نامه عذرخواهی سعید مرتضوی از آسیبدیدگان و بازماندگان «جنایت» کهریزک که در زمان فعالیت او به عنوان دادستان تهران در سال ۸۸ رخ داد، بار دیگر نام چهره قضایی و سیاسیای را به سرخط خبرهای ایران آورده که از فرط بدنامی، دوستان و پشتیبانان قدیمش هم از نزدیکی علنی به او احتراز میکنند.
او در این نامه گرچه از آنچه که در تیر ماه ۸۸ در بازداشتگاه کهریزک بر معترضان به نتیجه انتخابات ریاست جمهوری رفته، عذرخواهی و ابراز شرمندگی میکند، اما مینویسد که این ماجراها به عمد اتفاق نیفتاده است: عذرخواهی سعید مرتضوی بابت وقایع بازداشتگاه کهریزک
مرتضوی در نامه خود بیش از یک بار به گفتههای علی خامنهای، رهبر جمهوری اسلامی درباره وقایع کهریزک اشاره میکند و با ابراز شرمساری از اینکه خامنهای این اتفاقها را جنایت خوانده، از او هم بخشش میطلبد.
نکته مبهم اما این است که سعید مرتضوی چرا اکنون و پس از هفت سال عذرخواهی میکند و چطور حالا یاد صحبتهای علی خامنهای درباره کهریزک افتاده و از جنایت خوانده شدن آنچه که در زمان مسئولیتش اتفاق افتاده، شرمسار است؟
او در طول سالهای گذشته همواره نقش خود را در این ماجرا انکار کرده و حتی به صراحت گفته بود که ضرورتی برای عذرخواهی کردن در اینباره نمیبیند.
با توجه به صحبتهای قبلی او و سابقهاش به عنوان یک مقام قضایی، این عذرخواهی و تصویر جدیدی که قاضی مرتضوی از خود ارائه کرده، چندان برای افکار عمومی و آنها که در طول این سالها از دور و نزدیک با او در ارتباط بودهاند، قابل قبول و باور نیست.
بر همین اساس حالا پرسشهایی از این دست مطرح است که اگر در شکلگیری فاجعه کهریزک، چنانچه مرتضوی میگوید «هیچ عمدی وجود نداشته»، آیا در شکلگیری فساد اداری هم که او متهم است، هیچ عمدی وجود نداشته؟ آیا در کشته شدن زهرا کاظمی هم هیچ عمدی وجود نداشته؟ در بستن روزنامهها و سرکوب وبلاگنویسها در زمان مسئولیت مرتضوی هم هیچ عمدی وجود نداشته؟ و سرانجام اینکه آیا در وقاحت او هنگام بازجویی از روزنامهنگاران در زمان مسئولیش هم هیچ عمدی وجود نداشته؟
این مورد آخر دستمایه نوشته شدن مطالب بسیاری درباره سعید مرتضوی و شخصیت او بوده و اکنون با انتشار نامه عذرخواهی، بار دیگر ویژگیهای شخصیتی او برجسته شده و فرصت پرداختن دوباره به کارنامهاش در سرکوب، تهدید و تحدید آزادی بیان فراهم شده است. نامی که با تعطیلی ۱۲۰ روزنامه و بازداشت و زندانی کردن بسیاری از روزنامهنگاران که به تبعید و مهاجرت آنها انجامیده، پیوند خورده و برای معترضان خیابانی سال ۸۸، یادآور کهریزک، تجاوز و مرگ است.
در همین زمینه
بازنشر یک گزارش از نعیمه دوستدار با ویرایشی تازه:
– بعد از گذشت سالها از آن روزهای تلخ زندان و بازجویی و احضارهای هر روزه، هنوز هم وقتی میخواهم درباره سعید مرتضوی حرف بزنم، به شدت یخ میکنم؛ اینقدر که استخوان دستانم از سوزش سرما، درد میگیرد و تمرکزم را هم از دست میدهم.*
نام سعید مرتضوی با خاطرات و رویدادهایی تلخ مترادف است: روز ۱۹ تیر سال ۸۸، دستکم ۱۴۷ نفر از کسانی که در گردهماییهای خیابانی ۱۸ تیر بازداشت شده بودند، به دستور مستقیم مرتضوی، به کهریزک برده شدند و همراه ۳۰ زندانی عادی، در یک سلول ۷۰ متری جا داده شدند. این زندانیان در گرمای تابستان، بدون آب و غذا و کمکهای پزشکی کتک خوردند و مورد تجاوز قرار گرفتند، اما سرانجام، عباس جعفری دولتآبادی، دادستان فعلی تهران برای مرتضوی (دادستان سابق) در مورد اتهام «آمریت در شکنجه» و «بازداشت غیر قانونی و بدون تفهیم اتهام» بازداشتشدگان کهریزک، «قرار منع تعقیب» صادر شد.
پس از کش و قوسهای فراوان و پس از آنکه سعید مرتضوی تنها به دلیل «مشارکت در بازداشت غیر قانونی» و «معاونت در تنظیم گزارش خلاف واقع از طریق امر یا ترغیب ماموران مربوطه به تنظیم گزارش خطاب به خود» متهم شناخته شد، دادگاه جریمهای نقدی معادل ۲۰۰ هزار تومان، انفصال دائم از خدمات قضایی و پنج سال انفصال از مشاغل دولتی برای او در نظر گرفت.
این رای مورد اعتراض شاکیان پرونده که از خانوادههای جانباختگان وقایع کهریزک هستند قرار گرفت و پس از هفت سال، حالا دادگاه تجدیدنظر باید نظر و رای خود را در مورد آن اعلام کند. با گذشت این سالها حالا تنها خانواده محسن روحالامینی که «خانواده نزدیک به نظام» معرفی میشوند، بر سر شکایت خود ماندهاند و شکایتشان را پی میگیرند و بقیه ترجیح دادهاند که سکوت کنند.
با وجود این از میان شمار زیادی از روزنامهنگاران که با مرتضوی برخورد نزدیک داشتهاند، هستند کسانی که شیوه برخورد و قضاوت او را روایت میکنند؛ روایتهایی از متن حرفهای ناگفته بسیار که حتی با قرار منع تعقیب و تبرئه هم فراموش نمیشوند:
روایت امید معماریان
کارهای غیر قانونی را با اعتماد به نفس انجام میداد
امید معماریان، از روزنامهنگاران درگیر در پرونده وبلاگنویسان، درباره تجربه مواجهه خود با سعید مرتضوی به رادیو زمانه میگوید: «سه یا چهار بار مستقیم به دفترش رفتیم و نکته جالب و هراسانگیز در برخورد با او، این بود که من احساس کردم که این پرونده حقوقی و قضایی نیست و کاملا سیاسی است. یعنی آنها دنبال یافتن حقیقت نیستند دنبال اثبات اتهامی حقوقی نیستند و تنها میخواهند اتهام سیاسی خود را به ما ثابت کنند. بنابراین به حرفهای ما به عنوان دفاع توجه نداشتند. مرتضوی، دادستانی که خود در مرکز این پروژه امنیتی بود، ما و دفاعیاتمان را نادیده میگرفت.»
امید معماریان: از نظر شخصیتی، احساس میکردم که اعتماد زیادی نسبت به خود و کارش دارد. با اینکه کارهایش غیرقانونی بود، با اعتماد به نفس آن را انجام میداد. حتی در دفتر کارش هم هراس زیادی نسبت به او وجود داشت. کارمندهایش از او می ترسیدند و محیط دفترش متفاوت با دفاتر دیگر بود. یکی از نکات جالب دیگر این بود که در طول بازجوییها، بازجو مدام از «حاج آقا» نام میبرد و معلوم بود که او کاملا در جریان جزییات بازجوییها بود. بار اولی که او را دیدیم، تلاش کرد بگوید که اصلا از پرونده ما خبر ندارد و مجموعه تحقیقات را از بازجو گرفته. این بود که به ما گفت اگر فشاری به شما آمده بگویید تا ما رفع و پیگیری کنیم. در حالی که خودش طراح ماجرا بود اما میخواست به این طریق دم به تله ندهد. در حالی که ما ۳۵ روز در یک خانه امن بودیم و بعد که آن خانه لو رفت، ما را به اوین بردند و آنجا تاریخ ورود ما را ۳۵ روز قبل ثبت کردند. این موضوع هم نشانه نفوذ او و غیرقانونی بودن کارهای زیر نظر او بود. برخلاف اینکه میگویند باهوش است، به نظر من کمتجربه و کمسواد بود. به عنوان مثال در مطلبی که من و همکارم درباره وضعیتمان نوشتیم، درباره اینکه همه چیز در دوران بازداشت خوب بوده و برادرها غذایشان را با ما تقسیم میکردند، به ما گفت اینطور ننویسید، اینطوری معلوم است که تحت فشار بودید. در حالی که قبلش سوال کرده بود آیا اصلا تحت فشار بودهاید؟ این یعنی نمیتوانست یک سناریوی ساده را مدیریت کند. با این حال، خیلی اعتماد به نفس داشت. قدرت داشت. هر کاری که اراده میکرد انجام میداد، مثل تهدید مستقیم من و خانوادهام. یک بار به مادرم گفت که در این مملکت این همه تصادف میکنند، پسر شما هم یکیش، جوری که مادرم خیلی ترسیده بود و میگفت اینها تو را میکشند. حتی ابایی از تهدید یک زن ۷۵ ساله هم نداشت.
روایت پیمان عارف
به او گفتم فقط عزرائیل را سراغم نفرست
پیمان عارف، فعال دانشجویی و از زندانیان سیاسی ایران، از تجربه مواجهه خود با سعید مرتضوی در فیسبوک خود نوشته است: «سال ۸۲ را به خاطر داری؟ تازه دادستان شده بودی و سلولهای دو-الف و ۲۰۹ برایت چونان حیات خلوت خانهات بود. به یاد داری که خودت وارد سلول بازجوییام شدی و با لهجه یزدیات گفتی: «اگر با کارشناست همکاری نکنی میدهم تعزیرت کنند؟»
پیمان عارف: یادت میآید گفتم: «تعزیرت میکنند» را نمیفهمم و گفتی کابل میدانی چیست؟ و با خندهای شیطانی من جوان ۲۰ و چند ساله آن روز را به عزرائیل (اشاره به یکی از بازجویان اوین) سپردی و رفتی؟
یادت میآید صفایی فراهانی و احتمالا شاید ابوترابی هم، دو پایشان را در یک کفش کرده بودند که من و مهدی شیرزاد و عبدالله مومنی را ببینند و تو آن روز عصر دستور دادی که ما را از دو-الف خارج کنند و به حیاط پشتی سومش ببرند تا مبادا اگر اصرار به بازدید کردند ما را نشانشان بدهی و وقتی صفایی فراهانی (به خواهش محسن آرمین یا شاید هم عبدالله رمضانزاده) تا ساعت ۱۱شب نشست که امشب بدون دیدن اینها نمیروم، شبانگاهان مرا از سلولم در وسط حیاط دو-الف به دیدنت آوردند. نیم ساعت آنجا با من حرف زدی و روح جوان و خام و البته خسته از دو ماه انفرادی تابوتیام را فریب دادی که «پیش صفایی هیچ نگو! نه از کتک خوردنت، نه از شکنجه شدنت و نه از اقدام به خودکشیات.»
یادت هست خیلی حساس و شکننده شده بودم. پیش تو گریستم و گفتم آقای مرتضوی فقط عزرائیل را سراغم نفرست. هر کاری میخواهی میکنم ولی اگر آن دنیایی و خدایی هست رهایت نخواهم کرد. خندیدی و گفتی حالا آن دنیا را چه کسی دیده است؟ یادت هست گفتمت: خداوندی که من این روزها در سلول انفرادی میبینمش کارت را به آن دنیا وانمیگذارد؟
یادت میآید دستور داده بودی بند عمومی اندرزگاه یک اوین را خالی کرده بودند تا من و سعید قاسمینژاد و مجتبی نجفی را از سلول تابوتی دو-الف برای نیم ساعت بدانجا آوردند تا تو صفایی فراهانی و ابوترابی را آنجا بیاوری و ما را نشان دهی و بگویی که اینها اینجا هستند نه در سلول انفرادی! یادت هست گفتم خداوند کارت را به آن دنیا وانمیگذارد؟
یادت هست چگونه آن شب که عزرائیل نزدیکیهای صبح بالاخره جانم را شکست و روحم را خرد کرد و اعتراف سناریویی که میخواست ستاند و برای همیشه شرمسار فاطمه حقیقتجویم نمود، چه سان صبح فردایش خوشحال آمدی و تمرین اعترافم دادی؟ میدانی تا چند وقت بعد از آزادی از دو-الف داروی آرامبخش میخوردم؟
یادت هست بعد از اقدام به خودکشیام از شدت درد وجدان به دلیل تن دادن به یک سناریوی اعتراف سراسر دروغ، در طبقه دهم بیمارستان بقیه الله به دیدنم آمدی و گفتی که «دروغ بوده که بوده! تو فکر میکنی که دروغ بوده. کارشناست و من میدانیم که تمام آن مطالب درست بوده! تو اعتراف نمیکردی، یکی دیگر اعتراف میکرد، فرقی نمیکرد!» و من گفتم خدا لعنتت کند که آن معاونت، «ارجمندی» به من بسته شده بر تخت بیمارستان حمله کرد و کشیده بر گوشم خواباند؟ یادت هست آیا؟
روایت روزبه میرابراهیمی
پیغام داد که اینجا همه تصادف میکنند!
روزبه میرابراهیمی، روزنامهنگاری که در پرونده موسوم به «وبلاگنویسان» در سال ۸۳ در ایران بازداشت شد، در دفاعیات خود در دادگاه، به نقش سعید مرتضوی اشاره میکند: «تابستان سال ۱۳۸۲ بود. من مسئول سرويس سياسی روزنامه اعتماد بودم. زهرا كاظمی در زندان به طرز مشكوكی كشته شد. گزارش رسمی دولت جمهوری اسلامی اين موضوع را تأييد كرد؛ مرگ یک خبرنگار در زندان اوين.»
روزبه میرابراهیمی: … يک سوی اين ماجرا دادستان تهران قرار داشت. در مجلس ششم اين موضوع به صورت جدی پيگيری میشد. چند ماه از اين ماجرا میگذشت. كميسيون اصل ۹۰ مجلس ششم پس از بررسیهای مختلف و شنيدن سخن طرفهای مختلف گزارشی را آماده انتشار در صحن علنی مجلس میكند. تا جايی كه در خاطرم هست پس از ماهها معطلی، آن گزارش در پایيز سال ۱۳۸۲ از تريبون مجلس خوانده میشود. از راديو سراسری كشور نيز به شكل مستقيم پخش میشود. همه دنيا نيز از راديو اين موضوع را انعكاس داده بودند. پس موضوع محرمانه نبود. اگر هم بود مجلس قانونی كشور تشخيص داده بود تا به اطلاع افكار عمومی برساند. عصر همان روز ما در روزنامه مشغول فعاليت روزانه بوديم تا روزنامه روز بعد را برای انتشار آماده كنيم. منطق حكم میكرد با توجه به همه آنچه گفته شد، گزارش مجلس نيز در روزنامهها منتشر شود.
ساعت هشت شب از دادستانی تهران، شخص دادستان با تکتک روزنامهها تماس گرفت و تهديد كرد كه اگر گزارش را منتشر كنيد، توقيف خواهيد شد. اين اولين بار نبود كه چنين درخواستهايی از سوی دادستانی مطرح میشد و متاسفانه مديران روزنامههای اصلاح طلب نيز اكثرا گوش به فرمان بودند، چون میخواستند بمانند.
نام زهرا كاظمی در چند دقيقه از صفحههای تمام روزنامهها برداشته شد. اتفاقی كه آن همه بازتاب داشت، در روزنامههای ايران اثری از آن ديده نمیشد. من احساس بدی از كار در چنين محيطی داشتم. صبح روز بعد كه روزنامههای ايران خالی از نام زهرا كاظمی منتشر شد، حق بود كه جهانيان متعجب شوند. از رسانههای مختلف خارجی با روزنامهها تماس گرفتند، كسی پاسخگو نبود. من به عنوان مسئول سرويس سياسی روزنامه اعتماد اعلام آمادگی كردم كه در مصاحبهای با راديو فردا شركت كنم …. بنده در آن مصاحبه اعتراض كردم به دادستان تهران كه چرا كار خلاف قانون انجام داده است. در حالی كه اين گزارش از راديو و تلويزيونهای خارجی پخش شده است، چرا روزنامهها حق انتشار آن را ندارند؟ من در آن مصاحبه گفتم دادستان حق نداشت به روزنامهها تلفن بزند و ضمن تهديد، آنان را مجبور به سانسور مطلبی كند، همين.
دادستان تهران يكسال بعد يعنی در ماجرای پرونده وبلاگنويسان ماجرای آن مصاحبه را جبران كرد. شب اول بازداشت از سوی بازجو به من همان مصاحبه و آن ماجرای زهرا كاظمی يادآوری شد، البته با طعنه و خط و نشان كشيدن. اما طنز تلخ اينجا بود: در دوره بازداشت روزی بازجو به سراغ من آمد و در اتاق بازجويی زير مصاحبه با راديو فردا در مورد زهرا كاظمی خط كشيد و گفت بايد برای جبران اين موضوع در متنی كه در دادگاه میخوانی، بگويی مرگ زهرا كاظمی نقشه و طرح بهزاد نبوی بوده است. يعنی من بگويم بهزاد نبوی، زهرا كاظمی را دعوت كرد به ايران تا او برود جلوی زندان اوين دستگير شود و بعد اعتصاب غذا كند و بميرد تا اصلاحطلبان از اين موضوع برای بركناری دادستان تهران بهره ببرند. وقتی ما برای تكذيب توبهنامههای اجباری و مصاحبه تلويزيونی غيراختياری خود به سوی مقامات عالی رتبه نظام رفتيم، دادستان تهران پيغام داد كه در روز خيلیها بر اثر تصادف میميرند، يكی هم ممکن است شما باشيد!
روایت مسیح علینژاد
گفت میدانیم در هفته با سه مرد زنا میکنید
مسیح علینژاد، روزنامهنگار، خاطرات خود را از برخورد با سعید مرتضوی در گفتو گویی با رادیو فردا اینطور روایت کرده است: «زمانى كه از سوی آقاى مرتضوى احضار شدم، وكيل من و قائم مقام آقاى اصغرزاده كه دبير كل حزب همبستگى و مدير مسئول روزنامه ما بود هم روبهروى او نشسته بودند. قاضى مرتضوى در مقابل اين دو نفر كه زياد آنها را نمیشناختم و خيلى كم سن و سالتر بودم و تجربه كمترى داشتم و با اينگونه اتهامات به اين صراحت و با اين شيوه وقيحانه آشنا نبودم، واژهاى به كار برد كه من تا مدتها خجالت میكشيدم آن را جايى بازگو كنم و تازه برايم عادى شده است. آقاى مرتضوى جلوى وكيلم و آقاى كاوه، قائم مقام آقاى اصغرزاده، به من گفت ما پروندهاى از شما و خبرنگاران زن ديگر در دست داريم كه در هفته با سه مرد زنا مىكنند.»
مسیح علینژاد: من با شنيدن اين كلمه جلوى آن دو نفر گريهام گرفت و برايم عجيب بود كه چطور ممكن است يک مرد اينقدر راحت در چشم يک زن نگاه كند و اين حرف را بزند. دوم اين كه من آنجا تنها بودم و جلوى اين همه مرد چطور میتوانستم از خودم دفاع كنم. تنها چيزى كه توانستم بگويم اين بود كه اشكالى ندارد، بگوييد پرونده مرا بياورند.
آقاى مرتضوى با وقاحت تمام صدا كرد آقاى محمدى لطفا پرونده او را بياوريد. آن آقا با يک پرونده قطور داخل اتاق شد و آقاى مرتضوى پرونده را گذاشت روى ميزش و ورق میزد؛ با يک نگاه به پرونده و يک نگاه به من. با آنچنان نگاهى كه احساس میكردم جلوى اين آدم برهنه نشستهام. نگاههاى آقاى مرتضوى چندشآورترين نگاهى بود كه يک زن میتوانست در دادگاه ببيند.
آقاى مرتضوى به من و پرونده نگاه میكرد و میگفت والله كه در موردش درست نوشتهاند و كلماتى به زبان میآورد كه اگر آقاى كاوه و وكيلم كه از انجمن صنفى آمده بودند مرا كنترل نمیكردند، داد میكشيدم.
زمانى كه از در دادگاه بيرون آمدم خبرنگاران زن جلو در بودند و من اصلا نمیدانستم بايد به آنها چه بگويم. من به خاطر شكايت ستاد كل نيروهاى مسلح احضار شده بودم يعنى مدعىالعموم از من شكايت كرده بود، با اين حال حتى يک كلمه در مورد لباس شخصىها و شكايت ستاد كل نيروهاى مسلح و در مورد مقالهام چيزى به من تفهيم اتهام نشد. اما در رابطه با چيزهايى كه به ذهن هيچكس خطور نمیكرد، بايد جواب پس میدادم. مثلا اينكه چرا از همسرم جدا شدهام، چرا تنها زندگى میكنم، اين كه مقالهها را خودم نمینويسم، بلكه آقاى آرمين و تاجزاده آنها را مینويسند و من بايد اعتراف میكردم كه سواد مقاله نوشتن ندارم و بايد تایيد میكردم كه آنها به جاى من مقاله مینويسند.
آقاى مرتضوى جلوى وكيل تهديد میكرد كه فردا تيتر اول روزنامهها پرونده شما را چاپ و افشا میكنيم. من با صداى بلند گفتم حتما اين كار را انجام دهيد و با گريه فرياد میزدم كه بايد پرونده مرا چاپ كنيد، بايد روابط نامشروعى را كه میگوييد چاپ كنيد. من از اينجا تكان نمیخورم تا همه چيزهايى كه میگوييد چاپ كنيد. هر چند به من تذكر داده بودند كه نبايد در دادگاه بلند حرف بزنم.
خبرنگارانى كه آن روز حضور داشتند، هنوز يادشان هست كه آقاى مرتضوى مرا در اتاقش زندانى كرد، بيرون رفت و در اتاقش را از پشت قفل كرد و بعد از يک ساعت دوستان ديگر او آمدند و مرا نجات دادند و من در جمع خبرنگاران نمیدانستم بايد چه بگويم.
مسیح علینژاد خاطره تازهتری هم از یک گفتو گوی تلفنی درباره استعفای مرتضوی دارد: «گفت من برای مصاحبه با شما یک شرط دارم. شرطش این است که شما توبه کنید و برگردید ایران و بیایید همینجا کنار هم بنشینیم و با هم مصاحبه کنیم. او در پاسخ به آینکه آیا تضمینی وجود دارد که من برگردم ایران و بلایی که سر زهرا کاظمی آمد سر من نیاید، گفت: اگر توبه کنید بله. چه اشکالی دارد. شما این موضوعات را قاطی کار خودتان نکنید، شما یک روزنامهنگار بودید و اگر توبه کنید و برگردید ایران، مشکلی ندارید. قول میدهم اگر برگردید ایران و توبه کنید هیچ مشکلی ندارید. میتوانیم همینجا بنشینیم و یک مصاحبه خوب انجام دهیم. بعد از این شرط و قولها تلفن را قطع کرد.»
روایت فرشته قاضی
میگفت: نه تصادف شوخی است نه تجاوز
فرشته قاضی، روزنامهنگار دیگری است که در خاطرات خود از بازداشت در ایران، از برخورد با مرتضوی در وب سایت روز مینویسد: «… پس از آزادی با وثیقه، بارها مجددا احضار میشوم و این بار در حضور سعید مرتضوی، دادستان تهران به این مسائل (شکنجه، توهینهای جنسی و …) اعتراض میکنم. عجیب اینکه مرتضوی میگوید اینها لازمه بازجویی است! همسرم به شدت اعتراض میکند و میگوید: ما شکایت داریم نسبت به رفتار بازجو و قاضی پرونده و توهینهای غیراخلاقی و ضرب و شتم.»
فرشته قاضی: مرتضوی از من میخواهد نزدیک میزش بروم. میایستم. بلند میشود و در حالیکه نفسش به صورتم میخورد میگوید: فحش باد هواست. از این گوش شنیدید از آن گوش رد کنید.
از رییس دفترش میخواهد که همسرم را بیرون ببرد و من میمانم در اتاق و دادستان تهران. نزدیکم میشود و کنارم مینشیند. ترس عجیبی دارم و حس میکنم قلبم میخواهد بیرون بپرد. صورتش را نزدیکم میکند و میگوید مثل اینکه تذکرهای بازجو را جدی نگرفتهای؟
اینقدر نزدیک شده که میترسم حرفی بزنم یا تکانی بخورم. میگوید: نه تصادف شوخی است نه تجاوز و …. دیگر چیزی نمیشنوم. تمام تلاشم این است از او که لحظه به لحظه نزیکتر میشود فاصله بگیرم و …. نگاه وحشتناک او، همچون نگاه بازجوی من است که در زندان مسائل جنسی را با لذت تمام تعریف میکرد و از من میخواست بنویسم. نگاهی که به شدت ناامنی را به من منتقل میکند و دفعات بعد میترسم تنها به دفتر مرتضوی بروم. هر بار که احضار میشوم با وکیلم میروم و به او و همسرم نیز با التماس میگویم مرا در دفتر مرتضوی تنها نگذارند. در حضور وکیلم، به دکتر شیخ آزادی، در پزشکی قانونی زنگ میزند و میگوید: خانم فرشته قاضی اینجاست و ادعا میکند که دماغش در زندان شکسته اما قبلا جراحی زیبایی انجام داده و شکستگی مربوط به همان است و الان میفرستم تا تو معاینهای بکنی اما فقط خودت معاینه کن و گزارش بنویس. وکیلم به شدت اعتراض میکند و میگوید: شما خودت خط دادی که این آقا چه بنویسد!
مرتضوی اما ما را با ماموری میفرستد خیابان اشرفی اصفهانی. دکتر شیخ آزادی بدون اینکه حتی نگاهی به بینیام بیندازد میگوید مربوط به جراحی زیبایی است و ….
پانویس:
* از روایت فرشته قاضی
توبه شغال مرگه
ebne Moljem / 12 September 2016
دیروز از برای سرپوشانی قتلهای هولناک زنجیره ای سعید امامی را واجبی خوراندند. امروز برای ماستمالی نمودن تجاوزهای هولناک به در زنجیریهای زندانی سعید مرتضوی را شرمنده ساختند. فردا معلوم نیست که کدام سعید و یا سعیده ای را میرقصانند که مبادا پرتره های متبسم از جنایتکاریهای ولایت همچون مجسمه های متراک از تبهکاریهایی سلطنت به پایین کشیده شوند.
و دیر یا زود محکوم به نابودی است ملتی که فردایش چون دیروز و امروز سیاه و تاریک باشد
رهبر / 12 September 2016