مشتریان یک میکده زیرزمینی و بدون نام، زیر سقف گنبدی شکل ساختمانی با معماری عثمانی، در شامگاهی که نور ملایم به پایین میتابید و خبری از موسیقی نبود، غرشی دور را از پشت بلوکهای بازالت آتشفشانی دیواری میشنیدند که پنج قرن قدمت داشت.
پیشخدمت که او نیز همچون میکده نامی نداست، این طور توضیح داد: «بولدوزرها».
بولدوزرها
داشت میز را پاک میکرد، درست همان زمان که بولدزرها در حال پاک کردن نخالهها و قلوه سنگهایی بودند که از آوار ساختمانهای محله مسکونی سور به جا مانده بود. سور محلهای است در قلب دیاربکر، پایتخت غیررسمی کردها و دژ پیشین یاغیان حزب کارگران کردستان، یا همان پ ک ک.
روی صفحه تلویزیون میکده تصویر نسخه روح بخش «با من تا انتهای عشق برقص» لئونارد کوهن در حال پخش شدن بود، و صدا از بلندگوهایی میآمد که در گوشه و کنار تعبیه شده بودند. پیشخدمت با کنترل از راه دور صدا را زیاد کرد.
اکنون بیش از یک سال گذشته است از زمانی که جنگ در محله سور آغاز شد، جایی که جوانان حامی چریکهای پ ک ک سنگر حفر کردند و پناهگاه ساختند.
بله، یک سال از آغاز جنگ گذشته و البته بیش از چهار ماه از زمانی که مبارزه خاتمه یافت، با حداقل ۱۲۰ کشته و دهها خانه و ساختمان ویران شده.
جنگ را پلیس وارتش ترکیه برده، اما آنچه از این پیروزی به جا مانده، یادآور مناظر حلب تسخیر شده است. تاکنون حدود بیست جریب از شهر قدیمی از قلوه سنگها و آوار پاک شده، و این پاکسازی روی نقشههای هوایی جای زخمی مدور و بدون علامت را بر جای گذشته است. خسارت وارد آمده را اما در سطح خیابانها نمیتوان دید، چرا که کوچههای منتهی به مناطق مخروبه را دیوار کشی کردهاند، به خصوص آنهایی که خیابانهای اصلی را قطع میکنند؛ خیابانهایی که حالا برای کسب و کار بازگشایی شدهاند. با این حال، سه محله سور هنوز تحت حکومت نظامی هستند.
تنها جاده ورودی قابل مشاهده به قلب ویران شده سور را با یک پرده بزرگ پوشاندهاند و خودروی زرهی عقرب پلیس پارک شده روبهروی آن به جای رنگ معمول سفید با سایهای شوم و تهدید کننده از سیاه رنگآمیزی شده است.
ما دنیاییم!
سور یکی از محلاتی است که بیشترین طرفداران پ پ ک را در شهر طرفدارن پ ک ک یعنی دیاربکر در خود جای داده است. دیاربکر بزرگترین شهر کردنشین در جهان و پایتخت غیر رسمی مناطق شرقی کردنشین ترکیه است. کردها تقریباً یک ششم جمعیت ترکیه را تشکیل میدهند، و بیشتر آنها یا آشکارا طرفدار حزب غیر قانونی پ ک ک هستند، یا به حزب قانونی دموکراتی خلقها یا همان ه د پ رأی دادهاند؛ حزبی که پلتفرم سیاسی کم و بیش مشترکی با چریکها دارد.
واژه «سور» یعنی «دیوار شهر» و به دیوارهای رومی باستانی ضخیم شش فوتی منطقه ارجاع دارد؛ دیوارهایی بلندتر از دیوارهای اورشلیم و پابرجاتر و بهتر محافظت شده از دیوارهای رم؛ دیوارهایی که دورتادور شهر کشیده شده و کهنترین بخشهای دیاربکر را در بر گرفتهاند. سور که زمانی میدان جاذبهای برای توریستها بود، حالا اما مزین شده به دکههای پلیس کوچک متعدد، خودروهای زرهی عقرب که در هر گوشه و کنار پارک شده اند، و افسرهای لباس شخصیای که با تپانچههایی در غلاف چرمی پرسه میزنند.
در غیاب توریستها، این روزها تنها بازدیدکنندگان خارجی سور روزنامه نگاران و چپگراهای اروپایی نادری هستند که با مردم اعلام همبستگی میکنند، و اغلب در این منطقه دستگیر میشوند— همین شنبه اخیر، درست یک روز قبل از بازدید من از این محله، دو نفر دستگیر شدند.
پیشخدمت پرسید: «شما خبرنگار هستید؟» طبیعی است که او ترجیح میدهد بدون ذکر نامش حرف بزند تا به زندان بیفتند. «نگران نباش، میتوانی به من اطمینان کنی»
برای نوشیدن، شراب قرمز آشوری را پیشنهاد داد؛ شرابی تازه مرکب از انگورهای محلی، که در جامی بزرگ و نسبتناً خنک سرو میشد. «خانگی، و صد درصد ارگانیک». شراب را از بطریای بدون برچسب در جام ریخت.
شاید به نظر ناجور بیاید، ولی تلویزیون شروع کرد به پخش «ما دنیاییم» (و سیندی لاپر را نشان داد درحال ضبط قطعه). احتمالاً این ایده پیشخدمت بود. بدون آنکه سوالی بپرسم خودش رفت سر اصل مطلب. «دوستهای من همه دارند میزنند به کوه، معلمها، وکیلها و دکترها، و خیلیهای دیگر. اینجا هیچ کس دیگر به گفتگو و مذاکره باور ندارد.»
نوای حزین کردی
با آغاز جنگ سور، نیم دوجین شهر و محله کرد دیگر نیز درگیر جنگ شد؛ این اولین باری بود که در تاریخ درگیری ۴۰ ساله کردها در ترکیه، تنشی با این مقیاس در مناطق شهری درگرفت. اگرچه جنگ کم و بیش در پایان بهار خاتمه یافت، دستگیری مردم به اتهام حمایت از پ ک ک هنوز ادامه دارد؛ روند این دستگیریها هربار متعاقب انفجارهای تروریستی (که دولت پ ک ک را عامل آنها میداند) شتاب میگیرد.
پس از کودتای نافرجام ژوئیه، که البته هیچ ربطی به کردها نداشت، حکومت ترکیه اعلام وضعیت اضطراری کرد، و از قدرت استثنائیاش در وضعیت اضطراری برای افزایش دستگیری سیاستمداران جریان اصلی، به ویژه در دیاربکر، استفاده کرد.
سدات ییلماز، روزنامهنگار کرد یک صندلی برداشت و نشست کنار من؛ پیشخدمت برای او هم لیوانی شراب قرمز آشوری ریخت. آژانس آنلاین خبری آقای ییلماز، مثل اغلب انتشارات کردی، تحت وضعیت اضطراری تعطیل شده است.
حالا نوای فولک «امان دلو» با صدای خواننده کرد محمد شیخو از صفحه تلویزیون پخش میشد. مثل اغلب موسیقیهای کردی، برای گوشهای پولیفونیک این نوا حزین و ماتم زده به نظر میآمد.
اغلب، مثل «گلآذر» نوازندگان شهر «برمن»، با مجموعهای از سازها نواخته میشوند که کمتر کسی نامشان را میداند (مثلاً سازی بود شبیه به سنج، اما با پا نواخته میشد)
اشک در چشمان آقای ییلماز جمع شده بود، اما نه به خاطر موسیقی. گفت: «این اولین باری است که از زمان شروع ماجرا به سور برگشتهام»
میکده نیمه پر بود. و حدود ده مشتری دیگر بر سر چند میز نشسته بودند، پیشخدمت گفت با هرکدامش بروی حرف بزنی مشکلی به وجود نمیآید. به گفته او، تنها آدمهای طرفدار حکومت در سور پلیسها هستند.
و هیچ افسر لباس شخصیای در این میکده بدون نام نبود.
«این روزها ما حتی دیگر نگران دستگیری نیستم. نگرانی ما مرگ است.» این طور توضیح داد آقای ییلماز.
من توی پیاده رو/ دارم فکر میکنم به حکومت
آن طرف تر، چهار مرد کرد که کم و بیش در آستانه سی سالگی بودند و همه رفقای قدیمی، دور میزی از استکانهای کمرباریک چای مینوشیدند. اول خواستند خود را معرفی کنند، بعد اما فکر کردند ناشناس بمانند بهتر است. همه به تازگی در جریان تصفیه بیش از صد هزار کارمند دولت پس از کودتای نافرجام ژوئیه شغلشان را از دست داده بودند.
دو نفرشان که معلم بودند به خاطر شرکت در اعتصابی یک روزه اخراج شده بودند. نفر سوم حسابرس یک اداره دولتی بود که از کار برکنار شده بود چرا که مشترک یک روزنامه کرد شده بود که حالا ممنوع است. چهارمی، محمود، که تنها نام کوچکش را به من گفت، یک مدیر دولتی بود که همین سه روز پیش بدون دلیلی موجه و روشن تصفیه شده بود. صرفاً به او اعلام شده بود که دیگر برای ادامه کار «واجد شرایط» نیست.
محمود گفت: «نمیتوانند ما را با گرفتن نان از دستمان تأدیب کنند.»
او اضافه کرد «ما خواهان حقوق جمعیمان هستیم. آنها هیچ فضای دموکراتیکی را تاب نمیآورند، آنها تمام راههای صلح آمیز را بسته اند، چاره دیگری برای جوانان ما نمانده، آنها به کوهها میروند. راه دیگری نیست.»
«رفتن به کوهها» به زبان مردم اینجا یعنی محلق شدن به پ ک ک که پایگاهش در کوههای ناهموار شمال عراق است. تقریباً هر خانوادهای در کردستان یکی را آن بالا دارد یا یکی را آنجا میشناسد، و یا منتظر یکی است که از آنجا بیاورند و خاکش کنند.
یکی دیگر از مردهای سرمیز که روزنامه کردی داشت میخواند (و مدرک کارشناسی ارشد ادبیات کردی داشت) ما را دوباره یاد بولدوزرها انداخت. «درست همین بغل، یک سال پیس، سور با خاک یکسان شده، و همچنان پاکسازی منطقه از آوارها ادامه دارد…. هنوز دارند تکه پارههای بدن آدمها را از زیر آوار بیرون میکشند.»
یکدفعه همه ساکت شدند، هیچکس چیز دیگر اضافه نکرد و همه به ته مانده چاییشان در استکان خیره شدند. باب دیلن داشت در تلویزیون میخواند که: «جانی توی زیرمین/ داره قاطی میکنه داروها را / من توی پیاده رو/ دارم فکر میکنم به حکومت...»
منبع: نیویورک تایمز