همکاری داشتم که بیدلیل و البته از روی عادت دروغ میگفت. کارهایی را که نکرده بود، به عنوان بخشی از تجربههای هیجانانگیزش تعریف میکرد. درباره زندگیاش اغراق میکرد. از رابطههایی حرف میزد که هرگز نداشت. آخرین دروغ بزرگی که گفت درباره سرطان بود. به همه ما گفته بود سرطان دارد تا بلکه بتواند همراهی و توجهی به دست بیاورد و همین باعث شد که رابطه دوستی ما تمام شود.
گاهی به ما میگفت که با فلان آدم مشهور قرار عاشقانه داشته یا دلش میخواست ما فکر کنیم اهل خلافهای بزرگ است. نمیدانم توانسته با وجود بیماری سرطان هنوز هم سرکار برود یا نه اما بهخاطر همین رفتار هرگز رابطه ماندگاری با هیچ کس نداشت.
شما هم چنین آدمی را میشناسید؟ آیا گاهی بیدلیل دروغ میگویید؟ آیا برایتان پیش آمده که برای دریافت توجه دیگران دروغ بگویید؟ آیا بقیه شما را آدم خالی بندی میدانند و دستتان میاندازند؟
دروغهای بیدلیل و هنر دیپلماسی
من درباره آن مجموعه از دروغهای روزمرهای که همه ما هر روز به دیگران میگوییم حرف نمیزنم. یک نفر از شما میپرسد «لباسم چطور است؟» و شما در حالی که اصلا آن را نمیپسندید، میگویید: «عالی هستی.» حالتان را میپرسند و با اینکه خیلی غمگین و افسردهاید میگویید: «خوبم.» از چربی داخل آبگوشت خوشتان نمیآید و بهخاطر میزبان میگویید: «چه دستپختی داری.» من به این دروغها میگویم: «دروغهای روزمره.» همه ما خوب یا بد از این دروغهای کوچک میگوییم چون صراحت داشتن همیشه به مصلحت نیست. بحث من درباره آدمهایی است که بیدلیل دروغ میگویند. وقتی چنین دروغی میشنوید، برایتان این سوال پیش می آید که «واقعا چرا چنین دروغی میگوید؟»
چرا بیدلیل دروغ میگویید؟
دلایل زیادی وجود دارد که آدمها دروغهای الکی و بی دلیل میگویند. دوست من دلش میخواست منحصر به فرد و خاص دیده شود. او خیلی دوست داشت خودش را مریض و بدحال نشان بدهد. به احتمال زیاد او دچار سندرم مونشهاوزن بود. سندرمی که در آن فرد خود را با وضعیت دقیق یک بیماری حاد و حتی با علائم بالینی شرح میدهد تا بتواند توجه و مراقبت دیگران را به دست بیاورد. او از دردهای شدیدی اظهار ناراحتی میکرد که در واقع وجود نداشتند. در ابتدا همه باور میکردند اما زمانی که آن ر با وضع زندگی و کار او مقایسه میکردند پی به دروغ میبردند.
آدمها دروغ میگویند:
- چون بد رفتار میکنند اما باز هم میخواهند خوب به نظر برسند. مثل سیاستمداری که اظهار نظر یا رفتار بدی داشته است و برای حفظ موقعیت یا محبوبیت عمومیاش با دروغ سعی به بهبود اوضاع دارد.
- چون با دروغ گفتن میتوانند خود را فوقالعاده، جالب و هیجان انگیز و سرگرمکننده نشان بدهند و ضعف اعتماد به نفس یا بیکفایتیشان را پنهان کنند.
- چون میخواهند با گفتن یک دروغ یک آدم، موقعیت یا کار را حفظ کنند.
- چون میتوانند با دروغگویی دیگران را کنترل کنند. مثل کسی که درباره موقعیت عالی یا میزان قدرتی که دارد دروغ میگوید و دیگران را تهدید میکند تا همیشه تحت تاثیر قدرت خیالی او باشند.
- چون دروغ یک عادت است و مثل آب خوردن آسان اتفاق میافتد.
اگر بی دلیل دروغ میگویید و یا در رابطه نزدیک با کسی هستید که دائما دروغ میگوید، حتما رنج زیادی میبرید. برای رهایی از رنج بیهودهای که به خودتان میدهید باید چند تغییر ساده در باورهای فکریتان ایجاد کنید و چند قدم ساده بردارید. مساله میتواند خیلی پیچیده هم نباشد و با چند تغییر ساده حل شود.
دروغ جالب است اما راستگویی راحتتر است
برای هر دروغی که میگویید به ذهن و فکر خودتان فشار زیادی وارد میکنید. از لحظهای که یک دروغ را میسازید تا ابد باید به آن فکر کنید. رنجی که برای گفتن یک دروغ میکشید اصلا با میزان توجه، هیجان و جذابیتی که به دست میآورید یکسان نیست. شما میدانید که من از چه میزان فشار و رنجی حرف میزنم. حتی اگر این هزارمین دروغی باشد که از روی عادت میگویید، بازهم صدای تپش قلب خودتان را میشنوید و اندوهی را احساس میکنید که بسیار دردناک است.
روی این توصیه بیشتر کار کنید:
«راست گفتن راحت و بیدردسر است. مجبور نیستم آن را به خودم یادآوری کنم تا سوتی ندهم. به خاطر آن در معرض تهدید نیستم. دستم رو نمیشود.»
شما دروغ میگویید تا اعتباری کسب کنید اما هرگز چیزی به دست نمیآورید. اگر یک نفر پی به دروغ شما نمیبرد به این معنی نیست که هیچ کس دیگری نیز متوجه دروغهایتان نمیشود. اگر به روی شما نمیآورند و فقط لبخند میزنند، به معنای آن نیست که باورتان کردهاند. همانقدر که تخیل شما در ساختن چیزهای غیرواقعی بالاست، نباید هوش دیگران را هم دست کم بگیرید. آنها سکوت میکنند اما بدون شک اعتماد خود را به شما از دست میدهند. به همین ترتیب اعتبارتان و در واقع هرچیزی را که میخواهید با دروغ به دست بیاورید از دست میدهید. آنها تحویلتان نمیگیرند، جایگاهی برایتان قائل نیستند، اعتماد نمیکنند و به شما میخندند.
اگر دروغ میگوید تا خودتان را نشان بدهید در واقع فقط اعتماد دیگران را از دست میدهید. شما عملا قدرتی ندارید و صدایتان شنیده نمی شود چون کسی اصلا گوش نمیدهد.
یک قدم برای توقف
عادت کردن به دروغ وضعیت دشواری برایتان ایجاد میکند. به ویژه اگر دائم و درباره همه چیز خالی بسته باشید. واقعا راحت نیست که عادتتان را ترک کنید اما ناممکن هم نیست. بیایید در موقعیت بعدی فقط یک حقیقت را بگویید. مثلا در دیدار بعدی با یک آدم جدید، سعی کنید درباره حقایق زندگیتان بگویید؛ اینکه چند سالتان است، اهل کجایید، تحصیلاتتان چیست و که هستید(البته ممکن است در این موارد راستش را بگویید چون در مدرسه، دانشگاه یا محیط کار هستید و این حقایق پنهان نمیمانند. اما در مواردی مثل سفر، کتابی که خواندهاید، شغل قبلی خود، شرایط مالی، محل زندگی و چیزهای دیگر داستانهای خیالی تعریف کنید. نقطه حرکت شما برای تغییر باید هر جایی باشد که در آن دروغگویی را شروع میکنید.)
شک نکنید اگر حقایق ساده زندگی را بگویید، واکنش مثبت دریافت خواهید کرد. قدم به قدم میتوانید حقایق بیشتری بگویید و وضعیت را کاملا تغییر بدهید. فقط باید به خودتان قول بدهید که دروغ نخواهید گفت.
نیازهای عاطفی شما چه هستند؟
خیلی از رفتارهای انسانی، ناآگاهانه برای برآوردن یک نیاز عاطفی سر میزنند. نیاز به امنیت، توجه، هیجان، صمیمیت، عشق، آرامش و ارتباط با دیگران، اعتماد به نفس و خیلی از نیازهای عاطفی دیگر ما باید برآورده شوند تا رضایت از زندگی به وجود بیاید. وقتی دروغی می گویید یک لحظه توقف کنید و از خود بپرسید: «من در پی برآوردن کدام نیاز هستم؟» این پرسش مهمی است که فقط خودتان میتوانید به آن پاسخ بدهید: واقعا چه چیزی پشت این دروغ نهفته است؟ میخواهم خوشحال شوم؟ به دنبال جلب توجهام؟ عشق میخواهم؟ اینطوری سرگرم میشوم؟
دروغ برای برآوردن یک نیاز، مثل دزدی است. دزدها هم بدون تلاش واقعی چیزی را به دست میآورند. به روشهایی فکر کنید که میتوانید ارزش و جایگاه، عشق و هیجان و امنیت را به دست بیاورید. به جز این، همیشه مثل دزدها باید نگران باشید که مبادا روزی رازتان فاش شود. یادتان باشد که بالاخره همه خلافکارهای دنیا مخفی باقی نمیمانند.
زندگی را برای خودتان و دیگران سخت نکنید. راستش را بگویید و با آرامش زندگی کنید. مهمترین مزیتی که راستگویی برای شما خواهد داشت احساس آرامشی است که سالها بهخاطر دروغهای کوچک و بزرگ از خودتان سلب کردهاید. برای ترک این عادت باید اراده کنید و این فکر را در خودتان پرورش بدهید که چطور راست گفتن کیفیت زندگیتان را بهبود میدهد. هر تجربه کوچکی که از راستگویی داشته باشید شما را ترغیب میکند تا کمتر دروغ بگویید.
سعی کنید به جای دروغهای کوچک، از حقیقتهای کوچک حرف بزنید. نگران واکنش آدمها نباشید. این مشکل شما نیست که دیگران از شنیدن حقیقتهای زندگی شما ناراحت میشوند و پذیرای آن نیستند. آدمهای مناسب خودتان را پیدا کنید، حقیقت را بگویید و موقعیت زندگی اجتماعی و عاطفیتان را بهبود بدهید.
نوشته بسیار جالبی بود .نطرم رابلبداهه مینویسم .منظورم این که تفکر زیادی پشتش نیست.دروغگویی یا بهتر گفته شود میل به غلو کردن وبزرگ کردن مسایل در بسیاری از ایرانبان مخصوصا در طبقه متوسط هست که بیشتر از تربیت خوانوادگی و اجتماعی نشات میگیرد:ضعف روحیه ای که از کم توجهی و باپر توجهی ! دوران کودکی ناشی میشود.من روان شناس نیستم ولی نگاهم به افراد این باور را درمت پدید اورد.ممکنست تربیت غربی مقداری کم عاطفگی را درآنها بوجود آورد(که میتواند سرمنشاء فاشیسم و امثال آن شود ولی بنطرم در مجموع تربیت شرقی ویا حداقل ایرانی از دم جنبه فوق دثر منفی اش بیشتر است.در این زمینه زیاد میشود نوشت.
پرویز حکیمی / 16 November 2016