قدرت گرفتن گرایشها و چهرههای پوپولیستی راست در بسیاری از کشورهای غربی، از فرانسه و بریتانیا و آلمان تا آمریکا، از پدیدههای نو و مهم دهه و به ویژه سالهای اخیر است. پیروزی دانلد ترامپ در انتخابات ریاست جمهوری آمریکا را میتوان تقطه اوج این پدیده شمرد. تحلیل گران در توضیح این پدیده دلایل گوناگونی ارائه کردهاند اما یک نکته مهم در اغلب تحلیلها غایب است و من در این مقاله بدین نکته میپردازم.
افول حزبهای سوسیال دمکرات
والتر بنیامین گفته است ” (ظهور) فاشیسم همیشه در شکست انقلاب ریشه دارد.”[1] شاید بتوان با ارجاع به این جمله گفت: قدرت گیری پوپولیسم راست نمودی است از شکست یا غیبت سیاست ِ چپ.
بسیاری از احزاب سیاسی در اروپای غربی، که از نظر تاریخی نماینده و مدافع حقوق طبقه کارگر، یا کلی تر، لایههای فرودست جامعه بودند، پس از جنگ جهانی دوم، و به ویژه در دهههای ۸۰ و ۹۰ قرن پیش میلادی، در روندی تدریجی برنامههای سیاسی خود را به سود لایههای میانه و گرایشهای راست تغییر دادند. “حزب کارگر جدید” (New labour) تونی بلر، نخست وزیر بریتانیا در دهه ۹۰ میلادی، نقطه عطف این روند بود. حزب سوسیال دمکرات آلمان نیز در اواخر دهه ۹۰ و به دوران صدر اعظمی ِ گرهارد شرودر با شعار “میانهی جدید” (Neue Mitte) همین سیاست را پیش گرفت. احزاب سوسیالیست، کارگر و سوسیال دمکرات فرانسه، اسپانیا، ایتالیا، یونان و… نیز به تدریج به همین سو رفتند. در آن سوی اقیانوس اطلس حزب دمکرات آمریکا این چرخش را زودتر آغاز کرده بود. حزب دموکرات آمریکا در حیات سیاسی خود هرگز از برنامه سیاسی چپ به معنای اروپایی هواداری نکرده بود اما تا دهه ۷۰ تا حدودی به سندیکاهای کارگری نزدیک بود. این حزب از دهه ۷۰ به بعد از سندیکاهای کارگری فاصله گرفت و بر خواستهای طبقه متوسط شهری و لایههای پردرآمدتر متمرکز شد.
دلایل این چرخش سیاسی موضوع این مقاله نیست. کوتاه اشاره میکنم که در دهه ۸۰ میلادی ایدئولوژی نئولیبرالیسم اقتصادی دوران طلایی خود را تجربه میکرد و بسیاری از احزاب سوسیالیست یا سوسیال دمکرات اروپای غربی کم یا پیش با این سیاست همراه بودند. تحلیل گران و تئوریسینهای این حزبها بر آن بودند که گرچه لایههای کم درآمد و پایین جامعه با اعمال سیاستهای اقتصادی نئولیبرال از این حزبها دور خواهند شد، اما اجرای این سیاست زمینهای فراهم میآورد تا این حزبها در میان طبقه متوسط رای دهندههای جدیدی به دست آورده و با رای آنان قدرت خود را تثبیت کنند.
اما لایههای گوناگون جامعه نمایندگان سیاسی خود را میجویند. پشت کردن حزبها به لایه هائی که تا چندی پیش نماینده سیاسی آنها بودند به معنای حذف این لایهها از صحنه سیاسی نیست. این لایهها نمایندگان سیاسی جدیدی را برای خود برمی گزینند. کارگران، بیکاران، فرودستان و به طور کلی لایههای کم درآمد و پایین جوامع اروپایی نیز از این قاعده مستثنا نیستند.
واکنش فرودستان به چرخش به راست ِ بلوک سوسیالیستها
واکنش کارگران، لایههای کم درآمد و فقیر جامعه به چرخش حزبهای سوسیالیست و سوسیال دمکرات غربی به راست در عرصه برنامههای اقتصادی، یک سان نبوده و عمدتا در سه قالب جلوه کرد :
■ یک: با صندوقها قهر کردند.
همه آمارها در کشورهای اروپای غربی نشان دهنده درصد بسیار بالای کارگران، بیکاران، فقرا و کم درآمدها در میان کسانی است که از شرایط رای دادن برخوردارند اما به طور مستمر رای نمیدهند (یعنی نه فقط در یک یا دو انتخابات که به طور مستمر از صندوقهای رای گیری دوری میکنند، اصطلاحا “رای ندهندگان”). کار به جایی رسیده است که حتی بنیاد برتلسمن (Bertelsmann)، که به راست میانه گرایش دارد، پس از بررسی انتخابات سراسری آلمان در سال ۲۰۱۳ اعلام کرد که دمکراسی آلمان از منظر اجتماعی با شکاف عمیقی مواجه شده و تفاوت نرخ شرکت طبقه بالا و پایین در انتخابات بسیار مشهود است. بر اساس این بررسی یک سوم واجدین شرایط رای، که مستمر رای نمیدهند، به طبقه پایین جامعه تعلق دارند. بررسی انتخابات در اغلب کشورهای اروپا و آمریکای شمالی نیز این نتیجه گیری را تایید میکند.
■ دو: به احزاب چپ تر رای دادند.
تغییر سیاست احزاب سوسیالیست یا سوسیال دمکرات اروپای غربی پیامدهای مشهودی را در صحنه سیاسی این کشورها پدید آورد: این احزاب در بسیاری از انتخاباتها شکست خورده، از قدرت کنار رفته یا به شدت تضعیف شدند. همزمان با این روند حزب هائی با برنامههای سیاسی-اقتصادی چپ تر ظهور کرده یا اگر از پیش وجود داشتند قوی تر شدند. ظهور و قدرتمند تر شدن حزب چپ در آلمان، تاسیس حزب پودموس در اسپانیا و حزب سیریزا در یونان و یا ظهور جرمی کوربن به عنوان رئیس جدید حزب کارگر انگلیس و آرای بالای برنی سندرز، کاندید انتخابات ریاست جمهوری آمریکا، نمونه هائی هستند از این پدیده.
■ سه: به احزاب راست افراطی و راست پوپولیستی رای دادند.
آمارها و همه پرسیها نشان میدهند که درصد بالایی از رای دهندگان به حزبهای راست افراطی یا راست پوپولیستی از کارگران، لایههای فرودست و بیکاران و به طور کلی اقشار پایین جامعه هستند. در کشورهای اروپای غربی “کوچ رای دهندگان” را پس ازهر انتخابات بر اساس آمارها و همه پرسیهای دقیق بررسی میکنند. کوچ رای دهندگان نشان میدهد که رای دهندگان به هر حزب در انتخابات قبلی به چه حزبی رای دادهاند. نمودارهای کوچ رای دهندگان در بسیاری از انتخابات اخیر در اروپای غربی نشان میدهند که بسیاری از شهروندانی که در گذشته به احزاب چپ (میانه یا رادیکال) رای داده یا در انتخابات شرکت نکرده اند، در رای گیریهای اخیر به حزبهای راست افراطی رای دادهاند.
برای مثال در انتخابات ایالتی برلین در سال ۲۰۱۶ حزب راست افراطی آ.اف.د. (آلترناتیوی برای آلمان) ۶۹ هزار رای از رای ندهندگان سابق به دست آورد و ۲۴ هزار رای از رای دهندگانی که در انتخابات قبلی به حزب سوسیال دمکرات رای داده بودند. بررسی نتایج همین انتخابات نشان داد که ۲۸ درصد کارگران و ۲۲ درصد بیکاران به حزب راست افراطی آ.اف.د. رای دادهاند. حزب چپ و سوسیال دمکرات فقط ۱۴ و ۱۷ درصد رای این اقشار را به دست آوردند.
مثالی دیگر: در انتخابات ریاست جمهوری آمریکا در سال ۲۰۱۶ ترامپ اکثریت آرای ایالتهای صنعتی را از آن خود کرد که به کمربند زنگار (Rust belt) مشهوراند. این ایالت ها، مراکز سابق صنعتی آمریکا مانند اوهایو، میشیگان، پنسیلوانیا یا ویسکانسین، در دههها و سالهای اخیر از بحران اقتصادی، ورشکسته شده کارخانهها و بیکاری رنج میبرند. در انتخابات سالهای ۲۰۰۸ و ۲۰۱۲ اوباما در همه این ایالتها پیروز شده بود. در انتخابات مقدماتی حزاب دمکرات در سال ۲۰۱۶ برنی سندرز، نامزد سوسیالیست حزب دمکرات در این ایالات نتایج چشم گیری به دست آورده و در برخی از آنها حتی بر هیلاری کلینتون پیروز شده بود. پیروزی ترامپ در همه این ایالات یکی از دلایل مهعم پیروزی او در انتخابات سراسری بود.
کالبد شکافی یک پدیده:
رای اقشار پایین به حزبهای راست افراطی. تضاد یا منطق؟
توضیح گزینه نخست و دوم دشوار نیست اما توضیح گزینه سوم در نگاه نخست ساده به نظر نمیرسد.
- چرا اکثریت کارگران و بیکاران در برلین به حزبی رای دادند که با خصوصی سازی کمکهای اجتماعی موافق و با افزایش مالیات لایههای ثروتمند و تعیین حداقل دستمزد پایه مخالف است؟
- چرا بیشتر رای دهندگان در ایالتهای صنعتی آمریکا، که کارگران بخش بزرگی از آنها را تشکیل میدهند، به کسی رای میدهند که خواستار حذف مالیات میلیونرهاست و خود میلتی میلیونر است؟
- به طور کلی: چرا اقشار پایین جوامع غربی به احزاب راست افراطی و پوپولیستی رای میدهند که برنامههای آنها با منافع این اقشار در تضاد است؟
برای پاسخ به این پرسش نقد یک سوءتفاهم یا پیشداوری دیرینه لازم است: بر اساس این سوء تفاهم یا پیش داوری، که بسیاری از تحلیل گرایان، خودآگاه یا ناخودآگاه، بدان دچار اند، طبقه کارگر از منظر سیاسی “چپ” است. این سوءتفاهم ریشه در مفهوم “چپ” دارد. طبقه کارگر، و به طور کلی لایههای فرودست و پایین جامعه، در عرصههای اقتصادی به چپ گرایش دارند، چرا که خواستار اجرای برنامهها و سیاستهایی هستند که احزاب چپ از آنها دفاع میکنند: تعیین حداقل دستمزد پایه، حقوق بیکاری، امنیت شغلی، توزیع عادلانه ثروت، قراردادهای جمعی کار و… اما این لایهها از منظر فرهنگی اغلب به راست گرایش داشته و دارند. همه پرسیها نشان دهندهی دامنهی گستردهی افکار فرهنگی ارتجاعی، عقاید ناسیونالیستی، مواضع ضد خارجی و ضد اقلیتهای جنسی و زن ستیز و.. در این لایهها است. این گرایشها در گذشته نیز وجود داشتهاند. برای مثال پدیده ضد خارجی بودن محدود به دوران کنونی و افزایش تعداد پناهجویان در اروپا نیست. تمایلات ضد خارجی در طبقه کارگر آلمان در قرن ۱۹ میلادی بر علیه کارگران لهستانی در مناطق معدنی آلمان نمونهای است از پیشینه این گرایش.
احزاب چپ اروپای غربی و آمریکای شمالی، به ویژه چپ میانه رو، در چند دهه اخیر در عرصه اقتصادی به راست گرایش یافتهاند اما اغلب آنها، چه میانه و چه رادیکال، در عرصه فرهنگی و اجتماعی مواضع مترقی تری گرفته و دفاع از حقوق اقلیتهای قومی، مذهبی، جنسی، حفظ محیط زیست و دفاع از حقوق حیوانات و… به مولفههای جدائی ناپذیر برنامههای این حزبها تبدیل شدهاند.
اما اقشار پایین جامعه از احزابی که در عرصههای اجتماعی و فرهنگی از سیاستهای چپ و در عرصه اقصادی از سیاستهای راست دفاع میکنند، روی برمی گردانند. برای بسیاری از آنان شعارهای دفاع از حقوق اقلیتها یا تغذیه ارگانیک بی معنا و بی ارتباط با زندگی روزمره آنها ست. برای کسی که با دستمزد حداقل زندگی میکند خرید گوشت یا میوه ارگانیک با قیمتهای بسیار بالا گزینهای دست نایافتنی و تجملی است. سخن برتولد برشت در “اپرای سه پولی” همچنان معتبر است: اول غذا، بعد اخلاق! [2]
این البته به این معنا نیست که ایدههای چپ اجتماعی یا فرهنگی اهمیت نداشته یا طرح آنها باید به زمان “پس از استقرار سوسیالیسم” موکول شود! این ایدهها و حقوق را باید هم اکنون نیز پی گرفت اما تمرکز بسیاری از احزاب چپ به این سیاستها و چشم پوشی یا فراموش کردن مشکلات اقتصادی لایههای کم درآمد و پائین، تاکید بر ایدههای فرهنگی و اجتماعی و همزمان دفاع از سیاستهای راست اقتصادی و غفلت از ارائه برنامه چپ در عرصه اقتصاد است که موضوع نقد من است.
اما در این میان همچنان یک پرسش بی پاسخ میماند: روی گرداندن لایههای کم درآمد و پایین جامعه از احزاب چپ و سوسیال دموکراتی که در عرصه اقتصاد از برنامههای راست دفاع میکنند، توضیح پذیر و معقول است اما این روند رای دادن این لایهها را به احزاب راست افراطی و راست پوپولیست توضیح نمیدهد چراکه اغلب حزبهای راست افراطی و راست پوپولیست نیز درعرصه اقتصاد از برنامههای راست و نئولیبرالی دفاع و آن را تبلیغ میکنند.
در توضیح تناقض رای دادن لایههای کم درآمد و پائین جامعه به حزبهای مدافع برنامههای راست در عرصه اقتصاد است که مفهوم “رای اعتراضی” مطرح میشود: بسیاری از رای دهندگان به این احزاب در همه پرسیها میگویند که رای شان به حزبهای راست افراطی رایی است اعتراضی به حزبهای های کلاسیک. اعتراض “ما”ی پایین به “شما”ی بالا. اعتراض به بلوک حاکم که سال هاست در قالب این یا آن حزب راست و میانه و چپ، سیاست واحد اقتصادی را دنبال کرده که به زیان “ما” است. به زیان “مائی” که سالها به “شما”، به حزبهای راست و چپ میانه، رای دادیم اما تغییری در زندگی روزمره خود احساس نکردیم چرا که هیچ یک از “شما” برنامهای به سود “ما” نداشتید و “ما” اکنون به کسی رای میدهیم که از “شما” نباشد.
برای مثال حزب راست افراطی آ. اف. د. در انتخابات اخیر ایالتی برلین، شهری که روزگاری رای حزب سوسیال دمکرات در آن حدود ۶۰ درصد بود، ۱۵ درصد آرا را به دست آورد. ۷۰ در صد رای دهنگان حزب آ. اف. د. در همه پرسی پیش این انتخابات اعلام کردند که برنامه این حزب را نخوانده، اطلاعی از مواد برنامه این حزب نداشته و از همه مهمتر برای برنامه و سیاستهای این حزب اهمیتی قائل نیستند. در انتخابات اخیر ریاست جمهوری آمریکا ۷۰ درصد از رای دهندگان به دانلد ترامپ در یک همه پرسی اعلام کردند که بیشتر از همه به دلیل “تغییر اوضاع” به او رای دادهاند. این مواضع را نباید به حساب “حماقت” این رای دهندگان گذاشت. این موضع بیانی است از پدیده رای اعتراضی.
به همین دلیل تلاش احزاب و نیروهای مترقی در رسوا کردن سیاستهای ارتجاعی و اغلب متناقض و غیرعملی احزاب راست افراطی به هدف نرسیده و نتیجهای نداشته است. بیشتر رای دهندگان به ترامپ، ماری لوپن یا آ. اف. د. از این واقعیتها آگاهاند. پیام آنها اما این است: شما، به ویژه احزاب چپ، ما را نادیده گرفتید. ما را تحقیر کردید، ارتجاعی و وایت ترش (white trash) نامیدید (اشغال سفید پوست، سفید پوست به درد نخور). از ما روی برگرداندید و سیاست خود را به سود طبقه متوسط شهری و اقشار تحصیل کرده تدوین کردید. شما در سیاست و برنامههای خود وجود ما را انکار کردید. اما ما وجود داریم!
کاپیتالیسم و راست افراطی
بسیاری از مفسرین غربی در تحلیلهای خود درباره قوی تر شدن جریانهای راست افراطی در اروپا به نژادپرستی، زن ستیزی و دیگر تفکرات ارتجاعی در عمق جامعه اشاره میکنند که مدتها همچون آتش زیر خاکستر از دیدها پنهان بوده و اکنون به دلایل مختلف، از جمله افزایش شمار پناهجویان در اروپا، شعله ور شدهاند. اما این تحلیل ها، هر چند درست و معتبر، تنها به بخشی از مشکل اشاره کرده و بخش دیگر آن را، نسبت تقویت پوپولیسم راست با بی عدالتی اجتماعی و اقتصادی، نادیده میگیرند.
تئودور آدورنو و ماکس هورکهایمر، فیلسوفهای آلمانی قرن بیست و بنیان گزاران مکتب فرانکفورت، در بسیاری از آثار خود دقیقا به همین نکته اشاره کردهاند. این دو در سالهای نخست پس از پایان جنگ جهانی دوم و سلطه نازیها بر آلمان به دنبال پاسخ به مهمترین سوال فلسفی آن دوران (به گفته خود) بودند: فاشیسم آلمان و نتیجه نهایی آن، قتلگاه آشویتس، چگونه تحقق یافت؟
تبیین پاسخ مکتب فرانکفورت به این پرسش در این مقاله نمیگنجد. اما گفتنی است که از منظر آدورنو و هورکهایمر، و پس از آنها بسیاری از متفکران چپ غربی تا به امروز، فاشیسم نه حادثهای اتفاقی و ناگوار در تاریخ بشری، که زاییده و حاصل منطقی، الزامی و گریزناپذیر کاپیتالیسم است. آدورنو و هورکهایمر در کتاب دیالکتیک روشن گری حتی یک قدم به جلو برداشته و ادعا کردند که روشنگری باژگونه همیشه به از خود بیگانگی و کاپیتالیسم همیشه به فاشیسم میانجامد. هورکهایمر در کتاب “یهودیان در اروپا” این نظریه را در جمله مشهور خود خلاصه کرد: ” (اما) آن کس که نمیخواهد درباره سرمایه داری سخن بگوید باید درباره فاشیسم نیز خاموش بماند.”[3]
البته که جریانهای راست افراطی و پوپولیستی امروزی با فاشیسم نازیها تفاوتهای بسیاری دارند. اما ایدهی مبدا آدورنو و هورکهایمر اکنون نیز معتبر است: بدون اشاره به کاپیتالیسم و پیامدهای الزامی و گریز ناپذیر آن چون بی عدالتی اجتماعی و اقتصادی، نمیتوان درباره به قدرت رسیدن نیروهای راست افراطی و پوپولیستی سخن گفت.
در تاریخ اروپا خرده بورژوازی خود را در “منگنه ” طبقاتی بین طبقه کارگر ِ فرودست و طبقه بورژوازی ثروتمند گرفتار میدیده، از سقوط به موقعیت و سرنوشت طبقه نخست ترس داشته و در آروزی رسیدن به جایگاه طبقه دوم میسوخته و همواره کوشیده است تا با این دو طبقه، با “نخبههای مفسد” و “تودههای تنبل”، مرزبندی کند. به نظر آدورنو و هورکهایمر ترس مدام خرده بورژوازی از سقوط به موقعیت طبقه فرودست از سرچشمههای اصلی فاشیسم اروپایی است.
تاکید میکنم که قدرت گرفتن راست افراطی فقط و فقط حاصل بی عدالتیهای اقتصادی نیست. نژادپرستی، زن ستیزی و دیگر افکار ارتجاعی در همه طبقات جامعه، از فرودست تا ثروتمند، وجود داشته و به تقویت گرایشهای راست افراطی کمک میکنند. اما چشم پوشی کامل از تاثیر عوامل اقتصادی در توضیح پدیده راست پوپولیستی و افراطی از نارسائی اغلب تحلیلها در این زمینه است.
ایران چه؟
بسیاری از مفسران ایرانی پدیده ترامپ را با احمدی نژاد مقایسه میکنند. آیا موفقیت احمدی نژاد نیز با ارزیابیهای بالا توضیح پذیر بوده و قدرت گیری او ریشه در همان عواملی دارد که قدرت گیری پوپولیستهای غربی؟
پاسخ هم آری است و هم نه. نسبت احمدی نژاد و ترامپ نسبتی مشابه و متفاوت است.
وجه تشابه اصلی این دو را در سخنان پوپولیستی آنها و در مفاهیمی چون “ما علیه آنها”، “ایستادن خارج از طبقه حاکم”، سخنوری به سبک مردم عادی و….. میتوان دید. جالب آن که هر دو کاندیدای مطلوب حزبهای راست کشور خود، بلوک معروف به اصول گرایان در ایران و حزب جمهوری خواه در آمریکا، نبوده، به رغم بلوک و حزب خود مطرح شده و خود را به آنها تحمیل کردند.
تفاوت مهم آنها، از منظر موضوع این مقاله، در این نکته است که احمدی نژاد بر خلاف ترامپ از لایههای پائین جامعه برخاسته و با وعدهها و شعارهایی با رنگ و بوی عدالت اجتماعی به عرصه سیاست آمد، هر چند به وعدههای خود عمل نکرد. ترامپ اما، همان گونه که اشاره شد، مدافع سیاستهای راست است.
تاکید میکنم که عرصه سیاسی ایران و تاریخ آن با وضعیت سیاسی کشورهای اروپایی تفاوتهای چشم گیری دارد. در ایران نیرو یا حزب فعال و موثری وجود ندارد که خود را نماینده طبقه کارگر یا اقشار پایین جامعه بداند. اصلاح طلبان مذهبی ایران همیشه نماینده طبقه متوسط ایران بوده، هیچ گاه از نمایندگی اقشار پایین جامعه سخن نگفته و برای بهبود وضعیت آنها سیاستی ارائه ندادهاند. آنها به دوران ریاست جمهوری محمد خاتمی از حقوق بشر (اسلامی)، گفتگوی تمدن ها، اهمیت جامعه مدنی و آزادیهای فردی سخن گفتند (هر چند که در این عرصهها به وعدههای خود عمل نکردند) اما در عرصه اقتصادی همان سیاست نئولیبرالی را ادامه دادند که در دوران ریاست جمهوری هاشمی رفسنجانی اجرا میشد. احزاب سوسیال دمکرات و سوسیالیست اروپا اما دستکم در گذشته نماینده اقشار پایین جامعه بوده، برخی هنوز نام آنها را در نام خود یدک کشیده، در برنامههای خود، هر چند به ظاهر، به آنها اشاره کرده و مدعی آناند که برای بهبود وضعیت لایههای فقیر و کارگران نیز تلاش میکنند. جناحی هائی، هرچند در اقلیت، در بلوکها و حزبهای چپ و سوسیال دموکرات اروپای غربی، هنوز به برنامههای سوسیالیستی باور دارند. حزب سوسیال دمکرات آلمان هنوز در مقدمه برنامه سیاسی خود هدف نهایی این حزب را تحقق سوسیالیسم دمکراتیک میداند. اما انتظار تلاش برای بهبود وضعیت لایههای فقیر و کم درآمد جامعه از اصلاح طلبان مذهبی ایران بیهوده و حتی غیر منصفانه است.
گفتمان عدالت اجتماعی از گفتمانهای اساسی در همه جوامع امروزی، چه در غرب و چه در ایران است. در ایران، به دلایل متعدد و واضح (که دیکتاتوری و سرکوب خشن از مهمترین آنها است) نیروی چپ منسجم و سازمان یافته وجود ندارد تا به نیاز بخشهایی از جامعه به گفتمان عدالت اجتماعی و اقتصادی پاسخ داده و آنها را نمایندگی کند. موفقیت احمدی نژاد در دو انتخابات ریاست جمهوری گذشته و ترس حاکمیت از بازگشت او به صحنه سیاسی کشور نشان میدهد که گفتمان عدالت اجتماعی در ایران ریشههایی قوی دارد. ترس از دوباره مطرح شدن (هرچند پوپولیستی) شعار عدالت اجتماعی و بیدار شدن لایههای فقیر و کم درآمد از دلایلی بود که به نظر من آیت الله خامنهای را مجبور کرد که از بازگشت احمدی نژاد به صحنه سیاسی کشور جلوگیری کند. این ارزیابی با گفتههای وزارت اطلاعات ایران مبنی بر نفوذ افکار سوسیالیستی در جامعه ایران همخوانی دارد.
عدالت اجتماعی در گذشته مهمترین شعار چپ بوده و در این مدت از اهمیت آن کاسته نشده است. بخشیهایی از جامعه، لایههای کم درآمد و پائین، در عرصه سیاست نمایندگانی را جست و جو میکنند که خواستهای آنها را دنبال و نمایندگی کند. احزاب چپ سوسیالیست یا سوسیال دمکرات در غرب در گذشته با فراز و نشیبهای فراوان به این نیازها پاسخ داده و در دوران هائی که اجازه شرکت آزاد در انتخابات را داشتهاند موفقیتهای بسیار به دست اوردهاند. این احزاب اما با گرایش به لایههای میانی و متوسط، دیگر نمیتوانند یا نمیخواهند پاسخگوی نیاز لایههای فرودست و پائین جامعه بوده و خواستهای آنها را نمایندگی کنند. اما گفتمان عدالت اجتماعی و لایه هائی از جامعه که خواستار تحقق آن هستند، از عرصه سیاست محو نشده و نمیشوند. این لایهها همچنان وجود دارند، خواستهای خود را بیان کرده و در غیبت جریان موثر چپ، که بتواند به نیازهای آنان پاسخ دهد، برای رسیدن به هدف خود گاه به احزاب راست افراطی روی میآورند.
بحث درباره دلایل شکست چپ در پاسخ به این نیاز، چه در ایران و چه در غرب، در این مقاله نمیگنجند و نیازمند بررسی مجزایی است.
پانویسها
[1] Jeder Faschismus beruht auf einer gescheiterten Revolution.
[2] Erst kommt das Fressen, dann kommt die Moral
[3] Wer aber vom Kapitalismus nicht reden will, sollte auch vom Faschismus schweigen.
نکته همین جاست / قدرت سیاسی از قدرت اقتاصدی است. /کمونیست ها هم از طبقات فرودست برخاستند و اخر سر خود طبقه فرادست شدند بر فرودستان1/
چه باید کرد؟
یک راه است، هیچ طبقه فرودستی نباید باشد! /
تا زمانی کارگر و یا فرودست به معنای امروزی باشد، این خودباختگی چپ های حاکم اتفاق خواهد افتاد . /
هذف نباید این باشد که فرادستی از بین برود به شیوه کمونیستی که شدنی نیست!
چرا؟
دلیل واضح است:
کدام جمع انسان معقولی رفاهف خانه خوب، خودرو، غذای های لذیذ و متوع، سفر و تفریح را دوست ندارد، کدام جمع انسانی بزرگ/توده/ از رفاه بدش میاید؟!
توزیع فقر با برابر کردن همه در فردوتسی و ساده زیستی! همان شعارهای احمقانه بنیادگراهای مذهبی/ توده انسان ها ان قدر شعور دارند که لذت مرفه بودن بر فقر ترجیح یدهند/
اما منابع محدود است، توده 90 درصدی محرومان و فرودستان اگر به سطج رفاه فرادستان برسند، اساس دیگر منبعی نمی ماند /مصادره و دزدیدن اموال فرادستان غیر اخلاقی است در بسیار یموادر چرا که انها از سرمایه و هوش خود بهر رگفته اند/پس چه باید کرد؟
من می گویم کار زیادی نمی شود کرد /
کج دار و مریز سعی شود طبقات فرودست بالا کشاند / اما محدودیت منابع در جهان این روند بسیار کند خواهد کرد/
تا زمانی رشد جمعیت پایان پذیرید و جمعیت انسان ها چنان کم شود که مازاد تولید ثروت همگان بهر فاه برساند.
س ب ا / 28 November 2016
مقاله بسیار جالبی است . هم اطلاعات لازم و هم مفاهیم نظری مرتبط را مطرح می کند. اشاره به ایران نیز بسیار تامل برانگیز است . مقاله ای است به ویژه خواندنی برای کسانی که دارای گرایش چپ هستند . غیبت چپ در ایران از عوامل وضعیت کنونی است . چپ ایران هنوز نتوانسته است از شکست های قبلی رها شود .
سایه مرادی / 28 November 2016