کلاوس من[۱] فرزند دوم از شش فرزند توماس من[۲] و همسرش کاتیا من[۳] در یک خانواده ی مرفه در سال ۱۹۰۶ در مونیخ بدنیا آمد. توماس من در زمان تولد او یک نویسندهی مشهور بود .او موقعیت خانوادگی خود را یکی از تلخترین مصایب زندگیاش مینامد چرا که کار او بعنوان نویسنده همواره با آثار پدر مشهورش مقایسه میشد. هر چند که به گفتهی خودش آغاز کارش بعنوان نویسنده بدلیل این شهرت آسانتر از بقیه بود اما در زمان حیاتش نتوانست خوانندگان بدور از پیشداوری خود را بیابد و همواره از این مسئله رنج میبرد. رابطه ی او با پدرش یک رابطهی پیچیده و پر اشکال بود و او از سردی رفتار پدر با خود رنج میبرد. اما رابطهی او با مادرش و بخصوص با خواهرش اریکا[۴] بسیار نزدیک بود.
او بواسطه ی حضور فرهنگی و هنری برجستهی پدرش از کودکی با نویسندگان و هنرمندان بزرگی آشنا بود و از همان کودکی و در مدرسه علیرغم اینکه شاگرد متوسطی بود، انشاهای خوبی مینوشت و به ادبیات علاقمند بود. او همچنین همراه با خواهرش و دوستش ریکی هالگارتن[۵] در دوران مدرسه یک گروه تئاتر درست کردند و در مجامع خصوصی تئاتر اجرا میکردند.
کلاوس من در همان سنین نوجوانی متوجه تمایلات همجنسگرایانهی خود شد و به این دلیل احساس در حاشیه بودن و تنهایی میکرد. نامزدی او با پاملا ود کیند[۶] که از سال ۱۹۲۴ تا ۱۹۲۸ بطول انجامید، شاید تلاشی بود از سوی او برای پناه بردن به یک زندگی “معمولی”. بعدها کلاوس من تنها با مردها رابطهی عاشقانه داشت و تمام این روابط به جدایی انجامیدند. طولانیترین رابطهی عاشقانهی کلاوس من با توماس مارتین کرتیس[۷]، منتقد تئاتر و سینمای امریکایی بود.
او و جمع کوچکی از دوستانش حلقهای با گرایشهای روشنفکرانه تشکیل دادند. آنها شبها را اکثرا در کافه ها میگذراندند و نقطهی اشتراکشان بحث درباره ی هنر و ادبیات و همچنین فعالیتهای هنری بود.
در سال ۱۹۲۵ پدرش مقالهای نوشت تحت عنوان ” دربارهی ازدواج”[۸]. توماس من در این مقاله رابطهی همجنسگرانه را به دلیل “نامطمئن بودن و تزلزل بنیادیاش” محکوم به شکست میخواند در حالیکه از نظر او زندگی زناشویی پایههای اخلاق اجتماعی را میسازد متضمن امنیت پایههای مستحکم یک زندگی امن است . او مینویسد که در حالیکه زندگی زناشویی به تولید مثل و تداوم نسلها منجر میشود، رابطهی همجنسگرایانه که فقط بر اساس نگاه استتیک و علاقه به زیبایی بوجود میآید، به تنهایی و نیستی منجر میشود. توماس من خود تمایلات همجنسگرایانه داشته اما در زندگی سرکوبش کرده است. اما در آثارش بخصوص در “مرگ در ونیز”[۹] این تمایل کاملا محسوس است.
توماس من همچنین در کتاب “هرج و مرج و رنج زودرس”[۱۰] که خطوط قوی اتوبیوگرافیک دارد، خود را در قالب پروفسور استاد تاریخ “دکتر کورنلیوس” و پسرش کلاوس را در قالب شخصیت “برت”در مقابل یکدیگر قرار داده بود و کلاوس را بعنوان یک فرد بیاستعداد و خودخواه که چشمانش را مداد سیاه میکشد، ترسیم کرده بود. با وجود این توماس من پس از مرگ پسرش کلاوس دربارهٔ او نوشت که هر چند “عجولانه” مینوشته و برخی نوشتههایش در اثر بیدقتی اشکالاتی داشته است، اما بیشک او (کلاوس) یکی از با استعدادترین و بعبارتی نیز شاید مستعدترین نویسنده نسل خود بوده است.
اریکا من در سال ۱۹۲۶ با گوستاو گروندگنز[۱۱] که بازیگر تئاتر بود، ازدواج کرد اما در کمتر از سه سال از او جدا شد. جالب اینکه هم گروندگنز و هم اریکا دارای تمایلات همجنسگرایانه بودند. کلاوس، اریکا، پاملا و گروندگنز در ابتدا در زمینه ی تئاتر با یکدیگر همکاری می کردند و دو نمایشنامه ی کلاوس من را اجرا کرده بودند.
کلاوس و اریکا در سال ۱۹۲۷ به یک سفر چند ماهه رفتند. آنها در مجامع فرهنگی و ادبی جهانی حضور داشتند و برای جلب توجه بیشتر یا برای نشان دادن نزدیکیشان به یکدیگر خود را دوقلو معرفی میکردند و خود را “دوقلوهای ادبی من”مینامیدند. آن دو تلاش میکردند تا از طریق سخنرانی نیازهای مادی زندگیشان را برطرف کنند. اما درآمدشان مخارج سنگین زندگی و سفرهاشان را تامین نمیکرد و پدرشان توماس من بدهکاریهای کلاوس من را پرداخت کرد. کلاوس علیرغم درآمدهایی که داشت تا پایان عمر از نظر مالی به پدرش وابسته ماند. کلاوس و اریکا پس از بازگشت سفرنامهای را مشترکا منتشر کردند. نخستین آثار کلاوس من به سالهای پایانی دههی بیست بازمیگردد که دههی طلایی بیست خوانده میشد. موضوعات خاص این دوران “بحران”، “سقوط”، “گذار” و یا سقوط و گذار از نظم اجتماعی حاکم بود. تصویب ممنوعیت “ادبیات بیارزش و مبتذل” که شامل ادبیات چپ و ادبیات متمایل به دمکراسی طبقهی متوسط نیز میشد، بخشی از تناقضات جمهوری وایمار را بازمینمایند که از یکسو در قوانینش با سانسور مخالفت شده و از سوی دیگر در این قانون حق سانسور برسمیت شناخته میشود. در عین حال همین تناقضات راه را برای بقدرت رسیدن ناسیونال سوسیالیستها باز کرد. کلاوس من را میتوان بعنوان یکی از نمایندگان جنبش جوانان نام برد که موضوع اصلی اش رابطهی نسل جوان با جامعه بود و نه خود جامعه. در مقابل، گروه ۲۵ که برشت، دوبلین، توخولسکی و دیگران نمایندگی اش می کردند، بیشتر خود را با روابط اجتماعی درگیر میدید.
کلاوس من از سال ۱۹۲۷ با نگارش مقاله ای تحت عنوان “امروز و فردا”[۱۲] به سیاست روی آورد. افزایش هر روزهی مشکلات اجتماعی در جمهوری وایمار باعث گرایش کلاوس من به یک تفکر هومانیستی- ایده الیستی و عمل سیاسی شد. در همین دوره بود که او در اثر مخالفتش با ایدهی رو به رشد ناسیونالیسم به خواست نزدیکی اروپا متمایل شد.
کلاوس و اریکا در سال ۱۹۳۰ به یک سفر به آفریقای جنوبی رفتند و در آنجا با حشیش آشنا شدند که بعدها کلاوس آن را”گیاه جادویی” نامید. کلاوس من از سال ۱۹۲۹ موادمخدر مصرف میکرد و تا پایان عمر نیز از این اعتیاد رهایی نیافت.
نقش کلاوس من در تبعید
پس از بقدرت رسیدن هیتلر کلاوس من به یکی از فعالترین نویسندگان آلمانی در تبعید تبدیل شد و به گفتهی خودش در حالیکه در آثار پیش از این دورهاش سیاست نقش کمرنگی داشت، در این دوره سیاست به یکی از موضوعات مهم آثارش بدل شد. او در تاریخ ۱۳ مارچ ۱۹۳۳ و پس از به آتش کشیده شدن مجلس، آلمان را ترک کرد. کلاوس من نمایندهی آن تفکریست که بقول برشت تهدید فرهنگی از جانب ناسیونال سوسیالیتها را در اشغال کتابحانهها توسط نازیها میبیند و نه در اشغال سندیکاها. فعالیت من در این دوره فرهنگ را بعنوان یک روند انسانگرایانه در نظر دارد. در حالیکه نگاه سیاسی او از ۱۹۲۷ تا ۱۹۳۳ بسیار انتزاعی و بدون رهیافتهای عملی بود، مخالفت او با ناسیونالیسم و اروپاگراییاش باعث شد که بسیار واقعبینانهتر و سریعتر از هنرمندان دیگر خطر جدی بقدرت رسیدن ناسیونال سوسیالیستها را بییند. در تبعید ایدههای انتزاعی او جای خود را به فعالیتهای اجتماعی و مبارزهی آشکار با فاشیسم در آلمان دادند.
در مقابل شتفان تسوایگ[۱۳] که در آغاز ناسیونال سوسیالیسم را “جنبش جوانان” خواند و آن را یک شورش لازم و ضروری نسل جوان تعبیر میکرد، کلاوس من معتقد بود که هر حرکتی به صرف جوان بودنش الزاما قابل تایید نیست.
همچنین بر خلاف ارنست یونگر[۱۴] که معتقد بود با فاشیسم نباید مبارزه کرد، کلاوس من با ضد انسانی، انهدامگرا و ضد اجتماعی خواندن فاشیسم به مقابله با این نگاه برخاست.
کلاوس من در سال ۱۹۳۳ نامهای خطاب به گتفرید بن[۱۵] نویسندهای که زمانی نوشتههایش را بسیار دوست داشت و در عکسالعمل نسبت به نگاه مثبت او نسبت به نازیها با لحنی منقدانه نوشت: ” سطح نازل تفکر آنها (نازیها) در تاریخ اروپا بیسابقه است و کثافت اخلاقیشان جهان را از آنها و از آلمان منزجر خواهد کرد”.
بن در پاسخی به این نامه خطاب به نویسندگان تبعیدی مطلبی نوشت و در آن اعلام کرد که آنها که از دور دستی بر آتش دارند، حق ندارند دربارهی وضعیت آلمان نظر بدهند. بعدها بن این حرف خود را پس گرفت و در کتابی ضمن اشاره به کلاوس من نوشت که بر خلاف خودش پیشبینی و تحلیل این جوان ۲۷ ساله مورد اوضاع سیاسی کاملا درست بوده است.
کلاوس من در تبعید به یک هویت جدید دست یافت که به او این اعتماد بنفس را میداد تا در مقابل آنها که به سکوت، بیعملی و با بیطرفی در مقابل فاشیسم فرا میخواندند بایستد. او در عین حال در مورد توان تاثیرگذاری نویسنده یا هنرمند در برابر بربریت فایسم هیتلری دچار نوعی خوشبینی بیش از حد بود که با اخراج ناسیونال سوسیالیستها از کنگرهی کلوپ نویسندگان پن در سال ۱۹۳۳ قوت گرفت.
از آنجا که کلاوس من همیشه خود را شهروند یک دهکدهی جهانی میپنداشت، توانست در تبعید با نگاهی متفاوت نسبت به “بیگانگی” و بسیار سریعتر از نویسندگان تبعیدی دیگر راه جدید خود را بیابد. او در تبعید دچار بیریشگی نشد و با الگوهای ادبی جدید خود چون آندره ژید[۱۶]، ژان کوکتو[۱۷] و رنه کرول[۱۸] بیشتر آشنا شود. او در عین حال جزو اولین نویسندگان تبعیدی بود که رمانهای خود را در تبعید به زبان انگلیسی نوشت.
کلاوس من برای اتحاد تمام نیروهای ضد فاشیست اروپا بر علیه فاشیسم هیتلری تبلیغ میکرد و نه تنها در کنگرههای ادبی و در حیطهی ادبیات بلکه در مبارزات سیاسی عمومی به فعالیت میپرداخت. اما بسیاری از نویسندگان آلمانی تبعیدی بدلیل ناتوانیشان در یک حرکت جمعی علیه رایش سوم نتوانستند به رساتر شدن صدای مخالفت با فاشیسم یاری رسانند. برخی با جهانی خواندن معضل فاشیسم از مبارزهی مشخص با فاشیسم بقدرت رسیده در آلمان سرباز میزدند و برخی نیز به جای برخورد با کل سیستم تامگرای فاشیستی به برخوردهای موردی با تکپدیدهها بسنده میکردند. کلاوس من علیرغم مبارزهاش با فاشیسم، وابستگی عمیق خود را به آلمان حفظ کرد و میان ملت آلمان در کلیتش و تصمیم سیاسی غلطش تفاوت قائل بود. اما با هنرمندانی که در آلمان مانده بودند و بنوعی با فاشیسم بقدرت رسیده کنار آمده بودند، برخورد او بسیار قاطع بود. با اینهمه کلاوس من نتوانست با یک نگاه تحلیلگر ارتباط میان موارد مربوط به تکپدیدههایی چون هنرمندان مانده در آلمان و فاشیسم هیتلری بعنوان یک سیستم تامگرا را مورد بررسی قرار دهد.
یکی از امکانات مهم هماهنگ کردن فعالیتهای نویسندگان تبعیدی و همچنین تقویت همبستگی بینالمللی، برگزاری کنگرههای ادبی بعنوان نمایندگانی از مقاومت مدنی علیه فاشیسم هیتلری بود. در این کنگرهها نویسندگانی به گرایشهای فکری گوناگون از کنسرواتیو تا کمونیست شرکت میکردند. کلاوس من از سال ۱۹۳۳ تا ۱۹۳۶ در این کنگرهها در پاریس، مسکو و بارسلون فعالانه شرکت میکرد. در همین دوره کلاوس من نسبت به شوروی به این دلیل که با فاشیسم هیتلری مبارزه میکرد، علیرغم نگاه منقدانهاش نسبت به دیکتاتوری حاکم بر این کشور سمپاتی پیدا کرد. از سوی دیگر نیز همچون هاینریش هاینه در دوران خود بدلیل انزجارش از ناسیوناسیم افراطی برای مدتی نسبت به افکار کمونیستی گرایش پیدا کرد. اما بدلیل اینکه کلاوس من روشنفکری بود که برای فردیت و هویت فردی ارزش زیادی قائل بود و گرایش او بیشتر به سمت همیاری برگزیدگان بود، کمونیست نشد. کلاوس من از هر گونه همشکل شدن انسانها و یونیفورمی شدن حضور جمعیشان که همیشه به بهای سرکوب فردیت انجام میگیرد، منزجر بود.
کلاوس من در سخنرانی خود در کلوپ پن بارسلون تمام نویسندگان جهان را به همبستگی در مبارزات ضد فاشیستی فراخواند و تلاش کرد تا نویسندگان آلمانی را در این مبارزه از انزوا خارج کند. افزایش تجربه او را بسوی دیدگاههای صریح و مواضع روشن راند و در این مسیر از جداسازی نخبهگرایانهی انسانگرایی و فرهنگ و سیاست فاصله گرفت. کلاوس من در سپتامبر ۱۹۳۳ نشریه “مجموعه” را در تبعید منتشر کرد که همانطور که از اسمش پیداست، قصد داشت تا نویسندگان تبعیدی با گرایشهای گوناگون را گرد هم آورد. در شمارهی اول این نشریه از شتفان تسوایگ، آلفرد دوبلین و توماس من به عنوان همکار نام برده شد. در این شماره مطالب منتشر شده صرفا ادبی بودند اما در شمارههای بعدی موضعگیریهای صریح سیاسی در مقابل فاشیسم در آن پررنگتر شد. توماس من و تسوایگ که بر خلاف کلاوس و هاینریش من آثارشان همچنان در آلمان منتشر میشد، از سوی ادارهی نظارت بر فرهنگ آلمان نازی تحت فشار فرار گرفتند و هر دو در نوشتههای جداگانه اعلام کردند که این نشریه از اهداف اولیهی ادبی خود فاصله گرفته است و بدین ترتیب از ادامهی همکاری صرف نظر کردند. چنین عملی بنوعی میتواند بعنوان یک ردیه بر مبارزات ضدفاشیستی فهمیده شود. با اینهمه بسیاری از نویسندگان و شخصیتهای مهم دیگر در این نشریه قلم زدند. از جمله: برتولت برشت، آلبرت اینشتین، آندره ژید، لیون فویشت وانگر، ارنست همینگوی، ژان کوکتو، هاینریش من، ارنست بلوخ، الزه لسکه شولر و بسیاری دیگر. این نشریه بعد از سه سال بدلیل مشکلات مالی تعطیل شد.
وابستگی کلاوس من به موارد مخدر در این دوره علیرغم فعالیتهایش بیشتر شد.
او در سال ۱۹۳۴ نامهای در اعتراض به بازگشت منطقهی زار[۱۹] به مرزهای آلمان نازی امضا کرد و پس از آن از سوی آلمان هیتلری سلب ملیت شد. کلاوس من در سال ۱۹۳۷ شهروندی چکسلواکی را به همراه خانوادهاش پذیرفت.
در سالهای تبعید او در آمستردام، پاریس، سوئیس، چکسلواکی، مجارستان و امریکا زندگی کرد و در سال ۱۹۳۸ بعنوان گزارشگر جنگی به اسپانیا رفت. در همانسال نیز به آمریکا مهاجرت کرد. در آنجا اخباری مبنی بر رابطهی “نامشروع” او با خواهرش و همچنین همجنسگراییاش بر سر زبانها افتاد و از سال ۱۹۴۰ کلاوس و اریکا من توسط اف بی آی تحت کنترل تلفنی و پستی قرار گرفتند. همچنین به او اتهام کمونیست بودن زده شد.
کلاوس و اریکا در منهتن در هتلی زندگی میکردند که بسیاری از تبعیدیان دیگر نیز در همانجا بودند. آن دو تا سال ۱۹۴۱ تلاش کردند از طریق سخنرانی در شهرهای گوناگون توجه اذهان عمومی را بیش از پیش به جنایات نازیها جلب کنند و آنها را با بخش دیگر و اومانیستی آلمان از طریق معرفی شخصیتهای برجستهی دمکرات آلمانی آشنا کنند.
کلاوس من از سال ۱۹۴۱ تا ۱۹۴۲ نشریهی ضد فاشیستی “تصمیم”[۲۰] را منتشر کرد. اما این نشریه نیز بدلیل مشکلات مالی بسته شد. برای کلاوس من تعطیلی این نشریه یک شکست بزرگ محسوب می شد و او برای اولین بار دست به خودکشی زد اما نجات یافت.
اریکا من اما به استخدام بی بی سی در آمد و زندگی موفقتری داشت. او با نویسنده و پزشکی بنام مارتین گومپرت[۲۱] زندگی میکرد.
کلاوس من در سال ۱۹۴۳ شهروندی امریکا را پذیرفت و به استخدام ارتش امریکا در آمد تا بتواند بدهیهایش را بپردازد و در عین حال بر بحران روحی خود فائق آید. اما در ارتش راسیسم را از نزدیک دید و تجربه کرد و در سال ۱۹۴۴ با درخواست استعفایش مخالفت شد. او در سال ۱۹۴۵ و پس از پایان جنگ بعنوان خبرنگار اختصاصی ارتش آمریکا به آلمان آمد و با کشوری ویران مواجه شد. در آلمان با شخصیتهای گوناگون مصاحبه کرد و در محاکمه ی هرمان گورینگ[۲۲] (یکی از مقامات مهم آلمان نازی) بعنوان خبرنگار شرکت کرد. او پس از بازگشت به آمریکا محترمانه اخراج شد. کلاوس برای مدتی میان اروپا و آمریکا در رفت و آمد بود. برای او زندگی در آلمان دیگر متصور نبود چرا که بسیار سریع متوجه جو غالب شد که خواهان فراموش کردن و بازگشت به روزمرگی بود. او نوشت: “بله من در سرزمین پدریام یک بیگانهام. در سفرم به آلمان به هر جا که رفتم این ذهنیت در من تقویت شد؛ بازگشتی در کار نیست.”
در سال ۱۹۴۸ او به کالیفرنیا و به خانهی پدری بازگشت چرا که از نظر مالی تامین زندگی برایش ناممکن شده بود. در این دوره برای دومین بار دست به خودکشی زد و این خبر در همه جا پخش شد. مدتی بعد از او دعوت شد که بعنوان مشاور ادبی برای انتشارات برمن- فیشر و کریدو که ناشر بخشی از کتابهای تبعیدی او نیز بود به آمستردام برود. ولی او پس از چند ماه آنجا را ترک کرد. نوشتن برایش سخت شده بود. او برای دوستی نوشت: ” پیش از این زبانی داشتم که در آن میتوانستم براحتی افکار خود را بیان کنم. اما اکنون در دو زبان میلنگم. انگلیسی هرگز زبانی نشد که در آن همچون زبان آلمانی احساس امنیت کنم. آلمانی، زبانی که زمانی خانهام بود و دیگر نیست. ” کلاوس من دچار این هراس دائمی شده بود که بعنوان نویسنده دیگر مخاطبی نیابد. در همین دوران اجتناب انتشارات لانگن شایدت از بازنشر کتاب مفیستو علیرغم اینکه قراردادی را با امضا کرده بود، بر اوضاع نابسامان او افزود. دلیل عدم نشر کتاب این بود: “آقای گروندگنز در آلمان امروز بسیار محبوب است. ” در همین زمان اتفاق مشابهی نیز برای رمان “نقطهی بازگشت” افتاد و او را بکل دچار نا امیدی کرد. دفتر خاطراتش در سال۱۹۴۹ با این جمله آغاز میشود: ” من این نوشته را ادامه نمیدهم و آرزو نمیکنم امسال را زنده بمانم. “
او سرانجام در ۲۱ مای ۱۹۴۹ در کان[۲۳] در حالیکه در حال نوشتن رمان “روز آخر” بود، پس از پشت سر گذاشتن یک دوره ی سمزدایی از بدن، در اثر خوردن قرصهای آرامبخش چشم از جهان فرو بست. در مراسم خاکسپاری او از میان تمام افراد خانوادهاش تنها برادرش میشائل[۲۴] حضور داشت.
آثار اولیهی کلاوس من
کلاوس من در آثار اولیهاش به موضوعاتی چون بحران درونی، تنهایی، جستجو و مرگ میپردازد و مرکز ثقل بسیاری از آنها رابطهی والدین با فرزندان است که در اکثر آثار او به رابطهی پدر و فرزند تقلیل مییابد. بدین ترتیب کلاوس من را میتوان یکی از نمایندگان نسل جوان در چالش با نسلهای پیشین نامید.
کلاوس من علاوه بر موضوع درگیری پدر و پسر که موضوعی اکسپرسیونیستی نیز بود به بیآیندگی و بیهدفی نسل جوان میپرداخت به جستجوی خویش و جستجوی چشم انداز اجتماعی، بدون اینکه عملی برای تغییر را بطلبد. حس بیآیندگی و قرار داشتن در موقعیت بحرانی در کلاوس من نوعی تردید نسبت به تعلق به جمع ایجاد کرده بود و او را بطور ناخودآگاه بسوی نگاهی بدبینانه به “تودهی اجتماع” که بعدها جزو عناصر مهم تفکر ناسیونال سوسیالیتی هیتلر بدل شد، سوق میداد. جهانبینی روشنفکرمحور کلاوس من نگاه او را بسمت فردیتگرایی مخالف با هر گونه توده محوری میبرد و پایههای مخالفتهای بعدی او را با بقدرت رسیدن هیتلر میریخت. در عین حال نگاه لیبرایستی کلاوس من در مخالفتش با ناسیونال سوسیالیسم تجلی یافت.
اولین اثر منتشر شدهی کلاوس من یک مجموعه داستان به نام “پیش از زندگی” (۱۹۲۴) است. این کتاب شامل هشت داستان است و خطوط قوی اتوبیوگرافیک از رابطهی کلاوس من و توماس من را در بر دارد و همچنین موضوع همجنسگرایی، عشق و مرگ موضوعات اصلی داستانها هستند.
نمایشنامهی “آنیا و استر”[۲۵] (۱۹۲۵) اثر بعدی اوست که در زمان خود سر و صدای زیادی بر پا کرد. موضوع این نمایشنامه رابطهی عاشقانهی دو زن همجنسگرا بود.
” رقص زاهدانه”[۲۶] ( ۱۹۲۶) اولین رمان با موضوع همجنسگرایی در حیطهی ادبیات آلمانی است. شخصیت اصلی این رمان که بسیار شبیه به خود کلاوس من است، آرندیاس نام دارد که جوان نویسندهای از یک خانوادهی مرفه است که به برلین میرود و در آنجا با بوهمینها[۲۷] آشنا میشود و تلاش میکند تا در نوشتههایش آرزوها و امیدهای همنسلانش را بازتاب دهد. او عاشق مردی میشود و بدنبال او به پاریس میرود. اما این رابطه ناکام میماند. کلاوس من در این رمان همجنسگرایی خود را عمومی میکند. در این دوران همجنسگرایی طبق قوانین دولت وایمار ممنوع بود.
رمان “رقص زاهدانه” در ۱۰ مه ۱۹۳۳ توسط نازیها رسما به آتش کشیده شد. کلاوس من در خاطراتش نوشت: ” دیروزسرانجام کتابهای من نیز به آتش کشیده شدند. در مونیخ در میدان شاه. بربریت تا آخرین مرحلهی نادانی. مایهی سرفرازیست. “
کلاوس من در یکی از بهترین آثار خود یعنی “نوول کودکان” در سال ۱۹۲۶ جهان کودکان را مقابل جهان بزرگسالان قرار میدهد. چهار کودک شاهد رابطهی عاشقانه مادر بیوهشان با یک جوان میشوند و در دنیای کودکانهی خود این رابطه را از نگاه خود بازسازی میکنند.
گفته میشود که این کتاب کلاوس من پاسخیست به کتاب “هرج و مرج و رنج زودرس” پدرش. او در اینجا چهار کودک را شبیه به خودش و خواهر و برادرهایش ترسیم میکند و پدر در این کتاب وجود ندارد یعنی مرده است.
کلاوس من در سال ۱۹۲۷ نمایشنامهی کمدی “کابارهی چهارنفره” را نوشت. این نمایشنامه دربارهی چهار جوان است که میخواهند موضوعات و علایق نسل خود را بصورت یک کابارت اجرا کنند. در این نمایشنامه مانند نمایشنامهی قبلیاش خود او، اریکا، پاملا و گروندگنز بازی میکردند. نقدهای این نمایش بسیار منفی بود و گروندگنز از ترس موقعیت حرفهای خود بعد از دو اجرا از بازی در این اثر کناره گرفت. اما اجراها در سالنهای مملو از تماشاگر ادامه یافت.
زبان در آثار اولیهی کلاوس من تقلیدی و کلیشه ایست. دیالوگها بجای اینکه به انتقال روال و رشد داستان کمک کنند، تنها به بازگو کردن موقعیتهای خاص بسنده میکنند.
کلاوس من در سال ۱۹۲۹ رمان “اسکندر. رمان یک آرمانشهر”[۲۸] را منتشر کرد.
او در این رمان به زندگی اسکندر کبیر پرداخت. در این رمان رابطهی نزدیک اسکندر با مادرش در مقابل رابطهی سرد او با پدر گذاشته میشود و همچنین همجنسگرایی او یکی از موضوعات این رمان است. زبان او در این رمان نسبت به رمان “رقص زاهدانه” کاربردیتر، خلاصهتر و سلیستر بود. با وجود این کلاوس من تا پایان طرفدار زبان توصیفی تا جزئیات و زبان روایی باقی ماند و در این مورد تحت تاثیر همینگوی[۲۹]، گرترود استاین[۳۰] و دیگران که از زبان نوشتاری کوتاه استفاده می کردند قرار نگرفت.
کلاوس من در سال ۱۹۳۲ اولین زندگینامهاش را در کتابی بنام ” فرزند این روزگار”[۳۱] نوشت که شامل سالهای ۱۹۰۶ تا ۱۹۲۴ میشود. تا ماهها پیش از بقدرت رسیدن هیتلراین کتاب بسیار معروف بود و بعنوان یک پرترهی شخصی و ادبی فرزند یک خانوادهی مشهور بسیارطرفدار پیدا کرده بود. این رمان پس از بقدرت رسیدن هیتلر همراه با دیگر آثار کلاوس من ممنوع شد. او این کتاب را به ریکی هالگارتن دوست زمانی کودکی و جوانی خود تقدیم کرده بود. هالگارتن در سال ۱۹۳۲ یک شب پیش از سفر مشترکی که با کلاوس و اریکا به مقصد آسیا و ایران تدارک دیده بودند، خودکشی کرد و کلاوس من در مقالهای تحت عنوان “رادیکالیسم در قلب” نیز پس از مرگ او دربارهی او نوشت. کلاوس من در سال ۱۹۳۲ رمان “دیدار در نامتناهی”[۳۲] را نیز منتشر کرد که در آن زندگی
روشنفکران و هنرمندان جوان و پدیده هایی چون عشق، مرگ، مواد مخدر در زندگی آنها در برلین و پاریس و پیش از بقدرت رسیدن هیتلر پرداخته بود. این رمان مهمترین رمان او پیش از تبعید است.
شخصیت اصلی این رمان گرگور گرگوری در این رمان که بیشتر بدنبال رسیدن به موفقیتهای شغلی و شهرت است، شبیه شخصیت هندریک هوفگن (نام مستعار گروندگنز در رمان مفیستو) است که او چند سال بعد از این رمان نوشته است.
ساختار اکثر آثار کلاوس من از بیوگرافی خود او سرچشمه میگیرد. در آغاز برای او جستجوی الگوهای ادبی از نیاز او به تعریف هویت خود ریشه میگیرد و ادبیات برای او وسیله ایست برای غلبه بر خود. شاید به همین دلیل لازم است نه به خود الگوها بلکه به تجربیات کلاوس من پرداخت. در آثار اولیهی کلاوس من عنصر اروتیک- مذهب بر معضلات اجتماعی غالب است و روابط اجتماعی به کل در پسزمینه قرار میگیرند. در این دوره مسائلی چون اروس، عشق، مرگ، تنهایی، راز و سوگواری در نوعی از نگاه دردمند و نهیلیستی در هم میآمیزند. عشق و مرگ برای او از همان اغاز دارای دو جنبهاند: زندگی بخش و در عین حال مخرب زندگی.
موضوعات آثار من در این دوره نه مسایل فرهنگی و سیاسی دوران بلکه در فیگورهای نویسندگان قرن نوزدهم مانند هوفمنز تال[۳۳]، شتفان گئورگه[۳۴] و ریلکه[۳۵] باید جستجو شوند. دردمندی شوپن هاور[۳۶] و نوعی فرهنگ رجوع به خویشتن که از جهان فلسفی نیچه[۳۷] نشات میگیرد در اینجا باید مورد توجه قرار گیرند. فعل و انفعالات روابط اجتماعی دوران و درگیری میان ایده )پلاتون[۳۸]) تخریب خود (نیچه) و حل شدن در مرگ (نوالیس[۳۹]) . من در آثار سقراط[۴۰] و پلاتون کلیدی برای معضل مطرح شده درآثارش یعنی اروس[۴۱] بعنوان یک تهمت اخلاقی مییابد. او همچنین خود را به نوالیس به علت این نظرش که هنرمند نباید در قید روابط اجتماعی باشد و بدلیل توصیف رمانتیک او از عشق و ارتباط میان اروس و مرگ نزدیک میبیند و در عین حال از اسکار وایلد تاثیر میگیرد.
ادبیات به عنوان اتوبیوگرافی
ساختار اتوبیوگرافیک آثار من علاوه بر نشان دادن و به موضوعیت در آوردن تجارب و دریافتهای او نمایانگر یک رابطهی خاص با واقعیت تاریخی نیز هست. خودآگاهی تاریخی شامل ابعاد زمانی گذشته و اکنون نیز میشود که نویسنده آن را مورد پرسش قرار میدهد. به همین دلیل است که اتوبیوگرفی تنها یک تحلیل از موقعیت خود نیست بلکه نوعی تلاش برای یافتن جایگاه خویش نیز هست و بهمین دلیل دارای کاراکتری هشداردهنده است. چنانچه در قضاوت زمان حال نوعی آیندهنگری در کار باشد، میتواند نشانهای از تسلیم شدن در مقابل واقعیت باشد.
نویسندهی اتوبیوگرافی معمولا خطاب به دو مخاطب مینویسد: یکی خواننده و دیگری افرادی که در اتوبیوگرافیاش وصف میشوند. خطر متون اتوبیوگرافیک در این است که افقهای شخصی دیدگاه با واقعیت یکی پنداشته میشود و یا اینکه موضوع ادبی یا توصیف شخصیتها در معرض محدودیت دید قرار میگیرند.
رمانهای تبعیدی کلاوس من
اولین رمان تبعیدی کلاوس من “فرار بسوی شمال” نام دارد که در سال ۱۹۳۴ در آمستردام نوشته و منتشر شد. در این رمان نیز خطوط اتوبیوگرافیک بسیار قوی هستند و بسیاری از شخصیتهای رمان دوستان و نزدیکان خود او هستند. رمان دربارهی یوهانا یک آلمانی تبعیدی است که در مسیر فرار خود به فنلاند و به دیدن دوست قدیمیاش کارین میرود و در آنجا عاشق برادر او میشود. پرسش اصلی در این رمان انتخاب میان عشق و مبارزه است. یوهانا از عشق میگذرد تا به مبارزه با فاشیسم ادامه دهد. این رمان اولین کتابیست که به موضوع تبعید و مهاجرت اجباری دوران تسلط نازیها میپردازد.
کلاوس من در سال ۱۹۳۵ رمان “سمفونی پاتتیک”[۴۲] را نوشت و در آن به زندگی چایکوفسکی پرداخت که موسیقی اش برای روسها بسیار اروپایی و برای آلمانها بسیار آسیایی بنظر میرسید و برای فرانسویها بسیار ژرمنی. یکی از موضوعات مرکزی این رمان همجنسگرایی چایکوفسکی است که شباهتهای بسیاری را با زندگی کلاوس من یادآوری میکند. کلاوس من در کتاب ” نقطهی بازگشت” در مورد چایکوفسکی مینویسد:” او یک مهاجر بود، یک تبعیدی. نه به دلایل سیاسی بلکه چون هیچ جا خانهای نداشت و ساکن هیچ مکانی نبود.”
چایکوفسکی از زندگی ناکامش سرخورده است و به خودکشی فکر میکند و ساختن سمفونی پاتتیک در واقع پایان زندگی هنری اوست که یکی از بهترین اثارش نیز هست.
رمان “مفیستو” را کلاوس من در سال ۱۹۳۶ نوشت. این رمان یکی از مهمترین و در عین حال شناخته شدهترین آثار اوست که در آن زندگی گوستاف گروندگنز، بازیگر، دوست و همکار دوران جوانی کلاوس و همسر اریکا (برای سه سال) در آلمان نازی و ترقی شغلی او در سایهی فاشیسم به تصویر کشیده میشود. گروندگنز که در رمان هندریک هوفگن نام دارد بازیگر توانایی است که علیرغم اینکه پیش از بقدرت رسیدن هیتلر تمایلات فکری چپ داشت، بدلیل دلبستگیاش به زبان آلمانی و همچنین تلاشش برای ادامهی مسیر شغلی رو به ترقیاش در آلمان میماند. او برای ادامهی مسیر شغلیاش از سیاست به کل کناره میگیرد و با تاکید بر اینکه تنها یک بازیگر است، مسیر شغلیاش را ادامه میدهد. هرمان گورینگ که در آن دوره نخست وزیر پروس بود او را به سرپرستی تاتر ملی پروس گماشت. گروندگنز هرگز خود نازی نشد و حتی تلاشهایی نیز کرد تا دوستان هنرمند یهودی و یا مخالف دستگاه خود را نجات دهد اما در چارچوب سیستم تامگرای موجود راهی جز ادامه نداشت. مهمترین نقشی که ایفا کرد نقش مفیستو در فاوست گوته بود.
مفیستو شخصیتی است شیطانی و این شخصیت در جاهایی با زندگی واقعی گروندگنز در سایهی فاشیسم شباهت داشت. کلاوس من حکایت ترقی گروندگنز در آلمان نازی را با تغییر نامها در این رمان به تصویر کشید. اما این رمان در بعدها آلمان ممنوع اعلام شد چون پسر خواندهی گروندگنز به دادگاه شکایت کرده بود که قصدش بدنام کردن گروندگنز است و دادگاه آلمان پس از دوران نازی از طریق قانون حفاظت از حریم شخصی در سال ۱۹۶۶ این کتاب را ممنوع اعلام کرد. اما در پیش از آن در سال ۱۹۵۶ در آلمان شرقی منتشر شده بود و بعدها در سال ۱۹۸۱ علیرغم این ممنوعیت در آلمان غربی هم منتشر شد. جریان دادگاه ممنوعیت این کتاب یکی از پر سرو صداترین مباحث آزادی بیان هنری در آلمان بود.
کلاوس من در سال ۱۹۳۹ رمان “آتشفشان”[۴۳] را نوشت. او در این رمان به سرگذشتهای شخصیتهایی میپردازد که پس از بقدرت رسیدن هیتلر ناچار شدند آلمان را ترک کنند. این رمان یکی از مهمترین رمانهای تبعیدی این دوران است. در این رمان که از سه بخش و هر بخش آن از پنج فصل تشکیل شده است، سرنوشتهای فراریان کمونیست، مخالفین فاشیسم، روشنفکران یهودی، هنرمندان و بخش مرفه تبعیدی از فرار تا تبعید و در عین حال دوران تلاش برای یافتن جایگاه خود در تبعید در روایتهای موازی ترسیم میشود. کلاوس من در این رمان طرحی از سوسیالیسم انساگرایانه را ترسیم میکند و در کنار موضوع اصلی چندین روایت فرعی را نیز میگنجاند. موضوعاتی چون همجنسگرایی، اعتیاد و آنارشیسم نیز در رمان مطرح میشوند. بر خلاف رمان “رقص زاهدانه” که در آن همجنسگرایی بنوعی با شوق زندگی در هم میآمیزد، در این رمان همجنسگرایی با مرگ در هم میآمیزد.
کلاوس من در سال ۱۹۳۹ همراه با خواهرش اریکا کتابی بنام “فرار بسوی زندگی”[۴۴] را تالیف کرد که در آن فعالیتهای علمی، هنری و ادبی هنرمندان تبعیدی آلمانی شرح داده میشود. آن دو یک سال بعد کتاب “آلمان دیگر”[۴۵] را نوشتند که در ادامهی پروژهی قبلی بود و شامل سخنرانیهای آنها در شهرهای مخنلف امریکا دربارهی آلمان تحت سلطهی نازیها میشد.
نمایشنامه ی “الههی هفتم”[۴۶] را کلاوس من در سال ۱۹۴۱ در سه پرده نوشت. در این نمایشنامه زنی میکوشد از طریق روحیابی خرافی همسر غرق شدهاش را بازیابد و بجای آن به یک معشوق زنده میرسد.”نقطهی بازگشت”[۴۷] (1942) دومین زندگینامهی کلاوس من است که او آن را بزبان انگلیسی نوشته است. این کتاب با تصمیم کلاوس به ورود به ارتش پایان می گیرد.
کتاب “آندره ژید و بحران اندیشهی مدرن” را کلاوس من در سال ۱۹۴۳ نوشت. از آنجا که زندگی کلاوس من آینهی تمام نمای تلاشی برای زیستن مدرن است و او که خود زندگی آزاد ورای نیک و بد را تجربه کرده بود، توانسته خواننده را با اندیشهی ژید و بسیاری از موضوعاتی که نسل او و نسل ژید را با خود درگیر کرده بود بپردازد. کلاوس من در این کتاب یک زندگینامه فرای مدرنیت و در عین حال در مرکز آن را با مهارت و تسلط کامل شرح میدهد. ژید بعنوان یک اومانیست، متفکر و یک انسان منحصر بفرد، فرد را محترم میداشت و سرانجام هنر را بعنوان تلاشی برای انسان شدن و انسان را بعنوان حافظ یک پدیدهی زیبا و منبع انرژی زندگی. طرح رمان ” شب طوفانی، صبح بارانی”[۴۸] را کلاوس من در سال ۱۹۴۶ نوشت که در آن تلاش کرده تا با ترسیمی واقعگرایانه از همجنسگرایی دو مرد بدست دهد. در عین حال حضور آنها در مبارزات ضد فاشیستی نیز یکی از موضوعات این اثر است.
آخرین رمان کلاوس من پیش از مرگ “روز آخر”[۴۹] نام داشت که بدلیل خودکشی او ناتمام ماند. یولین و آلبرت در اثر نا امیدیهای دوران پساجنگ خودکشی میکنند. در این اثر کلاوس من خودکشی را بصورت یک حرکت جمعی و عکسالعملی در برابر نابسامانیهای اجتماعی ترسیم میکند.
پانوشتها
سپاسگزارم …
کامران / 30 November 2016