محسن بخشی خوانساری، از بنیانگذاران انتشارات آگاه در سکوت خبری درگذشت. دوشنبه ۱۷ آبان مراسم تشییع او از مقابل انتشارات آگاه برگزار شد و فردای آن روز هم مراسم یادبودش در مسجدی در میدان فاطمی در تهران.
محسن بخشی که از سال ۱۳۲۸ به کتابفروشی و نشر کتاب روی آورده بود، در سالهای دهه ۱۳۵۰ همراه با حسین حسینخانی انتشارات آگاه را بنیان گذاشت و در طی کمتر از دو دهه این مؤسسه نشر را با حفظ استقلالش از نهادهای دولتی به یک انتشاراتی معتبر تبدیل کرد.
محسن بخشی در مراسم بزرگداشتی که سال گذشته مؤسسه خانه کتاب برایش برگزار کرد، گفته بود:
«در مکتب که درس میخواندم عاشق کتاب شدم به همین دلیل از خوانسار فرار کردم و به تهران آمدم تا کتابفروش شوم. هنگامی که به تهران آمدم در یک کتابفروشی مشغول به کار شدم و پس از مدتی صاحب کتابفروشی به من اعتماد کرد و بخشی از کتابفروشی را به من سپرد و اینگونه بود که من به دنیای نشر راه پیدا کردم.»
کاظم کردوانی که با بنیانگذار فقید انتشارات آگاه دوستی و آشنایی داشته، از محسن بخشی به عنوان «دانا مردِ یاورِ فرهنگ این سرزمین» یاد میکند. این مقاله را میخوانید:
به یاد محسن آقا بخشی، دانا مردِ یاورِ فرهنگ این سرزمین
از سال سوم دبیرستان البرز (و هر از گاهی با نازنین دیرینه دوستم عبدالله کوثری) که میرفتم سراغ کتابفروشیهای میدان مخبرالدوله، میشناختمش.
آن روزها (اواخر دهه سی و اوایل دهه چهل) روبهروی دانشگاه تهران به جای کتابفروشیهای امروزی، بیشتر مغازههای سلمانی (سلمانی محمود آقا) و لباسفروشی و کفشفروشی و … بود. یک بساطی کتاب بود، کنار پیادهرویِ درِ اصلیِ دانشگاه که ما همیشه سری به آن میزدیم و بهخصوص کتابهای «نایاب» (نه به معنای امروزی کلمه) و «جمعشده» را آنجا پیدا میکردیم. اما، مرکز اصلی کتاب میدان مخبرالدوله بود، چه کتابهای درسی و چه کتابهای غیردرسی. بهخصوص دو کتابفروشی (و انتشارات) نیل و معرفت.
محسن آقا در آن زمان در این کتابفروشیها، مشغول به کار بود و به قول خودش «شاگردی» میکرد. اما، از همان زمان گوهری در وجودش بود که او را از دیگر کارکنان کتابفروشیها متمایز میکرد.
ماهی یکی، بار دو بار درمیانهی روز (ساعت دوازده که دبیرستان تعطیل میشد تا ساعت دو بعد از ظهر که دو باره شروع میشد) یا بعد از تعطیلی عصر، از چهار کالج میرفتم میدان مخبرالدوله و پس از خرید کتاب، در برگشت پیاده بر میگشتم و در حال راه رفتن کتابهای تازه خریده شده را ورق میزدم و یک جوری میخواندم. و اغلب پیش از وارد شدن به دبیرستان روی یکی از نیمکتهایی که آن موقع در پیادهروهای خیابان شاهرضا بود مینشستم و با ولع چند صفحهای از کتابهایی که خریده بودم، میخواندم.
وارد که میشدیم، سلامی میکردیم و میگفتیم: محسن آقا، این کتاب و این کتاب و … را میخواهیم. اما محسن آقا تنها کارش کتاب دادن نبود، «آگاهی» میداد! میگفت فلان کتاب و فلان کتاب و… هم «درآمده» و در باره آنها شرح کوتاهی میداد و اضافه میکرد کتابهای خوبیاند، بگیرید، شاید بعد هم دیگه چاپ نشه. گاهی کتابهایی که معرفی میکرد و میخواستیم بخریم، قیمتشان بیش از پول جیبمان بود. میگفتیم محسن آقا، این قدر پول نداریم! با محبت و یک نوع دلواپسی که مبادا آن کتاب خوب را نبریم، میگفت: مهم نیست، دفعه بعد که آمدی پولش را بده.
بعداً محسن آقا وارد کار نشر شد و با آقای حسین حسینخانی (ناشر شریف و فرهنگپرور) انتشارات آگاه را بنیان نهادند. محسن آقا مسئولیت چرخاندن کتابفروشی «آگاه» را به عهده گرفت و آقای حسینخانی عهدهدار نشر وزین «آگاه» شد. و در طول چند دهه همکاری، تا پایان عمر پرثمر محسن آقا آنچنان رابطه صمیمی و بدون غلوغشی میان آنان برقرار بود که مثالزدنی است. آنهم در جامعهی کسبوکارِ ایران با اینهمه کژتابیها و ناراستیهایی که در آن سراغ داریم.
هرگاه که برای خرید کتاب به کتابفروشی «آگاه» میرفتم، از دیدن چهرهی صمیمی این پیرِ دیرِ کتاب لذت میبردم.
محسن آقا، نمونهای بود از مردان شریف فرهنگ دوست و یاور علم و آگاهیِ این سرزمین که بیهیچ ادعا و هیاهویی عمر بر سر آن چیزی میگذارند که بی آن، زندگی ما تهی است. نمیدانم چقدر قدر این انسانها را میدانیم!
یادش همواره سبز باد!