روابط به خصوص روابط نزدیک ضروری هستند. به همین خاطر تنهایی مهلک است.

Matt Damon in a space suit on 'Mars' in The Martian.

همه ما نیاز به فهمیده شدن داریم، دوست داریم دیده شویم و به جمع دوستان و خانواده تعلق داشته باشیم. همه دوست داریم یک همسر یا شریک رمانتیک داشته باشیم. ما نیاز داریم که قبیله خودمان را پیدا کنیم.

تحقیقات نشان داده که یکی از مزایایی که بودن در رابطه یا یک گروه دارد، احساس تعلق است که به زندگی معنا می‌بخشد. وقتی دیگران به ما اهمیت می‌دهند و طوری با ما رفتار می‌کنند که این اهمیت را نشان بدهند، ما باور می‌کنیم که آدم‌های با اهمیتی هستیم.

با اینکه همه ما نیاز به تعلق داشتن داریم، در ده‌های اول قرن بیستم، بسیاری از روانشناسان و پزشکان با نفوذ، آنهایی که نگهبانان جسم و روح مان بودند، به این وجه اساسی طبیعت انسان اذعان نکردند. این که بچه‌ها نیاز به عشق پدر و مادر و مراقبت آنها دارند تا زندگی پربار و پر معنایی داشته باشند، از نظر پزشکی معنایی نداشت. بی‌توجهی خطرناک دانسته نمی‌شد بلکه آن را عملی غیراخلاقی می‌دانستند.

زمانی که روانشناسی رفتاری به وجود آمد و روانشناسان دانشگاهی توجه خود را به موضوع پرورش فرزند معطوف کردند، این دیدگاه عوض شد و آنها دست به آزمایش اهمیت وابستگی و روابط در سال‌های اولیه زندگی زدند. آنها کشف کردند که آدم‌ها فاوغ از اینکه چندساله‌اند، برای زندگی سالم و سرشار، بیش از غذا و سرپناه به روابط نزدیک نیاز دارند.

روشی که ما با آن احساس نیار به تعلق را در خود ارضا می‌کنیم، در مراحل مختلف زتدگی متفاوت است. در سال‌های اولیه زندگی عشق سرپرستان بسیار ضروری است، وقتی بزرگ‌تر می‌شویم، تعلق را در روابط دیگر می‌جوییم. آنچه که در تمام مراحل ثابت به جا می‌ماند، اهمیت حیاتی این احساس تعلق است.

اما متاسانه بسیاری از ما از این تعلق بی‌بهره‌ایم. در زمانه‌ای که ارتباطات ما بیش از گذشته دیجیتالی شده است، میزان انزوای اجتماعی بیشتر شده است. حدود ۲۰ درصد مردم احساس تنهایی می‌کنند؛ آنها می‌گویند که منبعی عظیم از احساس ناشادی در زندگی‌شان وجود دارد. یک سوم آمریکایی‌های بالای ۴۵ سال می‌گویند که تنها هستند. همزمان نتایج یک نظرسنجی در ایج یو کی، نشان می‌دهد که نیم میلیون نفر از افراد بالای شصت سال در بریتانیا، اغلب روزای خود را در تنهایی می‌گذارنند و غیرعادی نیست که آن نیم میلیون دیگر پنج شش رز هفته را بدون اینکه کسی را ببینند یا با کسی حرف بزنند، بگذرانند.

در سال ۱۹۸۵، مرکز نظرسنجی عمومی از آمریکایی‌ها سوال کرد که در شش ماه گذشته با چند نفر درباره یک موضوع مهم بحث و گفت و گو کرده‌اند. پاسخ اغلب افراد سه نفر بود. وقتی این نطرسنجی در سال ۲۰۰۴ تکرار شد، پاسخ افراد صفر بود.

تمام این داده‌ها افزایش تنهایی را ثابت می‌کند. این تحقیقات نشان می‌دهند که زندگی مردم خالی از معنا شده است. اغلب در نظرسنجی‌ها آدم‌ها روابط نزدیک خود را به عنوان معنای اصلی زندگی خود ذکر می‌کنند و آنهایی که تنهاتر و منزوی‌ترند، حس می‌کنند که زندگی‌شان خالی از معنا شده است.

گرچه روابط نزدیک برای یک زندگی معنادار ضروری‌اند اما تنها نیاز اجتماعی ما نیستند. روانشناسان همچنین دریافته اند که ارزش لحظات کوتاه احساس صمیمیت نیز بالاست. ارتباطات با کیفیت، مثل تعامل کوتاهی که میان دو انسان برقرار می‌شود، مهم هستند. مثلا زمانی که زوجی دست هم را هنگام پیاده‌روی می فشارند، یا زمانی که دو غریبه در هواپیما گفت‌وگویی همدلانه را آغاز می‌کنند، این ارتباط کوتاه اثر مثبتی بر آنها دارد. روابط با کیفیت این ظرفیت را دارند که به روابط ما با آشنایان، همکاران و غریبه‌ها معنا ببخشند.

درست است که ما نمی‌توانیم یک رابطه با کیفیت از سوی دیگران با خودمان ایجاد کنیم، اما می‌توانیم خودمان آغازگر آن باشیم. می‌توانیم به غریبه ای در خیابان سلام بگوییم به جای اینکه نگاه‌مان را از او برگردانیم. می‌توانیم به جای بی‌ارزش قلمداد کردن دیگران، به آنها ارزش بدهیم. می‌توانیم آدم‌ها را دعوت کنیم که «تعلق» داشته باشند.

-از کتاب «قدرت معنا: هنر زندگی» نوشته امیلی اصفهانی اسمیت