک مشکل نوشته های اینترنتی این است که محدودیت زیادی را بر آدم تحمیل می کند. اگر کمی بحث را مفصل یا تخصصی تر کنی اصلا کسی نمی خواند. متاسفانه در اینترنت سرعت حرف اول را می زند. این که با وجود این محدودیت بتوانی خوب بنویسی هنری ست که من ندارم. واقعا کار مشکلی ست. نتیجه آن است که همینطور که می گویی بعضی ایده ها همینطور روی هوا رها می شوند. این مشکل را من نه فقط در این مقاله که در بیشتر نوشته هام دارم. اما به هر حال سعی می کنم نکاتی از این مقاله را که هنوز مبهم هستند مانند مفهوم رمانتیسم ایرانی و امپراتوری گرایی را بعدا بیشتر باز کنم.
این که خمینی را رمانتیک بخوانیم برایم خیلی مانوس نیست. البته در مورد چیز هایی که درباره اراده گرایی او گفتی با تو موافقم اما باید توجه کنیم که اصولا نوعی اراده به قدرت از آغاز در اسلام وجود داشته است. گر چه شکل و محتوایش با آن چه در عصر جدید هست تفاوت هایی دارد. فکر کنم پدیده رمانتیسم را باید کمی محدودتر کنیم. بسیاری از ویژگی های فکر خمینی ریشه در نگاه عرفانی او دارد. و قبول دارم که عرفان با رمانتیسم مدرن شباهت هایی دارد اما به هر حال رمانتیسم را باید محدود کنیم به دوره مدرن و از اواخر قرن هجدهم به بعد و عرفان را در زمینه فرهنگی قرون میانه بررسی کنیم. اما از خمینی و روحانیون متاثر از عرفان که بگذریم جریان اصلی فقه به نظر من اصلا رمانتیک نیست. چگونه می توان مثلا آیت الله گلپایگانی و شریعتمداری یا از نسل حاضر آقای وحید خراسانی را رمانتیک دانست؟ فقه دانشی به شدت doctrinal است. و نوعی روش شناسی استنتاجی در آن هست که روح رمانتیک درست نقطه مقابل آنها است. من خمینی را با همه تاثیری که از عرفان گرفته است به هر حال یک فقیه می دانم.
با نکته سومت موافقم. پاره ای مومنان نوگرا خدای قدسی و تاریخی را از هم جدا می کنند و بی باوران هم همه چیز را در خدای تاریخی می بینند. آن چه من نوشتم از منظر مومنان بود، مومنان در عصر جدید حسی عمیق از فاصله از امر قدسی دارند که قبلا کمتر داشتند. اما از نظر بی باوران که اصلا خدایی وجود ندارد که یک وقت حرف بزند و یک وقت ساکت باشد!
صادق جان
بله، با این که هنوز فکر می کنم که جریان روشنفکری دینی نقشی کلیدی در پیدایش جمهوری اسلامی داشت اما با این همه اغراق در مسولیت آنها بسیار خطا ست. اگر آقای خمینی در سال پنجاه و هشت به ابدیت می پیوستند و کار ها دست مرحوم بازرگان می افتاد سرنوشت جمهوری اسلامی قطعا این نبود. این نکته پیش پا افتاده به نظر من فوق العاده اهمیت دارد. هیچ وقت نباید نقش اساسی «ولی فقیه» را فراموش کرد.
از نظراتتان بسیار ممنونم
بابک مینا / 30 March 2011
بابک عزیز با سلام
از خواندن نوشته ات هچون دیگر مقالاتت لذت بردم.گویا این روزها همه ما به چیزهای مشترکی می اندیشیم.اما چند نکته:
1-آنچه را «امپراتوری گرایی» ناسیونالیسم و اسلام گرایی نامیده ای و من «وجه تمدنی» رمانتیسم ایرانی می دانم به نظر من نکته کانونی این رمانتیسم است و بسیاربااهمیت تر از آنی است که به طور گذرا بدان پرداخته ای.شکل گیری این رمانتیسم ناشی از آگاهی نسبت به امر خارجی تهدیدآمیزی بود که شکلی استعماری نیز داشت و هستی «ما» را از ما می ستاند.رمانتیکهای ما برای تعریف آن «ما» به دلخواه و به فراخورحال رقیب وبرای از میدان به درکردن آن دست در انبان تاریخ(اندیشه،سیاست،هنر ودین) بردند.خواست عظمت طلبی و به تبع آن هماوردطلبی رمانتیسم جهان سومی هم با فرض این رقیب متصوراست.نکته ای که در رمانتیسم کلاسیک قرن هژده و نوزده نمی بینیم.
2-از قسمتی از پاسخت به صادق که فقه و نظریه ولایت فقیه را قاطعانه فاقد وجوه رمانتیک دانسته ای تعجب کردم.اتفاقا فقهی که خمینی از آن دفاع می کرد با عناصری مثل اجتهادپویا،مصلحت(به عبارت دقیق تر قدرت) و مقتضیات زمان و مکان(یا همان مقتضیات قدرت) ونیز نظریه ولایت فقیه معرف درکی کاملا اراده گرایانه و رمانتیک در جهت ارتقاء فقیه به جایگاه خدا یا سوژه تام وتمام و برساختن جهانی بدیل،آرمانی و فراتر از کاستی ها وپستی های غرب(یا فرهنگ مدرن)است.
3.در بخشی دیگر نوشتی:«تفاوت جمهوری اسلامی با همه دینسالاریهای پیشین آگاهی ضمنی از سکوت خداوند است» کمی بعدتر نوشتی:«این ما هستیم که با اراده دینی خود خدا را بازمیگردیم و یا به جای او سخن میگوییم. خدا خود در جهان نیست پس باید جهان را تصاحب کرد و او را زنده کرد».به گمان من منطق نهفته در جمله دوم قابل تسری به تمامی قدرتهای دینی و ادیان است و به همین دلیل از این نظر تفاوتی بین جمهوری اسلامی با پیشینیان نیست زیرا ادیان درسکوت وغیبت خدایان ادعایی شکل گرفته اند.
موفق و پایدار باشی
بهنام امینی / 30 March 2011
سلام بابک جان
منظورم از نگاه آناکرونیستیک به اسلام سیاسی (که خودت هم به طور ضمنی و به درستی در کامنتت به آن اشاره کردی) این است که از زاویه ی فقیهان و مفسران رسمی امروز اسلام در ایران به قضاوت در باب اسلام سیاسی در پیش از انقلاب بپردازیم و گمان بریم که قائلان به اسلام سیاسی در پیش از انقلاب همان ایده هایی ر ا در سر داشتند که فقیهان سیاسی امروز در باره ی آن ها سخن می گویند. به قول منطقیون نوعی اشتراک لفظی در میان است و این دو جریان به ظاهر همنام خاستگاه و اهدافی یکسره متفاوت داشته اند . قصد من دفاع از جریان اسلام سیاسی در پیش از انقلاب نیست اما به باور من عدم تفکیک میان این دو جریان به گمراهی مضاعف می انجامد چرا که از یک سو مانع شناخت آبشخورهای فکری و گفتمان تنیده با جمهوری اسلامی می شود و از سوی دیگر ما را از شناخت آن جریان روشنفکری محروم می کند.
ارادتمندت: صادق
صادق اسفندیاری / 30 March 2011
چیزی که متوجه آن نشدم و به نظرم مشکل اصلی است یک کاسه کردن تمام جریانهای چپ ایران هست. کل نوشته حرف حسابش این هست که جریان چپ مرده است یا در ظاهر شکست خورده است. انگار جریان چپ ایران همین چند نفری بودند که عضو توده و فدایی و اکثریت و … بوده اند. ملیون هم که مشخص هست که منظور نویسنده احتمالا مصدقی ها هستند و اسلام گراها هم که حکومتی ها یا افراطی ها. به نظر من مقاله با این همه تعریف و تمجید نکته ی خاصی نداره جز کلی گویی. حداقل از منظر سوسیالیسم. مثلا آیا چپ جدید در ایران خواستار دولتی مقتدر است؟ آیا تمام گرایشهای سوسیالیستی شکست خورده اند؟ آیا دلیل و مدرکی وجود داره که چپ به تاریخ پیوسته؟ البته اگر چپ رو به حزب توده و سیاهکل و… خلاصه کنیم و اسلام گرایی را به اسلام گراهای افراطی و شریعت اندیش بکاهیم و رمانتیسم را شعرگویی و عرفان بازی بدانیم با حرف نویسنده موافقم.
موفق باشید
مصطفی / 31 March 2011