پدیدهی «گرمایش زمین» یکی از مهمترین پیآمدهای تغییرات اقلیمی شمرده میشود. دانشمندان آبشدن یخها در قطب شمال را از اصلیترین نشانههای این پدیده میدانند. اندرو استرول در کتاب «آبکردن یخهای شمالگان: علم، استعمارگری، و ترادیسیِ سرزمین اینوئیت» رویکری تازه به این مسئله دارد. این کتاب بهتازگی از سوی انتشارات دانشگاه شیکاگو منتشر شده است.
اینوئیت گروهی از مردم بومی در شمال کانادا و آمریکا و گرینلند هستند و شامل چندین قوم با فرهنگهای متنوع میشوند؛ از آنجا که مردمان بومی شمالگان لفظ «اسکیمو» را تحقیر آمیز و استعماری میدانند، واژه اینوئید که مفرد آن اینوک است در سالهای اخیر برای اشاره به آنان رواج یافته است.
در سالهای اخیر، روزنامهنگاران و کنشگران زیستمحیطی بهتأکید نشان دادهاند که آبشدن یخها در شمالگان (سرزمینهای قطب شمال) نشانهای مهم از تأثیرات فزایندهی است که تغییرات اقلیمی به همراه میآورند. گرچه تغییرات اقلیمی ترادیسیهای سترگی در این منطقه به بار آوردهاند، اکثر مفسران این تغییرها را بیسابقه و نامنتظره مینامند و با این کار واقعیت را تحریف میکنند.
در واقعیت امر، ساختوسازها در شمالگان در آمریکای شمالی ـ و نیز روابط میان دانشمندان و مردمان اینوئیت و حکومتهای فدرال ـ پیآورد گذشته استعماری در این منطقه است. آنان که بهدرستی تاریخِ لبهی شمالیِ جهان ما را میدانند بسیار اندکاند و این در حالی است که تحلیلگران و کنشگران و پژوهشگران همه دربارهی آیندهی این منطقه هیاهو میکنند.
اندرو استول در کتاب «آبکردن یخهای شمالگان» رویکردی تازه به این چالش مهم در زمانهی ما ارائه میدهد. استول با بیانی گیرا بسیاری رویدادها را در شکل تاریخ شمالگان در آمریکای شمالی یکجا گرد میآورد و نشان میدهد که ترادیسی اجتماعی و زیستمحیطی در این منطقه را وقتی میتوانیم بهطور کامل بفهمیم که گذشته منطقه را مطالعه کنیم. نویسنده به اسناد تاریخی و کار میدانیِ گسترده در زمینهی جمعیتشناسی اتکا دارد و خود هم چندی را در مناطق شمال غربی سپری کرده است. از این رو او از نزدیک و با دقت نقش متقابلی را بررسی میکند که اکتشافات علمی، مدیریت استعماری، گواهیها و تجربههای مردم اینوئیت ساکن در منطقه، و سرمایهگذاریهای چندملیتی در منابع طبیعیِ منطقه ایفا میکنند. «آبکردن یخهای شمالگان» شرحی پرمحتوا و بههنگام است که به فعالیت علمی در طیِ سدهی بیستم نگاهی فراگیر میاندازد. آنان که به تاریخ سیاسی، اقتصادی، زیستمحیطی، و اجتماعی در مناطق ترامرزی علاقه دارند این کتاب را مفید خواهند یافت.
آیا شمالگان بیرون از زمان است؟ معدنچیان همیشه یک قناری با خود به داخل معدن زغالسنگ میبردند و اگر قناری غش میکرد میفهمیدند که میزان دیاکسیدکربن در داخل معدن بسیار بالا رفته است. جامعهشناسان، روزنامهنگاران و زیستمحیطگرایان نیز لبهی شمالیِ جهان را به «قناری در معدن زغالسنگ» برای تغییرات اقلیمی تشبیه میکنند. همانسان که پرندهای ضعیف به معدنچیان خطر مرگ را پیشاپیش هشدار میدهد، آبشدن یخها نیز زنگ خطری برای بسی توفانهای آینده است.
اقتصاددانان از هماکنون کشتیرانی را در آبهایی که از ذوبشدن یخها پدید میآید پیشبینی میکنند؛ زمان مسافرت میان شانگهای و منابع گازی در سیبری نصف میشود و نظم اقتصادیِ جهان به هم میریزد. تحلیلگران در این اندیشهاند که آیا دشتهای توندرا زمینهای برای جنگ جهانیِ سوم نخواهد شد، چراکه ملتها برای تسلط بر منابعی که پیشتر دسترسپذیر نبوده به رقابت میپردازند. روزنامهنگارانِ پژوهشی پیشبینی میکنند که: وقتی غولهای نفتی با مردمانی که اینوئیت خوانده میشوند اختلاف بیابند، شبهجزیرهی دیگری شبیه به شبهجزیرهی عربستان پدید خواهد آمد. فعالان سازمان «صلح سبز» دفاع از این منطقه را «مهمترین نبرد در تاریخ محیط زیست» میخوانند. یکی از رایجترین اصطلاحهایی که آنها به کار میگیرند یعنی «شمال نو» بسیار دردسرساز است.
بیایید فعلاً دربارهی این آیندهنگریها داوری نکنیم و اصطلاح «شمال نو» را درنگریم. اصطلاح «شمال نو» نیز، همچون بحثهای گستردهتری که بستر آن است، تأثیر خود را صرفاً با گردآوریِ واقعیتهای شمالگان بر جای نمیگذارد بلکه این واقعیتها را در ارتباط با تفسیرهایی که دربارهی گذشته هست میآراید. «شمال نو» برای تأثیرگذاریِ کامل به دو جور «شمال قدیم» نیاز دارد. نخستین شمال قدیم جایی دوردست و بیتغییر است، حیات وحشی که تاکنون در مقابل تمدن مقاومت کرده است. دومین شمال قدیم یخسپهری است که به صدها هزار سال پیش برمیگردد. این «شمال قدیم» بر روی نمودار گراف در طیِ دههها و سدهها تغییرات بههنجاری در دما را نشان میدهد و این واقعیت اثبات میکند که دمای شمالگان در حال حاضر یک نابههنجاری دارد شبیه به آنچه در یکی از دورانهای بسیار کهن زمینشناختی روی داده است. از این رو داستانهای «شمال نو» چیزی فراتر از داستان اند.
شاید برای برخی خوانندگان عجیب بنماید که حقیقتجویی دربارهی جهان طبیعت را با استعمارگری پیوند بزنیم آن هم در منطقهی چنان کمجمعیتی چون شمالگان. ولی برای یک لحظه بر مشهورترین مقطع از تاریخ شمالگان تأمل کنید: دورهی کاوش قطب شمال. چنانکه تاریخنگاران زبردستانه نشان دادهاند، کاوشگران آمریکایی و دانمارکی و نروژی در آغاز سدهی بیستم اقیانوس منجمد شمالی را کاویدند نهفقط برای ماجراجویی بلکه همچنین برای اینکه سرزمینهای هنوز تصرفنشده را بیابند. آنان بهمثابهی قهرمانان ملی به جنوب باز میگشتند چون قلمرو کشورشان را گسترانده بودند. آنان نقشهها را از نو میکشیدند تا کشفیاتشان را نشان دهند و نام حامیانشان را روی خلیجها و جزیرها و تنگهها و باریکهها میگذاشتند. به این شیوههای مهم بود که کاوشگران قلمرو اروپا و آمریکا را بر شمالگان گستراندند.
داستانهای کاوشگران دربارهی یک سرزمین ناشناخته در شمالگان و مردم اینوئیت بدوی نیز همچون نقشههایشان به جنوبیها کمک کرد نسبت به شمال ادعای مالکیت کنند. آنان با سخنانشان شمالگان را منزوی و نامهماننواز به تصویر میکشیدند و گاهی جوامع اینوئیت را واپسمانده میشمارند چون برای بقا به فناوریهای عصر حجر متکیاند و گاهی آنان را ابتدایی میشمارند چون گویا نه با دین آشنایی دارند و نه با قانون. در دیگر نمونهها، اینوئیت نیرومند ـ حتا فراانسان ـ خوانده میشوند چون در محیطی دوام میآورند بیدرخت و بیگرما و بیهیچ سرگرمی که بهآسانی شدنی باشد. این تصویرگریها از شمالگان را تاریخنگاران در ارتباط با زمانهی پدیدآمدنشان و آنچه در آن زمانه روی داد تحلیل میکنند. داستانها و روایتهای کاوشگران از آن جوامع شهرنشینی برآمد که درگیر بودند با تأثیرات آنچه شهرخوییِ افراطی (overcivilization) خوانده میشود، یعنی آن نرمخویی که در اواخر سدهی نوزدهم در حیات شهری پدیدار شد و جای زندگی در مزرعه را گرفت. مخاطبان ایدههای علمی شمالگان را در مقایسه با هنجارهای اروپایی- آمریکایی ارزیابی میکردند و این هنجارها را برتر میانگاشتند. بدینسان، سخن گفتن از جایی بیگانه، جایی که پای ماشینها و اخلاقیات به آنجا نرسیده است، برخاسته از مشاهدهای عینی نبود بلکه نگریستن از نظرگاهی تحکمآمیز و آمرانه بود.
شیوهی تاریخنگاران در واکاوی و توضیح کاوشهای قطبی به چارچوب مفهومیِ این کتاب روشنی میبخشد. یعنی بازنمودهای علمی از طبیعتِ شمالگان با دخالت بشر در منطقه در هم تنیده است. نقشهای که در سال ۱۹۰۹ از قطب شمال ترسیم میشد تصویر محیط فیزیکیِ کرانهی ساحلی و وضع اقیانوس نبود بلکه سندی بود که از دل تجربههای میدانی در مکانهای خاص و گرایشهای بسیار شایع برای سلطه بر جهان برآمده بود. ایان هکینگ، فیلسوف علم، این نکته را چنین طرح میکند: «گفته میشود علم دو هدف دارد: نظریه و آزمون. نظریهها به ما میگویند جهان چگونه است. آزمون و در پیِ آن فناوری جهان را تغییر میدهند. ما جهان را بازنمایی میکنیم تا در آن دخالت کنیم و دخالت در آن در پرتو بازنماییمان از آن انجام میشود.» با نظر به مَثل «دانش قدرت است»، شاید خوانندگان این نکته را ارتباط را پیشاپیش دریافته باشند.
کاوش در سرزمینهای قطبی فقط یکی از مثالهای همگراشدنِ جویش دانش با بلندپروازیهای استعماری است. تصورات دربارهی طبیعت در طیِ زمان تغییر کرده است. درست به همان سان که فعالیت انسان محیط شمالگان را تغییر داد، پارادایمهای جدید پژوهشگران را به این سمت کشاند که پرسشهای متفاوتی دربارهی این منطقه بپرسند و این به واکاویهای بیشتر نیاز داشت. من اصطلاح دانشمند را به کار میگیریم برای اشاره به گروه بزرگی شامل طبیعتشناسانی که در اواخر دههی ۱۸۰۰ در موزهها کار میکردند و آن دانشمندان ژئوفیزیک که در زمان جنگ جهانی دوم برای مراکز نظامی فعالیت میکردند و بومشناسانی که در دههی ۱۹۶۰ پژوهش را به کنشگریِ سیاسی بدل میکردند. میان این کسان تفاوت بسیار است، اما همه از یک نظر همسان اند: آنها همه در این کتاب پرسشهای مهمی در زمینهی فهم علمی، مدیریت منابع، و توسعهی ملی را پوشش میدهند. به این شیوه یک کلکسیونر در سدهی نوزدهم از نظر اجتماعی و فکری همان جایگاهی را داشت که امروزه کارشناس اقلیم دارد. ما همهی این افراد را یکجا گرد آوردهایم تا تصویرگریها و دخالتهای گوناگون در دورههای مختلف را در یک رشته به هم بپیوندیم و بدینسان گذشتهی استعماریِ شمالگان را به اکنونش ارتباط دهیم.
پانویس:
در ایران لفظ اسکیمو برای مردمان اینوئیت جاافتاده که در زبانهای بومی آن منطقه به معنای «خورندگان گوشت خام» است. اما از آنجا که مردمان بومی شمالگان لفظ اسکیمو را تحقیرآمیز و استعماری میدانند، در سالهای اخیر واژه اینوئید (با مفرد اینوک) یا همان مردم بومی شمالگان رواج یافته است.
زیبا بود.
سپاسگذارم
mahmood / 21 October 2016