جرج لیکاف استاد زبانشناسی و علوم شناختی در دانشگاه برکلی کالیفرنیا از سال ۱۹۷۲ است. تحقیقات او به ویژه در زمینه استعاره زبانزد است. او معتقد است که تفکر استعاری است، یعنی فکر در قالب استعاره صورت میگیرد. این کار آگاهانه انجام نمیپذیرد، اما میتوان گفتاری را تحلیل کرد و نشان داد که فکری که در پس آن جریان داشته در قالب چه استعارههای پیش رفته. او به عنوان نمونه به گفتار محافظهکارانه در حوزه سیاست در آمریکا رو آورده و روی استعارههای این زبان کار کرده است.
از زمانی که نام دونالد ترامپ به عنوان کاندیدای انتخابات ریاست جمهوری آمریکا در پهنه همگانی مطرح شده لیکاف به تحلیل گفتار او پرداخته است. زمانه تا کنون ترجمه دو مقاله پیشین لیکاف
را منتشر کرده است. در زیر مقاله سوم درباره ترامپ را میخوانید. (منبع)
مشکل خبرنگاران وظیفهشناس
معمولا خبرنگاران وظیفهشناس در رسانهها، سخنرانیهای سیاسی را بهگونهای تبدیل به نوشتار میکنند که بتوانند سپس به صورت دقیق از آنها گزارش تهیه کنند. با این حال سبکِ گفتمان دونالد ترامپ تعداد بسیاری از خبرنگاران را با مشکل زیادی روبرو کرده است. دان لیبیت[1]، تحلیلگر برجستهی (CNBC) یکی از اینهاست؛ وی میگوید:
« پراکندگی و بینظمی، سبکِ گفتاری که مبتنی بر متن نیست و ساختارِ جملاتِ منقطع ترامپ هم به طور فزایندهای به مغزهای مردم و هم به ضبط صوتهایی سرازیر میشود که در پی نقل قول کردن از او هستند. خیلی راحت بگویم بدترین کابوس برای کسانی که گفتار او را به نوشتار تبدیل میکنند این است: سخنانِ به شدت نامفهوم و غیرواضح را باید به نگارش دربیاورند که در عینحال فهمیدنِ آنها مهم است.
با توجه به این مساله که به چه صورت شگفتانگیزی نظرسنجیهای اخیر نشان میدهد اذهان جامعه به اظهارات عمومی جنجالبرانگیزِ او توجه نشان میدهند، مبالغهآمیز نیست بگوییم تقدیر سرنوشت ملت امریکا یا در واقع تمدن بشری بهظاهر با نحوهی کاربرد فقط یک فرد از زبان انگلیسی و همچنین فهم عمومِ مردم از گفتههای وی رو به زوال میرود. این امر باعث شده است تا شغلی که در آن به صورت طوطیوار پاره گفتارها را به حالت نوشتاری در میآوردند تبدیل به حرفهای با دستمزدهای بالا گردد…
…جنایت ترامپ در برابر مساله وضوح و شفافیت ابعاد مختلفی دارد: اغلب طولانی صحبت میکند، جملاتی با بندهای موصولی پی در پی به کار میبرد و آنها را نیمهکاره رها میکند. جملات پایه و پیرو را با تاخیر بیان میکند. بارها از قول مردم گفتههایی نقل میکند که اصلا کسی آنها را به زبان نیاورده است. کلمات و عبارات را در جملات مشابه با کمترین تغییری بارها و بارها تکرار میکند.»
کسانی در رسانهها[2] به سخنرانیهای ترامپ عنوانِ «سالادِ کلمات»[3] دادهاند. بعضی تحلیلگران حتی این نحوهی سخنرانی و به کار بردن کلمات او را ناشی از «آلزایمر در دورهی ابتدایی» دانستهاند که موجب میشود بیمار «آشفتگی رفتاری» از خود نشان دهد و نسبت به «عرف و قراردادهای اجتماعی بیملاحظه» باشد. البته من به این گفته باور ندارم.
بارها در رسانهها از من دربارهی این نحوهی استفاده کردن ترامپ از زبان پرسیده شده است. تا جایی که میتوان گفت او بهسادگی از سازوکار گفتمانِ موثری برای برقراری ارتباط و انتقال آنچه استفاده میکند که خود میخواهد تا مخاطب از وی دریافت کند. من فهمیدهام که او بسیار بادقت است و به صورت بسیار راهبُردی از زبان استفاده میکند. تنها شیوهای که در اختیار من است تا از آن طریق بتوانم این ادعا را نشان دهم آن است که به عنوانِ زبانشناس و دانشمند علومِ شناختی عمل کنم و وارد جزییات بشوم.
خب اجازه دهید با مسالهی جملات منقطع و ناتمام شروع کنیم. در نیویورک برای جمع دوستانه طبیعی و رایج است که فردی در میان گفتوگو جملات ناتمام گویندهی دیگری را به اتمام برساند. همچنین در سراسر کشور نیز اگر شما ادامه جملهی ناتمامِ یک دوست را با صدای بلند بیان نکنید، بنا را بر این میگذارند که شما در ذهن خود آن را به میتوانید به اتمام رسانید[؛ یعنی جملهی کامل را فهمیدهاید]. این مساله در گفتگوی همکارانه و مبتنی بر تعامل افراد حاکی از همدلی و صمیمیت[4] بین افراد تلقی میشود و بدان معناست که شما بافتارِ روایت[5] را میدانید و آن موقعیتی را که دوستِ طرف مقابل چارچوببندی کرده است، بهخوبی درک کردهاید و پذیرفتهاید؛ به گونهای که قادر هستید آنچه را وی برای گفتنش سخن آغاز کرده است، شما به پایان برسانید. البته موضعی را نیز میتوان تصور کرد که این کار برای شما کسالتآور باشد و یا نسبت به گوینده حالتی خصمانه داشته باشید، در این صورت میتوانید جملهی وی را با هر آنچه غیر از همدلی و صمیمیت است به پایان ببرید؛ اما ترامپ ترجیح داده است تا با مردم به شیوهای دوستانه سخن بگوید.
اغلب ترامپ سخنان خود را با جملهای آغاز میکند و هر جا مخاطبان بتوانند ادامهی آن را در ذهن خود به پایان برند، وی نیز رشته سخن را ناتمام باقی میگذارد. این بدان معناست که مخاطبان با او احساس صمیمیت و همدلی دارند؛ یعنی آنچه را وی میگوید پذیرفتهاند و نسبت به گوینده حس خوبی دارند. این امر مربوط به ناخودآگاه و واکنشِ خودکار ذهن انسان است؛ بهویژه هنگامیکه کلمات به سرعت به گوش ایشان میرسد. این کار وسیلهای است که ترامپ از آن برای برقراری ارتباط با مخاطب بهره میبرد.
متمم دوم قانون اساسی
ما نمونهی کلاسیک متمم دوم قانون اساسی[6] را داریم. چیزی که باید از آن آگاه بود این است که ترامپ کلمات را به دقت انتخاب میکند. وقتی مردم آنها را میشنوند به سرعت میفهمند. این کلمات ابتدا به صورتِ ناخودآگاه و از رهگذرِ مدارهای عصبی در مغز پردازش میشوند و اعصاب این عملیات پردازش را در یکصدم ثانیه انجام میدهند. مدارهای عصبی مغز شما زمان زیادی دارند تا مبتنی بر آنچه تاکنون فهمیدهاید به اشکال مختلف و پیچیدهای درگیر فرایند فهم شوند.
ترامپ با این گفته سخن خود را آغاز میکند: «هیلاری قصد براندازی دارد، به طور خاص در پی براندازی متمم دوم قانون اساسی است.» او در ابتدا از واژه «براندازی» استفاده میکند و سپس با گفتن «به طور خاص براندازیِ …» اقدامِ احتیاطی خود را تحقق میبخشد و محکمکاری میکند [تا از گفتهی وی معنای دیگری برداشت نشود]. با وجود این با دوبار تکرار کردن واژهی «براندازی» پیام خود را منتقل کرده است؛ یعنی کلینتون در پی براندازی و لغو کردن قانون اساسی است و قدرتِ ایجاد این تغییر را نیز دارد.
در زمانِ نگارشِ متمم دوم قانون اساسی امریکا، مراد از «سلاح» اسلحههای خفیف بوده که در هر شلیک تنها یک گلوله از آن خارج میشد. «نیروی منظم شبهنظامی» گروههایی محلی بودند که دولت محلی آنها را بر اساس ساختار نظامی منظم میکرد؛ مانند: گارد ملی ایالات متحده. آنها مدافع آزادیهای امریکاییها در برابر بریتانیاییها بودند.
محافظهکاران افراطی در دوران اخیر این متمم را آنچنان بازتفسیر کردهاند که حقِ شهروندان معمولی است تا سلاحهای مدرن (برای مثال کلاشینکف) حمل کنند؛ هم به منظور محافظت از خانوادهی خود در برابر مهاجمان و هم به منظور تغییر دولت با شورشهای مسلحانه؛ البته در صورتی که دولت را تهدیدی برای آنچه خود آزادیهای خود میپندارند، بدانند. اصطلاحِ «متمم دوم قانون اساسی» کاربستِ معاصر آن توسط محافظهکارانِ افراطی را در اذهان تداعی میکند. بسیاری از محافظهکاران بنا بر کاربردِ این اصطلاح در قالبِ سیاستِ «سوت برای سگ»[7] چنین فهمی از آن دارند.
حال آنکه نه رییسجمهور و نه دادگاه عالی نمیتوانند به معنای دقیق کلمه هیچیک از متممهای قانون اساسی را سرخود و بهتنهایی لغو کنند؛ اما دادگاه عالی میتواند قضاوت خود را دربارهی امکانِ غیراساسی بودنِ قوانین خاص مربوط به مالکیت اسلحه ابراز نماید. این همان نکتهای است که ترامپ با عبارت « به طور خاص براندازیِ …» در پی بیان آن است.
بنابراین انتخاب هیلاری کلینتون مدافعان متمم دوم قانون اساسی را با تهدید و مخاطره روبرو میکند.
ترامپ چنین ادامه میدهد:
«راستی، و اگر هیلاری به هدفِ خود دست پیدا کند… [جمعیت با صدای بلند هو میکشند] اگر هیلاری به هدفِ خود یعنی انتخاب قاضیهای خود دست پیدا کند؛ آنگاه ای مردم دیگر کاری از شما ساخته نیست؛ هرچند ممکن است از طرفداران متمم دوم قانون اساسی نیز اینجا حضور داشته باشند، البته من نمیدانم [که آیا کاری از ایشان برمیآید یا نه]»
جزییات گفتهی وی از این قرار است:
به کار بردن کلمهی «راستی» دلالت میکند بر اینکه وی نکتهای را به صورت موازی بیان خواهد کرد؛ یعنی آنچه به صورت خطی و متوالی از گفتههای پیشین استنتاج نمیشود ولی اطلاعاتی درباره آنچه گفته شده است، ارائه خواهد داد.
«و» نشان میدهد نکتهای که گفته خواهد شد به ماقبل ارتباط دارد.
هنگامیکه برای بار اول گفت «اگر هیلاری به هدفِ خود دست پیدا کند…» بلافاصله حاضران در جلسه با هو کشیدن ادامهی جمله را ادا کردند. مخاطب میتواند عبارت شرطی را با جواب شرط مورد نظر خود به اتمام برساند، از آن رو که کلمه «موفق به…» در این بافت تنها میتواند راجع به کسب موفقیت هیلاری در انتخاب قاضیهای لیبرالها باشد. ترامپ در ادامهی اظهارات خود به صراحت همین نکته را یادآور شد: « اگر هیلاری به هدفِ خود یعنی انتخاب قاضیهای خود دست پیدا کند…»
تعبیر «دستیابی به هدف» بسیار مهم است. در اینجا «دستیابی به هدف به مثابه رسیدن به مقصد» تعبیری استعاری است که با حرف اضافهي «به» و متمم آن یعنی «هدف» تحقق مییابد. «دستیابی» در تعبیر دستیابی به هدف پارهای از استعارهای نسبی است؛ بدان معنا که دستیابی به هدف همانا به دست آوردن چیزی است که مورد نیاز است. در هر دوی این تعابیر استعاری از هدف و چیز مورد نیاز امر دیگری به عنوان «رقیب/طرفِ مقابل/مخالف» میتواند مانع از تحقق این فرایند گردد. کلمهی شرطِ «اگر» دلالت بر غیرقطعی بودن دستیابی به هدف دارد و موجب به ذهن رسیدن این پرسش میشود که آیا میتوان جلوی این فرایند را گرفت؟
«قاضیهای خود» به این نکته اشاره دارد که این افراد قاضیهای شما نیستند که در نتیجه آنها به آنچه شما از آنها درخواست خواهید کرد؛ یعنی حق حمل سلاح، حکم نخواهند کرد. هر عبارت شرطی که با «اگر» آغاز شود، جواب شرطی نیز خواهد داشت: قاضیهای او قوانین را تغییر خواهند داد تا شما از حق برخورداری سلاح برخوردار نباشید؛ مگر اینکه از رییسجمهور شدن وی ممانعت به عمل آید. این کار به معنای نقض حق آزادی مردم در برخورداری از سلاح توسط دولت است که دخالت مسلحانهی محافظهکارانِ افراطی را توجیه میکند؛ یعنی همان نکتهای که جانی ارنست[8] در نوادا با عنوان «راه حلی برای مسالهی متمم دوم قانون اساسی» از آن یاد کرد. خلاصه آنکه این امر مستلزم پیامدهای بسیاری است که بنابر مقیاس زمانی انسانی تاثیرگذاری آن را کوتاه میتوان دانست اما اگر قرار باشد بر حسب مقیاس زمانیِ عصبشناختی این پیامدها را در نظر بگیریم، آنگاه درمییابیم که میزانِ «زمان»ِ زیادی را تحت تاثیر قرار دادهاند.
ترامپ تعبیر «از شما دیگر کاری ساخته نیست، ای مردم» را در جواب شرط خود استفاده کرد. این تعبیر اختصاری از جملهی محاورهای «دیگر برای انجام کار گزینهای در دست نیست، ای مردم» برگرفته شده است؛ به این معنا که اگر اجازه دهید هیلاری به منصبی برسد، دیگر به قدری ضعیف خواهید شد که قادر به جلوگیری از فعالیت وی نخواهید شد. مخاطب قرار دادن جمعیت با اصطلاح «ای مردم» اشاره به این نکته دارد که او و حاضران در جلسه از لحاظ اجتماعی بخشی از یک گروه اجتماعی مشترک هستند که بر خلاف فاصله بسیار او به عنوان یک میلیاردر با مردم است.
بلافاصله بعد از بیان آنکه کاری از دست مردم ساخته نیست وی ادامه میدهد: « هرچند ممکن است از طرفداران متمم دوم قانون اساسی نیز اینجا حضور داشته باشند»
«هرچند» کلمهای است که برای بیان وضعیت متضاد بین دو سطح از رخدادهای ممکن کاربرد دارد. ترامپ یک وضعیت امکانی را تا اینجا توصیف کرده است که همانا آن وضعیت تهدیدی برای محافظهکارانِ افراطیِ مدافعِ متمم دوم قانون اساسی است. «هرچند طرفداران متمم دوم قانون اساسی» نیز گزینهي بدیل فراخواندنِ کسانی است که خشونتآمیز برای دفاع از حق حمل سلاح عمل خواهند کرد.
تعبیرِ «ممکن است» پیشنهادی را برمیانگیزاند: حالتی پیش رو داریم که در آن حالت مدافعان متمم دوم قانون اساسی میتوانند مانع از دستیابی هیلاری به منصب ریاستجمهوری و انتخابِ قاضیهای لیبرال شوند؛ یعنی همان کسانی که شما را از حق حمل سلاح منع خواهند کرد.
«البته من نمیدانم» بدین دلیل گفته شده است تا وی را از اتهام مبرا کند و با گفتن این سخن در واقع وی بار پیامدهای ناگوار بعدی را از عهده خود خارج دانسته است. اما ناخودآگاه این طرز سخن گفتن به صورت عکس عمل میکند. این مساله شبیه همان عنوان کتاب من است: «به فیل فکر نکنید!» حتی در زمانی که شما یک چارچوب را نفی میکنید، در مغز انسان آن چارچوب فعال میشود. چارچوب متناسب با «مدافعان متمم دوم قانون اساسی» استفاده از سلاح برای حفظ حق حمل سلاح در مقابل دولتی است که در برابر این خواسته شما تهدید به حساب میآید. با تیراندازی «حق» به دست میآید نه با رای دادن. گفتمان مدافعان متمم دوم قانون اساسی درباره تیراندازی کردن است و نه رای دادن.
نکتهی اساسی در اینجا آن است که ترامپ به شیوهای از زبان بهره میبرد که اصلا نمیتوان آن را «سالاد کلمات» به حساب آورد. کلمات و دستورزبانی که وی استفاده میکند به دقت گزینش شدهاند و به صورتی هنرمندانه، خودکار و سریع با هم ترکیب شدهاند.
ترامپ هیچگاه کلمهی «سوءقصد و ترور فیزیکی»[9] را آشکارا و بیپرده به زبان نیاورده است. او در توجیهِ گفتهی خودآن را کنایی دانسته است که طی آن قصد داشته تا با طعنه زدن به مدافعان حق حمل سلاح آنها را به منظور شرکت کردن در انتخابات ترغیب کند و برانگیزاند. البته به نظر میرسد ترغیب کردن از راه طعنه و کنایه برای شرکت در انتخابات بسیار شیوهای متفاوت دارد. برای مثال میتوان این طرز سخن گفتن را نوعی ترغیب همراه با کنایه به حساب آورد: «یک آمریکایی با رای دادن سعی در تغییر امور میکند. امکان دارد شما به شدت به مسالهی تیراندازی بیاندیشید، اما این کار شما را از سازماندهی به منظور رای آوردن بازخواهد داشت»
اما ترامپ هیچ چیزی شبیه به این گفته را بیان نکرده است؛ و البته به دقت در انتخاب کلمات خود آگاهانه عمل کرده است.
باور کنید؛ برخی میگویند…
در رسانهها از من دربارهی اینکه ترامپ میگوید «باور کنید، برخی میگویند…» میپرسند و جملهای که وی به «برخی» نسبت میدهد اما کسی آن را نگفته است و او میخواهد تا مخاطبان اینچنین باور کنند. چرا او از چنین واژگانی استفاده میکند و چگونه این واژگان در گفتمان وی موثر میافتند؟ برای فهم این مطلب لازم است تا مفهوم دروغگویی بررسی شود. بیشتر مردم بر این باورند که دروغ گفتهای خلاف واقع است. با این حال مطالعهای که دو زبانشناس لیندا کولمن و پل کی[10] حدود سی سال پیش صورت دادهاند به این نتیجه اشاره دارد که موقعیت دروغگویی قدری پیچیدهتر است:
یک) گوینده خود بدان باور نداشته باشد.
دو) به منظور گمراه کردن و فریب بیان شده باشد.
سه) به دنبال جلب منفعت شخصی بیان شده باشد.
چهار) پیامد این بیان آسیبرسانی به دیگران باشد.
اگر این شرایط را در سلسله مراتبی از ارزشداوری ببینیم، آنگاه هرقدر رو به پایین بیاییم دروغ بدتر و بدتر است. اگرچه این شرایط به صورت عمومی برای انواع دروغ صادق است اما باز هم تنوع بیشتری در کار است: دروغ سفید[11] آن است که پیامد آسیبرسانندهای برای کسی در بر نداشته باشد. دروغ اجتماعی[12] آن است که درجایی گفته شود و به صورت کلی مفید باشد؛ دیگر صورتهای دروغ نیز میتواند شامل مبالغه، چاپلوسی، شوخی، مزاح و … باشد.
دروغ گفتن شکلی از گفتوگوی غیرهمکارانه[13] است؛ در حالی که بیشتر گفتوگوها همکارانه صورت میپذیرند و قواعدی بر آنها حاکم است که پل گرایس در مجموعه سخنرانیهای هاروارد در ۱۹۶۷ با عنوان «اصول پایه»[14] از آنها یاد کرده است. بنابر نظر وی گفتوگوی غیرهمکارانه زمانی رخ میدهد که یکی از اصول پایه زیرپا گذاشته شود. در سال ۱۹۷۰ ایوه سوییتزر[15] اصول پایهای مطرح شده توسط پل گرایس را در مقالهای مبسوط شرح داده است.
سوییتزر اصل «کمکرسانی» را در گفتوگوی همکارانه مسلم و بدیهی فرض کرده است: «در گفتوگوی همکارانه مردم قصد دارند تا به یکدیگر کمک برسانند»
همچنین وی دو گونه از کمکرسانی را در گفتوگوی همکارانه شناسایی کرد:
یک) برقراری ارتباط روزمره و عادی:
اگر مردم چیزی میگویند فقط و فقط در صورتی میتوانند قصد کمکرسانی داشته باشند که خود به گفتهی خویش باور داشته باشند؛ همچنین فقط و فقط در صورتی که قصد کمکرسانی نداشته باشند، قصد فریب دادن دیگران را دارند.
دو) باور موجه:
مردم دلیل کافی برای باورهای خود دارند و آنچه را که دلیل کافی برای آن در اختیار دارند، صادق/درست میدانند.
هرچند این مدل با تمام حالتهای دروغ برای مثال شوخی مطابقت ندارد؛ اما در عین حال مدلهایی هستند که تقریبا هرکس در هرجا و هر زمان به صورت ناخودآگاه براین شیوه عمل میکند. اگر من به همسرم بگویم پسرعموی خودم را امروز صبح دیدهام، چون دلیلی در کار نیست تا بخواهم وی را فریب دهم، بنابراین من به بدان باور دارم (برقراری ارتباط روزمره و عادی). و از آن رو که پسرعموی خود را به خوبی میشناسم، اگر باور داشته باشم که او را دیدهام، پس حتما او را دیدهام (باور موجه). چنین اصولی قسمتی از عملکرد ناخودآگاه سامانه عصبی ما هستند. آنها به صورت خودکار کار میکنند مگر اینکه خودآگاه بدانها بیاندیشیم و بتوانیم با فراچنگ آوردن آنها بر آنها کنترل داشته باشیم.
ترامپ از این مدلهای ارتباطی که در مغز شما وجود دارد، استفاده میکند. وقتی او میگوید: «باور کنید» در حال استفاده از اصل «باورموجه» است؛ بدان معنا که من تجربهي لازم را در اختیار دارم تا این باور را صادق و درست بدانم. وقتی حاضران در آن جلسه «باور کنید» را میشنوند، به صورت خودکار و ناخودآگاه و از طریق اصل باور موجه گفتهی ترامپ را صادق و درست به حساب میآورند.
وقتی او میگوید: «برخی میگویند…» هر دو اصل بالا فعال میشوند. اگر برای مثال بسیاری از مردم این مطلب را میگویند بعید است که همه یا اکثر آنها به قصد فریب آن مطلب را بیان کرده باشند؛ این بدان معناست که مردم به گفتههای خود باور دارند و آن باورها را موجه و صادق میدانند.
شما باید حواس خود را به دقت جمع کنید تا گفتههای ترامپ را بشنوید و آنها را باور نکنید. اجازه ندهید تا وی از این سازوکارهای شناختی معمولی و سادهی مغز شما به نفع خود بهره ببرد.
آیا گفتههای وی «مرتبط با موضوع» است؟
عادت گزارشگران سیاسی آن است تا سخنرانیها را با قطعههای مهم و برجستهی آنها درباره یک موضوع سیاسی بشنوند. ترامپ اکثر اوقات در یک جمله از یک موضوع به موضوع دیگر و از آن به موضوع دیگری میپردازد. آیا او خارج از موضوع حرف میزند؟
تا جایی که من فهمیدهام، او همواره «مرتبط با موضوع» حرف زده است اما این شما هستید که بایستی بفهمید دربارهی چه موضوعی حرف میزند. همچنانکه در نوشتار پیشین خود با عنوان «فهمِ ما از پدیدهی ترامپ» اشاره کردهام شخصِ ترامپ به شدت معتقد به الگوی اخلاقی پدر سختگیر است. او در پی آن است تا هم بر کشور و هم جهان سلطه خود را تحقق ببخشد و در مدل استبدادی و دیکتاتوری خود صاحب اتوریتهی غایی و نهایی شود؛ یعنی همان الگوی اخلاقی در خانوادهای که تقریبا در تمام سیاستهای محافظهکاران به کار گرفته شده است.
در هر موضوعی خاص، از کشیدن دیوار بین امریکا و مکزیک گرفته تا استفاده از سلاحهای اتمیِ ما، برکنار داشتن ارثیههای ۱۰.۹ میلیون دلار به بالا از مالیات، حذفِ میزانِ پایینترین سقف درآمد و به طور کلی هر موضوعی که نمونهای از الگوی اخلاقی پدر سختگیر است و بر تمام عرصههای زندگی تاثیر گذار است، او متصدی غایی و تصمیمگیرندهی نهایی میخواهد باشد.
هنگامیکه او از یک موضوع خاص به موضوع دیگر چرخش میکند، همانا هریک از آنها در ذهن مخاطبان الگوی پدر سختگیر را فعال میکنند و به ساختارهای عصبی در مغز قوت میبخشند. آن اندازه که من میتوانم اظهار نظر کنم، از قضا هر وقت موضوع این چیزها باشد، او «مرتبط با موضوع» حرف میزند.
همیشه فروش!
ترامپ برای پنج دهه است که از تکنیکهای فروش استفاده کرده است و سعی داشته است تا از این مزیت خود استفاده کند. به نظر میرسد استفاده از این ابزار به سرشت دومین[16] وی تبدیل شده است و او با دقت و به خوبی قادر است از آن بهره ببرد. او شارلاتانی بااستعداد است. مخاطب را از تعادل خارج کردن قسمتی از بازی اوست؛ همچنین وی سازوکارهای عادی و معمولی تفکر را در سخنرانیهای خویش به کار میگیرد.
رسانهها و مردم عادی نیز ضروری است تا آموزش ببینند که تکنیکهای وی را تشخیص دهند. وقتی رسانهها موفق نمیشوند تا آنچه را بفهمند که وی در حال انجام است، در واقع این مزیتی به نفع اوست. هرگاه در رسانهها گفته شود: «گفتمان وی سالاد کلمات است»، به ترامپ کمک شده تا آنچه را پنهان سازد که در حال انجام دادن آن است.
«تاسف» یا معذرت؟
یک روز بعد از آنکه قسمت بالا را نوشتم، ترامپ اظهار تاسف خود را به صورت عمومی بیان کرد:
«برخی اوقات شما در گرماگرمِ بحث و حرف زدن درباره انبوهی از موضوعات کلمات مناسبی را انتخاب نمیکنید یا کلامی را اشتباه بیان میکنید. من چنین اشتباهی را انجام دادهام. و باور کنید یا نکنید بابت آن متاسفم. من به شدت متاسفم؛ به خصوص وقتی که صحبتهای من باعث درد و رنج برای شخصی شود. برای ما بیش از حد خطرآفرین است که خود را با این موضوعات مشغول کنیم»
او هیچ امری را در این بیان خود به صراحت و با وضوح بیان نکرده است. تنها امری که ما از این گفتهی وی به خوبی فهمیدیم آن است که وی کلمات خود را بسیار با دقت انتخاب کرده است و در این جا نیز بادقت سخن گفته است.
او با تعبیر «برخی اوقات» کلام خود را شروع کرده است تا نشان دهد این رخداد نادری است که نه فقط به طور مشخص و هر زمان رخ میدهد و تصادفی است که به ندرت اتفاق میافتد. او با واقعیتی عمومی و انکارناشدنی درباره نامزد انتخابات ریاست جمهوری بودن خود ادامه سخن داده است؛ یعنی اینکه او همیشه در «گرماگرمِ بحث کردن و صحبت از انبوهی از موضوعات» است. دو واژهی «گرماگرم» و «انبوه» بدین منظور استفاده شده است تا به ما بفهماند دقت عادی و معمولی به جزییات برای مثال مساله انتخاب کلمات امری نیست که در کارزار انتخاباتی بدان توجه کردن مرسوم باشد. به طور خلاصه اصلا چیزی در میان نیست تا به خاطر آن وی بتواند پاسخگو باشد چون به هر حال اتفاق نادری است که رخ میدهد.
سپس وی کلمهی «شما» را به کار برده است که باعث میشود نظرگاه از وی به «شما» یعنی یکی از مخاطبان چرخش بیابد. شما نیز اگر در انتخابات ریاستجمهوری شرکت میکردید به طور طبیعی موقعیتهای غیرقابل مهار برای شما هم رخ میداد؛ یعنی زمانی که «کلمات مناسبی را انتخاب نمیکنید یا کلامی را اشتباه بیان میکنید». مساله در اینجا فقط «انتخاب کلمات درست» است. این بدان معناست که وی ایدههای درستی دارد ولی در حالتی که دچار استرس طبیعی و اجتنابناپذیری دقت خود را از دست داده است، اشتباهی ناگزیر رخ داده است که میتوانست برای شما هم رخ دهد: «شما» ایدههای درستی دارید اما در انتخاب کلمات درست دچار آشفتگی میشوید.
بنابراین وی اجازه میدهد «برخی اوقات» خطایی طبیعی و اجتنابناپذیر در انتخاب کلمات و نه در انتخاب ایدههای درست رخ دهد و همچنین خود را به جای او در این جایگاه فرض کنید: «برخی اوقات شما هم کلامی را اشتباه بیان میکنید» یعنی شما نیز درست فکر میکنید اما ممکن است آنها را اشتباه بیان کنید.
او به صراحت اعتراف میکند که «چنین اشتباهی را انجام داده است» گویا فقط به مسالهای غیراخلاقی اعتراف میکند؛ اما وقتی آنچه را انجام داده است به دقت تعریف میکند اصلا خبری از عمل غیراخلاقی وی نیست.
آنچه که وی با تعبیرِ «باور کنید یا نکنید بابت آن متاسفم» انتقال میدهد آن است که شما به عنوان مخاطب ممکن است مرا انسانی صاحبِ روحِ بااحساس ندانید؛ اما من چنین انسانی هستم؛ همچنانکه با اظهار تاسف خود آن را نمایش دادم. او سپس بر درجهی بااحساس بودن خود تاکید میکند: « من به شدت متاسفم؛ به خصوص وقتی که صحبتهای من باعث درد و رنج کسی شود» دقت کنید که وی نمیگوید «قطعا باعث درد و رنج کسی شده است» و هیچ تعریف واضح و روشنی از کیفیت این درد و رنج ارائه نمیدهد. با این همه این درد و رنجها چیزی نبوده است که وی به عمد باعث آن شده باشد بلکه امری طبیعی، اجتنابناپذیر، اتفاقی و … بوده است که به ندرت رخ میدهد و اهمیت چندانی ندارد. او چنین ادامه داده است: «برای ما بیش از حد خطرآفرین است که خود را با این موضوعات مشغول کنیم» خلاصه اینکه موضوع پیشپا افتادهای است که باید آن را فراموش کنیم؛ زیرا خطایی طبیعی، اجتنابناپذیر، اتفاقی و … در انتخاب کلمات بوده است و چون به ندرت رخ میدهد بیاهمیت است. تمام این نکات را ترامپ در پنج جلمه استادانه بیان شده است.
به این نکته توجه کنید که به چه کیفیت خوبی کلمات را انتخاب کرده است. و اینکه با این کار در پی چه تاثیرگذاری بر مخاطب است؟ او باید معذرت میخواست زیرا انتخاب نادرست کلمات برای او به گونهای طبیعی است که بیتردید دوباره رخ خواهد داد و دوباره وی از انتقادپذیری مصون خواهد شد زیرا تاکید سرانِ کارزار انتخاباتی به مساله کوچک و پیشپا افتادهی خطا در انتخاب کلمات از نظر وی شایسته نیست.
با وجود این، باید به تاثیر اساسیتری در این میان توجه کرد. کلمات دارای معانی هستند. کلماتی که وی اغلب به خوبی بارها و بارها از آنها استفاده میکند متناسب با ایدهها و ارزشهای او درباره امور هستند. این ایدهها و ارزشها تقریبا همیشه یادآور دروغگویی، افزایش نژادپرستی و سکسیسم و دیگر امور غیرآمریکایی هستند. وقتی این امور با تمام قدرت و توان پیامدهای منفی و عکس خود را نشان دهند؛ همچنانکه درباره «خان»ها[17] چنین شد، آنگاه هیچ شانسی برای اظهار تاسف مبهم وجود نخواهد داشت تا از رهگذر آن بیان کند خطای در انتخاب کلمات به ندرت و اتفاقی رخ میدهد و به قدری پیشپاافتاده و بیاهمیت هستند که نباید «خود را مشغول آن کنیم»
پانویسها
[1] Dan Libit
[2] (Washington Post, Salon, Slate, Think Progress,…)
[3] word salad
[4] empathy and intimacy
[5] context of the narrative
[6] متن متمم دوم قانون اساسی امریکا به این شرح است:
«از یک نیروی منظم شبه نظامی که برای حفظِ امنیتِ هر ایالتِ آزادی لازم و ضروری است و حق مردم برای حمل و نگهداری سلاح جلوگیری به عمل نخواهد آمد. »
“A well-regulated Militia, being necessary to the security of a Free State, the right of the people to keep and bear Arms, shall not be infringed.”
[7] «سیاستِ سوت سگ» به آن گونهای از پیامرسانی در حوزه سیاست اطلاق میشود که از اصطلاحی بهره برده شود تا برای اذهان عمومی معنایی آشکار و بدیهی افاده کند اما گروه مخاطبان خاصی را در نظر گیرد که معنایی متفاوت از آنچه به صورت عمومی فهمیده شده است، بدانها فهمانده شود.
[8] Joni Ernst
[9] assassinate
[10] Linda Coleman and Paul Kay
[11] white lie
[12] social lie
[13] uncooperative discourse
[14] maxims
[15] Eve Sweetser
[16] second nature
این آدم هر بار این همه آبروریزی میکند و دور و بری هایش پس از هردفعه سخنرانی(؟!) کلی زحمت می کشند تا خرابکاریهایش را ماست مالی کنند ، شما تازه تحقیق کردید و ادعا می کنید که « ترامپ چگونه از زبان بهره میبرد» ؟!
مش تقی / 23 September 2016