مدتی است که در میهن ما حرکتی مردمی، خودجوش و فراگیر به‌‌‌وجود آمده است. این کارزار دسته‌‌‌جمعی در امتداد تلاش بلندمدتی است که ایرانیان در طول یکصد و پنجاه سال اخیر برای تحقق یک زندگی سعادت‌‌مندانه، در پناه قانون و مدنیت و سهیم‌‌شدن در حقوق سیاسی و شهروندی‌‌شان داشته‌‌اند. باز نمود این روند طولانی و پُر هزینه اکنون در فرمی تازه و سرشار از فضیلت‌‌‌های انسانی و مدنی ـ به‌‌‌‌نام جنبش سبز ـ هستی یافته است. این جنبش اما تکرار ملال‌‌آور جنبش‌‌‌های سیاسی و مدنی پیشین ایران نیست زیرا چشم‌‌‌انداز این جنبش، معنابخشی آن، و هدیه‌‌‌اش به شهروندان ایرانی ـ چه در شکل و چه در مضمون ـ بسیار جدید و امیدآفرین است. این جنبش به راستی می‌تواند − با تقویت همبستگی ملی و روحیه خیرخواهانه و آزادی‌‌‌طلبانه‌‌‌ی هموطنان‌‌‌مان و سرشار کردن ما از طراوت و دوستی و راستی − نقطه‌‌‌شروعی شود که پایان بسیاری از دشواری‌‌‌های ملی و مدنی‌‌‌مان را بشارت ‌‌دهد.

جنبشی فاقد مرکزیت و ایدئولوژی انحصاری

ما ایرانیان در لحظات تاریخی دشوار اما شیرینی به‌‌‌سر می‌‌بریم. امید به آزادی و استقرار نظمی دموکراتیک در میهن‌‌مان نزدیک و نزدیک‌‌تر می شود . علی‌رغم وضعیت پرمخاطره کنونی به گمان من جنبش مسالمت‌‌جو، مدنی و خشونت‌‌پرهیز کنونی که خواهان همزیستی با همه‌‌‌ی نحله‌‌‌های فکری و سیاسی و ایدئولوژیک است، همت و توانایی تاریخی و عزتِ نفس لازم برای غلبه بر مشکلات را دارد. این جنبش در عمل ثابت کرده که قادر است همه ایرانیان و به‌‌‌خصوص اقشار فرودستی را که بیش از دیگران مورد ظلم و جور و تحقیر قرار گرفته‌‌‌اند (زنان، اقلیت‌‌‌ها، و کسانی که شاید فقط شیوه زندگی و سلیقه‌‌‌های فرهنگی‌‌‌شان به مذاق ظالمان خوش نمی‌‌‌آمده) در درون و مرکز خود جای دهد، قدر آنها را بشناسد و آنها را عزیز دارد.

این جنبش نمایندگان و شاید حتی افراد و گروه‌‌های رهبری کننده‌‌‌ی گوناگونی دارد. بسته به موقعیت‌‌‌های زمانی و مکانی، هرکدام می‌‌‌توانند سخنگوی سبزها باشند. طبعاَ با حضور فعال چنین تکثر و رنگارنگی، واضح و در عین حال قابل فهم است که چرا این جنبش یک رهبر و یا یک مرکز انحصاری ندارد. و نه همین دلیل، یک سیستم فکری خاص و از قبل تعریف شده را هم بر نمی‌‌‌تابد.

جنبش همچنین از یک شیوه‌‌‌ی خاص زندگی (رفتار اجتماعی، سیاسی، و فرقه‌‌‌ای خاص) تبعیت نمی‌‌‌کند. حتی تابع یک سلیقه معین فرهنگی هم نیست و یا نوعی تفسیر از دینی‌‌‌بودن و یا نبودن را هم نمایندگی نمی‌‌کند. گرچه در این میان، گروه‌‌‌هایی از سیاست‌‌‌مداران ایرانی از فراروییدن و «سبز» شدن جنبش سبز به شدت نگران و مضطرب شده‌‌‌اند. این نگرانی و اضطرار و پرسش‌‌‌گریِ این دسته از نخبگان البته قابل فهم است. زیرا حقیقتاَ جای نگرانی و پرسش‌‌‌گری هم در مورد شکل‌‌‌گیری و برآمد این پدیده و تداوم آن وجود دارد.

ریشه‌‌‌ی این پرسش‌‌گری شاید به آن‌‌جا باز می‌‌گردد که بعد از سه دهه حکومت اسلامی هنوز مشخص نیست که:
− چرا جنبشی مردمی به وسعت جنبش سبز ماهیتی شفاف , دینی ویا غیر دینی، ندارد؟
− به کدام دلایل تاریخی و اندوخته‌‌‌های تجربی، جنبش سبز این گزینه‌‌‌‌ها را نپذیرفته و هیچ‌‌‌یک از آنها را یگانه راه ایجاد یک نظم دموکراتیک ندانسته است؟
طبعاً این بلاتکلیفی ظاهری و سیال بودن جنبش، جای تعمق و بحث و پرسش‌‌‌های فراوان دارد.

مؤلفه‌‌‌های بی‌‌‌شمار و امکان‌‌‌های بدیل متکثر در بافت این جنبش مردمی به‌‌‌حدی عمیق و جاافتاده است که حتی هم دین گرایان وهم ایرانیان سکولار خود را متعلق به آن می دانند. در تجربه‌های عملی کاذب بودن مفاهیم جدایی‌افکن آشکار گردیده است.

فضیلت اخلاقی جنبش سبز

نبود واکنش‌‌‌های قهری و حذفی در میان هواداران و سخنگویان این جنبش نشان از ظرفیت عظیم دموکراتیک آن و حاکی از وجود فضلیت‌‌های انسانی نهفته در بطن جنبش است، یعنی ارزش‌‌های اخلاقی و بصیرتی که ذخیره شده در محیطی است که اتفاقاً این جنبش به طرزی هوشیارانه در اطراف خود پدید آورده است. و به گمان من تا هنگامی که این تکثر و رواداری ـ و اصرار بر همزیستی ـ در این جنبش وجود دارد طبعاً در مقابل اغراض و صدمات مرگ‌‌‌بار ظالمان، مصون و بیمه خواهد ماند.

جنبش سبز از همان ابتدای تولدش به امور و مسایل مشخص و عملی توجه کرده است. میلیون‌‌‌ها ایرانی در انتخابات ریاست جمهوری شرکت کردند، مشارکت‌‌‌شان بر خلاف پندار برخی از روشنفکران نفی‌‌گرا، اتفاقاَ «از سر ناچاری» یا به صورت «سمبلیک» نبود، بلکه با جان و دل و امید در انتخابات شرکت کردند. هموطنان ما تا می‌‌توانستند مایه گذاشتند و حتی خیلی بیشتر و شایسته‌‌‌تر از بسیاری جوامع که از آزادی بیشتری برخوردارند در احقاق حق شهروندی خود خلاقیت نشان دادند و در آخر که دیدند به رأی‌‌‌شان بی‌‌توجهی می‌‌شود به رغم تمام دشواری‌‌‌ها و هزینه‌‌‌ها و مصایب؛ سرانجام به صورت کاملا مسالمت‌‌جویانه و مدنی به خیابان آمدند و با گفتن «رأی من کجاست؟» به ظلمی که احساس می‌‌کردند در حق‌‌شان روا شده، اعتراض نمودند. و چنین بود که این جنبش «سبز» شد.

همه شاهد بودیم که جنبش سبز در روزها و هفته‌‌‌های پیش از انتخابات و به خصوص در ماه‌‌های بعد از آن، حقیقتی بسیار عزیز، زیبا و عمیق، و به نظر من ماندگار، را در تجربه سیاسی ایران ـ و شاید در تمام خاورمیانه ـ به‌‌‌وجود آورد و آن، معنی دادن به نوعی از سیاست است که میشل فوکو آن را «سیاست اخلاقی» (moral politices)تعریف کرده است و قرن‌‌‌ها پیش از فوکو؛ ارسطو به مفهومی نزدیک به آن یعنی «فضیلت اخلاقی» و یا «فضیلت مدنی» (moral virtue) نام داد.

ارسطو در بحثی پیرامون «شادمانی» (happiness)، میان چیزی که آن را فضیلت روشنفکری (Intellectual virtue) تعریف می‌کند (یعنی علم و دانش و حقیقتی که از طریق تحصیل و تدریس، از طریق محصّل بودن و معلم بودن حاصل می‌‌‌شود) با فضیلت اخلاقی (moral virtue) تفاوت قائل می‌‌‌شود. زیرا فضیلت اخلاقی از نظر او به معنی بصیرت و آگاهی است که اتفاقاَ در زندگی عملی و روزانه به‌‌‌وجود می‌‌آید و انسان از طریق مواجهه با امور و پیچیدگی‌‌های دشوار زندگی روزمره مجبور به «انتخاب» می‌‌شود و به آن آگاهی و دانشی می‌‌رسد که با زندگی واقعی و این جهانی‌‌‌اش به طور مستقیم و بلاواسطه در ارتباط است و عملا در رفتارها و کارکردهای شخصی و اجتماعی انسان تأثیر می‌‌‌گذارد و از آنها نیز تأثیر می‌‌پذیرد.

بر این پایه می‌‌‌توان حوزه و کارکرد فضیلت اخلاقی را از انواع دیگر فضیلت جدا کرد، و از طرف دیگر با تعریفی که ارسطو و سپس کسان دیگری همچون فوکو از انواع فضیلت ارائه کرده‌‌‌اند، می‌‌‌توان در مجموع به این تعریف رسید که «فضیلت روشنفکری» به حوزه‌‌ی آرمان‌‌ها و دنیای خیال مرتبط است و سعی دارد که با طرح برخی از مفاهیم کلان و چارچوب‌‌های گسترده نظری ، به توضیح و تعریف این جهان پرداخته و نوعی از زندگی اجتماعی را در چارچوبی کلان‌‌‌مقیاس ، برای جامعه صورت‌بندی و ارائه نماید. هم از این‌‌‌رو گرایش عمومی و کلی «فضیلت روشنفکری» در طرح‌‌ و تدوین نظریه‌‌‌های کلان ، انتزاعی، و گاه مطلق‌گرا و تمامت‌‌‌خواهانه است.

برای روشن‌‌تر شدن بُن‌‌مایه‌ی‌‌ ‌‌تمامت‌‌‌خواه و تعمیم‌گرای فضیلت روشنفکری، مقولات و‌ مفاهیمی مانند آزادی، تجدد، حقوق بشر، خردگرایی، سکولاریسم و نظایر این‌‌‌ها را مثال می آورم. می دانیم که این مفاهیم در تاریخ معاصر به عنوان مفاهیم نظری روشنفکرانه تعبیر و تفسیر شده‌‌‌اند و روشنفکران در اغلب موارد قائل به برتری این مفاهیم نظری نسبت به زندگی اجتماعی و فرهنگی جوامع خود هستند. مثلا تعریفی از «حقوق‌‌‌بشر» یا فرض کنید از مقوله‌‌‌ی «سکولاریسم» ارائه می‌‌گردد، زمان درازی طول نمی‌‌‌کشد که از سوی گروه‌‌‌هایی از روشنفکران پذیرفته می‌‌شود سپس این روشنفکران با نگاه تعمیم‌گرا و تمامت‌‌‌خواه (و چه بسا آلوده به تعصّب) از یک جامعه بزرگ و چندفرهنگی که اقوام و زبان‌‌ها و مذاهب مختلف در آن وجود دارد انتظار دارند و صراحتاَ اعلام هم می‌‌کنند که این جامعه متکثر و بزرگ باید خودش را با چهارچوب و قواعد یک جامعه سکولار (یعنی با تعریف آنان) تطبیق دهد. این جا است که مشکل و بحران به وجود می‌‌‌آید.

در نقد “فضیلت روشنفکری”

شاید به دلیل همین کیفیت و روش تعمیم‌گرایانه، و به واسطه‌‌‌ی ادعای همه‌‌‌دانیِ‌ اغلب روشنفکران، عمده شدن «فضیلت روشنفکری» خواه‌‌‌ناخواه باعث طرح و غلبه‌‌‌ی مفاهیم سیاسی و اجتماعی ـ به عنوان پدیده‌‌‌ها و مفاهیم جهانشمول (universal) ـ بر جوامع انسانی می‌‌‌شود. این تعمیم‌گرایی روشنفکرانه در اغلب کشورها در حالی صورت می‌‌‌گیرد‌ که انگار مفاهیم نظری همچون حقوق‌‌‌بشر از هیچ تاریخ، فرهنگ، و متن سیاسی متأثر نبوده‌‌اند و در خلاء ساخته و پرداخته شده‌‌‌اند و بنابراین در هیچ جامعه‌‌‌ای مردم آن جامعه مجاز نیستند که به این مفاهیم ظاهراَ مقدس، انتقادی بکنند. این دسته از روشنفکران با چنین نگاه مطلق‌‌گرا و تعصب‌‌‌آلودی از مردم جوامع خویش انتظار دارند که آنها بدون نقد و چشم و گوش بسته و بی توجه به فرهنگ و تاریخ مشخص جامعه و محیط زندگی شان، مفاهیمی همچون سکولاریسم و حقوق بشر را دربست بپذیرند. ارزیابی و نحوه‌‌‌ی برخورد این گروه از روشنفکران نسبت به مفاهیم دیگر از جمله : خردگرایی، تجدد، دموکراسی، و غیره نیز متاسفانه از همین منطق (تقدّس‌‌‌بخشیدن به مفاهیم نظری، و دعوت به اطاعت کورکورانه از آن) پیروی می‌‌‌کند.

واقعاَ تاسف‌آور است که‌ یقین تعصب‌‌‌آلود و کور نسبت به «فضیلت روشنفکری» و این پندار که ایده‌‌‌های روشنفکری ـ و گاه خود روشنفکران ـ برتر از روابط و مجموعه مناسبات اجتماع‌‌‌اند، موجب پدیدآمدن تراژدی‌‌‌ها و دوره‌‌‌های بسیار تاریکی در تاریخ انسانی شده است. اما آن‌‌‌چه امروز برای ما سبب شگفتی و تأسف است این که چنین وقایع و دوره‌‌‌های تاریک، تحت عنوان زیباترین آرمان‌‌‌ها و حماسه‌‌‌های روشنفکرانه رخ داده‌‌‌اند. مثال‌‌‌ها فراوانند از جمله : استعمار اروپایی تحت عنوان «ترقی و تجدد»، و دولت‌‌‌های استبدادی چپ با برافراشتن پرچم «عدالت خواهی» و اتوپیای «برابری همگانی»، استبداد ملی‌‌‌گرایانه و محافظه‌‌‌کارانه با آرمان « عظمت کشور و ترقی و سکولاریسم»، و بالاخره ظلم حکومت‌‌‌های دینی با توسل به «اخلاق‌‌‌گرایی و مهدویت و عدالت‌‌‌جویی».

کشور و مردم عزیز ما ایران کم یا بیش همه‌‌‌ی این مدل‌‌‌های آرمان‌‌‌خواهانه را تجربه کرده‌‌‌اند و به نظر من امروز به این آگاهی رسیده‌‌‌اند که دیگر شایسته نیست که به هیچ‌‌‌کدام از این ایده‌‌‌های عمدتاَ روشنفکرانه و کلان‌‌‌نگر ـ که البته ربط وثیقی هم با زندگی واقعی‌‌‌شان ندارد ـ چندان بها دهند. هم از این روست که به گمان من جنبش سبز در حقیقت بیان یک حرکت و بصیرتی است که به گفته ارسطو از تجربه‌‌‌های تاریخی و اکنونی مردم در زندگی‌‌‌شان متأثر است و مفاهیم کلی، تمامت‌‌‌خواهانه، و آرمانگرایانه را با ارجح دانستن بصیرت جمعی و عملی‌‌شان تعریف می‌‌کنند. شعارها، خواسته‌‌‌ها و روش‌‌‌های به‌‌‌کار گرفته شده در این جنبش، بازتاب گوناگونی، سعه‌‌ی‌ صدر، گشوده بودن، و عدم تعصب و سرسپردگی به ایده‌‌‌ها و خواسته‌‌‌های کلی و انتزاعی است.

بنابر این دلایل و مسیرهای تجربه شده، به‌‌‌نظر می‌‌‌رسد که این جنبش، یک پدیدار اجتماعی جدید و یکّه در ایران و شاید حتی در خاورمیانه باشد : نه کودتا است نه انقلاب، هدف‌‌‌اش هم سرنگونی نیست (لذا در چهارچوب انقلاب‌‌های موسوم به مخملی هم نمی‌‌‌گنجد) ، پس با توجه به این کیفیات منحصربه‌‌‌فرد، تحلیل از موفقیت و یا شکست این جنبش را می‌‌‌بایست با معیارهایی که معمولا در باره‌‌‌ی «جنبش‌‌‌های ملیِ حقوق مدنی» به‌‌‌کار می‌‌‌رود ارزیابی کرد.

معنای «جنبش ملیِ حقوق مدنی»

معنای این عبارت را از ترکیب صفت “ملی” با آنچه محتوای جنبش را مشخص می‌کند، یعنی این که هدف آن دستیابی به “حقوق مدنی” است، می‌توان دریافت.

۱. ملی : در چهارچوب این بحث، مرادم از به‌‌‌کار گرفتن واژه «ملی» در واقع به این معنای گسترده است که: هدف و مقصد جنبش سبز، شیوه های پیکار مدنی آن، شعارهایش، روابط فی‌‌‌مابین رهبران و کنشگران جنبش با شهروندان عادی، و بویژه مطالبات اصلی جنبش، همه و همه از مرزهای طبقاتی ، ایدئولوژیک، و حتی از شیوه‌‌‌های فرهنگی زندگی، فراتر رفته و تأکیدش بر تحقق حقوق شهروندی همه ایرانیان است : از چپ و راست ، از سرمایه‌‌‌دار و کارگر، از دیندار و غیردیندار، اقلیت‌‌‌ها، مهاجران، و به‌‌‌خصوص احقاق حقوق و منزلت زنان این مرز و بوم.

بر این پایه، روشن می‌‌‌شود که وجه ملی یک جنبش (جنبش ملی حقوق مدنی) است که از همه شهروندان یک کشور با هر عقیده و مذهب و منزلت اجتماعی می‌‌خواهد و به همه آنان حق می‌‌‌دهد که در همه تصمیم گیری‌‌ها مشارکت جدی داشته باشند.

۲. حقوق مدنی : خواسته جنبش سبز به مانند اغلب جنبش‌‌های حقوق مدنی لزوماً سرنگونی حکومت‌‌‌ها نیست هر چند که مشکل اساسی‌‌‌اش با حکومت‌‌‌هایی است که ظلم کرده‌‌‌اند اما مقصد نهایی جنبش‌‌‌هایی همچون جنبش سبز ، کسب حقوق مدنی شهروندان است و از این زاویه به نقد و نفی و یا اصلاح حکومت می‌‌‌پردازد. با ورود از چنین منظری است که مدافعان این نهضت می‌‌‌توانند با استناد و اطمینان اعلام دارند که جنبشی مثل جنبش سبز با «ابزارهای مدنی» و با «اهدافی مدنی»، با حکومت برخورد می‌‌‌کند.

آینده جنبش

جنبش سبز پیروزی امید است بر یقین. امید پدیده‌‌‌ای است که بنیان‌‌‌های اعتماد اجتماعی را فراهم می‌‌‌کند و با طرح کردن خواسته‌‌‌های مثبت و ملموس مدنی (حقوق شهروندی دموکراتیک) سبب به‌‌‌وجود آمدن اعتماد شهروندان نسبت به یکدیگر می‌‌‌شود و ایرانیان را به تحول دموکراتیک جامعه‌‌‌شان نزدیک‌‌‌تر می‌‌‌سازد. پدیده امید بر خلاف دیگر مدل‌‌‌های کنش اجتماعی (همچون: نفرت، حذف، کودتا، انقلاب، جنگ، و…) اتفاقا پدیده‌‌‌ای سیال و طولانی‌‌‌مدت و بسیار منعطف است و صرفا تبدیل شدن مسئله حقوق مدنی ، به مسئله مرکزی جامعه و افکار عمومی، در واقع پیروزی آن است.

اگر بخواهم ساده بگویم : حداقل از نظر من، و با استناد به همین دلایل ساده‌‌‌ای که در بالا عرض کردم جنبش سبز به‌‌‌طور انکارناپذیری موفق شده است، یعنی سبب به وجود آمدن اعتماد ملی و تقویت و بسط آن در بین اقشار مردم گردیده و از سوی دیگر، چون یک جنبش همگانیِ اجتماعی است، توانسته در ارتباط با نبود حقوق شهروندی (یا پایمال شدن آن)، از دولت، مشروعیت زدایی کند. بنابراین همه مؤلفه‌‌‌های موفقیت یک «جنبش ملی حقوق مدنی» را تا امروز کسب کرده است.

و اما، شاید تنها پرسشی که باقی می ماند این است که حکومت چه زمانی تسلیم آن می‌گردد. در جنبش حقوق مدنی آمریکا که شخصیت هایی همچون مارتین‌‌‌لوترکینگ سخنگو و رهبران آن بودند، از سال‌‌هایی که برابری نژادی تبدیل به یک خواسته و بعد تبدیل به یک جنبش ملی گردید روشن بود که حکومت سر انجام باید تسلیم آن شود، و بازداشت و دستگیری‌‌‌های وسیع اعضای جنبش و حتی ترور و کشتن خود مارتین‌‌لوتر هم سرانجام مانع از تسلیم دولت به خواسته‌‌‌های مشروع جنبش، نشد.

البته قصد من از توضیح این روند موفقیت، به هیچ وجه این نیست که جنبش سبز ایران و جنبش سیاهان آمریکا بدون کاستی و عیب بوده و هستند بلکه با نشان دادن واقعیت‌‌‌های تاریخی و مسیر موفقیت آمیزی که این دو جنبش مدنی طی کردند در حقیقت می‌‌‌خواهم به مقصد واقعی و این‌‌‌جهانیِ جنبش‌‌‌هایی از این دست، تاکید کنم.

دو نکته کلیدی

اما لازم است که در پایان دو نکته مهم و کلیدی را نیز در رابطه با تعمیق و تداوم این جنبش یادآوری کنم:

− هر چند که زیبایی و عزت‌‌‌نفس جنبش سبز در عمده کردن مسئله حقوق مدنی است و نوعی فضیلت مدنی و اخلاقی جدیدی را در پهنه جامعه معنا و هستی داده است اما در کشوری مانند ایران که فاصله میان فقر و ثروت بسیار عمیق و وحشتناک است «عدالت خواهی» می‌‌‌بایست بخش مهمی از مطالبات حقوق مدنی به حساب آید و جنبش کنونی ایرانیان ناگزیر است به مسایل و دشواری های اقتصادی خیلی بیشتر توجه کند.

− طولانی‌‌‌تر شدن تحقق حقوق مدنی و ملی ایرانیان نمی‌‌‌بایست که مسئله رفع ظلم را در سرنگونی حکومت خلاصه کند. ما ایرانیان تاریخی داریم و در منطقه‌‌‌ای زندگی می‌‌‌کنیم که اتفاقاَ سرنگونی حکومت بسیار آسان‌‌‌تر از رفع ظلم و تبعیض و رسیدن به یک زندگی شرافت‌‌مندانه است. جنبش سبز هم اکنون پیام زیبای تحقق تدریجی این زندگی را به همه ما نوید می‌‌‌دهد.