نیمهشبها گاهی صدای زنگ تلفن در ویلای گابریل گارسیا مارکز در هاوانا طنین میاندازد. گابو میداند که فیدل، یک بار دیگر نیاز دارد به اینکه با رفیقی صحبت کند. حرفها کرک میاندازد و بحثها داغ میشود و گاهی تا سپیدهدم دیدار شبانه دوست به درازا میکشد. در یکی از همین شبهاست که فیدل شصت و دو ظرف بستنی میخورد.
در رفاقت پایدار فیدل کاسترو، رهبر انقلاب کوبا با گابوی ادبیات داستانی جهان، تاریخ آمریکای لاتین رنگی از افسانه و جادو به خود میگیرد. انخل استبان و استفانی پانیچلی، دو زبانشناس و استاد دانشگاه گراناتا در کتابی با عنوان «فیدل و گابو» طرحی از رفاقت پایدار بین رهبر یک انقلاب و شاخصترین چهره ادبیات آمریکای لاتین در جهان را به دست میدهند.
آقای فرمانده از راه میرسد
در آثاری مانند «کسی به سرهنگ نامه نمینویسد» (به ترجمه احمد گلشیری)، «پائیز پدرسالار» (به ترجمه اسدالله امرایی) و « ژنرال در هزارتوی خود» (به ترجمه هوشنگ اسدی) تأثیر دوستی مارکز با کاسترو را میتوان مشاهده کرد. رفاقت آنها از اندک دوستیهای پایدار بین یک نویسنده و یک رهبر سیاسیست. منتقدان مارکز و مخالفان کاسترو بارها این مدعا را در میان آوردهاند که مارکز با تکیه بر دوستیاش با رهبر فقید انقلاب کوبا به قدرت سیاسی نزدیک میشد بدون آنکه ناگزیر باشد در قدرت مشارکت داشته باشد.
به جز میگل بارنت (شاعر کوبایی که در رثای چهگوارا ترانهای سروده است)، ابل پریتو، وزیر فرهنگ کوبا در زمان زمامداری کاسترو و آلفردو ارنریکه، نویسنده شیلیایی کسی از محل ویلایی که کاسترو در یکی از بهترین محلههای هاوانا در اختیار مارکز قرار داده بود خبر نداشت. در همین ویلا هم آن دیدارهای شبانه با «آقای فرمانده» دست میداد.
ارنریکه در «ضد خاطرات»اش مینویسد:
«کاسترو با هزار سال تنهاییاش وقتی که اصلاً انتظارش را نداشتی و معمولاً در اوقاتی از روز که انسان به خواب و استراحت نیاز دارد از راه میرسید. پیش از آنکه سر برسد، سکوتی باورنکردنی همه جا را فرامیگرفت. میتوانستی حتی صدای جیرجیرکها و هیاهوی دوردست را هم بشنوی. فیدل که از راه میرسید، همه به حز گابو از دیدن او شاد میشدند. گابو میگفت: امشب کسی نمیخوابد. گمانم تا صبح کارمان ساخته است، و همینطور هم بود. حدود شش صبح فیدل به ساعتش نگاهی میانداخت و میگفت: فکر میکنم امروز همهمان کلی کار داریم. و با این جمله دیدار به پایان میرسید و دوباره میتوانستی صداهایی را بشنوی که فقط در سکوت میتوان شنید و نسیم ملایمی را حس کنی که در هاوانا از روی دریا بلند میشود.»
برادرم فیدل
سابقه دوستی مارکز با کاسترو به ۱۸ آویل ۱۹۵۸، هشت ماه پیش از سقوط حکومت دستنشانده باتیستا برمیگردد. مارکز جوان که در آن سالها روزنامهنگار بود، مجموعه گزارشهایی درباره رهبر انقلاب کوبا منتشر کرد با عنوان «برادرم فیدل». مارکز بیش از همه تحت تأثیر «اراده آهنین» کاسترو قرار گرفته است.
به زودی اما در کمتر از دو دهه بعد از پیروزی انقلاب کوبا، بین روشنفکران چپ در اروپا و طرفداران کاسترو جدایی و اختلاف ژرفی به وجود آمد.
حلقهای از نویسندگان چپ، نویسندگانی مانند ژان پل سارتر، ایتالو کالوینو، خولیو کورتاسار و ماریو بارگاس یوسا در نامه سرگشادهای به فیدل کاسترو به زندانی شدن ابرتو پادیلا، شاعر کوبایی اعتراض کردند. مارکز از امضای این نامه خودداری کرد.
پس از آنکه کاسترو در یکی از سخنرانیهایش نویسندگان نامه سرگشاده را مجکوم کرد، یوسا نامه دیگری، تندتر از نامه پیشین نوشت. این بار خولیو کورتاسار هم از امضای این نامه امتناع کرد. چنین بود که ۷ مه ۱۹۷۴ بین سرشناسترین نویسندگان آمریکای لاتین که در حلقه ادبی پاریس زیر یک سقف گرد آمده بودند برای همیشه جدایی و اختلاف افتاد. اختلاف چنان پایدار بود که در سال ۲۰۰۳ یوسا در نمایشگاه کتاب بوگوتا، مارکز را دلقک درباری رهبر انقلاب کوبا نامید.
تاوان دوستی: دفن شدن در یک قبر
مارکز در یکی از مصاحبههایش گفته است: «من از کسانی هستم که با دوستانشان در یک قبر دفن میشوند. کاسترو هم از کسانیست که من دوستشان میدارم.»
تاوان این دوستی اما اندک نبود. در اکتبر ۱۹۸۲ دقیقاً یک روز پیش از آنکه جایزه نوبل ادبی به گابریل گارسیا مارکز تعلق بگیرد، وزارت فرهنگ کوبا اعلام کرد که قصد دارد مهمترین مدال خدمات فرهنگی را به مهمترین نویسنده آمریکای لاتین اهدا کند. کاسترو با شامه قویاش به این شکل سهمی از نوبل ادبی مارکز را به انقلاب کوبا اختصاص داد. سیاستمداران به راحتی میتوانند نویسندگان و شاعران را فریب دهند.
مارکز بارها به تأکید گفته بود که با کاسترو نه فقط درباره سیاست که درباره زندگی و ادبیات و هنر و خوراکهای خوشمزه صحبت میکند. میگویند مارکز نزدیکی به قدرت و هاله اسرارآمیزی که پیرامون قدرت سیاسی شکل میگیرد و تنهایی و جنون رهبران سیاسی را میپسندید و با این حال از قدرت وحشت داشت. چند بار به او پیشنهاد سفارت داده بودند و او رد کرده بود و یک بار هم از او خواسته بودند نامزد انتخابات ریاست جمهوری کلمبیا شود که آن را هم نپذیرفت. او به دوستی و همسخنی با رهبر انقلاب کوبا قناعت کرده بود و با این حال بر کاسترو هم تا حدی نفوذ داشت، تا آن حد که باعث شد کاسترو با مهاجرت تعدادی از نویسندگان ناراضی کوبایی موافقت کند.
اکنون با درگذشت فیدل کاسترو، فصلی هم در ادبیات داستانی جهان برای همیشه به پایان رسید. رفاقت پایدار گابوی ادبیات جهانی و رهبر انقلاب کوبا. پایان «پاییز پدرسالار»؟