– از بهزیستی زنگ زدند که بچه را برای آمدن مادر و بردن او آماده کنیم. مادر از اداره سرپرستی حکم گرفته بود و قاضی حتی فکر نکرده بود برای اینکه بتوان بچه را به مادرش سپرد زمان لازم است. او از یک سالگی مادرش را ندیده بود و حالا پنج سالش بود و نسبت به مادر، غریبه. موقع رفتن دستهایش را قلاب کرده بود به گردن مسئول مرکز و پایین نمیرفت و گریه میکرد.
اینها را سها، مربی یکی از مراکزی میگوید که در ایران «شبهخانواده» خوانده میشوند.
سها در گفتو گو با رادیو زمانه میگوید: «همه “شبه خانواده”ها با این احکام درگیرند، وقتی پای درد و دل مددکاران بنشینی زخمهای زیادی را مشاهده میکنی که همه آنها مربوط به نقض قانون و نبود قانون مناسب برای حمایت از دختران و پسران بدسرپرست و بی سرپرست است.»
برخی از پدرها و مادرها با این که میدانند شرایط نگهداری فرزندانشان را ندارند، بعد از خلاص شدن از زندان (که در بیشتر موارد به گفته مددکاران و مسئولان بهزیستی به دلیل اعتیاد و جرایم مربوط به آن است)، دنبال فرزندانشان میآیند تا با هم یک خانواده بسازند، اما گاهی وسط راه پشیمان میشوند و بچهها را برمیگردانند. گاهی هم از بچهها برای جابهجایی مواد مخدر استفاده میکنند یا آنها را به خیابانها میفرستند تا کسب درآمد کنند. گاهی آنان را میفروشند یا اگر دختربچه باشند آنان را به آدمهایی از جنس خود شوهر میدهند.
بچههایی که برمیگردنند نیز آسیبهای زیادی دیدهاند و به قول مددکاران، «دوباره میروی به نقطه اول و باید تلاش کنی کودک احساس امنیت کند. اما دختر یا پسر خردسال یا حتی بزرگتر طی مدتی که با خانواده زندگی کرده، دچار شب ادراری و احساس ترس و عدم امنیت شده و هرگز نمیتوان این آسیبدیدگی را کاملاً ترمیم کرد.»
از میان گفتههای یک مددکار: ما به دادگاههایی نیاز داریم که قاضیها حساسیت بیشتری نسبت به سرنوشت کودکان بدسرپرست داشته باشند
یک مددکار که در بهزیستی کار میکند به رادیو زمانه میگوید: «اداره سرپرستی قوه قضاییه برای مدیران یا مددکارانی که در مقابل برگرداندن فرزند مقاومت میکنند حکم بازداشت صادر میکند. این در حالیست که مددکاران موظف به بازدید از محل زندگی والدین هستند و اگر این مکان مناسب نباشد یا والدین صلاحیت لازم را نداشته باشند مددکاران باید گزارش کنند، اما اداره سرپرستی به این موارد توجه نمیکند و سلامت روح و روان و آینده این فرزندان برای اداره سرپرستی مهم نیست.»
این مددکار در ادامه حرفهایش میگوید: «ما نیاز به دادگاههای خاص داریم که قاضیها حساسیت بیشتری نسبت به سرنوشت این کودکان داشته باشند.»
دخترها در خانواده بدسرپرست
مددکار یکی از سازمانهای مردمنهاد (ان جی او) که فرزندان بدسرپرست و بیسرپرست را نگهداری میکنند، در مورد نقض قانون به رادیو زمانه میگوید: «یکی از دختران ما مورد تجاوز پدر قرار گرفته بود و در حقیقت زن به دلیل تجاوز پدر به دخترش از او جدا شده بود و بعد در اثر تصادف، مادر فوت شد و پدر برای گرفتن دخترش اقدام کرد. ما مقاومت کردیم و بچه را به او ندادیم اما بعد از طریق برادرش برای گرفتن او اقدام کرد و در نهایت عمو توانست دختر را ببرد.»
او میگوید که دیگر توان ادامه دادن و مقاومت ندارد، زیرا قانون از کودکان بدسرپرست حمایت نمیکند: «همکارانم در مراکز دیگر هم مشکلاتی از این دست دارند. بیشتر پدرها و مادرها به جرم اعتیاد، قاچاق مواد مخدر و شرارت در زندانند و بلافاصله بعد از بیرون آمدن از زندان، فیلشان یاد هندوستان میکند و برای بازگشت فرزندانشان حکم میگیرند، در حالی که صلاحیت لازم را ندارند و بهتر است بچه در مرکز بماند تا اینکه به خانوادهاش برگردانده شود.»
یک مددکار از تهران:
برخی والدین بازگشته از زندان میگویند سرکار هستند و بچههایشان را تحویل میگیرند. آنها معمولاً خانههایی بسیار کوچک در حاشیه شهر تهران یا در مناطق آسیبخیز مثل شوش و هرندی دارند و معلوم نیست سرنوشت کودک در چنین محیطی چه میشود.
مددکار دیگری هم چنین داستانهایی را روایت میکند: «بعضی از دخترهایی که به خانوادهها تحویل داده شدند، در نهایت کارشان به کارتنخوابی و روسپیگری کشیده است، در حالی که اگر قاضی اندکی تأمل میکرد و بهزیستی دقت بیشتری به خرج میداد، مانع از برگرداندن بچهها به خانوادهها میشد.»
کار پسرها به کجا میکشد؟
پسرها هم به گفته مددکارانی که در مراکز پسرانه کار میکنند نیز وضعیت بهتری ندارند. مرجان، یکی از مددکاران یک مرکز نگهداری پسران میگوید: «یکی از پسرهای ما بسیار زیبا بود. خانوادهاش دنبالش آمدند و بردندش. بعدها متوجه شدیم او هم به جرم قاچاق مواد مخدر و اعتیاد دستگیر شده و در زندان هم مورد تجاوز همبندیانش قرار گرفته است.
از دیگر سو قانون جدیدی به مراکز شبه خانوادهای که پسرها را نگهداری میکنند ابلاغ شده است که از ۱۵ سالگی به بعد دیگر زنان نمیتوانند مربی این مراکز باشند چون نامحرم هستند. مرجان میگوید: «بچهای که سالها با یک مربی که مثل مادر اوست زندگی کرده، در بحرانیترین سال زندگیاش باید از او جدا شود و او را به دست مردانی میسپارند که برایش غریبه محسوب میشوند. انگار بچهها دوباره و اینبار در ۱۵ سالگی بیمادر شدهاند.»
به گفته مرجان، در غرب مراکز شبه خانواده تقریباً دیگر منسوخ شدهاند و فرزندان از همان کودکی به خانوادههای دارای صلاحیت داده میشوند.
بهزیستی قانون جدید در مورد کودکان بدسرپرست را اجرا نمیکند
آبان ماه سال ۹۴، انوشیروان محسنی بندپی، رئیس سازمان بهزیستی، درباره اجرایی شدن قانون جدید فرزندخواندگی گفت که پس از تصویب قانون، آییننامه اجرایی آن نیز به تصویب رسیده و به استانهای مختلف کشور ابلاغ شده است.
او با اشاره به اینکه مفاد قانون جدید فرزندخواندگی متفاوت و تکمیل قانون قبلی است، گفت: «در حال حاضر حدود ۸۰ درصد فرزندان تحت پوشش بهزیستی دارای خانوادههای بدسرپرست هستند و در قانون قبلی امکان فرزندخواندگی آنان وجود نداشت، اما در قانون جدید فرزندخواندگی موقت و همچنین واگذاری کودکان بدسرپرست نیز دیده شده است.»
با وجود این اما بهزیستی همچنان این قانون را اجرا نمیکند. به گفته رئیس این سازمان، « همه متقاضیان دنبال این هستند که وقتی کودکی را به عنوان فرزند تحت پوشش خود قرار میدهند، او را به عنوان فرزند دائم تربیت و مراقبت کنند، اما در مورد کودکان بد سرپرست ممکن است پس از یک سال خانواده این کودک پیدا شود. بنابراین به دنبال علاقهای که بین دو طرف ایجاد میشود، آثار روحی و روانی بر کسی که فرزند را قبول کرده و فرزندخوانده به وجود آید و آنان دچار تضاد میشوند.»
گرچه این دغدغه نادرست نیست اما در بسیاری از موارد والدین این کودکان به دلیل قتل یا قاچاق مواد مخدر حبس ابد گرفتهاند و از سوی دیگر بسیار دشوار است که به گرفتار نشدن دوباره والدینی که سالها دچار اعتیاد به شیشه و کراک بودهاند امید بست.
در کنار این مسأله نیاز به فرهنگسازی در این زمینه وجود دارد. کودکان بدسرپرست یا بیسرپرست حق زندگی سالم دارند اما در ایران چنان بر نهاد خانواده و اصالت خانوادگی تأکید میشود که اگر کسی خانواده نداشته باشد انگار در جایگاهی پایینتر از دیگری قرار میگیرد که خانوادهای معتاد دارد.
در همین زمینه