برای آماده کردن پروندهای به مناسبت بیست و هشتمین سالگرد قتلعام زندانیان سیاسی در تابستان سال۶۷، دو سوال از برخی بازماندگان و دغدغهمندان پرسیده شده است:
- در یادآوریها و یادمانهای اعدامشدگان دهه ۶۰ از جمله اعدامشدگان تابستان ۶۷، بیشتر به قربانی شدن آنها و پایمال شدن حقوق انسانیشان اشاره میشود. اما این کشتهشدگان احتمالا آرمانهایی داشتند و نه مردمی منفعل، که انسانهایی فعال بودهاند. چرا از آرمانهای آنها یادی نمیشود؟ چون آنها شکست خوردند یا اینکه چون آرمانهای آنها و آن جریان وسیع اجتماعی که خاستگاه آن افراد بود هم شکست خورده است؟
- میگویند کشتهشدگان هم خشونتورز بودند و اگر آنان قدرت را به دست میگرفتند با مخالفان خود همان میکردند که بر خود آنان روا داشته شد. در این سخن تا چه حد انصاف و حقیقت نهفته است؟
از کسانی که به این پرسشها پاسخ دادهاند خواسته شده تا درباره فایل صوتی تازه انتشار یافته از جلسه آیتالله حسینعلی منتظری، قائم مقام وقت رهبر سابق جمهوری اسلامی با «هیات مرگ» که سندی تاریخی محسوب میشود هم اظهارنظر کنند.
نازلى پرتوى در آبان ماه سال ۱۳۶۱ به دلیل عضویت در گروه اتحاد مبارزان کمونیست (سهند) در تهران دستگیر و به ۱۲ سال زندان محکوم شد.
خانم پرتوی دوران محکومیت را در زندانهاى کمیته مشترک، اوین، قزل حصار و گوهردشت سپرى کرد. او جزو آخرین دسته زندانیان زن است که در اسفند سال ۱۳۶۹، زیر عنوان «مرخصى» از زندان رها شد.
برادر نازلی پرتوی، محمدعلی پرتویست که در شهریور ۶۷ و در جریان قتل عام زندانیان سیاسی اعدام شده است.
پاسخ نازلی پرتوی:
این جنایت نباید فراموش، بخشیده یا کمرنگ شود
۱. انسانها در جریان حیات اجتماعیشان به اعتقادات و آرمانهایی باور میآورند که انعکاسی از خاستگاه طبقاتی، آمال و آرزوهای فردی و حتی کمبودهای شخصیشان است. زندانیان جمهوری اسلامی هم از این قاعده عمومی مستثنی نبودند. علاوه بر این، اکثریت آنها انسانهایی بودند که برای تحقق بخشیدن به رویاها و آرمانهایشان به جنبشهای اجتماعی متنوع و بالطبع سازمانها و تشکیلات سیاسی مختلف و حتی بعضا متضاد با منافع طبقاتیشان پیوسته بودند و در راستای همین عملکرد فعال بود که به زندان گرفتار آمده بودند.
نداشتن درک دقیق و شفاف از هویت طبقاتی و ساختار اعتقادی و آرمانی خود و نیز کماطلاعی از چارچوب نظری و عملکرد سیاسی تشکیلاتی که به آن پیوسته بودند، باعث میشد تا در شرایط سخت و سهمگین زندان دچار تردید و توهم شوند یا ناپیگیری نشان دهند یا در بزنگاههای مبارزه به چرخشهای تند و تیز تن بدهند.
اما اینکه چرا از آرمانهای کشتهشدگان زندانهای جمهوری اسلامی کمتر یاد میشود، باید گفت که آنها خاستگاه طبقاتی و تعلقات سیاسی- اجتماعی مختلف داشتند و نتیجتا فاقد یک آرمان واحد بودند. هر چند که در ادبیات عمومی زندان چنین تفکیکی صورت نمیگیرد و بیشتر بر آرمان مشترک زندانیان سیاسی که همانا مبارزه علیه جمهوری اسلامی بود تاکید میشود؛ بیتوجه به اینکه بعضا دلایل، انگیزهها و منافعی که در پس این مبارزات در جریان بود در رودررویی کامل با هم قرار داشتند.
این اختلاط و درهم آمیختگی در ادبیات سازمانهای سیاسی شکل پیچیدهای به خود گرفت؛ تاکید بیش از حد بر تعلق تشکیلاتی، برجسته کردن مقاومتهای دلیرانه و قهرمانانه و پرداختن به حماسهسازیها و قصهپردازیها بار دیگر بحث بر سر آرمانهای زندانیان سیاسی را به حاشیه راند.
شاید نمونه خسرو گلسرخی مثال روشنی بر این ادعا باشد. دفاع دلیرانه و جسورانه او در دادگاه نظامی رژیم شاه چنان برجسته شد که به محتوای دفاعیهاش و آرمانی که از آن دفاع میکرد کمتر توجه شد. منظورم دفاع او از اسلام به عنوان مظهر «عدالت اجتماعی» و فاکت آوردن از «مولا علی» و «مولا حسین» به عنوان مظهر «ایستادگی» و «پایداری» است. جالب اینجاست که او خود را مارکسیست-لنینیست مینامید.
امیدوارم که مخالفت با روحیه «قهرمانپروری»، «قهرمانسازی» و «قهرماننمایی» به انکار همه قهرمانیها، رشادتها و جسارتهایی که زندانیان در زیر وحشیانهترین شکنجهها از خود نشان دادند، تعبیر نشود. این انسانها، مرزها و محدودیتهای مقاومت علیه سرکوب و استبداد را درنوردیدند و رکورد جدیدی به جای گذاشتند. اما بحث اینجاست که در تجلیل از قهرمانیها در جا نزنیم.
برشت در جواب این جمله که «بیچاره ملتی که قهرمان ندارد» نوشت «بیچاره ملتی که به قهرمان نیاز دارد!»
قهرمانپروری و دنبالهروی کورکورانه همواره یکی از معضلات جنبش ما بوده است، اما نکته اینجاست که نفی قهرمانپروری نباید ما را از افشای جنایتهایی که بر زندانیان رفت، غافل کند.
زندانی -به دور از آنکه چه درجه از مقاومت را نشان داده- قربانی یک نظام تمامیتخواه مذهبی و هار است. این رژیم با همه گونه ابزار سرکوب و شکنجه اهتمامش را برای در هم شکستن اراده و خرد کردن جسم زندانی به کار گرفته است. این جنایت نباید فراموش، بخشیده یا کمرنگ شود.
هیچ انسانی فاقد رویا، آرزو و آرمان نیست. انسان فاقد آرمان زندگی نمیکند، هرچند که زنده باشد. به عبارت دیگر انسانها را میشود کشت اما آرمانها -بدون هر گونه ارزشگذاری- همیشه وجود خواهند داشت. آرمانها (از چپ تا راست) خاستگاه خود را دارند. به عنوان مثال خاستگاه آرمانهای سوسیالیستی نابرابریهای اقتصادی و تولید مبتنی بر سود و تبعیضهای سیاسی، اجتماعی و … هستند. تا زمانی که جامعه طبقاتی و سیستم اقتصادی سرمایهداری حاکم است، این آرمانها هم به قوت خود باقی خواهند ماند. این آرمانها هم همیشه از طریق جنبشهای اجتماعی که افق و چشماندازهای آن آرمان را نمایندگی میکنند، پی گرفته میشوند. در اینجاست که سازمانها و تشکیلات سیاسی برای سازمان دادن به جنبشها و محقق کردن و مادیت بخشیدن به آرمانها شکل میگیرند.
خواستم بگویم که به نظر من آرمانها شکست نخوردند، جنبشهای اجتماعی مربوط هم شکست نخوردند، بلکه این سازمانها و تشکیلات سیاسی بودند که بخشی بیرحمانه به شکست کشانده شدند یا شکست خوردند یا خود را تعطیل اعلام کردند و بخشی هم همچنان به موجودیت خود ادامه میدهند، اما این مقوله نیاز به بحث و فرصت بیشتری برای پرداخت دارد که در اینجا نمیگنجد.
۲. اما در پاسخ به این سوال که اگر این زندانیان خود به قدرت میرسیدند چه میکردند، جواب روشن و قاطعی ندارم. تکرار میکنم که زندانیان جمهوری اسلامی خاستگاه طبقاتی، رویکرد سیاسی و افق و چشماندازهای متفاوت و حتی متضادی داشتند. در زمان شاه هم همینطور بود. رفسنجانی و عسگراولادیها پس از رهایی از زندان و به قدرت رسیدن، همان کردند که شاهد بودیم. اما اگر برای انسان یک ذات خشونتورز و رقابتجو تعریف کنیم و «قانون بقا» را اساس تحلیلمان قرار دهیم و با مباحثی از این دست که «سیاست پدر و مادر ندارد»، «قدرت کثیف است و هر کس به قدرت برسد چنین و چنان میکند»، به بحث بنشینیم، نتیجه این میشود که هرگونه تحرک سیاسی برای تغییر زندگی اجتماعیمان را کنار بگذاریم، به انفعال و یاس فلسفی برسیم و به کنج یک بدبینی سیاسی بخزیم.
اما اگر منظور به طور مشخص چپها و سوسیالیستهاست، بحث بر سر تعاریف و آرمانها بار دیگر برجسته میشود. نتایج عملی روایتها و برداشتهای روسی، چینی، آلبانیایی و … از سوسیالیسم را دیدیم. اگر سوسیالیسمی از این دست به جای جمهوری اسلامی روی کار میآمد، میتوانست نتایج کم و بیش مشابهی به بار آورد.
به باور من اما آرمان سوسیالیسم با خشونت، جنایت، نابرابری، تبعیض، شکنجه، اعدام و … هیچگونه همخوانی و همخونیای ندارد. دلیلش هم این است که خاستگاه این گونه تبعیضها و تظلمها را میخشکاند. در جامعهای که مالکیت خصوصی، طبقات اجتماعی، کار مزدی و … وجود ندارد، راه برای رشد استعدادها و ظرفیتهای متکامل انسانی گشوده میشود و نه برعکس: آرمانی که هنوز در هیچ کجا به عمل درنیامده. بکوشیم برای تحقق بخشیدن به چنین دنیایی.
در همین زمینه
سوال دوم در راستای توجیه اعدامهاست. اینکه انسانهایی را که اعدام کردند اگر زنده می ماندند چه می کردند، ربطی به اینکه آنها را اعدام کرده اند ندارد.
این چه سوالی است؟ چه کسی می تواند به خودش حق بدهد و بگوید اینها را کشتیم، چون اگر زنده می ماندند ما را می کشتند. این سوال یعنی اعدام باید باشد. یعنی اعدامهای دوران شاه و جمهوری اسلامی ضرورت داشته و باید هم ادامه یابد.
این سوال در واقع چهره کثیف اعدام را پنهان می کند تا مردم متوجه ضرورت اعدام برای بقای سرمایه داری نشوند. این سوالی است که بورژوازی ایران در دامن ژورنالیستها می اندازد.
نسرین پرواز / 19 September 2016
مقاومت شما هنگام شکنجه و شلاق را هرگز فراموش نمی کنم نازلی عزیز
فریده دهقانی / 07 January 2020