مرد گفت: «باید اول به من و بعد به دوست‌هام حال بدی.» در یک دست داس و با دست دیگرش دست مرا محکم گرفته بود. به چشمانش خیره شدم و قاطعانه گفتم نه! او را با یکی از دست‌هایم که آزاد بود هل دادم، دویدم و شروع کردم به فریاد زدن. خوشبختانه مرد قوی‌جثه و ماچویی نبود. ریش و سبیل داشت و آدم خبیثی هم به نظر نمی‌رسید. حتی شاید اولین بار بود که می‌خواست به زنی تجاوز کند. احتمالا فکر می‌کرد که چون من از تهران، «بدون شوهر» و با دوستانم به شهرش سفر کرده بودم، «روسپی» یا «اُپِن» هستم و باید با مردان دیگر همخوابه شوم.

%d8%ae%d8%b4%d9%88%d9%86%d8%aa

از ۱۲ نیمه شب گذشته بود. روز اول فروردین ۸۶ بود. من و شش دوست برای سفر نوروزی در یکی از نقاط جنگل کردکوی در استان گلستان دو چادر زده بودیم. حدود ساعت ۹ شب چند مرد با یونیفورم آمدند و ادعا کردند نیروی انتظامی هستند و بعد از کلّی تهدید رفتند. اما حدود  ۱۲ شب سه مرد از آن گروه با اسلحه و داس و تبر برگشتند. ابتدا آتش را خاموش کردند و با داد و فریاد ما را از هم جدا کردند. قصدشان ارعاب ما بود. من و دو دوست ِدختر مجردم را در یکی از چادرها و سه دوستِ پسر و دوستِ دختر متأهلم را در چادری دیگر از هم جدا کردند. مردی که که اسلحه داشت مرا از چادر بیرون کشید و به دست مرد داس به دست داد. مرد داس به دست مرا به پشت چادرمان برد.

به او «نه» گفتم و بعد شروع کردم به دویدن و فریادکنان خطاب به دوستانم که در چادرها محبوس شده بودند گفتم: «بیایید از چادرها بیرون! این آقا به من پیشنهاد بی‌شرمانه داد!» هربار به این جمله بندی‌ فکر می‌کنم خنده‌ام می‌گیرد. قیل‌وقالی که به‌پا کردم باعث شد هرسه مرد غریبه دست و پایشان را گم کنند. باورم نمی‌شد. سریع به چادر دخترهای مجرد رفتم و دوستان دیگرم در چادر بعدی هم از چادرشان بیرون دویدند. دوستِ دختر متأهلم هم به چادر دختران پیوست. پس از حدود یک ربع گفت‌وگو با همسفران مرد، آن سه مرد رفتند. حتی یکی از آن مردان سلاح به دست از یکی از دوستان پسر گروه ما عذرخواهی کرد.

برای شنیدن تجربه‌های دیگر، سراغ چند فعال حقوق زنان رفتم تا ببینم تجربه خشونت در زندگی آنها چطور بوده است.

وقتی کسی باور نمی‌کند

بسیاری از ما زنان و دختران همواره می‌ترسیدیم یا ترسانده می‌شدیم که اگر به‌تنهایی و بدون یکی از اعضای خانواده از خانه بیرون رویم ممکن است ما را بدزدند و به ما تجاوز کنند. فضای امنی برای ما وجود نداشت. هم در فضاهای عمومی و هم خصوصی این احتمال وجود داشت که مردی اراده کند که از ما لذت ببرد.

خیلی از ما از کودکی تجربه دستمالی شدن در مینی‌بوس و اتوبوس و کوچه و خیابان توسط غریبه‌ها یا حتی اقوام و آشنایانمان را داشته‌ایم. اما بسیاری جرأت نداشتیم به بزرگ‌ترها بازگویش کنیم یا اگر بازگو می‌کردیم اغلب ما خطاکار بودیم. مثلاٌ می‌گفتند: «کرم از خود درخت است.»

نعیمه دوستدار، شاعر، نویسنده، روزنامه‌نگار و فعال حقوق زنان از تجربه خشونت‌هایی که به عنوان زن متحمل شده می‌گوید: «در سنین بسیار کم از سوی عموما مردان آزار جنسی دیده‌ام. اما از این اتفاقات بدتر این بوده که وقتی آن خشونت‌ها را برای دیگران تعریف می‌کردم برایشان باورپذیر نبوده یا اینکه اگر باورم کردند مرا به سکوت دعوت کردند و حتی برخی مرا به توهم داشتن متهم کردند.»

او همچنین همواره به دلیل اینکه حجاب مطلوب حکومت را رعایت نمی‌کرد در محیط‌های مختلف کاری و تحصیلی بارها مورد تبعیض و خشونت قرار گرفته است. در لینک زیر سخنان نعیمه دوستدار درباره مهم‌ترین خشونت‌هایی که او به عنوان یک زن تجربه کرده است را می‌شنویم:

حجاب اجباری؛ خشونت چند بعدی

مادرم همیشه با نوع پوشش من مشکل داشت. توقع داشت آرایش نکنم و ترجیحاً با چادر یا با مانتوی تیره و گشاد و روسری سفت و محکم از در خارج شوم. استدلالش این بود که اگر حجاب کامل نداشته باشم، مردم مرا «دختر نجیبی» قضاوت نمی‌کنند. دوست داشت که دخترش نرم‌ها و سنت‌های جامعه را، حتی در ظاهر هم که شده، بپذیرد تا از سوی کل جامعه سنتی و حکومت اسلامی پذیرفته شود و به دردسر نیفتد. درمقابل، برای من اهمیت نداشت که دیگران درباره‌ام چه فکر می‌کنند و بنابراین هرگز حجاب کامل اسلامی را نپذیرفتم.

اگرچه بسیاری از زنان حجاب دلخواه حکومت را رعایت نمی‌کردند و نمی‌کنند با این حال بسیاری از ما عواقب نپذیرفتن حجاب اجباری مطلوب حکومت را به درجات مختلف تجربه کرده‌ایم. منصوره شجاعی، فعال حقوق زنان و روزنامه‌نگار حجاب اجباری را سخت‌ترین و تلخ‌ترین نوع خشونت بر بخش بزرگی از زنان می‌داند که او نیز جزئی از آنهاست. به گفته او حجاب اجباری خشونتی چندبعدی است. این خشونت روانی، جسمی، فیزیکی، جنسی، اقتصادی و اجتماعی است. در لینک زیر سخنان منصوره شجاعی را درباره حجاب، مهم‌ترین خشونتی که او تجربه کرده است، می شنویم:

روحی که آسان ترمیم نمی‌شود

«دخترا موشن، مثل خرگوشن، پسرا شیرن، مثل شمشیرن». در حیاط خانه یکی از خاله‌هایم با بچه‌های فامیل بازی می‌کردیم. پسرها شروع کردند به خواندن این شعر و با شادی و غرور می‌خندیدند. شاید شما هم این شعر را در بازی‌های کودکانه‌تان با پسرها شنیده باشید. از همان کودکی ما را به خاطر زن بودن با اوصاف تحقیرآمیز گوناگون کوچک می‌کردند. در نقش‌های سنتی خاصی محبوسمان می‌کردند و به دلیل همین نقش‌ها تحقیر می‌شدیم. در برخی از خانواده‌ها طبیعی بود که زن توسط شوهرش تحقیر شود. یکی از دائی‌های من از آن مردهای ماچو بود و همسرش را بسیار تحقیر می‌کرد. هر چه زن‌دائی می‌گفت از نظر او احمقانه بود و باید جلوی جمع تحقیر می‌شد.

کم نیستند زنانی که در برهه‌ای از زندگی در روابط شخصی‌ از سوی همسر یا دوست پسر به خاطر جنیست‌شان مدام تحقیر شده‌اند. شاید این خشونت از تجاوز جنسی نیز رنج‌آورتر باشد چون به تدریج عزت نفس و ارزش انسانی آدم در نگاه خودش از بین می‌رود.

آزاده دواچی، شاعر، نویسنده و فعال حقوق زنان نیز خشونت روانی و کلامی را تأثیرگذارترین خشونتی می‌داند که در زندگی‌اش تجربه کرده است. او می‌گوید: «خشونت کلامی در کلام و رفتار خشونت‌گرست و شامل سرزنش‌های مداوم است. مثلا اینکه مدام به کسی بگویی تو آنطور که فکر می‌کنی نیستی و نمی‌توانی فلان کار را انجام دهی و تو هم از همه بدتری. البته شاید این‌ها برای فردی مهم نباشد و آن را نادیده بگیرد اما برای من بسیار آزاردهنده بود.»

به گفته آزاده دواچی جسم آدم ممکن است ترمیم شود اما روح و روان آدم خیلی زمان می‌برد که ترمیم شود. او در ادامه می‌گوید: «بعد از یک مدت آدم به یک قربانی تبدیل می‌شود، به کسی که هیچ اراده‌ای از خود ندارد و باورش می‌شود همانی است که از دیگری می‌شنود».

در لینک زیر آزاده دواچی درباره مهم‌ترین خشونتی که در زندگی‌اش تجربه کرده است می‌گوید:

کنترل بدن، کنترل زنانگی

در کودکی و نوجوانی هرگز حق نداشتم دوچرخه داشته باشم و دوچرخه سواری یاد بگیرم چون از نظر مادرم دختر نباید در کوچه و خیابان بازی می‌کرد. در نوجوانی و جوانی هنوز برای یادگیری و انجام کارهای مورد علاقه‌ام باید با خانواده به میدان جنگ می‌رفتم چون از نظر آنها دختر بودم و دختر اجازه نداشت بعضی از کارها را انجام دهد. مثلا در ۱۵ سالگی اجازه نداشتم دور از خانه و تنها به کلاس تذهیب بروم و دیرتر از ساعت شش به خانه برگردم. دلم می‌خواست خودم را بشناسم و استعدادهایم را شکوفا کنم و نتیجه این بود که کل دوران نوجوانی و جوانی‌ام در تنش و جنگ مدام با خانواده و جامعه سپری شد.

مادرم همیشه می‌گفت چرا شبیه دختران دیگر نیستی؟ دختران همسن تو مطیع خانواده‌شان هستند، ازدواج کرده‌اند و بچه دارند. عادت داشت مدام گوشزد کند که که من «ناهنجارم». من هم همیشه در پاسخ به او می‌گفتم وقتی هنجارها عاقلانه نیستند، من ناهنجار باقی خواهم ماند و به این افتخار می‌کنم. زنانگی و زنی که مادر من، جامعه و حکومت تعیین کرده بود به هیچ وجه زنی نبود که من دوست داشتم به آن تبدیل شوم.

از نظر ساغر غیاثی، فعال حقوق زنان مهم‌ترین نوع خشونت وقتی است که از توسعه فردی یک فرد جلوگیری شود. برای مثال وقتی مردی به همسرش می‌گوید حالا لازم نیست رانندگی یاد بگیری و برای این شاید توجیهات مختلفی داشته باشد از جمله: من که رانندگی می‌دانم. یا اینکه فعلا هزینه‌اش را نمی‌توانیم پرداخت کنیم. این مرد با این کار انتخاب همسرش را محدود کرده و بنابراین مانع توسعه فردی او شده است.

غیاثی در ادامه می‌گوید: «یادم می‌آید که به عنوان کودک دختر خیلی از حرکات بدنی ما دائم تحت کنترل بود. مثلا می‌گفتند دختر اینقدر بالا و پایین نمی‌پرد چون ممکن است باکرگی‌اش را از دست بدهد. یا فلان ورزش برای دخترها مناسب نیست مثلا بسکتبال چون بعد از مدتی انگشتان دختران زمخت می‌شود.»

به گفته او به دلیل یک سری ویژگی‌ها و رفتارهایی که جامعه برای یک کودک دختر یا زن همیشه از پیش تعیین کرده و درنظر گرفته است، دائما انتخاب‌هایمان محدود می‌شد و این محدودیت‌ها بر توسعه فردی‌مان تأثیر داشت. غیاثی: «اجازه نمی‌داد که از آزادی و استقلال فردی‌مان به عنوان یک انسان بهره ببریم. دائم با الگوهای از پیش تعیین شده روبه‌رو بودیم که از طریق سیستم مجازات و پاداش که از طرف خانواده، نهادهای آموزشی یا قوانین اعمال می‌شد و ما آنها را درونی می‌کردیم».

به گفته ساغر غیاثی زنانگی یک تعریف بیشتر نداشت. هر زنی باید در زمان مشخصی ازدواج کند و تجربه مادری را داشته باشد. اگر زنی این الگوی از پیش تعیین شده را طی نکند، زن بودن‌اش هم می‌تواند زیر سوال رود.

گفته‌های ساغر غیاثی درباره مهم‌ترین خشونتی که او در زندگی تجربه کرده است را در لینک زیر می‌شنویم:

خشونت جدی گرفته نشدن

از همان آغاز پسر نبودن برای بسیاری از ما مانعی بزرگ بود. عقل ما نصف مردان درنظر گرفته می‌شد و باید خود را در بسیاری از مسائل مهم و مردانه دخالت نمی‌دادیم. هرچه بزرگ‌تر هم می‌شدیم ارزش انسانی‌مان و عقایدمان با مردان همطراز نبود. همیشه باید انرژی مضاعف صرف می‌کردیم که خود را به دیگران ثابت کنیم اما باز هم ما را به عنوان یک انسان برابر قضاوت نمی‌کردند.

شادی امین، فعال حقوق اقلیت‌های جنسی دوران کودکی عاری از خشونتی داشته است. او می‌گوید به خاطر اینکه ظاهراً مثل پسرها بود یا بازی‌هایی را که پسرانه تقسیم‌بندی شده بودند می‌کرد، به عنوان دختر حس نمی‌کرد چه فشارهایی می‌تواند به دختربچه‌ها تحمیل ‌شود.

او در ادامه می‌گوید: «بعدها که بزرگ شدم در فعالیت‌های اجتماعی و سیاسی‌ام به خاطر زن بودن مهم‌ترین خشونتی که تجربه کردم خشونت دیده نشدن، حذف شدن و جدی گرفته نشدن بود.» به گفته او به عنوان یک زن در هر حوزه‌ای که کار می‌کنیم آنقدر جدی گرفته نمی‌شویم که مردان هم‌سطح ما جدی گرفته می‌شوند.

شادی امین در لینک زیر درباره تجربه شخصی خود از تأثیرگذارترین خشونتی که تجربه کرده است، می‌گوید:

فرقی ندارد در چه خانواده‌، چه طبقه‌ اجتماعی و چه مکانی در ایران به دنیا آمده‌ایم. ما زنان به خاطر زن بودن‌مان از کودکی با انواع مختلف خشونت روبه‌رو بوده‌ایم، هم در خانه و هم در جامعه. سعی این نهادها نیز این بوده که این خشونت‌ها را چنان طبیعی و بدیهی جلوه دهند که گویی جزئی از زندگی و سرنوشت ما هستند. برخی از ما نیز بسیاری از خشونت‌ها را درونی کرده‌ و به مثابه امری نرمال پذیرفته‌ایم.

اما راه دیگری هم وجود دارد. به جای درونی کردن و سرسپردن به خشونت‌هایی که به خاطر زن بودن بر ما تحمیل می‌شوند، می‌توانیم چشمان‌مان را باز کنیم، خشونت‌ها را ببینیم و به آنها « نه» بگوییم.