ونداد زمانی ـ  بخشی از اهداف متفکرین و دانشمندانِ انقلاب صنعتی غرب در این نهفته بود که با امیدواری تمام ادعای نجات بشر از فقر، بیماری‌های واگیردار، خرافات و پایانِ بی‌احترامی به منزلت بشر را سرلوحه آرزوهای خود قرار داده بود. در میان همهمه واقعی ناشی از دستاوردهای عملی شده در زمینه تکنولوژی، فرهنگ غربی قرن ۱۹ میلادی توانست برای اولین بار لایه‌های مخفی و سرکوب شده بر امیال و آرزوهای «ناگفته» شخصیت انسان را شناسایی و ارجحیت بخشد. «ضمیر ناخودآگاه» عنصر جدید و زلزله‌فکنی بود که به گونه‌ای ریشه‌دار توسط زیگموند فروید توانست تعریف جدیدی از بشر ارائه دهد که بی‌تردید بخش بزرگی از انگیزه‌های انسان معاصر را توجیه وتفسیر نماید.

با وجود آنکه بسیاری از قضاوت‌های محکم و به ظاهر علمی فروید از اواسط قرن بیستم به زیر سئوال رفت و مجموعه بزرگی از نتیجه‌گیری‌های نابغه بزرگ غربی تازگی خود را از دست داد ولی تمهیداتی که او برای رهایی «جن» پنهان شده در وجود انسان یعنی «ضمیر ناخودآگاه» به خرج داد در تار و پود فرهنگ بشر معاصر برای همیشه ریشه دوانده است.

قضاوت روانکاوانه هنر از جمله ابزار و روش‌های است که فروید با اصرار تمام و با وجود محدودیت ناشی از تأثیرات او از فرهنگ قرن ۱۹ میلادی از خود به جای گذاشت. هر چند شیوه‌ی دیدن و قضاوت بشر معاصر به گونه‌ای صریح از اندیشه‌های بنیانی فروید تبعیت نمی‌کند ولی بعد از نزدیک به صد سال «بررسی روانکاوانه هنر» به عنوان یکی از گونه‌های معتبر و ماندگارِ سنجش و قضاوت در باره تولیدات هنری تبدیل گشت.

نمونه‌ای از قضاوت و نقد ادبی را با هم مرور خواهیم کرد که از طریق به کار بردن «ذره بین فرویدی» میسر شده است. به تعبیر دیگر تلاش خواهم کرد نشان دهم که یک داستان بسیار مطرح در ادبیات امریکا از طریق یکی از نظرات فروید چگونه می‌تواند بازخوانی و تعبیر شود.

برای این منظور داستان «بیداری» ۱ نوشته نویسنده زبردست امریکا «کیت چوپن» را انتخاب می‌کنم که با وجود آنکه بیش از ۱۳۰ سال از انتشار اولین نسخه‌اش می‌گذرد ولی این اواخر در محافل دانشگاهی از علاقه و توجه گسترده‌ای برخوردار شده است و بررسی همه جانبه‌ای در باره نقشِ امیال و آرزوهای قهرمان اصلی داستان «ادنا» و تأثیر آن بر روی انسان معاصر صورت می‌گیرد.

«ادنا» مادر ۲۸ ساله‌ای است که ضمن داشتن زندگی متوسط، به گونه‌ای کمابیش ناگهانی دچار دغدغه‌هایی می‌شود که بعد از مدت کوتاهی او را به سمت سفری منزوی ولی سنت شکنانه سوق ‌می دهد که راه برگشت ندارد. مرگ خودخواسته قهرمان جذاب و حساس قصه از زوایای مختلف تفسیر و تعبیر شده است و در میان ان‌ها صاحب‌ نظران فمینیست خودکشی این مادر جوان را انتخابی ناگزیر تعبیر می‌کنند که قرار ومدارهای مقرر شده در جامعه مردسالار بر «ادنا» تحمیل کرده است.


بازبینی‌های متنوعی نیز از دید روانکاوانه برای سرنوشت ناگوار قهرمان رمان «بیداری» عرضه شده است و روایتی که من تلاش کردم از این داستان و قهرمان اصلی‌اش ارائه دهم نیز از جمله آنهاست. کاربرد تئوری‌های فروید بویژه در باره انگیزه‌های درونی افراد برای تدارک تصمیم‌های بزرگ زندگی، این امکان را فراهم کرده است تا بتوان اغلب تولیدات هنری را از چشم فروید مشاهده کرد.

نقدی که من سعی کردم به کمک نظرات فروید در باره شخصیت «ادنا» قهرمان قصه خانم «کیت چوپن» ارائه دهم پایه و اساسش به یکی از آخرین تئوری‌های فروید به نام غریزه‌ی «تمنای مرگ» ۲ ربط پیدا می‌کند. با به کارگیری تئوری بسیار رادیکالی که فروید در اواخر عمرش به آن دست یافته است این امکان را هم تدارک دیدم تا آن را در کنار نظریه عمومی و آشنای فروید در باره «مراحل تحول جنسی» ۳ قرار دهم تا به کمک آن‌ها به شناسایی و پیگیری اعمال «ادنا» دست یابم.

فروید باور دارد که بشر تمدن را ایجاد کرده است تا بتواند مهاری به غریزه جنسی خود زده باشد. او معتقد است که بشر یاد می‌گیرد تا انرژی جنسی خود را بر اساس واقعیت، فرهنگ و ارزش‌های عمومی که از آن‌ها به عنوان «سوپر ایگو» یاد می‌کند تنظیم کند. فروید به عنوان روانکاو معتقد است که افراد در طول زندگی و در طی گذار از «مراحل تحول جنسی» تن به کجراهه‌هایی می‌دهند تا بتوانند نگرانی و عذاب ناشی ازضعف‌ها و ناهنجاری‌هایی که از بچگی تا بلوغ دچار آن می‌گردند را جبران کنند. فروید تاکید می‌کند که در طول «مراحل تحول جنسی»، افراد انرژی خود را معطوف پاسخگویی به نیازهای لیبیدو (غریزه جنسی) می‌کنند و نکته مهم در مراحل رشد جنسی بشر این است که اگر به دلائلی نتواند دوره‌های فوق را سالم و طبیعی طی کند دچار درجا زدن در‌‌ همان مرحله می‌گردد.

بر اساس تئوری کلی فوق است که روانکاوی فروید با برجسته کردن نقش «ضمیر ناخودآگاه» ادعا می‌کند که می‌تواند به آدم‌هایی که مشکل روانی و روحی دارند کمک کند. او به این تئوری دامن می‌زند که می‌تواند با ایجاد رابطه و نقب زدن به غریزه‌های درونی در ضمیر ناخودآگاه و از همه مهم‌تر «لیبیدو» یا غریزه جنسی، درجا زدن غریزه‌ها و بویژه لیبیدو را تصحیح کند.

فروید اما در اواخر عمر به تئوری جاهطلبانه‌تری رسیده است که از آن به عنوان «تمنای مرگ» یاد می‌کند. تئوری که فروید کمتر از سایر نظریاتش بر روی آن کار کرده است و از همه مهم‌تر از منطق علمی کمتری برخوردار است اما بدون تردید به بزرگ‌ترین و ماندگار‌ترین دیدگاهی تبدیل شده است که نه تنها کوچک‌ترین تناقضی با «فرویدیسم» ندارد بلکه به آن سمت و سوی مشخص داده است.


منظور اصلی فروید با تبیین تئوری «تمنای مرگ» این است که بشری که همه زندگی‌اش منجر شده است به جدال برای دستیابی به خواسته‌های لیبیدو (غریزه جنسی)، در حقیقت و در ذاتِ دستیابی به تمنای غریزه‌های حیاتی، به دنبال آرامشی است که خودِ «حیات» از او سلب کرده است. به تعبیری دیگر میل و جذبه‌ی «خود تخریبی» و تمنای ضمیرِ ناخودآگاه به «مردن» موتور اصلی زندگی موجود زنده است. فروید معتقد است انگیزه‌ی پایان دادن به حسِ «حیات» و برگشت به زهدانِ مادر، در زیر ماسکِ سرگشتگی مداوم برای لذت جنسی و سایر امیال تکراری نظیر دست آسایش، امنیت، قدرت، شهرت و خلاقیت پنهان شده است.

با عرضه‌ی قسمتی از دیدگاه‌های کمابیش عمومی فروید، در ادامه این مطلب به بازبینی داستان «بیداری» اثر خانم «کیت چوپن» می‌پردازم که به دلیل پیچیدگی درونی به داستان دوباره کشف شده‌ای تبدیل گشته است و از توجه و دقتِ وسیع منتقدین و نظریه پردازان معاصر برخوردار گشته است.

ادامه دارد

1- Kate Chopin, The Awakening
2- The Death Drive
3- Psychosexual Stages