Opinion-small2دکتر میراندا و دادستان مرتضوی

وضعیت سعید مرتضوی این روزها به گونه‌ای شگفت وضعیت روبرتو میراندا در نمایش‌نامه مرگ و دوشیزه، نوشته آریل دورفمن (متولد بوئنوس ‌آیرس، ۱۹۴۲میلادی) را فرا یاد می‌آورد: مرتضوی دادستان و میراندای پزشک قرار بوده است فارغ از هرگونه پیش یا پس‌داوری‌ به امور زندانیان بپردازند اما آنان از این فرصتی که در اختیار داشته‌اند، بدترین بهره را گرفته‌اند. بهره‌ای که بی‌تردید جایگاه  آنان را در رده‌ای پست‌تر و جنایت‌کارانه‌تر از شکنجه‌گران و جنایت‌کاران معمولی قرار می‌دهد.

این هر دو شخصیت -که یکی قاضی و دیگری پزشک است- وظیفه بنیادی‌شان آن است که مستقل از اراده و سلیقه تصمیم‌گیرندگان امنیتی و سیاسی عمل کنند، اما آنان در آن ورطه‌ای‌ فرو می‌لغزند که باید برون از آن می‌ایستادند: آنان به رنگ شرایطی درمی‌آیند که با آزار و شکنجه‌ امور را به سامان می‌رساند. آنان به هیأت و چه‌بسا هیبت هول‌آور کسانی درمی‌آیند که مرگ کسب و کارشان است و از این رو، اغلب با پشتوانه نیروی مرعوب کننده مرگ،  اهداف خود را تأمین می‌کنند.

این دو داستان از بستر واقعیتی تاریخی و سیاسی برمی‌آیند و حتی درونه و موضوع مشخصی هم دارند: اعتراف به جنایت، اظهار شرم و ندامت از عمل جنایت‌کارانه!- و از این رو، به شدت به هم می‌مانند.

mortazavi

قاضی مرتضوی در مقام دادستان به جای آن که داد ستان باشد یعنی در پی بازیافتن عدالت از دست رفته باشد، خود به همکار کسانی بدل می‌شود که خود عامل بی‌عدالتی‌اند. پزشک میراندا هم به همین گونه به جای آن که مرهم بر زخم زخم‌خوردگان بگذارد از اعتماد آنان بهره کثیفی می‌برد و درست همچون شکنجه‌گرانِ دیگر، زخم تجاوز را بر پیکرِ دختر جوان، یعنی پائولینا می‌گذارد.

پائولینا از هر زخمی می‌تواند درگذرد اما از زخم کسی که قرار بوده مرهم‌گذار زخمش باشد نمی‌تواند بگذرد چرا که او تنها یک جنایت‌کار ساده همچون مأموران شکنجه‌گر زندان نیست بلکه او به ساحت حرفه‌ای خود خیانت کرده است. شکنجه‌گر دست‌کم تنها شکنجه‌گر است اما خائن به بشر نیست. شکنجه‌گر، حرفه‌اش شکنجه‌گری‌ست اما حرفه‌ پزشک، پزشکی است و این پزشک در پوششِ پزشکی دست به جنایت یازیده و از این رو، جنایت او در ذهن این زن به جنایتی بدل شده است که آن را هرگز نمی‌توان فراموش کرد یا بخشید، همچنان که جنایت مرتضوی غیر قابل فراموشی و بخشش است.

روی جلد ترجمه فارسی اثر پرآوازه آریل دورفمن
روی جلد ترجمه فارسی اثر پرآوازه Ariel Dorfman

مرتضوی در مقام دادستان، دست به بی‌دادگری زده است. او جنایتی مرتکب شده است که نادیده‌اش نمی‌توان گرفت زیرا جنایت او تنها زمینه وقوع یک آزار و رنج شخصی را پدید نیاورده است بلکه مردمی را به مرز بی‌اعتمادی به قانون کشانده است. بی‌اعتمادی‌ای که در نهایت به دلیل همین بی‌اعتمادی اجتماعی به قانون و مجریانش، خشونت و اقدام شخصی برای اعاده حقوق و حیثیت را گسترش خواهد داد و بی‌دادگری و ناامنی را به رویه‌ای عادی در جامعه بدل خواهد کرد.

همه چیز را لو خواهم داد!

در نمایش‌نامه مرگ و دوشیزه، پائولینا پس از سال‌ها به محض شنیدن صدای دکتر میراندا تشخیص می‌دهد که او همان پزشکی‌ست که او سال‌ها در پی‌اش بوده است. یعنی همان کسی که در زندان به او تجاوز کرد.

او میراندا را می‌بندد و تلاش می‌کند تا او را به اقرار خطایش وادارد. میراندا  از سر درماندگی همه خواست‌های پائولینا را می‌پذیرد اما پائولینا اعترافات او را حقیقی نمی‌داند بنابراین به فشار خود ادامه می‌دهد، اما سرانجام در پایان کار در ساحل دریا و در میان امواج خروشان، میراندا به راستی مسئولیت خود را می‌پذیرد و توضیح می‌دهد در آن لحظه چه رخ داد که او دست به آن کار هولناک زد. در این‌جا پائولینا او را رها می‌کند چرا که درمی‌یابد که اعتراف‌‌اش واقعی است و برای پائولینا هم تنها همین اهمیت داشت که این مرد مسئولیت عمل خود را بپذیرد و با آن رو‌به‌رو شود.

محمود صباحی
محمود صباحی

از دید من، چنین وضعیتی برای مرتضوی هنوز رخ نداده است. او هنوز با اعمال خود رو‌به‌رو نشده است بلکه از سر فشارهایی که به او وارد می‌شود، حاضر شده است تا این بار روش تهاجمی‌اش را کنار بگذارد و کلماتی را به کار گیرد که طنینی خوش‌آهنگ در گوش شنوندگانش ایجاد می‌کند، با این امید که شاید بارِ سنگین اتهام‌‌ها و پیگیری‌های بی‌امان بر گُرده‌اش سبک‌تر شوند.

آری! چنین امیدی‌ست که زبان او را اینک باز کرده است و نه آن شرم‌ساری‌ای که ممکن است روزی از درون او، زبان به اعتراف باز کند.

او باید همچون دکتر میراندا سرانجام در نزد خود و برای خود اعتراف کند تا بخشیده شود؛ بخششی که بی‌تردید از سوی خود او باید باشد.

مولوی در فیه‌مافیه گزاره نغزی دارد: «مگو که کژی‌ها کردم تو راستی را پیش گیر هیچ کژی نماند، راستی همچون عصای موسی است، آن کژی‌ها همچون سحرهاست، چون راستی بیآید همه را بخورد، اگر بدی کرده‌ای با خود کرده‌ای، جفای تو به وی کجا رسد.»

اما مرتضوی هنوز به چنین آستانه‌ای از اعتراف و بخشش قدم نگذاشته است و فقط می‌خواهد با اعتراف دو هدف را برای خود فراهم کند:

۱. پرونده‌هایی که هر یک پس از دیگری گشوده می‌شوند را مختومه کند.

به زبان دیگر، مرتضوی در شرایطی که برآمده از یک فشار بیرونی است، ناگزیر شده به بخشی از مسئولیت خود در برابر آن حوادث کهریزکی به گونه‌ای نمایشی اعتراف کند اما اعتراف او پذیرفتنی نیست، چرا که اعتراف و طلب بخشش او تنها یک بازی دیگر برای رها شدن از این وضع دشوار است که او را در خود گرفتار کرده است.

۲. مرتضوی می‌خواهد با آن زبانی که در اعتراف و اظهار شرم‌ساری خود به کار برده است، به گونه‌ای غیر مستقیم نظام را با این تهدید که «همه‌چیز را لو خواهم داد» به حمایت از خود وادارد.

سرشت روانی مرتضوی با مسأله شر، بسیار آمیخته‌تر و طولانی‌تر از پزشک نمایش‌نامه مرگ و دوشیزه آریل دورفمن است. از این رو، راهی که مرتضوی باید برای رسیدن به بخشش، نه از سوی دیگران که از سوی خود طی کند، راهی بسیار طولانی خواهد بود.

میراندای پزشک تنها یک بار خطا کرده بود (و خطایش دست‌کم منتهی به قتل نشده بود) اما مرتضوی سال‌ها در لوای دادستانی و دادگری مشغول بی‌دادگری بوده است. او نه تنها متهم به شکنجه و قتل زهرا کاظمی که  متهم به شکنجه و تجاوز و قتل گروهی از جوانان ایرانی است و این‌ها اتهاماتی نیستند که بشوند با یک اظهار ندامت تشریفاتی آن‌ها را نادیده انگاشت و بخشود.

بنابر‌این، راه او برای رسیدن به اعترافی راستین که کژی‌ها و خطاهایش را بشوید و ببرد، این است که او به راستی با خود و با اعمال خود رو‌به‌رو شود. او باید آن تصمیم بزرگ خود را بگیرد، زیرا چنان‌که اشاره شد، تنها کسی را می‌توان بخشید که خود توانسته باشد با خود به مثابه اعمال و تصمیم‌هایش روبه‌رو شود، یعنی خود، مسئولیت خطاها و کژی‌هایش را بپذیرد.


از همین نویسنده

در همین زمینه