در آمازون هستیم. و حالا از جنگل به شهر می‌رویم، به ایکیتوس. شاگردانمان را هم با خود می‌بریم برای یک اجرا در فستیوال هنری مرکز ایالت آمازون. ما پیش از اقامت در آمازون، برای کار با بچه‌های مدرسه هنر “نی”، در سانتا رزا، محله‌ای فقیر در شمال لیما بودیم. در آنجا نیز با بچه‌های فقر و رنج کار کردیم. بچه‌ها همه دوست‌داشتنی‌اند، اما طبعا با هم فرق دارند. بچه‌های جنگل و رودخانه‌های پهناور مقوله‌ای ویژه هستند. دفعه پیش در موردشان نوشتم. اکنون ادامه داستان را می‌خوانید.

amozon_7_1

به سوی شهر بزرگ آمازون

در گزارش قبلی نوشته بودم که در همایش هنری‌ای که در مدرسه هنر “نی” برگزار شد، گروه تئاتر نوجوانان ما، مورد استقبال پرشوری قرار گرفت و در همانجا ماریتسا تامانی، رئیس اداره فرهنگ ایالت آمازون که در مراسم حضور داشت، ما را برای شرکت در فستیوال بزرگی که در پایان ماه مارس (۲۰۱۶) در ایکیتوس، مرکز ایالت آمازون پرو، برگزار می‌شد، دعوت کرد.

با وجود اینکه برنامه اقامت و پروژه‌های ما در آمازون به پایان رسیده بود، اما تنها گذاشتن شاگردانی را که در سایه تلاش‌های شبانه‌روزی ما شکوفا شده بودند و در یک قدمی موفقیت‌های بزرگ‌تری قرار داشتند، تاب نیاوردیم و سفر بازگشت را چند هفته‌ای به تأخیر انداختیم تا علاوه بر ادامه تمرین‌ها، شاگردان را در فستیوال همراهی کنیم و نمایشگاه نقاشی‌شان را به راه بیندازیم.

گروه نوجوانان مدرسه "نی" − صحنه‌ای از یک اجرا
گروه نوجوانان مدرسه “نی” − صحنه‌ای از یک اجرا

پس به محل اقامتمان برگشتیم. این بار روزها به کندی عجیبی می‌گذشتند. در اثر فرسودگی ناشی از کار فشرده، شرجی هوا، که هنوز کاملا به آن عادت نداشتیم، پشت‌سرهم ناخوش می‌شدیم. با این حال با نظم و جدیت، به تمرین‌ با بچه‌ها ادامه ‌دادیم.

یک هفته پیش از شروع فستیوال تئاتر ایکیتوس در ۲۹ مارس، برای تمرین‌های نهایی با گروه تئاتر مدرسه هنر “نی” راهی مرکز ایالت آماوزن شدیم، تا خودمان را برای شرکت در فستیوال آماده کنیم. این بار سفر به ایکیتوس هیجانی خاصی داشت، چراکه نه تنها قرار شده بود که با اتوموبیل مخصوص وزارتخانه در نا‌اوتا به سراغمان بیایند، بلکه برای سکونت ما و گروه تئاتر در ایکیتوس، در یک هتل جا رزرو کرده بودند! بسیاری از شاگردان ما، این نخستین باری بود که به شهری بزرگ سفر می‌کردند و بیشتر آنها اقامت در یک هتل را هیچگاه تجربه نکرده بودند.

در صبح زود روز موعود، با قایق بزرگمان روی رودخانه مارانیون بسوی نااوتا راندیم تا رأس ساعت ۹ در سر قرارمان حاضر باشیم. بازهم تب شدیدی بدنم را می‌سوزاند که تا شب قطع نشد. قبل از ساعت ۹ در سر قرار حاضر بودیم. اما خبری از ماشین اداره فرهنگ آمازون نبود. پس از گذشت دو سه ساعت، خسته و عصبی شدیم. شب قبل را نخوابیده بودیم و در هوای گرگ و میش جنگل آمازون، چند ساعت با قایق روی رودخانه رانده بودیم تا به موقع سرقرارمان حاضر باشیم. اکنون بدقولی مسئولان حسابی حالمان را گرفته بود. این انتظار فرساینده بیش از هفت ساعت به طول انجامید. اپیزودی سورئالیستی، چیزی که حتی تصورش در ذهن یک تربیت‌شده در اروپا نمی‌گنجد. لذت بیکران آزادی، آرامش و ریتم دلپذیری که روزهای متوالی در طبیعت زیبای جنگل نوشیده بودیم، از همه سلول‌های بدنمان بیرون می‌آمدند. نخستین رویارویی با تمدن شهری آمازون، بسیار ناامیدکننده بود. خوشبختانه لئوناردو مسئول رادیو اوکامارا، اتاق‌های رادیو را برای استراحت در اختیارمان گذاشت و ما را به صبحانه و نهار دعوت کرد.

تدارک نمایشگاه و اجرا

حوالی غروب اتوموبیل اداره فرهنگ سلانه سلانه به محل قرار رسید. در فضایی کسالت بار به سوی ایکیتوس حرکت کردیم. بچه‌ها در اثر خستگی و انتظار طولانی، هیجان و نشاط خود را ازدست داده بودند و دلگیر به نظر می‌رسیدند. در ایکیتوس بلافاصله به خاطر تاخیر طولانی به مسئولان شکایت کردیم. اما از مشاهده آرامش و واکنش‌های خونسردانه آنها متوجه شدیم که چنین رویدادهایی در زندگی اجتماعی و اداری ایکیتوس بسیار طبیعی و متداول است. در چنین شرایطی بایستی خود را به دست سرنوشت می‌سپردیم و برانگیخته نمی‌شدیم. خوشبختانه هتل مناسبی در اختیارمان گذاشته بودند که برای استراحت و تمدد اعصاب مناسب بود.

در نمایشگاه − ماریتسا تامانی، رئیس اداره فرهنگ، در حال دادن گواهی‌نامه هنر به یکی از بچه‌ها
در نمایشگاه − ماریتسا تامانی، رئیس اداره فرهنگ، در حال دادن گواهی‌نامه هنر به یکی از بچه‌ها

شب قبل از برگزاری فستیوال، نمایشگاه نقاشی شاگردانمان را در محل نمایشگاه، برپا کردیم و مثل همیشه پس از تمرین‌هایی برای تقویت اعتماد به نفس و آرامش، آنها را برای استراحت به اتاق‌هایشان فرستادیم و با رؤیای فردا، به خواب رفتیم.

در نخستین لحظات روز بعد، در محوطه فستیوال به اگوستین گوسمن بنیان‌گذار مدرسه هنر “نی” برخوردیم که به منظور همراهی و حمایت گروه ما در فستیوال، به ایکیتوس آمده بود. همچنین حضور لئوناردو، مسئول رادیو اوکامارا، بسیار شادی‌بخش و روحیه دهنده بود. فضایی مملو از تأثر و مِهر در نمایشگاه غلبه داشت.

هنر، برای بیان و التیام رنج سرکوب

نمایشگاه نقاشی هنرجویان مدرسه هنر حقیقتا جذاب و دلنشین بود و به خوبی مورد استقبال قرارگرفت. بازدیدکنندگان این نمایشگاه را عمدتا دانشجویان و استادان دانشکده هنرهای زیبای ایکیتوس تشکیل می‌دادند. در این مراسم سخنرانی‌های زیادی انجام شد. یکی از سخنرانان، اگوستین گوسمن بود، که خود به اقوام بومی سرخپوست پرو تعلق دارد و از خانواده‌ای بیسواد، برخاسته است. او با طنزی جذاب، تحقیر روزمره فرهنگ‌های بومی در پرو را به باد انتقاد گرفت و از این‌که آکادمی هنرهای زیبا منحصرا در اختیار اقشار مرفه و برگزیدگان است، اظهار تاسف کرد.

گوستین گوسمن، بنیان‌گذار مدرسه هنر "نی" در حال سخنرانی در باره لزوم برخورداری مردم از امکان بیان هنری تجربه‌ها و رنج‌هایشان
آگوستین گوسمن، بنیان‌گذار مدرسه هنر “نی” در حال سخنرانی در باره لزوم برخورداری مردم از امکان بیان هنری تجربه‌ها و رنج‌هایشان

اگوستین بر این باور است که همه انسان‌ها از استعداد آفرینش  هنری برخوردار هستند. این استعداد بایستی برانگیخته و پرورش داده شود تا به توانایی تبدیل شود و به بیان درآید. چنین هنری، در مورد یک انسان رنج‌دیده، آرامش‌بخش و تسکین دهنده است. با چنین هنری می‌توان زخم‌ها و کابوس‌های دیرینه اقوامی را که قربانی کشتارهای دسته‌جمعی شده و قرنها به بردگی گرفته شده‌اند، التیام بخشبد. برای این کار بایستی به ویژگی‌های قومی و زبانی مردم سرکوب‌شده تکیه کرد، نه اینکه آنها را در قالب‌هایی بیگانه فرو کرد که با محتوایی که باید عرضه شود همخوانی ندارند.

بر روی صحنه

روز دوم فستیوال به تئاتر اختصاص داشت. برای تماشاگرانی که به فستیوال آمده بودند، تصور روی صحنه رفتن بازیگرانی خردسال که از دور‌افتاده‌ترین نقاط آمازون به ایکیتوس آمده بودند، شگفت‌آور و سحرآمیز جلوه می‌کرد. بازیگرانی که در همه زندگی‌شان، تئاتر را تجربه نکرده و تصوری از بازیگری نداشتند. فستیوال تئاتر در سالن اجتماعات دانشگاه ایکیتوس برگزار می‌شد و طبعا با سالن‌های کلاسیک تئاتر فرق داشت، اما به عنوان نخستین تجربه برای شاگردان ما بازی روی صحنه آن گامی به پیش محسوب می‌شد.

رقص در کریدور، پیش از گریم و رفتن روی صحنه
رقص در کریدور، پیش از رفتن روی صحنه

همه چیز جذاب بود و هیجان آنها را برمی‌انگیخت. خودمان را گریم کردیم و برای فرو نشاندن تبِ “رفتن روی صحنه” در اتاق پشتی، به مدیتاسیون پرداختیم.

این بارهم از آشفتگی و کندی نحوه سازماندهی امور به سبک پرویی بی نصیب نماندیم و مدتها برای رفتن روی صحنه در کریدور تنگ پشت سالن، به انتظار نشستیم. درست در چنین فضای ملال‌آوری، صدای موزیک یک ارکستر محلی که در سالن برنامه اجرا می‌کرد به گوش رسید. بچه‌ها که خسته و بی‌حوصله به نظر می‌رسیدند، با شنیدن صدای موزیک، خود‌انگیخته از جایشان کنده شدند و چنان به رقص و پایکوبی پرشوری پرداختند که همگی به نشاط آمدیم و بر فضای کسالت‌بار انتظار غلبه کردیم.

سرانجام نوبت گروه ما رسید و برای رفتن به روی صحنه، دعوت شدیم، لحظه‌ای مهم در مقیاس فرهنگی کشور پرو. ورود ما بر روی صحنه در تلألو نورهای رنگارنگ و موزیک، باشکوه و نفس‌گیر بود. قلبم سرشار از عشقی غرورآمیز نسبت به شاگردان کوچکمان بود که موزون و مطمئن روی صحنه‌ در کنارم، حرکت می‌کردند و مثل بازیگران حرفه‌ای با نقش و سوژه ترکیب می‌شدند.

روی صحنه
روی صحنه

سالن بزرگ دانشگاه از جمعیت موج می‌زد، سکوتی پر ارتعاش بر فضا حاکم بود. اشکهای آگوستین بر گونه‌هایش سرازیر شده بود. گروهی از کودکان و نوجوانان کارگر منطقه فقیر نشین بلن (Belen) که آشنای ما بودند و شما هم بعدا آنان را خواهید شناخت، آنجا بودند و مشتاقانه ما را نظاره می‌کردند. دوستان زیادی از محافل تئاتر اروپایی که در ایکیتوس به سر می‌بردند، برای دیدن تئاتر ما به فستیوال آمده بودند. پس از اجرا، در میان دست زدن‌ها و تشویق‌های پرشور تماشاگران صحنه را ترک کردیم. بلافاصله از درهای عقبی وارد سالن شدیم و در میان تماشاگران نشستیم تا بچه‌ها بتوانند تئاتر را به عنوان تماشاگر نیز تجربه کنند. بچه‌ها از تماشای یک نمایش طنزآمیز درباره مسیح آنچنان به شوق آمده بودند، که با صدای بلند می‌خندیدند و حرکات بازیگران را تفسیر می‌کردند. پس از تذکر دادن به آنها برای رعایت سکوت و تمرکز بر صحنه، آرام شدند و تدریجا بازی هنرپیشگان در متن نور و صدای موزیک محسورشان کرد.

وداع

شبی بود زیبا و فراموش نشدنی. جشن و پایکوبی تا نیمه‌های شب ادامه یافت. خداحافظی با کاسیلدا و آگوستین و با شاگردانی که از همان لحظه تصور جدایی و ندیدنشان دلتنگ‌مان می‌کرد، اشک‌ریزان و پرشور انجام شد. آنها که از مشاهده اعتماد به نفس بچه‌ها که فقط مدتی کوتاه با اصول تئاتر آشنا شده بودند، به وجد آمده بودند، مصرانه از ما می‌خواستند که همکاری با مدرسه هنر “نی” را ادامه دهیم. از ستایش‌ها و قدردانی‌های پرمهر آنها به انداز‌ه‌ای لبریز شده بودیم که صمیمانه قول دادیم که روزی روزگاری دوباره به سرزمین جادویی آمازون برگردیم و با آنها همکاری کنیم.

ادامه دارد

هنوز چیزهای پرهیجانی در انتظارمان است. می‌خواهیم برویم به بلن. شما باید بچه‌های بلن را بشناسید!

گروهی از بچه‌های بلن
گروهی از بچه‌های بلن

بخش‌های پیشین

۱. لیمای رنگارنگ و جنبش کودکان کار

۲. کودکان رنج، دون کیشوت و مانچیتای او

۳. آموزش تئاتر، بچه‌های وحشی و نذری مرغ سوخاری

۴. آمازون و دلفین‌های صورتی‌اش

۵. آمازون: جنگل و فرزندانش

۶. آمازون و مادر آب