نوجوان ۱۷ سالهای که ستایش قریشی، دختر شش ساله افغانستانی مقیم ایران را کشت، در جلسه غیرعلنی دادگاه رسیدگی به این پرونده به دو بار اعدام محکوم شد.
بنا بر برخی گزارشها این نوجوان که امیر نام دارد، قبل از قتل ستایش را مورد آزار و اذیت جنسی قرار داده، چیزی که مسئولان قضایی ایران آن را «عمل منافی عفت» نامیدهاند.
با توجه به اینکه دادگاه امیر غیرعلنی برگزار شد، اطلاعی از جزییات آن در دست نیست.
این در حالیست که خبرگزاری حکومتی مهر، وابسته به سازمان تبلیغات اسلامی، در اولین گزارشها درباره این قتل نوشته بود: «امیر که دچار وسوسه شیطانی شده بود ستایش را ربوده و پس از تجاوز او را به قتل رسانده بود.»
برخی دیگر از رسانههای اصولگرا هم نقش شبکههای اجتماعی و نرمافزارهای ارتباطی را پررنگ کردند و حتی «تلگرام» را مقصر ماجرا معرفی کردند.
این شیوههای روایت مورد علاقه رسانههای هوادار حکومت ایران در مورد چنین ماجراهایی اغلب مشابه و تکرارشونده است. آنها از پاسخگویی و حتی مطرح کردن این سوال که «ریشه چنین خشونتهایی کجاست؟» پرهیز میکنند و با انداختن مسئولیت به گردن «شیطان»، خیال خود و بقیه را راحت میکنند.
آیا این خشونت لجامگسیخه، کمیاب است؟
خبر قتل دختر بچه افغانستانی، معروف به ماجرای ستایش، مدتی توجه رسانهها را به خود جلب کرد، شبکههای اجتماعی را تکان داد، دستگاه قضا را به پاسخگویی واداشت و بعد اصل ماجرا به فراموشی سپرده شد و تنها پوشش اخبار محاکمه قاتل ۱۷ ساله گهگاه در رسانهها به چشم آمد.
دلیل واکنش گسترده رسانهها و گروههای مختلف مردم به ماجرا اما میزان بالای خشونتی بود که کودکی ۱۷ ساله علیه کودکی شش ساله اعمال کرده: امیر، بعد از اینکه ستایش را مورد آزار و اذیت جنسی قرار داده، میخواسته جسد او را در وان حمام با اسید بسوزاند؛ و ماجرا تازه وقتی لو میرود که او موفق به از بین بردن کامل جسد نمیشود و از دوستش چارهجویی میکند. دوست امیر مساله را با پدرش در میان میگذارد، پدر با یکی از معتمدین محل و در نهایت پای پلیس به داستان باز میشود.
به گزارش رسانهها کمتر از یک ماه قبل از پایان غمانگیز زندگی کوتاه ستایش، پدری دختر و پسرش را در یک اتاق حبس کرد، با تبر به جان آنها افتاد، پسر را کشت و دختر را برای مدتی به کما فرستاد، تنها به این دلیل که پسر معادل ۴۵ هزار تومان ترقه از بقالی محل خریده و پول آن را نداده بود.
با این اوصاف، آیا واقعا این حجم خشونت، نادر و چیزی عجیب و غریب است؟ برای بخشهایی از جامعه، شاید؛ اما در ورامین، در جنوب تهران، در زاغهها، در «مناطق آسیب»، نه.
یک فعال حقوق کودک که بهخاطر حساسیتهای موجود در ایران مایل به ذکر نامش نیست، به رادیو زمانه میگوید: «برای کسانی که از وضعیت چنین مناطقی خبر دارند یا آنجا کار میکنند، این میزان خشونت چندان عجیب نیست. اسید یا شیوههای قتل خیلی عجیب و غریب رایج است.»
او کودکانی را مثال میآورد که صبح بیدار میشوند و میبینند پدرشان، سر مادر را بریده و روی سینهاش گذاشته و در آرامش نشسته است. در مناطقی مانند دروازه غار و دیگر جاهایی که طبقات فقیر و محروم از آموزش زندگی میکنند، تجاوز و آزار جنسی کودکان رایج است.
مثالی دیگر از این فعال اجتماعی: کودکی را در دروازه غار، ساعت دو بعدازظهر، مردی به اصطلاح خفت کرده و مدتی به زور مورد آزار و اذیت جنسی قرار داده است. این مناطق پر از کودکانی است -اعم از دختر و پسر- که به عنوان کارگر جنسی کار میکنند و علاوه بر خشونتی که از مشتری میبینند در خانه هم مدام مورد آزار هستند.
یک فعال دیگر حقوق کودک به رادیو زمانه میگوید: «یکی از تهدیدهایی که فعالان این مناطق میشوند همین است که “رویتان اسید میپاشیم”. آدمهایی که با جاهایی مثل خانه کودک مشکل دارند این تهدیدها را میکنند.»
مورد ویژه آزار جنسی
با وجود این که در ابتدا گفته شده بود ستایش مورد آزار جنسی قرار گرفته، چند روز بعد خانواده ستایش آن را انکار کردند. دادستانی هم ابتدا از علنی کردن موضوع خودداری کرد، اما نهایتا در اعترافات «تکاندهنده» امیر مشخص شد که آزار جنسی اتفاق افتاده است.
چندی قبل از ماجرای ستایش، به دو خواهر ۱۰-۱۲ ساله در محلهای در جنوب تهران تجاوز شد. خانواده کودکان بعد از این که فهمیدند امکان پیگیری جدی قضیه در دستگاه قضایی وجود ندارد، آنقدر بچهها را تشویق به خودکشی کردند که نهایتا هردوی آنها خودشان را کشتند.
اما از بیشتر موارد آزار جنسی خانواده اصلا خبردار نمیشود چون خود کودک را مقصر میدانند و تنبیه بدنی میکنند یا حتی ممکن است از ترس بیآبرویی بلایی سر بچه بیاورند.
چندی پیش وقتی کودکی داشته ماجرای آزار جنسی از جانب داییاش را برای یک مشاور در یک خانه کودک تعریف میکرده، مادر کودک اتفاقی برای کار دیگری به همان مرکز میآید و وقتی میفهمد کودک مساله را مطرح کرده، بچه را همانجا کتک میزند و به مشاور میگوید: «حالا شما فکر میکنید ما چه خانوادههایی هستیم؟!»
این درحالیست که مادر از قبل داستان را میدانسته و برادرش را خانه بیرون کرده بوده، اما بیآبرویی برایش مهمتر از درمان کودک آزاردیدهاش بوده است. به همین دلیل هم به نظر میرسد مرکز درمان و آموزش و مشاوره آزار جنسی در این مناطق عملا کاری از پیش نمیبرند.
اگر ساختمانی به این عنوان معروف شود که بچههایی که آنجا میروند قربانی تجاوز یا آزار جنسی بودهاند، کسی فرزندش را به آنجا نخواهد برد.
اما یکی از زمینههای آزار جنسی، زندگی کردن چند خانوار در یک خانه است: در یکی از موارد در اتاق مجاورِ زندگی یک پسربچه هفت ساله افغانستانی، پنج-شش کارگر افغانستانی ۱۶-۱۷ ساله زندگی میکردهاند که هر زمان میتوانستهاند او را به اتاقشان میبردهاند، پورن تماشا میکردهاند و هرچه میدیدهاند روی او اجرا میکردهاند.
کودکان آزارگر
در بسیاری از موارد آزار جنسی، آزارگر هم زیر ۱۸ سال دارد و بر اساس تعاریف و حقوق بینالمللی، کودک به شمار میرود. یکی از مشکلات در مناطق محروم و فقیر اقتصادی و فرهنگی این است که کودک زودتر از زمان معمول از نظر جنسی فعال میشود. در بسیاری از این مناطق تمام خانواده در یک اتاق زندگی میکنند و کودکان سکس پدر و مادرشان را میبینند یا میشنوند. گاهی کودکان شش-هفت ساله همهچیز را در مورد سکس میدانند و حتی ممکن است با مفهوم سکس در ازای پول آشنا شوند. همچنین از آنجا که تعداد فرزندان زیاد است، کودک در همه ردههای سنی خواهر و برادر دارد.
این آشنایی با سکس و رفتار جنسی البته قاعدتا به معنای آگاهی جنسی و جنسیتی نیست، بلکه اطلاعات غلطیست که در اختیار کودکان قرار گرفته است. این کودکان با اینکه “سکشوالیاکتیو” هستند، اما هیچ آموزشی ندیدهاند و با تعریف رابطه آشنا نیستند.
به گفته یک فعال اجتماعی، در میان این گروههای اجتماعی فرهنگ تجاوز و فرهنگ جنسی چنان با هم عجین شده که قابل تفکیک نیستند: «سکسی که میبینند و یاد میگیرند، رابطه درست و سالم نیست. مثلا کسی بهشان یاد نمیدهد باید با همسن خودشان رابطه داشته باشند یا به زور نباید با یک کودک رابطه داشته باشند.»
او میگوید که این موضوع کاملا اقتصادی و طبقاتی است: «تنها کاری که معمولا از دست ما برمیآید این است که از خانوادهها بخواهیم یک پرده وسط اتاق بکشند و زن و مرد یک طرف بخوابند و کودکان در طرف دیگر. اما این هم کمک چندانی نمیکند.»
مهاجران افغانستانی: قربانیان خاموش
پیگیری موارد آزار جنسی بهخصوص اگر منجر به «اینتر کورس» نشده باشد و نشانه فیزیکی چندانی وجود نداشته باشد، در دستگاه قضایی ایران نزدیک به غیرممکن است. این «غیرممکن» برای افغانستانیها به مراتب بیشتر است چرا که خیلیهایشان اقامت قانونی ندارند و از ترس اخراج از ایران شکایت نمیکنند. آزارگران بالقوه هم این موضوع را میدانند و از آن سوءاستفاده میکنند.
با وجود این بسیاری از شهروندان در ایران این واقعیت را نمیپذیرند که افغانستانیهای بسیاری مورد آزار و اذیت شدید قرار میگیرند و تنها علاقهمند به ارائه این روایت درباره آنها هستند: «متجاوزین خشن!»
تصویری که در طول سالهای گذشته به شکلهای مختلف ساخته و پرداخته شده است.
در مقابل این تصویر، مثالهای زیر قابل توجه است: کودکان افغانستانی زیادی که سرایدار خانهها یا باغها هستند و از طرف صاحبکار ایرانی یا مهمانان مورد آزار جنسی قرار میگیرند. روایتهایی که در رسانهها منعکس نمیشوند، اما برعکس آن مدام مطرح میشود: «صاحب خانه یا باغ از جانب سرایدار احساس خطر میکند.»
دختران افغانستانیای که دوستپسر ایرانی دارند و علاوه بر زن بودن، بهخاطر افغانستانی بودن هم مورد خشونت هستند.
یک فعال اجتماعی در ایران به رادیو زمانه میگوید: «دختر ۲۰ ساله افغانستانیای را میشناختم که دوستپسر ایرانی تحصیلکرده و از طبقه متوسط داشت. بعد از کارگاههای آموزشی ما، به دوستپسرش گفته بود که من دیگر بدون کاندوم با تو سکس نمیکنم. دوستپسرش گفته بود که برو بابا دختر افغانی! اول یاد بگیر به گوجه نگویی گرجه! بعد حرف از کاندوم بزن. بعد هم دعوایشان شده بود و دختر را کتک را زده بود.»
در تحلیل این مسائل، این که افغانستانیها در ساختار قدرت ایران در پایینترین سطح هستند قابل چشمپوشی نیست.
یکی از شرکتکنندگان در تجمع مقابل سفارت افغانستان در سوگ ستایش در روایت خود گفته بود: «ماموران نیروی انتظامی با تحقیر به ما میگفتند که حالا افغانیها هم برای ما آدم شدهاند. همچنین افغانستانیها را خیلی بیشتر از ایرانیها کتک میزدند.»
چه میتوان کرد؟
جامعه ایران واکنش گستردهای به ماجرای ستایش نشان داد. اما آیا این واکنشها به بهبود شرایط و کاهش خشونتهای فردی و آسیبهای اجتماعی کمکی خواهد کرد؟
– تا وقتی این چیزها به شکل یک حرکت اجتماعی درنیاید و در حد یک شوک رسانهای باشد، اتفاقی نخواهد افتاد.
این را یک فعال اجتماعی باسابقه در ایران به رادیو زمانه میگوید.
به گفته او علاوه بر اینکه پیگیری قضایی این موارد سخت است، نهایتا هم دستاوردی برای قربانی ندارد: «موردی بوده که دایی به بچه تجاوز کرده است. دادگاهی شده و یک سال زندان رفته، اما بچه هنوز همانجاست، در همان خانه. نهادی که از این کودک حمایت کند وجود ندارد. آزار جنسی و تجاوز به کودک، علاوه بر کودک برای خانواده هم یک تروماست. انگهای اجتماعی که به خانواده میچسبد تروماست. اما هیچ نهاد حامیای وجود ندارد.»
حاکمیت ایران که حتی اجازه انتشار اخبار خشونت را نمیدهد تا «سیاهنمایی» نشود، با طرحهایی زیرعنوان «پاکسازی» به استقبال آسیبهای اجتماعی میرود، ایده و طرحی برای آینده وجود ندارد و همین که آشغالها زیر فرش بروند، کافیست. به جامعه مدنی هم اجازه فعالیت داده نمیشود: «از جمله دلایلی که تجمع جلوی سفارت افغانستان در مورد ستایش سرکوب شد، حضور اکتیویستها بود. همه فعالان زنان که سالها جایی ندیده بودمشان، آنجا بودند. شنیدم که ماموران با بیسیم گزارش میدادند “اینها افغانی نیستند، ایرانیاند، فعالان حقوق زناناند”. در ماجرای اسیدپاشی هم به محض این که فعالان حوزههای مختلف به صحنه آمدند، سرکوبها شروع شد. در چنین شرایطی بعید است بشود کار خاصی کرد.»