Prison_Motahhari_Montazeri

آقای علی مطهری،

این نوشته نامه‌ای است سرگشاده از طرف یک زندانیان سیاسی دهه شصت خطاب به شما؛ به شمایی که با رأی مردم  به مجلس راه یافته‌اید، با رأیی که در مورد کسی چون شما در نظام بی‌رأیی و بی‌حقی در وضعیتی خاص رأیی متفاوت بوده است. شما اینک نایب رئیس مجلس هستید. و از میان کسانی در این رده، تنها شما هستید که درباره اعدام‌های تابستان ۱۳۶۷ پرسش می‌کنید.

عفت ماهباز، زندانی سیاسی از ۱۳۶۳ تا ۱۳۶۹
عفت ماهباز، زندانی سیاسی از ۱۳۶۳ تا ۱۳۶۹

شما هم صدای اعتراض آقای منتظری شنیده‌اید که اعدام دسته‌جمعی زندانیان سیاسی را “بزرگترین جنایت” خواند. شنیدن صدای معترض آیت‌الله منتظری در بحث با هیئت مرگ و رد توجیهات آنها، جنایت سال ۶۷ را در زیر نورافکن تازه‌ای نهاد. این صدا دیگر انکار جنایتی که کسانی چون مصطفی پور محمدی، وزیر دادگستری آقای روحانی، خود را در مورد آن بی‌خبر یا مبرا از آن جلوه می‌دادند، غیر ممکن کرده است.

از شما پرسش‌هایی دارم که امیدوارم در خلوت خودتان به آنها فکر کنید، در مورد آنها تحقیق کنید، و وجدان اخلاقی‌تان را به قضاوت طلبید، بادا که به قضاوتی برسید متفاوت از آنچه مقام‌های قضایی نظام شما به آن رسیده است؛ و فراموش نکنید که سمبل‌های دستگاه قضایی شما کسانی چون لاجوردی، حاج داوود، رئیسی‌، نیری، پورمحمدی و مرتضوی و مکان‌‌هایی چون اوین و کهریزک است. آیا شما به راستی می‌خواهید از زیر سایه قضاوت اینان درآیید و داوری مستقل خود را داشته باشید؟

به هر حال، امیدوارم آن گونه که عده‌ای از مردم می‌اندیشند، وجدانتان بیدار باشد.

دلتان به حال نظامتان می‌سوزد و نمی‌خواهید بدنام باشد. فکر می‌کنید اشتباهاتی در اجرا پیش آمده، که باید به آنها رسیدگی کرد. اما در صورتی می‌توانید به پندار خودتان اشتباهات اجرایی را پیدا کنید، که آماده باشید ابتدا بفهمید موضوع چه بوده است و اصولا در زندان‌های جمهوری اسلامی چه می‌گذاشته است.

در این باره بسیار نوشته شده، هم عوامل نظام نوشته‌اند و هم کسانی که توانسته‌اند جان به در ببرند. شاهد به اندازه کافی وجود دارد و مطمئن باشید در تاریخ ادبیات ایران، ادبیات زندان، زندان در زمان جمهوری اسلامی، جای ویژه خود را خواهد داشت. صداهای دیگر فرومی‌خوابند اما صداهایی که ادامه فریاد شکنجه‌دیدگان و کشته شدگان است، به جا می‌مانند.

خاطرات زندان را تهیه کنید و بخوانید. از جمله خاطرات خود مرا.

خود را با این پرسش درگیر کنید که قتل عام ۶۷ چگونه اتفاق افتاد. به این جواب کلیشه‌ای قانع نشوید که اعدام شدگان “منافق” بودند و “منافقین” محارب بودند، پس فرمان خدا در مورد آنان اجرا شد؛ پس مسئله‌ای رخ نداده و مثل پورمحمدی می‌تواند وجدانی آسوده داشت و حتا مفتخر بود. نظام ۲۸ سال است که دارد آن پاسخ کلیشه‌ای را تکرار می‌کند، و دیگر روشن است که کارگزاران خود را هم نمی‌تواند قانع کند. در هر سالگردی انتقادها، پرسش‌ها، و فریادها رساتر می‌شوند. چرا؟

آنچه در سال ۶۷ رخ داد نه تنها یک شبه و اتفاقی نبود، بلکه زمینه داشت و با برنامه‌ریزی رخ داد.

علیرضا (شاپور) اسکندری، همسر عفت ماهباز، اعدام شده در مرداد ۱۳۶۷
علیرضا (شاپور) اسکندری، همسر عفت ماهباز، اعدام شده در مرداد ۱۳۶۷

مجموعه‌ای از شواهد غیر قابل انکار نشان می‌دهند که انگیزه قتل عام فقط واکنش به اقدام نظامی مجاهدین خلق در عملیات موسوم به “فروغ جاویدان” نبوده است. ما زندانیان سیاسی از اوایل سال ۶۶ شاهد تشدید شکنجه و آزار خود بوده‌ایم. در فایل صوتی آقای منتظری هم به صراحت این نکته مطرح می‌شود که جریانی پیگیر اعدام وسیع زندانیان بوده است، پیشتر از آنکه موضوع حمله نظامی مجاهدین مطرح باشد.

همه چیز را به حمله مجاهدین برمی‌گردانند و می‌گویند محارب‌ها را کشته‌اند. می‌پرسم و تقاضا دارم که شما هم بپرسید: آیا بر این اساس بود که اعدام زنان زندانی که در سال ۱۳۶۳ به پیشنهاد آیت الله منتظری و با موافقت آیت الله خمینی متوقف شده بود، دوباره برقرار گردید؟ آیا در این میان کسی چون آزاده طبیب دانش هم می‌بایست به عنوان محارب اعدام شود؟ کسی که به عنوان دانش‌آموز هوادار مجاهدین در نوجوانی دستگیر شده بود. او در زندان دیپلمش را گرفت، توبه کرده بود و داشت زندانش را می‌کشید، اما در جریان قتل عام او را هم بردند و اعدام کردند. از این نمونه‌ها بسیار وجود دارد.

اگر می‌خواهید به حقیقت دست یابید ابتدا از معادله زندانی اعدام شده = منافق، و منافق = محارب دست بردارید. همه زندانیان مجاهد نبوده‌اند و همه مجاهدین مسلح نبوده‌اند، و هر کسی که با گروه مسلحی بوده، خود لزوما دست به اسلحه نبرده است و اگر هم برده، باید به سن و سال و موقعیت و فضا و انگیزه‌های عملکردش توجه کرد.

از خود و از مقامات بپرسید: بنابر چه دلایلی گروهی از زندانیانی که هیچ ارتباطی با مجاهدین خلق نداشتند و نه خودشان به مشی مسلحانه معتقد بودند نه سازمانشان، جزو اولین سری اعدام شدگان بودند؟ اسامی کسانی را که مثلا در روز ۵ مرداد ۱۳۶۷ اعدام شده‌اند، بپرسید و پی‌جو شوید که برای چه اعدام شده‌اند. همسر من علیرضا اسکندری (شاپور) از جمله کسانی بود که در این روز اعدام شد. در گواهی فوتی که مسئولان زندان به خانواده همسرم دادند روز ۵ مرداد قید شده است.

آخرین ملاقات من با همسرم (شاپور)، از فدائیان اکثریت، هفت تیر ۶۷ بود. حس می‌کردیم که این آخرین ملاقات است. آخرین ملاقات شاپور با خانواده‌اش ۲۳ تیر۶۷ بود. عده‌ای را از میان زیرحکمی‌ها و دارای حکم بالای ده سال از همان هنگام دستچین کردند، ابتدا به آنان امکان ملاقات دادند، سپس به انفرادی فرستادند. و این در حالی است که هنوز خبر عملیات نظامی مجاهدین نیامده است. دست‌چین‌شدگان را کشتند، اعدام شدنشان همزمان است با انتشار خبر حمله مجاهدین یا پس از آن، اما دست‌چین شدنشان زودتر اتفاق افتاده است.

می‌پرسم: مسئولین وقت زندان‌ها، ازکجا می‌دانستند “فروغ جاویدان” یا “مرصاد” در پیش است؟ از کجا پیش‌بینی می‌کردند که آیت الله خمینی می‌خواهد حکم ویژه‌ای می‌دهد؟ آیا این پیش‌بینی به ابتدای سال ۱۳۶۶ برنمی‌گردد، زمانی که آزار زندانیان تشدید شد؟ آیا اتفاقی است که از سال ۱۳۶۶ به زنان مجاهد می‌گفتند که به زودی اعدامتان خواهیم کرد، در حال که ظاهرا اعدام زنان زندانی معلق شده بود؟

سال ۱۳۶۷ ابعداد پنهان دیگری نیز دارد که کمتر بدان پرداخته شده است. از جمله آنها “شکنجه نماز”است. شکنجه نماز هم با اعدام همراه بود، و دست کم در یک مورد که من خود شاهدش بودم به قتل زندانی منجر شد.

در کتابم “فراموشم مکن” ماجرای “شکنجه نماز” را نوشته‌ام:

کتاب خاطرات زندان عفت ماهباز: فراموشم مکن، نشرباران در سوئد، ۱۳۸۷
کتاب خاطرات زندان عفت ماهباز: فراموشم مکن، نشرباران در سوئد، ۱۳۸۷

در ۷ شهریور ۶۷ اوین سری هفت نفره زندانیانی که در سالن سه بند زنان آموزشگاه زنان بودند، به نزد هیئت مرگ فرستاده شدند. من هم جزو آنان بودم.

«برای دادگاه صدایم زدند:
از راهروی تاریک، به داخل یک اتاق کوچک بردند.
صدایی با تحکم گفت: چشم بندت رو بالا بزن و بنشین.
نشستم. دور اتاق را نگاه کردم. پنج نفر در اتاق بودند. قبل از همه مجتبی حلوایی را با کابلی که در دستش بود دیدم. بعد حسینعلی نیری (رئیس حکام شرع اوین)، مرتضی اشراقی (دادستان انقلاب) و رئیسی (معاون دادستان)، و مصطفی پورمحمدی (نماینده وزارت اطلاعات) را دیدم. آن‌ها دور تا دور اتاق نشسته بودند.
یکی از آن‌ها پرسید: نام؟
– عفت ماهباز.
– نام پدر؟
– سید عیسی.
– مسلمان هستی؟
– پدر و مادرم مسلمانند.
– اتهام؟
– فداییان خلق ایران، اکثریت.
– سازمانت را قبول داری؟
– بله.
– نماز می‌خوانی؟
– نه.
در آن لحظه، محکم و با اعتماد به نفس، بی ترس و تردید حرف می‌زدم و دلم گواهی بدی نمی‌داد.
حسینعلی نیری (خطاب به مجتبی حلوایی) گفت: «برادر؛ ببرینش و در هر وعده نماز شلاقش بزنین تا آدم بشه.»

و پس از آن شلاق بود و شلاق با هر وعده نماز تا اینکه به خاطر عادت ماهیانه مرا یک هفته از شلاق معاف کردند. فشار چنان سنگین بود که من در اندیشه خودکشی بودم.

این “شکنجه نماز” جان یکی از همبندانم را گرفت: سهیلا درویش کهن، دختر ۲۲ ساله، دختری آرام که از هر گونه درگیری اجتناب می‌ورزید. او را زیر شکنجه نماز کشتند، و یا برای رها شدن از عذاب پنج بار در روز دست به خودکشی زد. هر دو حالت یکی هستند. او را به قتل رساندند، سر نماز اعدام کردند. این است آیین‌تان؟ این گونه می‌خواستید و می‌خواهید به اسلامتان دعوت کنید؟

سهیلا درویش کهن − عامل مرگ: شکنجه نماز، سال ۱۳۶۷
سهیلا درویش کهن − عامل مرگ: شکنجه نماز، سال ۱۳۶۷

شکنجه نماز شاید در زندان‌هایی و بندهایی پیشتر وجود داشته، اما به شکل سیستماتیک در مورد زندانیان زن غیرمذهبی همزمان با اعدام‌ها معمول شد. آیا در این باره هم آیت الله خمینی حکم ویژه‌ای داده بود، حکمی برای اینکه کیفر زن مرتد، آن گونه که در شریعت حضرات معمول است، حتما به اجرا درآید؟

اگر بخواهید به حقیقت دست یابید، به ما شاهدان رجوع کنید. از امثال پورمحمدی جز دروغ و انکار چیزی نخواهید شنید.

و این را مطمئن باشید که ما از پا نمی‌نشینیم و مدام حقیقت را بازگو می‌کنیم. و می‌بینید که پرده سکوت دیگر دریده شده است. امیدوارم شما متوجه روند باشید و از مسئولان بخواهید توضیح دهند در آن سالهای خونبار چه گذشته است. ۶۷ سمبل دوران جمهوری اسلامی است.

عفت ماهباز، لندن
efatmahbaz.com


در همین زمینه

مطهری: سئوالاتی درباره اعدام‌های ۶۷ پیش آمده، به جای پاسخ شعار می‌دهند

پاسخ پورمحمدی به نامه مطهری: در زمین دشمن بازی نمی‌کنم

مطهری خطاب به پورمحمدی: درباره اعدام‌های ۶۷ مغالطه نکنید