برای آماده کردن پروندهای به مناسبت بیست و هشتمین سالگرد قتلعام زندانیان سیاسی در تابستان سال۶۷، دو سوال از برخی بازماندگان و دغدغهمندان پرسیده شده است:
- در یادآوریها و یادمانهای اعدامشدگان دهه ۶۰ از جمله اعدامشدگان تابستان ۶۷، بیشتر به قربانی شدن آنها و پایمال شدن حقوق انسانیشان اشاره میشود. اما این کشتهشدگان احتمالا آرمانهایی داشتند و نه مردمی منفعل، که انسانهایی فعال بودهاند. چرا از آرمانهای آنها یادی نمیشود؟ چون آنها شکست خوردند یا اینکه چون آرمانهای آنها و آن جریان وسیع اجتماعی که خاستگاه آن افراد بود هم شکست خورده است؟
- میگویند کشتهشدگان هم خشونتورز بودند و اگر آنان قدرت را به دست میگرفتند با مخالفان خود همان میکردند که بر خود آنان روا داشته شد. در این سخن تا چه حد انصاف و حقیقت نهفته است؟
از کسانی که به این پرسشها پاسخ دادهاند خواسته شده تا درباره فایل صوتی تازه انتشار یافته از جلسه آیتالله حسینعلی منتظری، قائم مقام وقت رهبر سابق جمهوری اسلامی با «هیات مرگ» که سندی تاریخی محسوب میشود هم اظهارنظر کنند.
شورا مکارمی از خانواده اعدمشدگان تابستان ۶۷ است. او فرزند فاطمه زارعیست. فاطمه زارعی، عضو جنبش معلمان مسلمان وابسته به سازمان مجاهدین خلق بود. او ۲۵ خرداد ۱۳۶۰ در شیراز بازداشت و در حالی که در دادگاه به ۱۰ سال حبس محکوم شده بود در تابستان ۱۳۶۷ اعدام شد.
شورا مکارمی دستنوشتههای پدربزرگش را با عنوان «دفتر عزیز» که در مورد سرنوشت خاله و مادرش است به زبان فرانسوی منتشر کرده است.
پاسخ شورا مکارمی:
از چهره قربانی بودن به درآییم بی آنکه عضو گروهی بشویم
۱. در مراسم یادمانی که از چند دهه پیش در کشورهای مختلف برگزار میشود، خاطره کشتهشدگان حضوری بارز دارد. منتها در فضای نوین شبکههای مجازی عمومی و رسانهای، خاطره جمعی پیرامون قتل عام جمعی دور میزند، حال آنکه به جای بازگویی مکرر رویداد، هنوز خود واقعیت جای مشخص شدن دارد.
امروز برای به رسمیت شناخته شدن این قتل عام از ابزاری قضایی برخورداریم، همچنانکه از امکان توصیف آن بهعنوان «جنایت علیه بشریت» (بهطور سازمانیافته و برنامهریزی شده).
این امکان استفاده از ابزار قضایی در واقع موقعیت کشتهشدگان را تبدیل میکند به قربانیانی که حقوقشان نادیده گرفته شده است. امری که جایی برای استفادههای سیاسی و خصوصی باقی نمیگذارد.
به نظر من استفاده از چنین موقعیتی امری ضروری است؛ اما با تعریف و توصیفی دقیق.
هویت با خاطره در پیوند است: یک خاطره، یک روایت مشترک (یک برداشت از یک واقعه)، یک رخداد جمعی پایهگذار یک هویت جمعیست. تعلقی سیاسی (مجاهد یا فدایی بودن) وجود دارد که هویتی واقعیست. زمانی که از آرمان صحبت میکنیم به این هویت سیاسی فکر میکنیم. آن چه جالب است این است که از چهره «قربانی بودن» به درآییم و بیآنکه به عضویت در این یا آن گروه متوسل شویم، بتوانیم این جوانان زندانی را در ویژگی وجودیشان ببینیم. باید بتوانیم عضویت گروهی و واقعیت ملموس این تعهد را بفهمیم و شیوه نگرش به جهان و برداشتها و ارزشهای آن دوران (چیزی که این امکان را نیز میدهد تا به مسأله خشونت به دقت بازبنگریم و تحول قالب عمومی را ببینیم که باعث میشود فکر خشونت «مشروع» و «انقلابی» که دیروز پذیرفته شده بود، امروز دیگر پذیرفته نباشد) را ببینیم.
عضو فعال گروهی را در نظر بگیرید که به خاطر داشتن چند اعلامیه دستگیر شده. نوجوانی که از نظر سیاسی ناپخته است و در زندان مقاومت باورنکردنی از خود نشان داده و توانسته شناختی دقیق از سازوکار انسان و مقاومت به دست آورد. آیا آرمانهای این جوان قابل کاهش به برنامه سیاسی گروهی هست که در آن فعال بوده؟ آیا با تصمیمهای استراتژیک رهبران آن گروه میخواند؟
باید مسیر زندگی این کشتهشدگان را به وسیعترین مقیاس ممکن در عکسی جمعآوری کرد تا امکان فهمیدن این مساله فراهم شود که چگونه سرکوب سیاسی یک اقلیت ویژه در طبقه متوسط تحصیل کرده شهری (چپی) یا با اصلیتی سنتی-مذهبی (مجاهدین) به یک ابزار مهندسی اجتماعی تبدیل شد.
دادههای «امید» که با شکیبایی و جدیت در بنیاد برومند جمعآوری شده ابتکاری ارزشمند است با امکان عکسی و آماری از سن، جنسیت و تحصیلات زندانیان در گروههای سیاسی. اما اصل این آمار بر اساس دادههای احزاب و شاهدهای داوطلب تهیه شده و از اینرو نمیدانیم به چه میزان نشانه واقعیت است.
چند هزار زندانی سابق و خانواده پراکنده و مخفی در ایران زندگی میکنند؟ گرچه تاریخ به دست پیروزمندان نوشته میشود، اما شاید بتوانم بگویم این یکی به دست پیروزمندان درمیان شکستخوردگان نوشته خواهد شد.
لازم است صدای خاموش کسانی که در ایران زندگی میکنند نیز به این صداها افزوده شود. شاید به خاطر ترس یا به خاطر اینکه افتخاری نمیکنند یا آرمانشان لعنت شده است یا اینکه رفتارشان قهرمانانه نبوده است: صحبت از آرمان آری، اما خلاص کردن خود از چهره قهرمان و روی دیگر آن شهید و انتظارات اخلاقی که به همراه دارد.
بسیاری از ابعاد و پیچیدگیها زیر چهره قهرمان یا قربانی پوشیده میماند. هنگامی که این پیچیدگیهای انسانی پنهان بماند، واقعیت ترسیم شده واقعیتیست منجمد و ثابت که برای کسانی که تاریخ را نمیشناسند اشتیاقی بر نمیانگیزد.
۲. اما در مورد خشونتی که کشتهشدگان ممکن بود اعمال کنند؛ اگر گروههای مورد حمایتشان به قدرت میرسیدند: پرسش این است که چه کسانی چنین مطالبی را مطرح میکنند؟ آیا آنها همان کسانی نیستند که در مرحله نخست اصل این واقعه را انکار میکردند؟ چنین استدلالی را دولتها در موارد مشابه خشونت جمعی بسیار به کار بردهاند که نام جامعهشناختی آن «سرزنش قربانی» است .(Blame the victim)
همان گونه که تئودور آدورنو سال ۱۹۴۷ از آن نام میبرد: خشونت تقصیر فردی ست که مورد خشونت قرار گرفته است و اگر از بین نرفته بود کاری بزرگتر از این را نیز انجام میداد.
مورد مشابه، کشتار صدها هزار کمونیست در اندونزی در سالهای ۱۹۶۵-۱۹۶۶ است: نخستین گام این بود که گفتند: «این کارها صورت نگرفته است.»
در مرحله دوم گفتند: «کاری واکنشی بود (در اینجا تلاش در اجرای کودتا).»
در مرحله سوم گفتند که اگر حزب کمونیست اندونزی حذف نمیشد و به قدرت میرسید همان کاری را میکرد که خمرهای سرخ کامبوج انجام دادند.
چنین منطقی مرحلهای از «انکار دولتی» کاملا شناخته شده است. در واقع انکاری بسیار پیچیدهتر و پربارتر از این که گفته شود: «وجود نداشته است.»
در همین زمینه