هر چند آمار رسمی درست و دقیقی از مهاجران افغانستانی ساکن ایران در دست نیست، ولی عدهای شمار آنان را تا سه میلیون نفر میدانند. با این همه گفته میشود شمار افغانستانیهایی که در ایران کارت اقامت دارند از حدود ۶۰۰ هزار نفر فراتر نمیرود.
با چنین نگاهی باید پذیرفت که قریب دو میلیون و ۴۰۰ هزار افغانستانی به گونهای غیر رسمی در ایران سکنی دارند که هر روز نیز بر شمار ایشان افزوده میشود. چیزی که چندان هم نمیتواند از دیدرس مدیران و کارگزاران جمهوری اسلامی ایران مخفی و پنهان بماند، چون از این طریق نیروی کار ارزانی در اختیار مدیران دولتی یا بخش خصوصی قرار میگیرد که تأمین آن از داخل کشور هرگز امکانپذیر نخواهد بود.
شکی نیست کارگر افغانستانی که به ظاهر مخفیانه در ایران زندگی میکند، مجبور است به هر کار شاق و سختی تن در دهد. همچنین او به اجبار میپذیرد که بیمه نباشد و نسبت به کارگران ایرانی مزد کمتری دریافت کند و حتی آنگاه که حق و حقوقی از او تضییع میگردد، نمیتواند برای دادخواهی به وزارت کار یا محاکم عمومی روی آورد. با تمامی این احوال او آرزوی بازگشت به وطنش را در دل میپروراند اما ضرورتهای اقتصادی و تنگناهای زندگی به ناچار او را از برآوردن چنین آرزویی باز میدارد. همچنان که نیاز به کار پایدار و امنیت جانی، بزرگترین مشوق او به حساب میآید تا زادگاه خود را رها کند و روزگارش را در گوشهای از ایران یا کشورهای دیگر بگذراند.
تمامی مهاجران افغانستانی چه آنهایی که به شکل قانونی در ایران سکنی دارند و چه آنها که به گونهای غیر قانونی و غیر رسمی در ایران زندگی میکنند، بنا به ضرورت و نیازی اداری مجبور میشوند با سفارتخانه کشور متبوع خود مرتبط گردند. یعنی سفارت جمهوری اسلامی افغانستان در ایران، خواسته یا ناخواسته میپذیرد تا پاسخگوی سه میلیون نفر از شهروندان خود باشد. شهروندانی که به اجبار دور از وطن به سر میبرند.
در عین حال شکی نیست نمونهای از آنچه که در سفارتخانه افغانستان به چشم میآید هرگز در جایی دیگر از جهان دیده نمیشود. ولی از شهروندان افغانستانی کم نیستند کسانی که صبورانه به برآوردن خواستهای شهروندی و حقوق اجتماعیشان پای میفشارند.
بیتردید تمامی مهاجران افغانستانی نیاز دارند که وقایع چهارگانه (تولد، مرگ، ازدواج و طلاق) را در سامانههای اداری سفارتخانه رنگ و رو باخته افغانستان به ثبت برسانند. جدای از این آنهایی که پاسپورت دارند برای تمدید پاسپورتشان ناچارند که به سفارتخانه مراجعه کنند و آنهایی هم که پاسپورت ندارند باز مجبور میشوند برای رفع مشکل خود برای اخذ پاسپورت هم که شده، به سفارتخانه پا بگذارند، چون میدانند که با گرفتن پاسپورت دستیابی به ساحل نجات و رهایی اندکی آسانتر میشود.
اما سفارتخانه به عنوان مجموعهای از ادارات دولتی به حتم باید به خواست مشروع مراجعان خود گردن گذارد. در نتیجه شمار ارباب رجوع سفارت افغانستان به تنهایی از تمامی سفارتخانههای تهران پیشی میگیرد.
سفارت جمهوری اسلامی افغانستان در تهران قطعا نمیتواند به همین آسانی نیاز شهروندان خود را برآورده سازد، چون اولا نیروی انسانی و فضای کاری لازم را در اختیار ندارد و در ثانی از دستیابی به ساز و کارهای اداری امروزی جا مانده است. به همین دلیل سوداگران جعل اسناد نیز به راحتی پاسپورت و مدارک هویت شهروندان افغانستانی را جعل میکنند تا آنجا که ماموران مرزی کشورهای دیگر در خصوص پذیرش مدارک و اسناد هویتی افغانستانیها وسواس بیشتری از خود به خرج میدهند.
گفتنی است که بسیاری از این اسناد را کارمندان سفارت افغانستان هنوز هم با دست مینویسند.
ضلع شمالی پمپ بنزین عباسآباد تهران، خیابانی به نام پاکستان قرار دارد که از گشت و گذار پرتراکم جمعیت، بیش از همه به بازارهای هفتگی شمال ایران شبیه است. ضلع غربی همین خیابان بر نمای ساختمانی محقر نام “سفارت کبرای جمهوری اسلامی افغانستان” را میتوان دید. اما مدیران شهری تهران برخلاف عرف و رسم دیپلماتیک نام پاکستان را برای نامیدن این خیابان مناسب یافتهاند. در حالی که نشانی سفارت جمهوری اسلامی پاکستان را باید در جایی دیگر (خیابان فاطمی) سراغ گرفت. پلیس هم به طور مداوم و مستمر خیل عظیم جمعیت را از مقابل ساختمان سفارت به دور میراند تا در حاشیه مغازههای ضلع شرقی خیابان (کنار دیوار مصلی) پناه بگیرند. حتی گاهگاهی افرادی را که بیش از دیگران به شیطنت روی میآورند به زور باتوم و کتک تا خیابان عباسآباد پس میرانند.
در همین فضای خودمانی، بازار دستفروشان و اغذیهفروشان هم حسابی گرم است تا به همه خوردنی و نوشیدنی برسانند. لااقل کسی از این بابت چیزی کم نمیآورد. زنان و مردان در کنار جوی خیابان در سایه درختان از توان و طاقت افتاده مینشینند تا در انتظاری سخت و کشنده مشکلشان را از سفارت پیگیری کنند. بچهها هم بدون آن که بفهمند پیرامونشان چه میگذرد در جستوخیزی کودکانه دنیای پرنشاط خود را به نمایش میگذارند.
سوای از اینها، عریضهنویسانی هم در حاشیه پیادهرو بساط گستردهاند که نمونهای از آن را مشکل بتوان در جایی دیگر از دنیای امروز سراغ گرفت. شمار آنها به ۲۰ نفر میرسد. آنان هیکل تنومندشان را سوار چهارپایهای کوتاه و فکسنی کردهاند و پشت میزی محقر و پَخت (کوتاه) کارهای اداری و نوشتنی مردم را میکنند.
هر چند در ایران به شکایت و دادخواست عریضه میگویند اما افغانستانیها گویا از واژه عریضه، منظور و معنایی سوای این در ذهن خود میپرورانند، چون منظور ایشان از عریضه همان نامههای عادی اداری است که ضمن آن تقاضا و درخواست خود را با سفارت در میان میگذارند.
کار عریضهنویسان حسابی رونق دارد زیرا هر اربابرجوعی ابتدا باید نزد ایشان برود تا خواست و تقاضای خود را ضمن نامهای که او فراهم میکند، برای سفیر و سفارتخانه بنویسد. چنین صحنهای آدم را یاد عریضهنویسهای ۸۰ سال پیش خودمان میاندازد که مقابل دادگستری و شهرداری به صف میشدند. اما از ظاهر موجه عریضهنویسان جلوی سفارت افغانستان چنین برمیآید که گویا آنها از نگاه افغانهای مهاجر شغل مهمی دارند و در ایران هم به اتکای شغل خود از رفاهی نسبی برخوردارند چون بر خلاف اکثر افغانها همه قبراق و شکمگندهاند تا جایی که چهارپایههای چوبی فکسنی، تنه سنگینشان را سخت تاب میآورند.
عریضهنویسان همانند مدیران جمهوری اسلامی از ریش و محاسن چیزی کم نمیگذارند و با کت و شلواری بر تن، پوششی خیلی رسمی دارند.
هر کسی که عریضه را گرفت آنوقت برای تعیین وقت و نوبت به صف درونی سفارت راه مییابد تا خواست اداری خود را تعقیب و دنبال کند. به هر حال عریضهنویسی مقابل سفارت افغانستان شغل آبرومند و موجهی است، گرچه در حاشیه خیابان سفارت، نمونهای محقر و الگویی کوچک و کهنه از کار و بار وکلای قدیمی ما را به نمایش میگذارد. نمونهای روشن و گویا از این که هنوز هم نسل عریضهنویسان در کنار خیابانها منقرض نشده است. با این همه در جمع پررونق عریضهنویسان افغانستانی از ایرانیان کسی حضور ندارد.
در حاشیه خیابان گروههای پرشماری از رانندگان تاکسی یا موتور سیکلت هم دیده میشوند که به انتظار مشتری ایستادهاند. برخی برای تور زدن مشتری داد هم میزنند: آقا تاکسی دربستی، آقا موتور، بدو بیا!
آنها ناآشنا بودن مشتریان خود را بهانه میکنند تا بتوانند کرایه مناسبی از ایشان به جیب بزنند.
بین هیاهوی جمعیت، دلالان ارز هم حضوری پررونق دارند. همه افغاناند و از همین امکانات کوچک، کاری سرپایی برای خویش دست و پا کردهاند.
عدهای هم بین جمعیت به دنبال مشتریهایی نه چندان گفتنی میگردند. گویا میتوانند انسانها را از دو سوی مرز جابهجا کنند. کاری که برای همه مرزنشینان شرقی کشور شغلی ثابت و ماندگار شمرده میشود. مرز ایران و افغانستان یا پاکستان فاصلهای بین اقوام محلی نمیاندازد، چون مرزنشینان تبار خود را بیشتر از قومشان نشان میجویند، بدون آنکه بخواهند به مرزهای تصنعی و ساختگی کشوری بیندیشند.
بیتردید از سوی زمامداران کشورهای منطقه انواع و اقسام قاچاق بر مرزنشینان تحمیل میشود. با این همه شهروندان افغانستانی روزی را انتظار میکشند که بتوانند با دور زدن سیاستمداران تحمیلی، از فاصله خود با دنیای امروزی بکاهند.