برای آماده کردن پروندهای به مناسبت بیست و هشتمین سالگرد قتلعام زندانیان سیاسی در تابستان سال۶۷، دو سوال از برخی بازماندگان و دغدغهمندان پرسیده شده است:
- در یادآوریها و یادمانهای اعدامشدگان دهه ۶۰ از جمله اعدامشدگان تابستان ۶۷، بیشتر به قربانی شدن آنها و پایمال شدن حقوق انسانیشان اشاره میشود. اما این کشتهشدگان احتمالا آرمانهایی داشتند و نه مردمی منفعل، که انسانهایی فعال بودهاند. چرا از آرمانهای آنها یادی نمیشود؟ چون آنها شکست خوردند یا اینکه چون آرمانهای آنها و آن جریان وسیع اجتماعی که خاستگاه آن افراد بود هم شکست خورده است؟
- میگویند کشتهشدگان هم خشونتورز بودند و اگر آنان قدرت را به دست میگرفتند با مخالفان خود همان میکردند که بر خود آنان روا داشته شد. در این سخن تا چه حد انصاف و حقیقت نهفته است؟
از کسانی که به این پرسشها پاسخ دادهاند خواسته شده تا درباره فایل صوتی تازه انتشار یافته از جلسه آیتالله حسینعلی منتظری، قائم مقام وقت رهبر سابق جمهوری اسلامی با «هیات مرگ» که سندی تاریخی محسوب میشود هم اظهارنظر کنند.
لادن بازرگان، فعال سیاسی و از خانواده جانباختگان تابستان ۶۷ است. او خواهر بیژن بازرگان است. بیژن بازرگان از اعضای اتحادیه کمونیستهای ایران بود که در جریان قتلعام زندانیان سیاسی در تابستان ۶۷ اعدام شد.
پاسخ لادن بازرگان:
آیا جان باختگان دهه ۶۰ آرمانگرا بودند؟
کشتار زندانیان سیاسی در سال ۶۷ یک فاجعه ملی و خشونتها و جنایتهایی که در سالهای ۵۸-۵۹ و در طول دهه ۶۰ و بهطور کلی در طی حیات این رژیم انجام گرفته، جنایت علیه بشریت است.
شیعیان در روز عاشورا ۷۲ نفر از دست دادند و صدها سال است به بهانه همین ۷۲ نفر کشور ما را به تعطیلی میکشانند، بر سر و سینه خود میزنند، زنجیرزنی و قمهزنی میکنند، دسته و تکیه راه میاندازند و گریه و زاری میکنند، اما ما به عنوان «اپوزیسیون» این رژیم ضد بشری، نتوانستهایم اعدام ناجوانمردانه هزاران جوان ایرانی را به «حافظه جمعی مردم ایران» وارد کرده و این رژیم قرون وسطایی را رسوا کنیم.
ما باید تا ابد درباره این کشتارها، زندگینامه عزیزانی که جان خود را فدا کردند، اثری که فقدان آنان در زندگی نزدیکان، همسران و فرزندانشان و در به قهقرا رفتن کشور ما داشته، حرف بزنیم، کتاب بنویسیم، فیلم بسازیم، نقاشی بکشیم، شعر بسراییم، رقص، تئاتر و موسیقی تولید کنیم.
مگر از دست دادن چنین خیل عظیمی از جوانان و روشنفکران جامعه، کسانی که برای ساختن فردای بهتر حاضر شدند به صحنه آمده، تلاش و فعالیت کنند، مبارزه کرده، هزینه پرداخته، شکنجه و اعدام شوند، شوخی است؟
متاسفانه ما نه تنها نتوانستهایم جنایات رژیم جمهوری اسلامی را که مصداق «جنایت علیه بشریت» است به شکلی شایسته و بایسته افشا کنیم و این رژیم مذهبی قرون وسطایی را مجبور به پاسخگویی کنیم، که خودمان هم وارد بحثهای انحرافی شده و از اینکه در یادمانها و گردهماییهای مختلف تنها به قربانی شدن این جانباختگان اشاره شده و صحبتی از آرمانهای آنان نمیشود شکایت داریم. واقعیت این است که صرفنظر از اینکه این جانباختگان به چه گروه یا دستهای تعلق داشتند یا چه افکار و باورهایی داشتند، همگی به صورت یکسان مورد تعدی و تجاوز قرار گرفته، به جوخههای اعدام سپرده شده یا به دار آویخته شدند.
اجساد آنان در کنار هم در گورهای دستهجمعی به خاک سپرده شده و حقوق انسانی آنها زیر پا گذاشته شده است. هواداران و اعضای گروههای سیاسی مختلف در بیرون از زندان اختلافات فکری و عقیدتی زیادی داشتند، یکدیگر را نقد و افشا کرده یا به تفکر و تجدیدنظر دعوت میکردند، اما در درون زندانها همه در کنار یکدیگر بودند و شب و روز را در کنار هم سپری میکردند.
مهم این نیست که آنها چه عقیده، آرمان یا باوری داشتند. مهم این است که حقوقشان بهعنوان یک دگراندیش، یک فعال سیاسی و یک زندانی عقیدتی زیرپا گذاشته شده است، از داشتن حق وکیل و دفاع از خود محروم بودند و دادگاه های انقلاب به سرپرستی یک آخوند بیمقدار که چیزی از حقوق و قضاوت سرش نمیشد برایشان احکام تعزیر، زندانهای طویلالمدت و اعدام صادر کردند.
بر ماست که از وارد شدن به بحثهای انحرافی و صحبتهایی که موجب تفرقه در میان ما میشود دوری کنیم و از حقوق همه جانباختگان صرفنظر از مرام و آرمانی که داشتند دفاع کنیم.
مراسم یادمان جانباختگان باید به گونهای باشد که هیچکس از شرکت کردن در آن معذب نبوده و احساس نکند که از حضورش به نفع یک گروه یا حزب سیاسی خاص سوء استفاده شده است.
با اینکه رژیم جمهوری اسلامی یک رژیم آرمانگراست، اما سالهاست که با به دست گرفتن همه رسانهها و بوقهای تبلیغاتی چنین وانمود میکند که آرمان و آرمانگرایی واژههایی پلید و بد هستند و هر کس که آرمانگرا باشد یا باید به زندان انداخت شود یا باید از او دوری کرد. خیل عظیمی از جوانان ایرانی که در دهه ۶۰ زندانی کشیده یا اعدام شدند، برای سربلندی ایران، آزادی، دموکراسی و عدالت اجتماعی میجنگیدند و به چنین ارزشهایی از صمیم قلب باور داشتند و برای تحقق این آرمانها به میدان آمده بودند و مبارزه میکردند.
همه آنها از اختناق حاکم بر کشور در عذاب بودند و خواهان مشارکت در امور سیاسی و مملکتی بودند. خمینی در نوفل لوشاتو قول برپایی رژیمی داده بود که در آن همگان آزاد باشند و گفته بود: «حتی احزاب کمونیست هم حق فعالیت خواهند داشت.»
این وعده و وعیدها بود که سبب شد همه گروهها و احزاب سیاسی پشت خمینی جمع شوند. آنان به خمینی اعتماد کردند و باورشان نمیشد که او زیر همه حرفهایی که در مقابل دهها دوربین تلویزیونی زده و در اقصی نقاط دنیا پخش شده بود بزند و با بیشرمی و بدون خجالت بگوید: «خدعه کرده بودم.»
خمینی و هوادارانش ایدئولوگهای بی اخلاقی بودند که آرمانشان برپایی خلافت اسلامی در ایران و جهان بود. خمینی کتاب مقدسش را به دست گرفته و با استفاده از آیات آن میخواست کشور را اداره کند و همه را به بهشت هدایت کند. آرمانهای خمینی در تضاد با خرد انسانی بود اما او تصور میکرد که «الله« او جواب همه خواستههای انسان را در کتاب خود داده و به اندیشیدن و تعقل نیازی نیست و همه باید ولایت او را پذیرفته و از او تقلید کنند.
این حق خمینی و مقلدانش بود که چنین آرمانهایی داشته باشند، اما تحمیل آن به ضرب گلوله و داغ و درفش، زیر پا گذاشتن حقوق انسانی دیگران و …، خلاف همه آن اصولی بود که ملت ایران برای رسیدن به آنها انقلاب کرده بود. با توجه به فضای باز سیاسیای که ایجاد شده بود، همه فکر میکردند با فعالیت سیاسی، نشر اعلامیه و روزنامه، برپایی تظاهرات، شرکت در تدوین قانون اساسی و شرکت در انتخابات میتوانند برای تحقق آرمانهای خود تلاش کنند. اما دریغا که خمینی و مقلدین او در هر قدم با خدعه، دروغ، هوچیگری و ضرب و زور، همه قدرت را به دست گرفتند و حاضر به تقسیم آن با دیگران نشدند.
یکی از اولین اقدامات بعد از انقلاب تضعیف دادگستری، لغو قوانین مدرن و جانشین کردن آن با قوانین شرع اسلام بود. در همین راستا سیدمحمد بهشتی، از نظریهپردازان ولایت فقیه و نخستین رئیس دیوان عالی کشور بعد از انقلاب، لایحه قصاص را به مجلس فرستاد.
پس از طرح این لایحه ۱۱۲ نفر از اساتید حقوق، قضات و وکلای دادگستری در بیانیهای اعتراض و انتقاد خود نسبت به این لایحه را اعلام کردند.
اکثر احزاب و گروههای سیاسی که میدیدند حقوق حقهشان دارد به یغما میرود مجبور شدند در مقابل این رژیم بایستند و با آن مبارزه کنند. به عنوان مثال جبهه ملی ایران به مناسبت یکصدمین سالگرد تولد دکتر مصدق اعلام راهپیمایی کرده و در اعلامیه فراخوان برای این گردهمایی در خرداد ماه سال ۱۳۶۰ نوشت: «انقلاب بزرگ ملت ما که برای نابود کردن استبداد و از بین بردن وابستگی و برچیدن بساط یک رژیم فاسد صورت گرفت، از هدفهای بنیادین خود منحرف شده است. ناامنی، گرانی، بیکاری و اختناق بیداد میکند …. با تعطیل شدن دانشگاهها و محروم شدن کشور از تربیت افراد کارآمد و متخصص، عملا راه وابستگی به قدرتهای استعماری جهان هموار گردیده است. زنان پاکدامن میهن ما مورد انواع تحقیر وتوهین قرار گرفتهاند. امنیت قضایی به کلی از بین رفته و دادگستری در معرض انحلال قرار دارد. با مطرح کردن لوایحی چون لایحه قصاص، لایحه احزاب و لایحه بازسازی، درصدد پایمال نمودن شخصیت انسانی ملت ما هستند. تمام آزادیهای فردی و اجتماعی به وسیله هیات حاکمه مستبد و انحصارگر به زیر پا نهاده شده است … در چنین اوضاع و شرایطی از شما هموطنان و همه نیروها، سازمانها و طبقات مختلف دعوت میکنیم تا در ساعت چهار بعداز ظهر روز دوشنبه ۲۵ خرداد ماه در گردهمایی و راهپیمایی اعتراضی جبهه ملی ایران شرکت نمایید و فریاد اعتراض خود را به گوش جهانیان برسانید.»
صبح روز ۲۵ خرداد، خمینی در سخنرانیای که از رادیو و تلویزیون ایران پخش شد، اخطار شدیدی به جبهه ملی داد و گفت: «ملت مسلمان را دعوت میکنند که در مقابل لایحه قصاص راهپیمایی کنند. یعنی چه؟ یعنی در مقابل نص قرآنکریم راهپیمایی کنند. شما را دعوت به قیام و استقامت در مقابل قرآن میکنند. راهپیمایی در مقابل حکم ضروری اسلام. … جبهه ملی از امروز محکوم به “ارتداد” است.»
مقلدان و چماق به دستان خمینی هم در آن روز به خیابانها آمدند و با چوب، چماق و زنجیر به جان مردمی افتادند که به سمت مناطق اعلام شده برای راهپیمایی در حرکت بودند و اجازه جمع شدن افراد و برپایی تظاهرات را ندادند. صبح همان روز مهدی بازرگان، یدالله سحابی و کاظم سامی در یک نامه مشترک اعلام کردند بهدلیل عدم امنیت و وجود سانسور و ادامه توقیف چند روزنامه، از شرکت در جلسات علنی مجلس خودداری خواهند کرد. چند روز بعد خمینی حکم عزل بنیصدر را از مجلسی که تنها دستچینهای خودش به آن راه پیدا کرده بودند گرفت و پس از فرار بنیصدر و رجوی از ایران به سرکوب و قلع و قمع احزاب و گروههای سیاسی پرداخت.
زیادهخواهیهای خمینی سبب شد پارهای از احزاب و گروههای سیاسی برای دفاع از خود و جلوگیری از سرکوب علیه رژیمی که به ارتش، سپاه و بسیج مجهز بود، دست به مقاومت مسلحانه بزنند. پارهای دیگر هم مجبور به ترک کشور شدند یا عقب نشینی کرده، مخفی شدند.
آنچه که آرمانگرایی در این دوران را برجستهتر میکند، تقابل آرمانها در زندانهاست. بازجوها، زندانبانان و شکنجهگران، ایدئولوگهای اسلامزدهای بودند که برای رضای خدا و رفتن به بهشت زندانیها را شلاق زده و گوشت و پوست بدنشان را تکهتکه میکردند. زندانیان نیز آرمانگراهایی بودند که برای دفاع از آزادیهای فردی و اجتماعی به مبارزه با رژیم برخاسته بودند.
لاجوردی، دادستان کل کشور در اوائل دهه ۶۰، زندان اوین را «ندامتگاه» میخواند و مطمئن بود که میتواند زندانیها را با زور و فشار مجبور به توبه و پشیمانی کند. شب و روز در زندانها با بلندگو قرآن و نوحه پخش میکردند، با کتک و شلاق از زندانی میخواستند توبهنامه امضا کند، نماز بخواند و روزه بگیرد. خمینی و یارانش فکر کرده بودند با کتک و تعزیر، فشار و اعدام میتوانند آرمانهای خود را به دیگران تحمیل کنند و به این وسیله برتری اندیشه خود را ثابت کنند. نتیجه این فشارها این شد که تعداد زیاد زندانیانی که حتی حکم زندانشان هم تمام شده بود، چون زیر بار نوشتن توبهنامه و مصاحبه نمیرفتند، کماکان در زندان باقی مانده و به اصطلاح «ملیکشی» کنند.
از سال ۱۳۶۵ جریانی در میان زندانیان سیاسی در داخل زندانهای رژیم آغاز شد که خواهان «آزادی بیان و نفی تفتیش عقاید» بود. اولین مبارزه این جریان از اعتصاب غذای سالن ۳ زندان اوین آغاز شد. در سال ۱۳۶۵ بیش از ۳۰۰ نفر از گروههای مختلف در این سالن زندانی بودند. مزدوران رژیم اما در یک یورش ناگهانی عدهای از زندانیان این بند را به زندان انفرادی منتقل کردند. زندانیان باقیمانده سالن ۳، در اعتراض به این یورش و برای رهایی همبندیهایشان از زندان انفرادی، دست به اعتصاب غذا زدند. این اعتصاب غذا ۳۰ روز ادامه داشت و سرانجام رژیم مجبور شد کسانی را که به انفرادی منتقل کرده بود، دوباره به بند عمومی منتقل کند. این پیروزی سبب شد که دیگر زندانیها در مقابل سوال «در چه رابطهای دستگیر شدهای؟» نگویند «منافقین» و یا «گروهکها» بلکه اسم اصلی جریانی را ببرند که به دلیل هواداری از آن دستگیر شده بودند.
جو اختناق و فشار در داخل زندان شکسته بود. زندانیان با پافشاری به آزادی عقیده و آزادی بیان، با شهامت در مقابل سوال «اتهام»، اسم جریانی را که به آن وابسته بودند میآوردند و این خود شکستی بزرگ برای رژیمی بود که ادعا داشت زندانهایش دانشگاه و ندامتگاه است و هر کسی که دستگیر میشود تحت تاثیر ایدئولوژی برتر «اسلامی» به راه راست میگرود.
رژیمی که «قبر و قیامت» را در زندانها برپا کرده و از تمام شیوههای فشار و سرکوب برای شکستن زندانیها استفاده کرده بود، زندانیانی داشت که نه تنها در ماه رمضان آشکارا روزهخواری میکردند، بلکه از زندانبانان میخواستند که در هنگام ناهار به آنان غذای گرم بدهند.
ماه رمضان سال ۱۳۶۶ به تابستان افتاده بود و رژیم غذای همه زندانیان را در هنگام سحر و افطار تحویل میدادند. به دلیل گرمی هوا کسانی که مایل به خوردن سهم خود در هنگام ظهر بودند غذایشان فاسد میشد. زندانیان چپ در زندان گوهردشت تصمیم گرفتند برای اثبات هویت سیاسی خود از زندانبانان بخواهند که در هنگام سحر تنها به تعداد کسانی که روزه میگرفتند غذا تحویل دهند و به بقیه در هنگام ظهر غذای گرم بدهند. زندانبانان زیر بار نرفتند و زندانیان چپ برای رسیدن به این خواست اعتصاب کرده و حاضر به تحویل گرفتن غذا نشدند. این اعتصاب غذا ۱۷ روز طول کشید و در این مدت زندانبانان فروشگاه زندان را بستند تا مقاومت زندانیها را درهم بشکنند. زندانیهای مجاهد با اینکه خودشان روزه میگرفتند و در این اعتصاب شرکت نکرده بودند، با تقسیم کنسروها و خوراکیهای خشکی که داشتند به کمک زندانیان چپ آمده و به پایداری آنان برای رسیدن به این خواسته کمک کردند.
رژیمی که در بیرون از زندان مردم را به جرم روزهخواری شلاق میزد، در ماه رمضان سالهای ۱۳۶۶ و ۱۳۶۷ مجبور شد برای زندانیانی که سالها در اسارت به سر برده و قرار بود ادب شوند و توبه کنند، ناهار سرو کند.
همین مقاومتها، ایدئولوژی رژیم را نپذیرفتنها و پا فشردن بر عقاید و آرمانها بود که خمینی و مقلدانش از آن وحشت داشتند و بیزار بودند. به طور کلی در طول تاریخ همه دیکتاتورها از کسانی که جرات کرده به گونه دیگری بیاندیشند هراس داشته و در فکر قلع و قمع آنان بودهاند.
در تابستان سال ۱۳۶۷ رژیم در پی توابسازی و متنبه کردن نبود بلکه تنها خواهان حذف فیزیکی مخالفان سیاسی خود بود. یکی از جان به در بردگان از این جنایت علیه بشریت برایم تعریف کرد که «بند آنها در زندان گوهردشت از جمله معدود بندهایی بود که با مورس از دلیل حضور هیات مرگ در زندان آگاه شده بود. آنان تا صبح بیدار ماندند و در پایان تصمیم گرفتند هر کس به طور فردی هر گونه که مایل است به سوالات هیات مرگ جواب بدهد. منصور نجفی شوشتری و بیژن بازرگان با هم در مقابل هیات مرگ قرار گرفتند. وقتی که هیات مرگ از بیژن پرسید آیا به خدا اعتقاد داری یا نه و آیا نماز میخوانی یا نه؟ او فریاد کشید که جمع کنید این بساط تفتیش عقاید را. من به آزادی اندیشه باور دارم و به این سوالات قرون وسطایی و دوران انگیزاسیون پاسخ نخواهم داد. منصور هم جواب منفی داده بود. بیژن خندان از اتاق خارج شده و به بقیه گفته بود زدم وسط خال. اندکی بعد هر دوی آنها به همراه عدهای دیگر به آمفیتئاتر زندان گوهر دشت برده شده و به دار آویخته شدند.»
در واقع بیژن با جوابی که داده ثابت کرده است که این رژیم ضدبشری آنان را تنها به دلیل عقایدشان به دار میکشد و این در تاریخ مبارزات مردم ایران برای رسیدن به آزادی ثبت شده است. همین استقامتهای امثال بیژن بازرگانهاست که عدهای از چماق بهدستان سابق این رژیم را وادار کرده از خانوادههای زندانیان کشتار سال ۶۷ عذرخواهی کرده و با شیادی بگویند ببخش اما فراموش نکن.
جالب اینجاست که مقلدان خمینی که هنوز هم در رویای «برگشتن به دوران طلایی امام» هستند و خواهان «اجرای بیتنازل قانون اساسی جمهوری اسلامی» (همان قانون اساسی متحجر و تبعیضآمیزی که در آن «دین رسمی» اعلام شده و همه قوانین باید بر طبق «اصول اسلامی» باشد)، حتی در این معذرتخواهی هم که بعد از ۲۸ سال ارائه شده صادق نیستند و در آن میان اسیران اعدامشده تبعیض قائل شده و اعلام میکنند که این عذرخواهی شامل «مجاهدینی» که اسیر دست این رژیم بوده و از دادگاههای آن حکم داشتند نمیشود.
آنها هنوز هم اعدام هزاران جوان ایرانی را توجیه میکنند، شرکت فعال خود در این سرکوبها را انکار کرده و حاضر نیستند بپذیرند «اسیر کشی» و «احکامی که بدون حضور وکیل یا اجازه دفاع متهم از خود صادر شده» خلاف قوانین حقوق بشری و مصداق «جنایت علیه بشریت» است.
در تمام طول دهه ۶۰ بسیاری از زندانیانی که اسیر رژیم جمهوری اسلامی بودند با وجود شناختی که از بیرحمی و شقاوت این رژیم داشتند بر روی اصول خود پافشاری کرده و از آزادی عقیده دفاع کردند. به همین دلیل سرکوب دگراندیشان، آرمانگراها و متفکران از روز اول انقلاب در دستور کار خمینی و مقلدانش قرار داشت و از سال ۱۳۶۶ با دادن پرسشنامههایی به زندانیان و تفکیک آنان بر اساس اعتقادات و مدت حکمشان، زمینه را برای «اسیر کشی» آماده کرده بودند.
پس از «سرکشیدن جام زهر»، تاریکاندیشان رژیم تصمیم گرفتند با به دار کشیدن این خیل عظیم از متفکران و دگراندیشان ایرانی پایههای استبداد خود را چند صباحی محکمتر کنند. برای تحقق این رویا خمینی در حکم ششم مرداد سال ۱۳۶۷خود دستور کشتن اسرا و زندانیان را صادر کرد و نوشت: «کسانی که در زندانهای سراسر کشور بر سر موضع نفاق خود پافشاری کرده و میکنند، محارب و محکوم به اعدام میباشند … رحم بر محاربین، سادهاندیشی است. قاطعیت اسلام در برابر دشمنان خدا از اصول تردیدناپدیر نظام اسلامی است. امیدوارم با خشم و کینه انقلابی خود نسبت به دشمنان اسلام، رضایت خداوند متعال را جلب نمایید. آقایانی که تشخیص موضوع به عهده آنان است، وسوسه و شک و تردید نکنند و سعی کنند “اشدا علیالکفار” باشند … هرکس در هر مرحله اگر بر سر نفاق باشد حکمش اعدام است، سریعا دشمنان اسلام را نابود کنید.»
امروز اما عدهای راه افتادهاند و قصد تطهیر چهره خشن و خونخوار امامشان را دارند. آنان نه تنها از جنایتهای گذشته خود و امامشان ابراز پشیمانی نمیکنند، بلکه درصدد محکوم کردن جانباختگان هستند و میخواهند آنان را مسبب مرگ خودشان بدانند!
تنها یک رژیم اسلامی میتواند تا این درجه بیشرم باشد.
آنها فکر میکنند که با این ترفندها میتوانند جلوی آرمانخواهی و مبارزات نسل جدید را بگیرند، غافل از اینکه تاریخ نشان داده که هیچ استبدادی تا ابد پایدار نیست و بشر همیشه به سمت آزادی و عدالت در حرکت است. آرمانهای جانباختگان دهه ۶۰ چیزی نیست که با مرگ آنان نابود شود. این آرمانها، آرمانهایی جهانشمول است و همه مردم دنیا به سمت آن در حرکتند. تاریخ مبارزات مردم کشورهای مختلف مانند انقلاب فرانسه، مبارزات مردم آفریقای جنوبی، مبارزات سیاهان آمریکا برای رسیدن به حقوق برابر و … به ما نشان میدهد که دموکراسی و آزادی بر روی دریای خون به دست آمده و برای رسیدن به آن باید تلاش و کوشش کرد.
جانباختگان و همه کسانی که به نوعی علیه این رژیم مبارزه کردهاند، پیروز این نبردند، چون آرمانهای والایی داشتند که ارزش جان فدا کردن داشت، اما خط امامیهای دیروزی و اصلاحطلبان امروزی چشم باز کرده میبینند که آرمانهای آنها، آرمانهایی غیرانسانی، غیرعقلانی و غیرقابل اجرا بوده و نمیدانند با تضادی که با آن درگیرند و مثل خوره روحشان را میخورد، چگونه باید مقابله کرده و آن را توجیه کنند.
تجربه مبارزات مردم ما از دوران مشروطیت تا به امروز باید به ما ثابت کرده باشد که باید از حقوق همه انسانها جدای از باور فکری و آرمانهایشان دفاع کنیم و اجازه ندهیم هیچ نوع سیستم سیاسی در کشور ما قوانینی تصویب کند که بر پایه آن بتوان انسانها را به بند و زنجیر بکشد و مانع فعالیتها و مبارزات سیاسی آنان بشود. ت
تلاش ما باید این باشد که اجازه ندهیم فعالیت سیاسی، مخالفت با رژیم در قدرت و دگراندیشی جرم محسوب شود و بتوان آن را ممنوع کرد. حقوق بشر و منشور آن یک دستاورد بزرگ بشری است و ما باید آن را پاس بداریم و برای محقق شدن بند بند آن تلاش کنیم.
آیا جانباختگان دهه ۶۰ خشونتورز بودند؟
در بهمن ماه ۱۳۵۷ خمینی دادگاه انقلاب را به موازات دادگاههای حقوقی ایران تشکیل داد و صادق خلخالی، حجت الاسلامی را که کمترین تحصیلات حقوقیای نداشت به ریاست این دادگاه برگزید. این حرکت بر خلاف همه تلاشهای یکصد ساله مردم ایران برای ایجاد «عدالتخانه» یا «ایوان مظالم» بود.
ایرانیان از زمان ناصرالدین شاه به فکر ایجاد یک قوه قضاییه مستقل و اجرای عدالت بودند. دادگاههای ایران در زمان شاه به وسیله قاضیها، دادستانها و وکلای تحصیل کرده که با اصول حقوق، قوانین جزایی و بینالمللی آشنا بودند اداره میشد و قوانین زیادی به صورت مدون تصویب شده بود. تاسیس نهادی بهنام «دادگاه انقلاب» که از متون اسلامی استفاه کرده و احکام الهی صادر میکرد، در واقع جهشی بیسابقه به عقب و مبنای زیر پا گذاشته شدن حقوق انسانی ایرانیان بود. این دادگاه به خمینی و یارانش این فرصت را داد تا از بهمن سال ۱۳۵۷ مخالفان خود را بدون طی کردن روند قانونی و تشریفات حقوقی با دادن فتوا و احکام اسلامی به رگبار ببندند.
اعدامهای فراقضایی از ۲۷ بهمن ماه سال ۱۳۵۷با اعدام چهار ارتشبد ارتش شاهنشاهی شروع شد و بنا بر گزارش سازمان عفو بینالملل تا اسفند سال ۱۳۵۸ حداقل ۴۳۸ نفر از ارتشیان، وزرا و وابستگان رژیم شاه با احکام دادگاه انقلاب تیرباران شدند.
ملایان و خط امامیها پس از تیرباران وزرا و ارتشیان شاه، کردستان و ترکمنصحرا را به خاک و خون کشیدند و بر طبل جنگ کوفتند و با نادانی و شعارهای توخالی خمینی مبنی بر «صدام کافر است» و «مردم عراق باید علیه او قیام کنند و ما هم حمایتشان خواهیم کرد»، مسبب شروع جنگ خانمانسوز ایران و عراق شدند.
نشریات و روزنامههای مستقل را به ضرب چوب و چماق تعطیل کردند و سپس به سرکوب گروهها و احزاب سیاسی پرداختند.
با کشتار دستهجمعی زندانیان سیاسی در تابستان سال ۶۷ اما رژیم جمهوری اسلامی معنا و مفهوم دیگری به «جنایت علیه بشریت» و «اسیر کشی بر پایه فتوا و احکام الهی» داد.
ترورهای خارج از کشور، قتلهای زنجیرهای، به خاک و خون کشیدن کوی دانشگاه در سال ۷۸، سرکوب جنبش سبز در سال ۸۸ و اعدامهای بیرویه در دولت روحانی که قرار بود دولت «تدبیر و امید» باشد، نمونههای دیگری از خشونت و جنایت در نظام جمهوری اسلامی هستند.
رژیم جمهوری اسلامی تا به امروز سیاست سکوت، انکار و توجیه را در رابطه با این جنایات در پیش گرفته و حاضر به پاسخگویی نیست. سران دیروز و امروز این رژیم نه تنها از پاسخگویی طفره میروند، بلکه با بیشرمی گفتمانی را آغاز کردهاند که در آن قربانیان زیر سوال رفته و در جایگاه متهم قرار میگیرند. آنان اصرار دارند جانباختگان را آرمانگراهای خشونتورز معرفی کرده و بگویند که اگر آنان هم قدرت را به دست میگرفتند با مخالفان خود همین رفتار را میکردند.
تحریف کنندگان تاریخ که در جنایات ۳۷ ساله رژیم جمهوری اسلامی شرکت مستقیم داشته و دارند، نه تنها حقایق را پنهان کرده و حاضر به مسئولیتپذیری و پاسخگویی نیستند، بلکه تلاش دارند با تهمت زدن به جانباختگان، قبح و زشتی جنایات خود را کمرنگتر نشان دهند.
واقعیت اما این است که خشونت در کشور ما از روزی شروع شد که خمینی به ایران بازگشت، بنیان یک حکومت دینی و اسلامی را پایهگذاری کرد و با استفاده از قرآن و کتب فقهی، عبارات «مفسد فیالارض، محارب، منافق، مرتد، کافر، یاغی، باغی، تواب، ضدانقلاب و …» را وارد فرهنگ سیاسی و قضایی کرد.
خمینی و یارانش تلاش میکردند همه را «به راه راست» هدایت کنند و نه تنها مدعی دنیای مادی بودند بلکه دنیای معنوی شهروندان را هم زیر نظر داشتند. آنان تنها به دنبال قدرت سیاسی نبودند، بلکه خواهان «متنبه» و «ارشاد کردن» همه بودند.
مرتجعان جمهوری اسلامی دگراندیشی و دگراندیشان را برنمیتابیدند. «حزباللهیهای اول انقلاب» که فریاد «خمینی ای امام»شان گوش فلک را کر کرده بود، از روزی که خمینی وارد ایران شد بساط تفکر و تعقل را تعطیل کرده و فقط گوش به فرمان امامشان بودند. برایشان فرقی نمیکرد که او چه میگوید و هر چه که میگفت را لازمالاجرا میدیدند. از روزی که خمینی به ایران بازگشت، ستیزهجویی، قساوت، سبعیت و بینزاکتی در سخنانش موج میزد. بدنه اصلی سخنرانیهای خمینی بعد از ورود به ایران خشونتورزی و دعوت به خشونت بود.
نظام جمهوری اسلامی تمام سخنرانیهای خمینی را در ۲۱ جلد به نام «صحیفه امام» جمع کرده که بالغ بر ۱۱ هزار و ۱۷۰ صفحه است و به صورت چاپی یا اینترنتی در سایتهای مختلفی از جمله rouhollah.com به زبانهای مختلف در دسترس است. فیلم سخنرانیهایش هم در شبکههای اینترنتی موجود است. انکار وقایع تاریخی در عصر اینترنت و ماهواره عملا امکانپذیر نیست.
خمینی در زیر درخت سیب در نوفل لوشاتو پاریس نشست و قول ایجاد یک حکومت دموکراتیک را داد که در آن همه احزاب حتی کمونیستها آزاد باشند، اما زمانی که پایش به ایران رسید با کمک خط امامیهای سابق و اصلاحطلبان امروزی که مقام او را به امامت رسانده، ولایت او را پذیرفته و خود را مریدان او تلقی میکردند، به قلع و قمع هر صدای معترضی پرداخت و با چاقو و زنجیر به جان مخالفان و دگراندیشان افتاد.
رژیم جمهوری اسلامی مخالفان خود را به خشونتورزی متهم میکند، در حالی که خمینی و یارانش مسبب و بانی خشونت و ستمگری بودند و اسناد آن در جای جای اوراق تاریخ ایران موجود است.
رژیمی که اجازه برپا کردن میتینگ و برگزاری راهپیمایی به مخالفان خود نمیداد و هنوز هم نمیدهد، با بیشرمی قلب تاریخ میکند و قصد تخریب چهره مخالفان خود را دارد، اما ردپای دروغهای این رژیم را میتوان در نشریات و اعلامیههای احزاب و گروههای مختلف آن دوران دید که درباره بسته شدن فضای سیاسی هشدار داده بودند. آنها خواهان تحقق یافتن وعدههای انقلاب بودند.
زمانی که رژیم در قدرت ابتداییترین آزادیهای مردم را از بین میبرد و خبری از قانون و حقوق بشر نیست، مردم برای حفظ حقوق خود هیچ راهی جز توسل به زور ندارند. درواقع این حاکمیت بود که با خودکامگیهای خود احزاب و گروههای سیاسی را به سمت مبارزه مسلحانه سوق داد. مسئولیت همه آشوبهای آن دوران و جانهایی که از هر دو طرف دعوا در بمبگذاریها، ترورها، درگیریها و مبارزات مسلحانه فنا شده به عهده دولت در قدرت و ولیفقیه آن و احکام و فتواهایش است و همچنین کسانی که آنها را اجرا کردهاند؛ نه به دوش جانباختگان.
به قول بیژن جزنی «در کشوری که همه درهای دموکراسی بسته میشود و همه درهای آزادی مسدود میگردد، اسلحه زبان به سخن میگشاید.»
جمهوری اسلامی با به دست گرفتن همه رسانههای عمومی، نشریات و بوقهای تبلیغاتی دیگر ۳۰ و چند سال است تاریخ را تحریف کرده و مخالفان خود را به دلیل به دست گرفتن اسلحه علیه نظام به خشونتورزی متهم میکند.
واقعیت اما این است که تا سال ۱۳۶۰ که همه احزاب سیاسی آزاد بودند و میتوانستند فعالیت کنند و روزنامههای خود را انتشار دهند، کسی اسلحه به دست نگرفته بود (بهجز در کردستان که دلایل خاص خود را داشت و از موضوع این مطلب خارج است).
این خودکامگی، سرکوب و فشار رژیم بود که پارهای از احزاب و گروههای سیاسی را به سمت مبارزه مسلحانه سوق داد. نلسون ماندلا و عده دیگری از رهبران برجسته مبارزات مردم آفریقای جنوبی علیه رژیم نژادپرست، به جرم مبارزه مسلحانه علیه نظام آپارتاید دستگیر شده و حکم زندان ابد گرفته بودند. ماندلا در محاکمه معروف خود در دادگاه چهار ساعت تمام در دفاع از خود سخنرانی کرد و ضمن تایید اینکه قصد سرنگونی رژیم را به زور اسلحه داشته، از تصمیم خود و یارانش در ایجاد شاخه نظامی برای حزب “کنگره ملی آفریقا” دفاع کرده و گفت: «زمانی که رژیم در قدرت جواب تمام خواستههای صلحآمیز ما را با زور و سرکوب میدهد این یک پندار واهی و یک تصور غیر عقلانی است که انتظار داشته باشیم ما رهبران مبارزات مردم آفریقا برای رسیدن به آزادی و تساوی حقوق تنها از شیوههای صلحآمیز و مبارزات غیرخشونت آمیز استفاده کنیم. تنها هنگامی که همه تلاشهای صلحآمیز ما شکست خورد و کانالهای مبارزات غیرخشونتآمیز نظیر راهپیمایی و نافرمانیهای مدنی از مردم گرفته شد حزب ما تصمیم گرفت به شیوههای خشونتآمیز به عنوان فرمی از مبارزه سیاسی روی بیاورد.»
ماندلا در تمام ۲۷ سالی که در زندان بود حاضر نشد مبارزه مسلحانه را محکوم کند. در سال ۱۹۸۵، بوتا، رییسجمهوری وقت آفریقای جنوبی به ماندلا پیشنهاد کرد که «استفاده از خشونت در مبارزه سیاسی» را محکوم کند تا او ترتیب آزادیاش را از زندان بدهد، اما ماندلا این پیششرط را نپذیرفت و در جواب گفت: «این چگونه آزادیای است که به من پیشنهاد میشود در حالی که کنگره ملی آفریقا، حزب سیاسیای که من به آن وابستهام، اجازه فعالیت ندارد؟ تنها یک انسان آزاد میتواند وارد مذاکره بشود. یک اسیر نمیتواند هیچ قراردادی را بپذیرد.»
این جواب دندانشکن سبب شد ماندلا پنج سال بیشتر در زندان بماند. سرانجام در سال ۱۹۹۰ دولت وقت آفریقای جنوبی به دلیل اوج گرفتن مبارزات مسلحانه و خطر جنگ داخلی مجبور شد همه قوانین تبعیضآمیز و نژادپرستانه را ملغی کند، فعالیت احزاب سیاسی از جمله کنگره ملی آفریقا و احزاب کمونیست را آزاد اعلام کند، همه زندانیان سیاسی از جمله ماندلا را بدون هیچ قید و شرطی آزاد کند و قول یک انتخابات آزاد و عادلانه را بدهد که در آن همه اقشار مردم از هر نژاد و رنگی اجازه رای دادن داشته باشند.
ماندلا در روز آزادی خود برای جمعیت مشتاقی که به استقبال او آمده بودند سخنرانی کرد و گفت که گرچه کنگره ملی آفریقا خواهان صلح و آشتی با اقلیت سفیدپوست است، اما این حزب مبارزه مسلحانه به عنوان نوعی از مقاومت را نفی نکرده و این حق را برای خود قائل است که در مقابل خشونتهای رژیم از خود و هوادارانش دفاع کند.
جوانان ایرانی در دهه ۶۰ هم درست در وضعیتی مشابه مبارزان آفریقای جنوبی قرار داشتند و چارهای جز دفاع از خود و به دست گرفتن اسلحه نداشتند. خطر توجیه کردن جنایات انجام شده تحت عناوین «مخالفان ما خشونتورز بودند»، «کشور در حال جنگ بود» ، «مجاهدین به مرزها حمله کرده بودند»، «آقای فلانی زیادی خشونت میکرد» و …، این است که به مردم اینگونه تفهیم میشود که این جنایات در آن مقطع زمانی اجتنابناپذیر بوده و پیگرد قانونی ندارد.
با این مغلطهها شما دست همه را برای هرگونه سرکوب و جنایت باز میگذارید و اجازه تکرار این جنایتها را تحت شرایط مشابه میدهید. وقتی که مشتی ایدئولوگ اسلامزده کشور را بر طبق اصول دینی خود اداره کنند و حقوق حقه مردم را زیر پا بگذارند، کشور به قهقرایی میرود که امروز شاهد آن هستیم. وقتی که شعار شما این باشد که «هدف، وسیله را توجیه میکند» و «باید دید مصلحت نظام چیست»، به هر بیاخلاقیای تن خواهید داد و کشور را به سمت نابودی میکشانید.
رژیم جمهوری اسلامی تلاش دارد با مطرح کردن گفتمانهای اینچنینی اپوزیسیون را به حالت دفاعی انداخته و اجازه ندهد که نیروهای سیاسی وقت تلاش خود را صرف مبارزه با رژیم کنند. به جای اینکه ما درگیر چنین بحثهای غیرمنطقیای شویم، باید با اعدام مخالفت کنیم و آن را «جنایت دولتی» بنامیم. ما باید انسان را موجودی حقمدار بشناسیم و به همه حقوق انسانی او از جمله حق زیستن احترام بگذاریم. در نگاه ما انسان باید دارای ارزش باشد و با این باور نه تنها امپریالیسم یا جمهوری اسلامی، بلکه هر نظام سیاسیای که انسان را به عنوان ابزاری برای رسیدن به اهداف خود مورد سوء استفاده قرار دهد، نفی کنیم.
کشور ما از اعضای بنیانگذار سازمان ملل و از امضا کنندگان منشور آن در سال ۱۹۴۸ است و بر طبق قوانین بینالمللی ایران موظف است به مبانی اصولی این سازمان پایبند بوده و ترویجکننده مفاد آن باشد. ما باید فضایی ایجاد کنیم که دیگر هیچ یک از نظامهای سیاسی آینده ایران نتوانند این اصول را زیر پا گذاشته، حقوق انسانی ما را پایمال کنند.
یکی از اصول منشور جهانی حقوق بشر «اصل پذیرفتن شان ذاتی انسان و تساوی لایتجزای حقوق همه انسانها و آزادی، عدالت و صلح برای همه در جهان است.»
این منشور همچنین میگوید که «همه انسانها از حقوق مساوی و آزادی برخوردارند بدون توجه به اینکه چه نژاد، رنگ، جنسیت، زبان، مذهب، اعتقادات سیاسی و اندیشهای دارند یا از چه طبقه اجتماعیای هستند.
این اصول باید اولین خواستههای ما در هر نوع نظام سیاسیای باشد که برای رسیدن به آن تلاش میکنیم. گفتمانی که بر پایه حقوق بشر باشد تنها نفی جمهوری اسلامی نیست، بلکه یک گفتمان ایجابی یا اثباتی است. یک گفتمان نفی نیست بلکه طرح و برنامه کاری به سوی فرداهای بهتر است.
اگر ما این اصول را بپذیریم از لحاظ حقوقی حقوق بینالملل را در کنار خود خواهیم داشت نه فقه و قوانین الهی را. اولی انسان را موجودی حقوقمدار میشناسد و دومی انسان را موجودی بنده و برده خدا.
به این ترتیب گفتمان ما حقوق بشری و جهانی خواهد بود در حالی که گفتمان آنان گفتمان طبقه حاکمیست که برای نگهداری و اعمال قدرت در سیستم سیاسی، از احساسات مذهبی مردم سوءاستفاده میکند.
ما خواهان عدالت خواهیم بود و این عدالت را بر پایه مبانی حقوق بشر خواهیم خواست، آنان خواهان «عدل علی» و «جنگ با کفار» و «کشتن مخالفان، منافقین، کافران، مرتدان و …» خواهند شد. گفتمان ما یک گفتمان نفی اعدام، نفی کشتار، نفی شکنجه، نفی زیر پا گذاشتن کرامت انسانی خواهد بود و گفتمان آنان قصاص، سنگسار، حد، تعزیر، و دیه.
ما باید به دنبال پاسخگو کردن تصمیمگیران سیاسی و کسانی باشیم که در آن دوران در قدرت بودند. ما باید بدنبال روشن کردن افکار عمومی باشیم تا عوامل اجتماعی و فرهنگی سیاسی را که موجب این کشتارها میشود، از بین ببریم. ما داد میخواهیم و این دادخواهی ریشه در کینه و انتقام ندارد، بلکه در پی کشف حقیقت است.
برخی موارد مورد اشاره در متن:
- صحبتهای بنیصدر
- در روز ۲۵ خرداد ۱۳۶۰ بر جبهه ملی ایران چه گذشت؟ گزیدهای از خاطرات دکتر حسن موسویان، رییس هیات اجراییه جبهه ملی
- روزنامه کیهان ۲۵ خرداد ۱۳۶۰: وقتی جبهه ملی مرتد شد
- یکی از جان بدربردگان از کشتار زندانیان سیاسی در سال ۶۷ داستان را برایم تعریف کرد و نخواست که نامش فاش بشود. این داستان در کتاب «نه زیستن، نه مرگ» از ایرج مصداقی هم نقل شده است.
- حاج داوود، رییس زندان قصر در سال ۱۳۶۲ شیوه شکنجه قبر (یا قیامت، تخت، تابوت، جعبه، دستگاه) را ابداع کرد. روشی که در آن زندانی در میان تختههای نئوپان که از سه طرف او را احاطه کردهاند (به طول دو متر و عرض و ارتفاع حدود ۸۰ سانتیمتر)، با چشمبند و در سکوت مطلق -که در هنگام غذا خوردن هم نمیبایست صدای برخورد قاشق با ظرف به گوش میرسید- به صورت مستمر و بدون هیچگونه تماسی با سایر زندانیان باید در یک حالت مینشست. این شکنجه طاقتفرسا بسته به مقاومت زندانی ادامه مییافت تا زمانی که مقاومت او بشکند و حاضر به اعلام انزجار علیه گروه و دوستان خود باشد. در مورد زندانیان مقاومتر این زمان آنقدر ادامه مییافت که بسیاری از قربانیان آن سلامت روحی و روانی خود را برای همیشه از دست دادهاند. در تمام مدت از بلندگوها سخنرانیهای مذهبی، اذان ، قرآن یا بعدترها مصاحبه افرادی که بریده بودند، پخش میشد. در این شکنجه، هدف تحت اختیار گرفتن تمامی حواس و تحرک زندانی و به طبع آن تمامی تفکر و اراده او بود، در حالی که حس شنوایی زندانی این مطالب را دریافت میکرد، حواس دیگر او کاملا محدود شده و تحت اختیار شکنجهگر بودند. شهرنوش پارسیپور، نویسنده ایرانی، از افرادیست که در بهار سال ۱۳۶۳ قیامت را تجربه کرده است. او در کتاب «خاطرات زندان» مینویسد که شخص حاج داوود به او گفته است، باید به «دستگاه» برود، نامی که حاج داوود خود به تختها داده بود، زیرا که آنها را دستگاه آدمسازی یا توابسازی میدانست: در هر گور یک زندانی با چادر و چشمبند، رو به دیوار نشسته بود. زندانی نخست با فاصلهای از دیوار نشسته بود که حدود ۲۰ سانتیمتر از آن فاصله داشت و زندانی بعدی در انتهای گور، با فاصله دو متر از دیوار مینشست و همین جریان تا انتهای دیوار ادامه داشت. بدین ترتیب زندانیان نسبت به هم یک زیگزاگ را تشکیل میدادند.
- کتاب کلاغ و گل سرخ، نوشته مهدی اصلانی
- یکی از جان بدربردگان از کشتار زندانیان سیاسی در سال ۶۷ داستان را برایم تعریف کرد و نخواست که نامش فاش بشود.
- چندین نفر از نجاتیافتگان کشتار زندانیان سیاسی در سال ۱۳۶۷ به تفصیل درباره پرسشنامهها صحبت کردهاند. همچنین در کتاب «نه زیستن، نه مرگ» نوشته «ایرج مصداقی» این موضوع مکتوب شده است.
- متن فرمان خمینی و دستور قتل عام زندانیان سیاسی در تابستان ۶۷