رفسنجانی، نقش مهمی در انتقال و تزریقِ «پراگماتیسم سیاسی» و حتی «ماکیاولیسم» به اجتماع ایفا کرد. کلیدواژه حافظِ «مصلحت نظام» دقیقترین و برازنده ترین صفت برای نقش سیاسی آقای رفسنجانی است. او عملا تلاش کرد میدانِ حاکمیت و میدان مردم و قواعدِ بازی هر دو را به یکدیگر نزدیک کند و حتی بینشان همپوشانی ایجاد کند. اما برغمِ همه این وفاداری و سخاوتی که او نسبت به ساختار قدرت در ایران داشت، خودش هم به نوعی قربانی آن وضعیتی شد که در ایجادش نقش داشت. قدرتمند شدنِ همزمان «مردم» و «حاکم» تنها در یک سیستم دموکراتیک شانسِ عملی شدن دارد. چنین وضعیتی در ایران «جمعِ اضداد» است.
رفسنجانی چه نقشی داشت و مرگش چه پیامدهایی دارد؟
■ یک) نقشِ فرد در سرنوشتِ جمع، حیاتی است. آن چیزی که موجودیت فردی را به موجودیت جمعی متصل میکند، نهاد است. سازماندهی است. ساختار است. هاشمی رفسنجانی آن واسطه موثری را ایجاد نکرد که بعد از مرگش بتواند بدنه همفکرش را زنده و موثر و پویا نگه دارد. تاثیر و بُردِ سیاسی او ناشی از نفوذ، سابقه و روابطش بود. با مرگِ او عملا یک میدان سیاسی مشخص در ساختار قدرت در ایران، تهی میشود. هرچند این به معنای مرگِ منشها و ذهنیتی نیست که او معمارش بود.
■ دو) در غیابِ رفسنجانی، قلمروِ سیاسیِ مخالفانِ حکومتیِ رفسنجانی گسترده تر خواهد شد. یک دستاورد سیاسیِ راحت و بی دردسر. این وضعیت، جریانِ موسوم به «میانه رو» را به شدت آسیب پذیر می کند. این جریان یا باید گردش به راست داشته باشد و یا به شکلِ جسورانه<تری به جرگه نیروهای اجتماعی ناراضی بپیوندد. در هر دو حالت، ریزش این نیروها حتمی است. چرا؟ چون عملا کسی باقی نمی ماند که بتواند «چانه زنی از بالا» را برایشان به پیش ببرد. بنابراین غیرواقع بینانه نیست اگر بگوییم هاشمی رفسنجانی «میانهروی درون ساختاری» را هم متولد کرد و هم با مرگِ خودشِ آن را با شکل و شمایلِ کنونیاش، به خاک سپرد.
■ سه) «خطر احمدینژاد» از یک سو و «جنبش سبز» از سوی دیگر، بین اصلاح طلبان و میانهروهای مرتبط با رفسنجانی، همپوشانی سیاسی ایجاد کرده بودند. بیسر شدنِ جناح میانه رو، وزنِ سیاسیِ اصلاحطلبان در ساختار قدرت را کاهش و آسیبپذیری آنها را افزایش خواهد داد. حتی اغراق نیست اگر بگوییم مرگِ رفسنجانی برای اصلاحطلبان از حذفِ خاتمی هم هزینهبردارتر خواهد بود. چون خاتمی هیچ بازدارندگی و مصونیتی برای اصلاحطلبان ایجاد نمیکند. فاقد توانایی کافی برای تاثیرگذاری در ساختار هرمی قدرت در ایران است. و عملا دیگر توانِ تصمیم گیری برای خودش را هم ندارد.
حاکم است که تصمیم میگیرد او کجا برود و کجا نرود. کجا دیده شود و کجا ممنوع التصویر باشد. خاتمی، شخصیتی نیست که بتواند به رهبران جمهوری اسلامی «نه» بگوید. البته این به معنای نادیدهگرفتن پایگاه اجتماعی او در بین اصلاحطلبان نیست. با رفتنِ رفسنجانی، اصلاحطلبان تاثیرِسیاسی حداقلی خود را نیز احتمالا از دست خواهند داد. مگر اینکه دو اتفاق بیافتد: بدنه اجتماعی شان فعال تر باشد و یا اینکه حاکم به آنها میدانِ عمل بیشتری بدهد. هیچکدام از این دو احتمال در کوتاه مدت عملی به نظر نمیرسند.
■ چهار) حسن روحانی هم از مرگِ رفسنجانی ضررمند می شود. کارِ او برای انتخابات آتی به مراتب سخت تر خواهد شد. در سالهای اخیر، هم خاتمی، هم روحانی و هم رفسنجانی، به وضعیتی دچار شده بودند که بدونِ حمایت یکدیگر، و به اشتراک گذاشتن نفوذ سیاسی و پایگاه اجتماعیشان با یکدیگر، عملا ناتوان بودند. «نقطه ثقل» این حمایت، رفسنجانی بود. او که رفت، توازنِ دو بازیگرِ دیگر هم از دست میرود. استراتژی «فشار از پایین و چانه زنی از بالا» عملا کارایی و تاریخ مصرفش تمام می شود. چه کسی می خواهد در «بالا» چانه زنی کند؟ نه خاتمی و نه روحانی چنین وزن، نفوذ، بُرش و تاثیری ندارند. هرچند، «فشار از پایین» احتمالا به شکل طبیعی و البته محدودی ادامه خواهد داشت.
■ پنج) یکی از کارویژههای «مهندسی اجتماعی» این است که «افکارِ عمومیِ» مطلوبِ حاکمان و سیاستمداران بسازد. در کشوری نظیر ایران، مهندسانِ اجتماعی چند اولویت دارند: آنها نخست به جنگِ «حافظه جمعیِ» دراز مدت میروند. به جنگِ ایماژها و نشانههایی که در کانتکستِ فعلی برای حاکمان دست و پاگیر هستند. یکی از مهمترین تاکتیکهای آنها، غیرعقلانی و حتی احمقانه جلوه دادنِ «دادخواهی جمعی» است. مردمی که «دهه شصت» برایش مهم نباشد، مردمی که حذفِ فیزیکیِ دگراندیشان و یا حتی «سرکوب خودش» برایش یک امرِ عادی و پذیرفته شده باشد، مردمی که نسبت به حاکمِ مقتدر «چالشگر» و ناراضی نباشد، عملا به همان «مردمِ خودی» و یا در حالت بدبینانهاش، به «غیرخودیِ کمخطر» مبدل می شود. درست معکوس یک جامعه دموکراتیک. در جامعه دموکراتیک، این مردم هستند که تلاش میکنند حاکمیت را مطیعِ خود کنند اما در کشورهایی نظیرِ ایران، این حاکمیت و فیگورهایش هستند که تلاش می کنند مردم را به شکلِ آرمانیِ خود دربیاورند.
■ شش) جامعهای که به گذشتهاش پُشت میکند، جامعهای که حساسیتِ لازم برای به خاطر سپردنِ رنجهای مشترک را از دست میدهد، عملا با رویکردِ اخلاقی فاصله میگیرد. شبیه حاکم میشود. یا به تعبیرِ دقیقتر، حاکم او را شبیه خودش میکند. چرا؟ چون اساسا در صورتی که دوگانه «حاکم» و «مردم» منطقهای درونی متفاوتی داشته باشند، شانس و زمینه تولدِ سنتزِ جدیدی به وجود خواهد آمد. کمرنگ شدنِ این تفاوت و کم شدنِ این فاصله، «مدیریت بحران» را برای حاکمیت کم هزینهتر میکند. نطر به این موضوع اهمیت یک کارکرد هاشمی رفسنجانی را آشکار میکند: او نقشِ مهمی در «تنظیمِ فاصله» میان بخشی از «مردم» و «حاکمیت» ایفا میکرد.
■ هفت) مردمی که مهندسانِ اجتماعیِ حاکمیت به آن شکل دادهاند، مردمی که «حافظه و اخلاقِ جمعی» را تا حدِ زیادی از دست دادهاند، به سوی یک نوع بیشکلی و پراگماتیسم گرایش پیدا میکنند. این «مردم» البته به خاستگاهِ طبقاتی و سبکِ زندگیِ خود احتمالا وفادار میمانند اما سقفِ رویاهایشان را همیشه با ظرفیت و امکاناتِ «حاکمیت» تنظیم میکنند، حاکمیتی که ازقضا ظرفیت مشخص و محدودی دارد. حتی اگر اعتراضی هم داشته باشند، یاد میگیرند که مرزهای تعریف شده از سوی حاکمیت را نقض نکنند. چیزی که می توان آن را به «اعتراض مجاز» و «خودتنظیمی با حاکم» تعبیر کرد. هرچند، فاجعه آنجا برجستهتر میشود که حاکمیتی که فانتزیهایشان را مدیریت میکند، همان «اعتراضِ مجاز» را هم معمولا تحمل نمیکند. به عبارتی، چنین مردمی حتی در همان چهارچوبِ تنگِ کنترل شده نیز مصونیت ندارند و مرتبا باید هزینه پرداخت کنند. از ممنوعالتصویر شدن تا بازداشت و زندانی شدن.
در این میان، آقای رفسنجانی، نقش مهمی در انتقال و تزریقِ «پراگماتیسم سیاسی» و حتی «ماکیاولیسم» به اجتماع ایفا کرد. کلیدواژه حافظِ «مصلحت نظام» دقیقترین و برازنده ترین صفت برای نقش سیاسی آقای رفسنجانی است. او عملا تلاش کرد میدانِ حاکمیت و میدان مردم و قواعدِ بازی هر دو را به یکدیگر نزدیک کند و حتی بینشان همپوشانی ایجاد کند. اما برغمِ همه این وفاداری و سخاوتی که او نسبت به ساختار قدرت در ایران داشت، خودش هم به نوعی قربانی آن وضعیتی شد که در ایجادش نقش داشت. قدرتمند شدنِ همزمان «مردم» و «حاکم» تنها در یک سیستم دموکراتیک شانسِ عملی شدن دارد. چنین وضعیتی در ایران «جمعِ اضداد» است.
پرسشی که آقای رفسنجانی هرگز نتوانست به آن پاسخ دهد این است: ایجاد همپوشانی بین حاکمیت و مردم در یک نظام اقتدارگرا، عملا به سود طرفِ قدرتمندتر [از نظر سختافزاری] تمام نخواهد شد؟ به عبارتی، سرمایهسازی اجتماعی برای حاکمیتی اقتدارگرا، عملا «مردم» بی اقتدار را کمارادهتر، آسیبپذیرتر و بیدفاعتر نخواهد کرد؟ مردمی که حتی فانتزیهایش را هم دستکاری کرده اند. و در نهایت اینکه: بازی با قواعدِ حاکمیت، در کدام وضعیتِ غیردموکراتیک به نفع «مردم» حقخواه تمام شده است؟
مشکل آقای رسول پور اینه که پراگماتیسم رو دربست یه صفت منفی می دونه و هیچ شآن اخلاقی براش قایل نیست. امر نزدیک کردن حکومت و جامعه رو هم دربست یه عمل ارتجاعی می دونه. من مونده م که ایشون چطور مشی گاندی، ماندلا یا عرفات رو تحلیل می کنه؟ لابد چون جامعه جهانی به اونا ارزش می ده، از زاویه دیگری وارد می شه و دست به توجیه می زنه!
واقعیت اینه که اگه قرار به تحلیل باشه باید واقعیات رو ملاک قرار بدیم نه اینکه آروزهامون رو مبنای پرسشهامون. از نگاه ایشون هرگونه مدارا با حکومت اقتدارگرا به معنی سازشکاری با حاکمیته. جالب اینه که اصلاً فرض ایشون اینه که نظام ایران دربست یه نظام بسته و استبدادی یه، درحالیکه اول باید اثبات کنه که نظام ایران عین عربستان، عین رژیم مبارک در مصر، عین عراق صدام و سوریه هستش. در این صورت اول باید اثبات کنه که اصل انتخابات چطور در این کشور هر سال حفظ شده، قانون اساسی تعطیل نشده و خیلی چیزای دیگه. مشکل ایشون اینه که وجود حاکمیت دوگانه رو از بیخ منکره و بهمین خاطر در تحلیل به مشکل برخورده.
بهروز عناصری هفشجانی / 11 January 2017
با رفتن هاشمی آن گروهی که همواره به چانه زنی در بالا ا مید وار بودند باید تجدید نظر کنند ! با این حال دارودسته روحانی هنوز شانس ماندن را دارند و آن پدیده ترامپ است که بعلت نامعلوم بودن مانور هایش نظام ایران به حضور انها نیاز داشته و حاضر به خطر کردن نخواهدبود .
bijan / 11 January 2017
به طور کلی مردن رفسنجانی یه ضربه سخت به این رژیم بود. چون با وجود این که اواخر وجه ی کثیف دوران ریاست جمهوریشو نداشت ولی عملا هیچ کاری که به ضرر رژیم و به نفع مردم باشه انجام نداد. تا آخر پایبند به این رژیم منحوس موند
مهرزاد / 12 January 2017
احتمالا سرخوردگی به حق مردم، از جریان های موسوم به میانه رو، اعتدال، اصلاح طلب، چپ، نقش دارد در کمرنگ شدن در انتخابات.
من علاقه ای به این شوی انتخابات ندارم. ولی متسفانه این انتخابات سه نهاد مهم شواری شهر و روستا / مجلس / ریاست جمهوری باعث می شود که چه کسانی قبضه کنند.
واگذار کردن این نهادهای انتخاباتی (هر چند تدارکچی و بی عرضه) به مرتجعان تندرو که دشمن آشکار روشنفکران وسکولار و لیبرا ل دمکرات ها و دگراندیشان و دگرباشان هستند و می خواهند انها سلاخی و ترور کنند، چاره نیست بخش یا مردم رای اعتراضی وسلبی شان به کاندیداهایی که نماد مخالفت با سیستم ولایت فقیه یا بنیادگرایی اسلامی داشیعی هستند، هر چند اینها بی عرضه هستند و نمی توانند کاری بکنند ولی مردم نباید اجازه دهند نهادهای انتخاباتی در دست این جلادان ولایی قرار گیرد و ر عوض از منتخبان به شدت انتقاد کرده در برابربی عملی و مطالبه گر.
پراگماتیزم /عمل گرایی می تواند به نفع حقوق بشر و دمکراسی باشد. انفعال لزوما مبارزه منفی نیست. مبارزه منفی می تواند توامان با مشارکت و عمل گرایی باشد.
اعتراضی همگانی و همیشگی به نظام استبداد و ظلم و فساد حکومتی / 12 January 2017