«پول درآوردن هنر است و کارکردن هنر است و بیزنس خوب بهترین هنر است.» دونالد ترامپ، رئیس‌جمهور‌ِ ‌میلیاردر ایالات متحده آمریکا این جمله‌ها را در دو کتابش می‌نویسد، اما نه به‌عنوان مولف‌شان. او در واقع آنها را از مشهورترین هنرمند معاصر آمریکا، اندی وارهول نقل می‌کند. مشهورترین کتاب ترامپ هم که این جمله‌ها منبع الهام‌شان است، «هنر معامله» نام گرفته و حتی عنوان یکی از فصل‌هایش، جمله معروف دیگری از وارهول درباره هنر معاصر است: «شخصی نیست؛ بیزنس است.»

برج ترامپ در نیویورک

منتقدان و نظریه‌پردازان بسیاری درباره هنر معاصر و رابطه آن با سرمایه‌داری و بدل‌شدن‌اش به بیزنس نوشته‌اند. هیتو اشتایرل، فیلم‌ساز و نظریه‌پرداز آلمانی و استاد دانشگاه هنر برلین این نقد را تا آنجا پیش می‌برد که می‌نویسد «هنر معاصر نه تنها انعکاس گذار به سوی نظم جهانی جدید پس از جنگ سرد است، بلکه فعالانه در این گذار مداخله می‌کند. هنر معاصر بازیگر عمده‌ای در پیشرفت نابرابرانه‌ی شبه‌کاپیتالیسم در هر آنجایی است که تی‌ـ‌موبایل پرچم‌اش را فرو می‌کند.»

اندی وارهول شاید نماد اصلی هنرمندی است که بر خلاف سنت همیشگی هنرمندان آوانگارد قرن بیستم، کاپیتالیسم را با آغوش باز می‌پذیرد، هنر به‌اصلاح والا را به نفع «هنر پاپ» ــ عوام‌پسند ــ کنار می‌گذارد، و بعدها نیز در آخرین سال‌های عمر خود در پاسخ به منتقدانی که می‌خواهند زندگی هنری‌اش را به دو بخش «آوانگارد» و «جذب سیستم» تقسیم کنند، می‌گوید: «من همیشه یک هنرمند تجاری بوده‌ام.» در ادامه این یادداشت، از خلال رابطه بین او و دونالد ترامپ، هم به هنری که رئیس‌جمهوری جدید آمریکا قبل کلمه «معامله» می‌گذارد خواهیم پرداخت، و هم به تاریخچه رویکرد واقعی او به هنر معاصر.

محافظه‌کاری افراطی و هنر حادلیبرالیسم

دونالد ترامپ و اندی وارهول در دهه ۸۰  با یکدیگر ملاقات می‌کنند و پس از آن، تا چند سال بعد، وارهول در خاطرات خود با گوشه و کنایه به ترامپ و خانواده‌اش اشاره می‌کند.

به روایت خاطرات وارهول، نخستین ملاقات هنرمند و میلیاردر ۱۹۸۱ در جشن تولد روی مارکوس کوهن، دادستان بدنام آمریکایی دوره مک‌کارتیسم رخ می‌دهد. روی کوهن همراه با مک‌کارتی به تعقیب و تصفیه بسیاری از روشنفکران، نویسندگان و هنرمندان کمونیست یا حامی ایده‌های سوسیالیستی پرداخت؛ بسیاری از کسانی که همراه با اندی وارهول، مهمان جشن تولد او، در فهرست هنرمندان بزرگ آمریکا قرار دارند. اگر وارهول به خاطر بدل‌شدن به یکی از پردرآمدترین هنرمندان و سلبریتی‌های آمریکایی به تولد این حادمحافظه‌کار دعوت شده‌بود، رابطه ترامپ و کوهن جنس دیگری داشت: کوهن سال ۱۹۷۳ وکالت ترامپ را در پرونده مربوط به نژادپرستی در ساختمان‌هایش برعهده گرفت، وقتی رئیس‌جمهوری کنونی آمریکا به دلیل واگذارنکردن خانه به سیاهان به دادگاه رفته‌بود.

دو ماه بعد، دونالد و همسر سابقش ایوانا به «فکتوری» (به معنای کارخانه، نامی که وارهول از دهه ۶۰ میلادی به استودیوی هنری‌اش داده‌بود) قدم می‌گذارند تا سفارش هنری بدهند. قرار بود تا وارهول پرتره‌ای از ساختمان در حال تأسیس «برج ترامپ» بکشد و آن را در ورودی برج آویزان کنند. وارهول در یادداشت خاطرات مربوط به آن روز می‌نویسد که «این آدم‌ها عجیب پولدارند. همین دیروز داشتند درباره خریدن ساختمانی به قیمت ۵۰۰ میلیون دلار یا چیزی در همین مایه‌ها صحبت می‌کردند.»

وارهول از برج ترامپ چندین پرتره کشید

البته وارهول در همین یادداشت ابتدایی درباره ترامپ می‌نویسد که او خیلی «بوچ» است. بوچ اینجا یعنی همان ماچو، یا مردی که خصوصیات سنتی مردانه در او بیش از حد به چشم می‌آید. اما این مشاهده مانع از آن نمی‌شود که وارهول پس از بازدید از محل ساختمان و پیش از آنکه ترامپ حتی پیش‌پرداختی برای سفارشش بکند، هشت پرتره از برج ترامپ بکشد. تنها وارهول نیست که شیفته «برج ترامپ» شده؛ هربرت موشان، منتقد هنری نیویورک تایمز هم آن را زیباترین آسمان‌خراش نیویورک توصیف می‌کند که ترکیبی است از «پرخاش‌ و میل، خشونت و سکس.» این چهار عنصر آوانگاردیسم لیبرال نیویورکی و حادمحافظه‌کاری ترامپی آن را به واقع کنار هم می‌گذارد.

پرتره‌های وارهول از برج، چندلایه در رنگ‌های سیاه، نقره‌ای و طلایی بود و حتی گرد الماس، نشانه‌ اختصاصی وارهول برای نشان‌دادن علاقه‌اش به دنیای مُد هم روی برخی از آنها پاشیده شده‌بود. هنرمند ذوق‌زده در خاطراتش می‌نویسد که قرار است پرتره‌های او جلد کاتالوگ مغازه‌های میان‌تالار (atrium) این برج عظیم باشد و از ورودی‌اش آویزان شود.

اما وقتی ترامپ و همسرش برای دیدن پرتره‌ها دوباره به فکتوری قدم می‌گذارند، وارهول دیگر ذوق‌زده نیست: ترامپ پرتره‌ها را نمی‌خواهد. هنرمند این‌بار در ناباوری از عدم پذیرفته‌شدن کارهای او ــ مشهورترین هنرمند زنده نیویورک ــ می‌نویسد که «اشتباه کردم که بیش از حد پرتره کشیدم، فکر کنم گیج‌شان کرده‌ام.» ترامپ از اینکه کارها رنگی نیستند، دقیق‌تر، همچون دکوراسیون برج صورتی و نارنجی ندارند، ناراحت شده‌بود. وارهول در عین نومیدی و برای فروختن کاری به این «آدم‌هایی که عجیب پولدارند»، ایوانا را به دیدن پرتره‌های یک زن ثروتمند دیگر دعوت می‌کند تا به نوشته خود او، «شاید خانم ترامپ به فکر سفارش یک پرتره بیفتد.» اما این اتفاق هم رخ نمی‌دهد و وارهول کینه آنها را به دل می‌گیرد.

شاید وارهول باید کمی پیش از این کینه‌ به دل می‌گرفت. برای آنکه برج ترامپ ساخته شود، یکی از مهم‌ترین نمادهای هنر پاپ آمریکا و تاریخ فعالیت هنری خود وارهول باید تخریب می‌شد: فروشگاه بنویت تلر در خیابان پنجمِ منهتن نیویورک. پنجره‌های ویترین این فروشگاه از ۱۹۲۹ از سوی هنرمندان مشهور تزیین می‌شد و نخستین آنها سالوادور دالی بود. از ۱۹۵۵، روبرت رائشنبرگ، از نخستین هنرمندان پاپ‌آرت و دست آخر، از ۱۹۶۱ خود اندی وارهول تزیین پنجره‌های ویترین این فروشگاه را انجام می‌دادند و در واقع، پاپ‌آرت از این طریق معروف شد.

وارهول چندبار دیگر هم در خاطراتش به ترامپ‌ها ارجاع می‌دهد. آنها دوباره در جشن تولد روی کوهن یکدیگر را می‌بینند و ایوانا خجالت‌زده خودش را به بی‌خبری می‌زند که «راستی، چه اتفاقی برای آن نقاشی‌ها افتاد؟» و سریع ناپدید می‌شود. همان سال، ۱۹۸۳، وارهول را به جشن افتتاحیه برج دعوت می‌کنند. او با افتخار در یادداشت‌هایش می‌نویسد که با دوساعت تأخیر به جشن رفته: «چون هنوز از ترامپ‌ها متنفرم، چون هرگز نقاشی‌هایم از برج ترامپ را نخریدند.»

برندینگ؛ از هنر معاصر تا سیاست معاصر

اما ورای این داستان شخصی، چیزی به مراتب مهم‌تر این دو ــ وارهولِ حادلیبرال و ترامپِ حادمحافظه‌کار ــ را به هم وصل می‌کند و «هنر»شان را می‌سازد: برندینگ، یا اینکه چه‌طور یک نام خاص به تنهایی ابزار ارزش‌افزایی سرمایه می‌شود. در واقع برندینگ یکی از استراتژی‌های هنرمندان آوانگارد پس از دهه ۱۹۶۰ است که با رجوع به ایده‌های افراط (excess) و تخطی و هزینه‌گری و خشونت و کلبی‌مشربی هنر والا را به نفع هنری جدید (یا یک نا‌ـ‌هنر جدید) نفی می‌کردند.

یکی از تبلیغات وارهول در نشریه زرد آمریکایی «وویس آف ویلج» (صدای روستا) استراتژی برندینگ او را به خوبی روشن می‌کند. «من با نام خودم بر موارد روبرو صحه می‌گذارم: لباس‌های ای‌سی/دی‌سی (AC/DC)، سیگارهای کوچک، نوار کاست، تجهیزات صدا، دیسک‌های راک‌اند‌رُل، هرچیزی، فیلم و تجهیزات فیلم‌برداری، غذا، هلیوم، پول!! عشق و بوسه، اندی وارهول.» برندینگ ادامه کار مارسل دوشان، دادائیست فرانسوی با «حاضرآماده‌ها» است که برای مثال، سنگ توالت مردانه را امضاء کرد و به‌عنوان اثر هنری به نمایش گذاشت. یا پیرو مانزونی، هنرمند ایتالیایی که ۱۹۶۱ مجموعه اثر هنری‌اش با نام «گه هنرمند» را عرضه کرد: مجموعه‌ای از ۹۰ قوطی کنسرو که مدفوع هنرمند در آنها بسته‌بندی شده و قیمت هر کدام برابر با قیمت طلایی هم‌وزن با قوطی‌ بود. البته پس از ۲۰۰۰ قیمت قوطی‌ها در بازار آزاد هنر به مراتب بیشتر شد و ۲۰۱۵، شماره ۵۴ به قیمت ۱۸۲ هزار و ۵۰۰ پوند به فروش رسید.

می‌گویند وارهول پس از جان‌به‌دربردن از تیراندازی «والری سولاناس»، فمینیست رادیکال آمریکایی که در فکتوری بود، تغییر کرد. به خاطر این اتفاق در ۱۹۶۸، وارهول زنده‌مانده، نه بی‌شباهت به ایده خودش درباره معروف‌شدن ۱۵ دقیقه‌ای هر کسی، به صفحه اول روزنامه‌ها راه پیدا کرد، خیلی مشهور شد و به همین خاطر، توانست به یک هنرمند تجاری موفق بدل شود و دیگر صرفاً یک سلبریتی نیویورکی بود که تنها هنرش هنر پول درآوردن شده. پیش از آن تولیدات «فکتوری» درآمد خاصی نداشت و آوانگاردهایش بقای زندگی‌شان را صرفاً تأمین می‌کردند. حتی زندگی‌نامه معروف «پاپ: نبوغ اندی وارهول» با ماجرای شلیک گلوله به او در ۱۹۶۸ پایان می‌پذیرد و دو دهه آخر زندگی او را در چند پاراگراف و به عنوان مجموعه‌ای از کارهای هنری صرفاً تجاری توضیح می‌دهد. وارهول که وقت مرگ ۲۲۸ میلیون دلار دارایی داشت، خودش این روایت را نمی‌پذیرد و جملاتی که ترامپ چندین بار به آن ارجاع داده‌است، از کتاب معروف هنرمند نیویورکی، یعنی «فلسفه اندی وارهول» می‌آیند: «خوب‌بودن در بیزنس مسحورکننده‌ترین نوع هنر است. پول درآوردن هنر است و کارکردن هنر است و بیزنس خوب بهترین هنر است.»

نباید از یاد برد که ایده پاپ ایده دموکراتیزه‌کردن هنر بود. وارهول ابژه‌ها و چیزهایی را به عرصه بازنمایی هنر کشاند که پیش از آن بیش از حد برای عرصه والای هنر مبتذل به شمار می‌آمدند. کالاهایی همچون قوطی سوپ؛ برج‌ها؛ مظاهر تمدن سرمایه‌داری؛ … وارهول و دوستانش در فکتوری تولید هنری را به تولیدی جمعی بدل کردند و به علاوه، با سبک زندگی تخطی‌گرانه‌شان، کوئیربودن و فمینیست‌بودن‌شان فرهنگ آمریکای محافظه‌کار را همراه با نسل‌های دیگر هنرمندان و نویسندگان آن دوران و همگام با جنبش ۶۸ به پرسش کشیدند. با این حال، وارهول مثل هنرمندان بزرگ دیگری همچون دالی شیفتگی به خود پول و زندگی اشرافی را جایگزین مداخله هنری کردند و ایده‌های دموکراتیزه‌کردن هنر و استراتژی‌های پاپ آن به خوبی جذب سرمایه شدند.

پاپ از این منظر یعنی دموکراتیزه‌کردن بدون در نظر گرفتن مسئله طبقه. وارهول برای مثال از کوکاکولا تعریف می‌کرد، چون هم کارگر مهاجر آن را می‌نوشد، هم ولگردها، و هم رئیس‌جمهوری آمریکا. در واقع، کوکاکولا کالایی است آفریده کاپیتالیسم، آن هم نه در پاسخ به نیازِ ضروری بقای زندگی ــ که بی‌شباهت به اثر هنری نیست ــ و تمام طبقات را علی‌رغم تفاوت‌هایشان درمی‌نوردد. اما این توصیف مغلطه‌ای است که فراموش می‌کند حتی اگر آدم‌هایی از طبقات متفاوت کوکاکولا بنوشند، در نهایت شکاف طبقاتی کماکان سرجایش دست‌نخورده باقی می‌ماند. سیاستی که نابرابری طبقاتی را نشانه می‌گیرد، سیاستی است که در عرصه تولید و بازتولید مداخله کند، نه سیاستی که در عرصه مصرف مداخله می‌کند. مصرف کوکاکولا کاری نمی‌کند، تولید آن اما به بازتولید مناسبات سرمایه‌دارانه و انباشت بیشتر سرمایه دامن می‌زند. به طریق مشابه، مصرف محصولات غذایی بیو کشاورزی و دام‌داری صنعتی و کشتار سیستماتیک حیوانات را از بین نمی‌برد، بلکه عذاب وجدان طبقه متوسط را که توان مصرف بیو دارد، تخفیف می‌دهد.

بیزنس ترامپ هم مشخصاً از خلال استراتژی برندینگ پیش رفت. بسیاری از ساختمان‌های «ترامپ» از سوی دیگران ساخته شده و سازندگان، برند ترامپ را برای گذاشتن روی ساختمان‌ها خریده‌اند. ترامپ یکی از منابع الهامش در برندینگ را «هنر معاصر» معرفی می‌کند و خودش را نیز هنرمند. و البته تأکید هم می‌کند که به نظر او هنر معاصر غالباً «حقه‌بازی» است و هنرمند موفق کسی که فروشنده و بازاریاب خوبی باشد. «همیشه گفته‌ام بیزنس هنر است. و همیشه این جمله وارهول را دوست داشته‌ام که “پول‌ درآوردن هنر است…” با آن موافقم.» ترامپ می‌نویسد و به خاطره‌ای هم اشاره می‌کند که دوست هنرمند معروف نیویورکی‌‌اش به او نشان می‌دهد چه‌طور قبل از ناهار با ترامپ با پاشیدن چند نوع رنگ روی بومی ۲۵۰ هزار دلار درمی‌آورد.

هنر پشت هنر معامله بیش از همه به این تعریف وارهول نزدیک است که «هنر یعنی آنچه می‌توانی قالبش کنی.» پوشش رسانه‌ای مجانی به میزان دو میلیارد دلار در دوره مقدماتی انتخابات ریاست‌جمهوری نیز این هنر به‌مثابه‌ قالب‌کردن را به خوبی نشان می‌دهد. به عبارت دیگر، فلسفه هنر وارهول متأخر/ترامپ بر دو حکم «پول دربیاور» و «قالب کن» استوار است.

ترامپ سیاست غالب، سیاستِ والای نخبگانِ واشنگتن را با استفاده از «نام» خودش و استفاده از همان استراتژی برندینگ در عین خشونت، افراط، تخطی و کلبی‌مشربی نفی کرده‌است، اما نا‌ـ‌سیاستی که وعده‌اش را می‌دهد، بازگشتی مرتجعانه به ارزش‌های «سفید» است و حفاظت از بیزنس. اگر سهام وال‌استریت پس از تحلیف ترامپ و در عین تظاهرات میلیونی در اعتراض به او بالاتر هم رفت، به این دلیل است که «اگر هنر دوست داری و نمی‌توانی از قبلش پول دربیاوری، کم‌کم خواهی فهمید که همه‌چیز، حتی هنرت هم بیزنس است. به همین خاطر جمله وارهول را درباره‌ی اینکه بیزنس خوب بهترین هنر است، دوست دارم. این حرف واقعیت دارد.»

ترامپ در برابر هنر

اما جز این ترامپ و هنر معاصر رابطه‌ای با یکدیگر ندارند. جز آنکه «حقه‌بازی» خواندن غالب هنر معاصر و علاقه‌اش به دکوراسیون تزیینی طلایی به تنهایی نشان‌دهنده بی‌اعتباری نظرگاه ترامپ راجع به هنر است، مداخله‌های گاه‌و‌بیگاهش در هنر هم چیز دیگری نمی‌گوید. ترامپ ۱۹۹۷ قصد کرده‌بود تا مجسمه‌ای از کریستف کلمب، به‌اصطلاح «کاشف» قاره نو به بزرگی مجسمه آزادی بسازد و آن را در نیویورک نصب کند. مجسمه هرگز به شهر وارد نشد، اما رئیس‌جمهوری آمریکا درباره این اثر هنری گفته بود: «اندازه ۴۰ میلیون دلار برنز در آن به کار رفته.»

ترامپ رابطه مسئله‌زایی با هنر معاصر دارد

همچنین وقتی سال ۱۹۸۰ فروشگاه بنویت تلر را برای ساختن برج ترامپ تخریب می‌کرد، قول داد برجسته‌کاری‌های آرت دکو مرمری را به موزه متروپولیتن اهدا کند، اما کارگران آنها را تخریب کردند. بعدتر ترامپ در مصاحبه‌ای (که دوران انتخابات ۲۰۱۶ هم به عنوان یکی از رسوایی‌هایش مطرح شد) با نام «جان بارون» و به عنوان سخنگویش با نیویورک تایمز حرف زد و گفت که برجسته‌کاری‌ها ارزش هنری نداشته‌اند.

سال ۱۹۹۹ هم نمونه‌ای دیگر رخ داد: رودی جولیانی، شهردار سابق نیویورک و از حامیان سرسخت ترامپ در انتخابات اخیر، بودجه موزه بروکلین را به خاطر نمایش اثر «مریم باکره» کریس اوفیلی، نقاش سیاه بریتانیایی قطع کرد و ترامپ به حمایت از او پرداخت. مریم باکره اوفیلی سیاه بود و عناصری به قول محافظه‌کاران آمریکایی «پورنوگرافیک» را در خود جای داده‌بود. ترامپ آن را همراه با آثار برخی هنرمندان معاصر دیگر «تبهگن» خواند. تبهگن صفتی است که نازی‌ها به هنر مدرن و آوانگارد اوایل قرن بیستم دادند.

اینکه چه اتفاقی برای بودجه‌های فرهنگی پس از اوباما رخ می‌دهد، مشخص نیست. ترامپ و پل رایان پیشتر گفته بودند نیازی به دادن بودجه به هنر نیست و بودجه این بخش در دوران اوباما هم به بهانه بحران افزایش چندانی نیافت. هنر معاصر «تبهگن» شاید بیش از اینها مورد حمله واقع شود. همین حالا طرفداران رئیس‌جمهور ترامپ، ایلیما گور، نقاش لزبین را به خاطر کشیدن پرتره‌ای برهنه از ترامپ با آلت تناسلی کوچک و عنوان «عظمت را به آمریکا بازگردان» در خیابان کتک زده‌اند. اینکه چنین حملاتی تا کجا به هنرمندان ادامه پیدا می‌کند، به شیوه‌ هنرپردازی دونالد ترامپ باز خواهد گشت و اینکه آیا ایده سیاست به‌مثابه بیزنس هم مثل هنر به‌مثابه بیزنس پیش خواهد رفت یا فاجعه‌ای آن را همراه با بخشی از دنیا تخریب خواهد کرد.