برای آماده کردن پرونده‌ای به مناسبت بیست و هشتمین سالگرد قتل‌عام زندانیان سیاسی در تابستان سال۶۷، دو سوال از برخی بازماندگان و دغدغه‌مندان پرسیده شده است:

  •  در یادآوری‌ها و یادمان‌های اعدام‌شدگان دهه ۶۰ از جمله اعدام‌شدگان تابستان ۶۷، بیش‌تر به قربانی شدن آن‌ها و پایمال شدن حقوق انسانی‌شان اشاره می‌شود. اما این کشته‌شدگان احتمالا آرمان‌هایی داشتند و نه مردمی منفعل، که انسان‌هایی فعال بوده‌اند. چرا از آرمان‌های آن‌ها یادی نمی‌شود؟ چون آن‌ها شکست خوردند یا این‌که چون آرمان‌های آن‌ها و آن جریان وسیع اجتماعی که خاستگاه آن افراد بود هم شکست خورده است؟
  • می‌گویند کشته‌شدگان هم خشونت‌ورز بودند و اگر آنان قدرت را به دست می‌گرفتند با مخالفان خود همان می‌کردند که بر خود آنان روا داشته شد. در این سخن تا چه حد انصاف و حقیقت نهفته است؟

از کسانی که به این پرسش‌ها پاسخ داده‌اند خواسته‌ شده تا درباره فایل صوتی‌ تازه انتشار یافته از جلسه آیت‌الله حسینعلی منتظری، قائم مقام وقت رهبر سابق جمهوری اسلامی با «هیات مرگ» که سندی تاریخی محسوب می‌شود هم اظهار‌نظر کنند.


shadiA

شادی امین، فمینیست و فعال برابری جنسیتی مقیم آلمان، از مدیران «سازمان عدالت برای ایران» و مسئول و هماهنگ کننده «شبکه لزبین‌ها و ترنس جندرهای ایرانی (شش رنگ)» است. شادی امین محقق اصلی پروژه تحقیقاتی «جنایت بی‌عقوبت» بوده است. این تحقیق، به شکنجه و خشونت جنسی علیه زندانیان سیاسی و عقیدتی زن در طول سه دهه ۶۰، ۷۰ و ۸۰ هجری شمسی در ایران می‌پردازد. حاصل این تحقیق، دو جلد کتاب است: جنایت بی‌عقوبت؛ گزارش اول- شکنجه جنسی زندانیان زن در دهه ۶۰ و جنایت بی‌عقوبت؛ شکنجه و خشونت جنسی علیه زندانیان زن، دهه ۷۰ و ۸۰ به زبان فارسی و “Crime and Impunity” به زبان انگلیسی است.


پاسخ شادی امین:

می‌خواهند ما از گذشته‌‌مان شرم کنیم و در واقع ما را شریک جنایت می‌کنند

پاسخ سوال اول: من تصور نمی‌کنم به این صورت مطلق بوده است که در یادمان‌ها از آرمان‌های جان‌باختگان حرفی زده نشود. این نکته را می‌شود در پوستر سالانه برنامه‌ها دید یا طرح‌هایی که استفاده می‌شود. اکثر این یادمان‌ها و برنامه‌هایی که در رابطه با کشتار دهه ۶۰ و اعدام‌های تابستان ۶۷ در طول تمام این سال‌ها در خارج از کشور صورت گرفته، به ویژه در سال‌های اولیه ، همه از سوی جریانات و فعالان چپ برگزار شده است. به این معنی طبیعتا در مورد آرمان‌های آن‌ها تا آنجایی که ضرورت برنامه‌ها ایجاب کرده، بحث شده است.

اما باید به این نکته توجه کرد که اکثریت اعدام‌شدگان تابستان ۶۷ کسانی بودند که اتهام آن‌ها عضویت یا وابستگی تشکیلاتی به سازمان مجاهدین خلق بود و این باعث می‌شود که برای مثال اگر من برگزارکننده این‌گونه برنامه‌ها باشم، خود را موظف به دفاع از آرمان‌های مجاهدین نبینم، بلکه در مورد خواست اجرای عدالت برای این اعدام‌شدگان حرف بزنم، در اعتراض به کشتار آن‌ها حرف بزنم و …. همین مساله باعث شده است به دلیل اینکه طیف‌های گوناگونی از هواداران و اعضای نیروهای سیاسی در دهه ۶۰ به قتل رسیدند و اعدام شدند، شما با یک رویکرد نتوانید در مورد آرمان همه آن‌ها حرف بزنید.

دفاع از آرمان‌های اعدام‌شدگان و حرف زدن در مورد آن‌ها (که به نظر من در یک مساله مشترک بودند و آن هم «نه» گفتن به سیستم سرکوب و مقابله با تسلیم در زندان‌هاست) اما باید در یادمان‌ها ادامه پیدا می‌کرد.

از سوی دیگر من معتقدم که هنوز نگاه تنگ‌نظرانه‌ای عمل می‌کند که دادخواهی را تنها برای عده‌ خاصی می‌پذیرد و دیگران را حداقل در طیفی که باید از آن دفاع کند قرار نمی‌دهد. ما این بینش را در خیلی از فعالیت‌هایی که در این راستا شده است مشاهده می کنیم. از دیگر سو، برخی اوقات طرح آرمان جان‌باختگان این مشکل را به وجود می‌آورد که بالاخره می‌خواهیم از کدام آرمان حرف بزنیم؟ از آرمان‌های زندانیانی که به مجاهدین نزدیک بودند و عضو آن سازمان بودند می‌خواهیم حرف بزنیم یا از آرمان‌های طرفداران حزب توده و اکثریت یا آرمان‌های طیف فدایی و جریاناتی چون پیکار و بقیه؟ همین تکثر راه را برای ما سخت می‌کند که بیاییم و از یک آرمان مشترک صحبت کنیم. ولی این‌که این آدم‌ها مقاومت کردند (دفاع از مقاومت در مقابل شکستن در آن سیستم) از جمله مسائلی بوده است که در یادمان‌های مختلف به آن اشاره شده است. با این وجود من هم فکر می‌کنم خیلی بیش‌تر تصویر قربانی از این آدم‌ها به بیرون ارائه شده است تا تصویر آدم‌هایی که فعال بودند و فکر داشتند.

آن‌ها زمانی که در مقابل هیات مرگ قرار گرفتند جواب مشخصی دادند و در واقع پاسخ‌هایی را در مقابل این هیات گفتند که آن‌ها را در لیست اعدام‌ها قرار داده است. این‌ها آن حرف‌هایی‌ست که کم‌تر در مورد آن صحبت شده است. البته بحث‌هایی در نشریه آرش حول همین مضمون راه افتاد: کسانی که در مقابل هیات مرگ قرار گرفتند و اعدام شدند، آیا آگاهانه این را پذیرفتند و اعدام شدند یا چون نمی‌دانستند که بعد از پاسخ به سوالات هیات مرگ به طرف چوبه‌های دار هدایت خواهند شد، از آرمان‌های‌شان دفاع کردند یا شرط‌های هیات مرگ را نپذیرفتند؟

این سوالی بوده که همچنان برای ما بی‌پاسخ مانده است، ولی به نظر من یکی از مهم‌ترین عناصر یادمان‌های قتل‌عام تابستان ۶۷ دفاع از عنصر مقاومت است. دفاع از آزادی‌خواهی‌ست که علی‌رغم ناپختگی درک‌ها در آن دوره، در تفکر تمامی این اعدام‌شدگان وجود داشته است. عدم صحبت از این آرمان‌ها ضعف کار ماست و این ضعف فقط در این جنبه نیست. من فکر می‌کنم که از جمله ضعف‌های یادمان‌های ۶۷ علاوه بر عدم صحبت از آرمان‌های کشته‌شدگان، این است که در غالب موارد از روایت‌گویی و طرح درد فراتر نرفته است و نتوانسته است بر روی راه حل و درمان متمرکز شود. همچنین بر روی چگونگی شکافتن این تاریخ نرفته است و این نقدهای اساسی‌ست که هم در سالگردها و هم در فاصله آن‌ها به سیاست نیروهایی که آن دوره را تجربه کردند و در بازشناسی آن دوره دخیل هستند، می‌توان وارد کرد.

پاسخ سوال دوم: کسی که چنین بحث مغشوشی را بیان می‌کند قصدش این است که قبح این جنایت را بریزد. شما هیچ‌گاه نمی‌توانید کسی را به اتهام عملی که هنوز انجام نداده است محاکمه کنید. هیچ دادگاهی به خاطر قتلی که در فکرتان بوده، شما را محاکمه و مجازات نمی‌کند. اتفاقا کسانی که در آن سال‌ها اعدام شدند انسان‌هایی بودند که می‌خواستند جهان بهتر و عادلانه‌تری بنا کنند. بر این اساس آن‌ها بسیار آرمان‌گرا بودند. این را می‌توان از وصیت‌نامه‌ها و نامه‌های زندان نیز دریافت.

کسانی که این حرف را می‌زنند (که این‌ها اگر قدرت را در دست‌شان می‌گرفتند همان کار را تکرار می‌کردند)، می‌خواهند این جنایت را توجیه کنند. در مواضع این سازمان‌ها در همان دوره بحث‌های انسانی از جمله دفاع از زحمت‌کشان، طبقه کارگر، مقابله با شکنجه، آزادی زن، مقابله با زندان و … وجود داشت. این افراد از آزادی حرف می‌زدند، از مقابله با زندانی کردن انسان‌ها به دلیل عقایدشان صحبت به میان می‌آوردند و در مناسبات‌شان به نسبت سطح درک و سواد و تجربه‌شان عمل می کردند.

فرض کنیم که مجاهدین و فداییان قدرت را در سال ۵۷ به دست می‌گرفتند. چه اتفاقی می‌افتاد؟

آن حجم خشونتی که این‌ها به این سازمان‌ها نسبت می‌دهند، حقیقت ندارد. من در آن سال‌ها در همان سازمان‌ها کار می‌کردم و روابط و مناسبات انسانی بین بچه‌ها را می‌دیدم و تجربه می‌کردم. علی‌رغم تمام خطاها و نقدهایی که می‌توان به این مناسبات وارد دانست، مقایسه این‌ها با سیستم سرکوب‌گر جمهوری اسلامی قیاسی‌ست مع‌الفارق. اما کسانی مثل محسن کدیور یا کسانی که در آن دوره در قدرت بودند و از آن سود می‌بردند مثل بهزاد نبوی و اکبر گنجی، طبیعتا این‌ها برای این‌که بتوانند این جنایت را توجیه کنند و امروز از پاسخ‌گویی فرار کنند، همانند محسن کدیور در پاسخ چرایی این کشتار و پاسخگو کردن آمران و عاملان این جنایات می‌گویند: گر حکم شود که مست گیرند/ در شهر هر آن‌چه هست گیرند.

در واقع منظورشان این است که اگر قرار است نسبت به اعدام‌های دهه ۶۰ پاسخگو باشیم، باید آن‌ سازمان‌هایی که ترور کردند هم پاسخگو باشند. این پاسخ نقض غرض است. این پاسخ سالمی به بررسی یک جنایت نیست. جنایتی که هزاران انسان را به کام مرگ کشید، ده‌ها هزار خانواده را از هم پاشاند، صدها هزار نفر را مجبور به تبعید کرد، زندگی بسیاری از انسان‌ها را تباه کرد و ….

تمامی آن سازمان‌ها در آن دوره جدای از هر ارزیابی‌ای که ممکن است در مورد آن‌ها داشته باشیم حتی اگر دست به اسلحه بردند و ترور کردند، حق‌شان بود که از یک دادگاه منصفانه برخوردار باشند. حق‌شان بود وکیل داشته باشند، ملاقات داشته باشند و حق‌شان بود که پس از دوره محکومیت‌شان آزاد شوند یا پس از اعدام (که مورد مخالفت جدی ماست)، جسدهای‌شان به خانواده‌های‌شان تحویل داده شود و خانواده‌ها بتوانند برای عزیزان‌شان مراسم بگیرند. این‌گونه پاسخ‌ها در خدمت شانه خالی کردن از زیر بار مسئولیت پاسخ‌گویی است.

اتفاقا انتشار نوار صوتی حسینعلی منتظری با چهار نفر عضو هیات مرگ نشان می‌دهد که چگونه این‌ها با خشونت و کراهت تمام راجع به جان انسان‌ها معامله می‌کنند. شما چنین گفت‌وگویی را که در این نوار منتشر شده است در مرام هیچ‌کدام از نیروهای سیاسی‌ای که مقابل جمهوری اسلامی ایستادند نمی‌توانید پیدا کنید. کسانی که می‌گویند اگر آن‌ها قدرت را به دست می‌گرفتند همان کار را تکرار می‌کردند، می‌خواهند ما از گذشته‌‌مان شرم کنیم و در واقع ما را شریک جنایت می‌کنند. ما نه تنها شریک جنایت نیستیم بلکه علی‌الحساب جنایتی در رابطه با ما اعمال شده است و کسانی در این رابطه باید پاسخگو باشند. این همان فشاری‌ست که گفتمان غالب به همراه خود می‌آورد که بگوید همه ما یکی بودیم و فقط فرقش این بود که آن‌ها صاحب قدرت بودند و شما فاقد قدرت بودید.

ما، سرکوب‌شدگان آن سال‌ها هم یکی نبودیم …. طیف وسیعی از دیدگاه‌ها و روش‌های کار سیاسی به کام مرگ فرستاده شدند. از مجاهدین که با اعلام «فاز نظامی» سراپا برای سرنگونی این نظام حرکت می‌کردند تا فداییان اقلیت و سازمان‌های مشابه که در مناطق مختلف در مقابل رژیم صف‌آرایی کرده بودند تا حزب توده و اکثریت که به قول خودشان «در خدمت نظام و انقلاب، از همکاری با دادستانی در سرکوب ضد انقلاب» کوتاهی نمی‌کردند.

اصل قضیه این است که جنایتی بزرگ صورت گرفته و استخوان این کشته‌شدگان در گلوی حاکمیت گیر کرده است و با دفن کردن‌شان در بیابان‌های شهرهای مختلف ایران هم نتوانستند بر روی این جنایات خاک بپاشند.

چنین مغلطه‌ای در پاسخ دادن مرا به یاد جمله‌ای از باتلر می‌اندازد که در مورد به حاشیه رانده‌شدگان جامعه می‌گوید، سرکوبگران برای این‌که بتوانند جامعه را در مقابل سیاست حذف و سرکوب گروه‌های مخالف سیستم یا کسانی که ساختارشکنی می‌کنند به سکوت بکشانند، در گام اول تصویری که از این گروه‌ها می‌دهند، تصویر «زباله یا زائده» جامعه است. یعنی چنان چهره کریهی از این افراد می‌سازند که جامعه با حذف و نابودی آن‌ها احساس نقصان نکند. درد جدا شدن عضوی از خود را حس نکند و این حذف را به مثابه حذف اضافات و فضولات بدن اجتماع ببیند. این آن تصویری‌ست که جمهوری اسلامی همچنان تلاش دارد از این هزاران روشنفکر و دانشجو و فعال سیاسی آن دوره ارائه دهد. آن‌ها را خشن، قاتل، تروریست، دارای روابط جنسی ناسالم، بی‌اخلاق، بی‌احساس، جاسوس دشمن و … تصویر می‌کند تا شما هیچ‌گاه فرصت همدردی کردن با این انسان‌ها را به خود ندهید و حتی در پس فکرتان یک حس رضایت از ایجاد «آرامش» در اجتماع و پیروزی بر چنین افرادی حاصل شود که این آغاز فاجعه است.


در همین زمینه