در مقالۀ « کاوش‌های فلسفی و تلقی آگوستینی از معنا»، نقد تلقی ذات گرایانه به روایت ویتگنشتاین متأخر به بحث گذاشته شد. در این جستار، با مرور فشردۀ تلقی لاک و دیگر امپریسیست‌های کلاسیک از « تصویر ذهنی» و حدود و ثغور معناداری، مفاهیم « بازیِ زبانی» و «بازی» در کاوشهای فلسفی به بحث گذاشته شده است.

لودویگ ویتگنشتاین ۱۹۹۵۱ − ۱۸۸۹
لودویگ ویتگنشتاین ۱۹۹۵۱ − ۱۸۸۹

مباحث مربوط به فلسفۀ زبان در طول تاریخ فلسفه مطرح بوده است. البته پیش از قرن بیستم پرداخت فلسفی به زبان و امر زبانی ذیل رویکرد عام فلسفی بود و فیلسوفانی چون لاک و هیوم و… تفطن چندانی به زبان به مثابۀ ابژه فلسفی نداشتند. از اواخر قرن نوزدهم و در نتیجه تلاش‌های فیلسوفان تحلیلی، رفته رفته زبان تبدیل به ابژه فلسفی شد.

لاک، بارکلی و هیوم متعلق به سنت تجربه‌گرایی هستند. این فیلسوفان تنها نقشی ابزاری در انتقال اطلاعات و بیان تأملات برای زبان قائل بودند. به نزد ایشان، زبان صرفاً ابزاری برای انتقال اندیشه است و خود هیچ‌گونه مدخلیتی در شکل‌گیری اندیشه‌ها ندارد. براساس این رأی می‌توان ذهن را به جعبه سیاهی تشبیه کرد که زبان، تنها راه دسترسی به محتویات آن است؛ این تلقی کلاسیک درباره زبان است. در نگرش جدید، زبان در تکوین معنا مدخلیت و محوریت دارد. این دو رویکرد به زبان در تقابل با یکدیگرند؛ در یک رویکرد زبان تنها ابزار است و طریقیت دارد و در رویکرد دیگر، هم محوریت دارد و هم مدخلیت.

در تلقی اول زبان چیزی به معنا نمی‌افزاید. از نظر فیلسوفانی مانند لاک، در مقام تمثیل، زبان نقش یک گاری را دارد که محتویات خود را جابه‌جا می‌کند. حالات ذهنی‌ای[1] در ذهن محقق شده‌اند که مشتمل بر باورها، احساسات، عواطف و… است؛ زبان این حالات ذهنی را به بیرون منتقل می‌کند. به عنوان مثال، من می‌دانم که درد دارم؛ این حالت در محفظه ذهن تحقق می‌یابد و سپس توسط زبان منتقل می‌شود.

اما در نگرش متأخر، زبان در تکوین معانی واژگان محوریت و موضوعیت دارد. بنابراین تکوین معانی واژگان، متوقف بر تصویر ذهنی[2] آن‌ها نیست. در تلقی کلاسیک، مفهوم «شباهت[3]» از اهمیت بسیاری در پیدایی معانی برخوردار است. در این تلقی من زمانی واژه «کتاب» را به نحو معناداری به کار می‌برم که مدلول آن مطابق با تصویر ذهنی من از آن باشد؛ یعنی زمانی واژه «کتاب» معنادار است که تصویر ذهنی من با مدلول بیرونی شباهت داشته باشد. در کتاب آبی[4] ویتگنشتاین توضیح می‌دهد که باید از خلط میان روانشناسی و فلسفه بر حذر بود و برای کاری که کاربران زبان با واژگان انجام می‌دهند، اهمیت دلالت شناختی قائل شد. لازمۀ این مدعا این است که، بر خلاف گذشتگان، مفاهیم « مشابهت» و « تصویر ذهنی»، مدخلیتی در پیدایی معانی واژگان ندارند. ازاینرو، مفاهیمی چون « بازی» و « بازیِ زبانی» که در نظام فلسفی ویتگنشتاین متأخر اهمیت دارند، نسبتی با «تصویر ذهنی» ندارند. در عین حال، نبود « تصویر ذهنی»، مانع از این نمی‌شود که کاربران زبان، واژۀ «بازی» را در سیاق‌های گوناگون به نحو معناداری به کار ببرند:

فقره ۶۵: این‌جا می‌رسیم به مسئله‌ای مهم که پشت همه این ملاحظه‌ها نهفته است. چون ممکن است کسی به من اعتراض کند: “شما راه آسان را پیدا کرده‌اید! درباره همه‌جور بازی زبانی صحبت می‌کنید، اما هیچ جا نگفته‌اید ذات بازی زبانی، و لذات ذات زبان، چیست؟ چه چیز در همه آن فعالیت‌ها مشترک است و چه چیز آن‌ها را به زبان یا بخش‌هایی از زبان تبدیل می‌کند. پس خودتان را از همان قسمت بررسی که زمانی بیش‌ترین دردسر را برای شما فراهم کرد خلاص کرده‌اید و آن قسمتی است درباره شکل عام گزار‌ه‌ها و زبان”.

و این راست است. به جای پیدا کردن چیزی که در همه آنچه زبان خوانده می‌شود مشترک است، می‌گویم این پدید‌ه‌ها یک چیز مشترک ندارند که ما را وادارد که برای همه آن‌ها یک واژه را به کار گیریم ـ اما به بسیاری طرق متفاوت با یکدیگر مربوط هستند. و به دلیل این رابطه، یا این روابط، است که همه آن‌ها را “زبان” می‌نامیم.

فقره ۶۵ اولین فقرۀ کاوشهای فلسفی است که در آن ویتگنشتاین صراحتا ذات زبان را نفی می‌کند. منظور وی در بخش اول این فقره این است که نمیتوان ماهیتی برای بازی- زبانی قائل شد. به اعتقاد وی میان اتفاقاتی که در زبان می‌افتد شبکه‌ای از روابط وجود دارد و به‌کار بستن این شبکه همان زبان است. نمی‌توان به نحو پیشینی درباره ماهیت بازی-زبانی سخن گفت یا حدود و ثغور و تمام مؤلفه‌های آن را مشخص کرد. در این تلقی، زبان فقط شأن توصیفی ندارد؛ چرا که ما در زبان، تشبیه می‌کنیم، تعریف می‌کنیم، ناسزا می گوییم، شعر می‌گوییم، امر می‌کنیم، خواهش می‌کنیم، گزاره‌های مطابق با واقع می‌گوییم و…؛ زبان مجموعه‌ای از همه این‌هاست. زبان مانند ابزاری است که در سیا‌ق‌های مختلف نقش‌های گوناگون دارد. به‌طور خلاصه می‌توان گفت براساس تلقی کلاسیک، آگاهی ما محتوایی دارد که از طریق زبان به دیگران انتقال می‌ یابد؛ در حالی که ویتگنشتاین به اقتفای فرگه و دیگر آباء فلسفه تحلیلی بر این باور است که تصاویر ذهنی مدخلیتی در پیداییِ معانی ندارند. در مقابل، کاربران زبان در پیداییِ معانی واژگان، نقش مهم و بی بدیلی دارند؛ بکار بسته شدن واژگان در سیاقهای گوناگون در این میان دست بالا را دارد.

 تعریف بازی

فقره ۶۶: مثلاً جریاناتی را در نظر بگیرید که آن‌ها را “بازی” می‌نامیم. منظورم بازی‌های صفحه‌ای، بازهای ورق، بازهای توپ، بازهای المپیک و غیره است. چه چیز در همه آن‌ها مشترک است؟ ـ نگویید: “باید چیز مشترکی باشد و گرنه “بازی” نامیده نمی‌شدند”. ـ درست نشان بدهید که چیزی مشترک در همه آن‌هاست. چون اگر به آن‌ها نگاه کنیم چیزی نخواهیم یافت که در همه آن‌ها مشترک باشد، بلکه همانندی‌ها و روابط را خواهید یافت، و آن هم به‌مقدار فراوان. تکرار می‌کنم: فکر نکنید، نگاه کنید! مثلاً به باز‌ی‌های صفحه‌ای با رابطه‌‌های گوناگون آن‌ها نگاه کنید. حال بروید سراغ بازی‌های ورق. این‌جا مطابقت‌های بسیاری با گروه نخست هست. اما بسیاری از وجوه مشترک حذف می شود و وجوهی دیگر پیدا می‌شوند. هنگامی که به بازی‌های توپ می‌رسیم خیلی از چیزهای مشترک حفظ می‌شود اما خیلی چیزها نیز از دست می‌رود. آیا همه آن‌ها “سرگرم کننده” هستند؟ شطرنج را باز دوزبازی مقایسه کنید. آیا همیشه برد و باختی در کار است، یا رقابت در میان بازی‌کنان؟ صبورانه بیندیشید. در باز‌های توپ برد و باخت هست؛ اما وقتی بچه‌ای توپش را به دیوار می‌زند تا به دستش برگردد این وجه ناپدید می شود. به نقشی که مهارت و اتفاق دارند توجه کنید؛ و به تفاوت میان مهارت در شطرنج و مهارت در تنیس. اکنون به بازی‌هایی مانند استُپ رقص فکر کنید؛ این‌جا عنصر سرگرمی هست، اما چند وجه خصلت‌‌نمای دیگر از میان رفته‌اند! و می‌توانیم بسیار بسیار گروه‌های دیگر باز‌ها را به همین طریق بررسی کنیم؛ می‌بینیم همانندی‌ها چگونه پیدا و ناپدید می‌شوند. و نتیجه این بررسی چنین است: شبکه‌ای پیچیده از همانندی‌ها می‌بینیم که هم‌پوشانی و تقاطع دارند؛ گاه همانندی‌های کلی، گاه همانندی در جرئیات.

ویتگنشتاین از شهودهای زبانی مدد می‌گیرد تا نشان دهد نمی‌توان مفهوم بازی را به مدد فهرستی از تمام «اوصاف بازی‌ساز»[5] تعریف کرد. مدعای وی این است که اگر بخواهیم مفهومی مانند بازی را به نحوی تعریف کنیم که مشتمل بر تمام اوصاف بازی‌ساز باشد، آن تعریف چنین خواهد بود: اگر پدیده x، واجد خصوصیات gl و g2 و g3 و… gn باشد، آن‌گاه x یک بازی است. ویتگنشتاین بر این باور است که چنین مؤلفه یا مؤلفه‌های مشترکی میان باز‌های مختلف وجود ندارد؛ اما این امر مانع از نام بردن مصادیقِ مختلف مفهوم «بازی» نمی‌شود. به عنوان مثال، چند بازی و مؤلفه‌های آنها را در نظر بگیریم:

فوتبال: توپ، تیم، دروازه، برد و باخت و تور…

بسکتبال: توپ، تیم، برد و باخت و سبد…

شطرنج: مهره، صفحه و برد و باخت…

آیا می‌توان مجموعه‌ای از اوصاف بازی‌ساز را که قوام‌بخش مفهوم بازی اند، نام برد که در تمام این باز‌ی‌ها مشترک اند؟ پاسخ منفی است. در واقع، به‌رغم وجود مجموعه‌ای از شباهت‌ها و تفاوت‌ها در میان بازیهای یاد شده، همۀ این پدیده‌ها بازی نامیده می‌شوند. اسنوکر، واترپلو و… را در نظر بگیریم و یا پسربچه‌ای که توپی را به دیوار می‌زند و آنرا می‌گیرد و یا دختر بچه‌ای که عروسکی را نوازش می کند. هیچ مؤلفه‌ای که در میان تمام این پدیده‌ها مشترک باشد وجود ندارد. با این حال، همۀ آن‌ها بازی نامیده می‌‌شوند؛ هر چند تعریف از پیش تعیین شده‌ای مشتمل بر فهرستی از تمام اوصاف بازی‌ساز وجود ندارد. می‌توان نتیجه گرفت که به رغم وجود فهرستی از تمام اوصاف بازی ساز، پدیده‌های متکثر و متنوع یاد شده، « بازی» انگاشته می‌شوند.

براساس تلقی سنتی، دلالت واژۀ بازی بر پدیده‌های مختلف براساس یک «الگوی زبانی از پیش موجود»[6]است. مطابق با این نگرش، می‌توان فهرستی از تمام مؤلفه‌های سازندۀ یک مفهوم بدست داد. ویتگنشتاین این نگرش دلالت شناسانه را نقد می‌کند. به نزد وی، هیچ الگوی زبانیِ از پیش تعیین شده‌ای وجود ندارد که با توسل بدان، معانی واژگان را دریابیم. استدلال وی مبتنی بر شهودهای زبانیِ عرفی است:

فقره ۶۹: چگونه باید برای کسی توضیح دهیم که بازی چیست؟ فکر می‌کنم باید بازی‌ها را برای وی توصیف کنیم و می‌توانیم بیفزاییم: “این و چیزهای همانند آن “بازی” نامیده می‌شوند” و آیا خود ما درباره آن چیزی بیش از این می‌دانیم؟ آیا فقط دیگران هستند که نمی‌توانیم به آن‌ها بگوییم بازی چیست؟ اما این نادانی نیست. ما مرزها را از آن رو نمی‌شناسیم که اصلاً رسم نشده‌اند. تکرار کنم ما می‌توانیم مرزی ـ برای مقصودی ویژه ـ رسم کنیم. آیا این بدان‌جا می‌انجامد که مفهوم کاربردپذیر شود؟ ابداً نه! (مگر برای آن منظور ویژه). همان‌قدر که تعریف: “۱ قدم = ۷۵ سانتی متر” سبب می‌شود معیار یک قدم برای طول، کاربرد‌پذیر شود. و اگر بخواهید بگوید “خوب، به هر حال این پیش از این معایر دقیقی برای طول نبود”، جواب می‌دهم، بسیار خوب، معیار نادقیقی بود. هرچند باز هم شما یک تعریف برای دقت به من بدهکارید.

ویتگنشتاین در این فقره تبیین می‌کند چگونه برای کسی توضیح می‌دهیم بازی چیست. آیا یک الگوی زبانیِ از پیش موجود که شامل تمام اوصاف بازی‌ساز هست، در این میان محوریت دارد و نقش ایفا می‌کند؟ پاسخ منفی است. در غیاب وجود چنین الگویی، به مخاطب می‌‌گوییم: «این پدیده را ببین، این یک بازی است.»، « آن را ببین، آن یک بازی است» و… تمام آنچه در این میان از ما دستگیری می‌کند، «دیدن شباهت‌ها»[7] و عدم شباهت‌ها و «اشتغال به عمل ورزیدن»[8] است. آنچه بازی‌های متعدد را به کاربر زبان می شناساند، دیدن شباهت‌ها و اشتغال به عمل ورزیدن است. وی با دیدن این‌که کاربران زبان چگونه واژۀ بازی را در سیاق‌های مختلف به‌کار می‌برند و با قیاس کردن شباهت‌ها و عدم شباهت‌ها با یکدیگر، می‌‌آموزد که این واژه را چگونه به‌کار برد. کاربر زبان، تنها به مدد دیدن نمونه‌های مختلف در سیاق‌های گوناگون و عمل ورزیدن است که معنای واژۀ «بازی» را احراز می‌کند. مفهوم « شباهت خانوادگی» در فقره ۶۷ کاوشهای فلسفی این مهم را توضیح می‌دهد. به تعبیر دیگر، ویتگنشتاین از منظر سلبی معتقد است یک الگوی زبانی از پیش تعیین شده‌ای وجود ندارد که با توسل بدان بتوان معانی واژگان را دریافت. اما از منظر ایجابی، «شباهت خانوادگی» متکفل تبیین چگونگیِ سر برآوردن معانی واژگان است:

فقره ۶۷: برای بیان خصلت این همانندی‌ها عبارتی بهتر از “شباهت خانوادگی” نمی‌توانم بیابم، چون شباهت‌های گوناگون میان اعضای یک خانواده ـ قد و قامت، چهره، رنگ چشم، طرز راه رفتن، خلق وخو و غیره ـ به‌همین طریق هم‌پوشانی و تقاطع دارند. و خواهم گفت: “بازی‌ها” یک خانواده را تشکیل می‌دهند.

مثلاً انواع اعداد به همین نحو خانواده‌ای تشکیل می‌‌دهند. چرا چیزی را “عدد” می‌نامیم؟ خوب شاید به این دلیل که رابطه‌ای ـ مستقیم ـ با چیزهای متعددی دارد که تاکنون عدد خوانده شده‌اند؛ و می‌توان گفت این رابطه‌ای نامستقیم با چیزهای دیگر که به همین نام می‌خوانیم بدان می‌بخشد. و ما مفهوم عدد خود را همان‌گونه بسط می‌دهیم که در بافتن ریسمان رشته‌ای را بر رشته دیگر می‌پیچیم. و قدرت ریسمان در این واقعیت نیست که فلان رشته در تمام طول آن امتداد دارد. بلکه در این است که رشته‌های متعدد هم‌پوشانی دارند.

اما اگر کسی خواست بگوید “در همه این ساختار چیزی مشترک هست” ـ و آن گسیختگی همه وجود مشترک آن‌هاست ـ باید جواب می‌دادم: حالا فقط دارید با واژه‌ها بازی می‌کنید. یکی هم ممکن است بگوید: “در کل این ریسمان چیزی امتداد دارد، و آن هم‌پوشانی مداوم آن رشته است.”

فقره ۷۱: می‌توان گفت مفهوم “بازی” مفهومی است با لبه‌های نامشخص. “اما آیا مفهوم نامشخص اصلاً مفهوم است” [پاسخ آن است که] آیا یک عکس نامشخص و مبهم اصلاً تصویری از شخص هست؟ حتی آیا همیشه جایگزینی تصویر واضح بهجای مبهم مزیتی است؟ آیا تصویر نامتمایز اغلب دقیقاً همان نیست که نیاز داریم؟

فرگه مفهوم را با منطقه مقایسه می‌کند و می‌گوید منطقه‌ای با حدود مبهم را اصلاً نمی‌توان منطقه نامید. لابد این یعنی نمی‌توانیم هیچ‌کاری با آن بکنیم. اما آیا بی‌معناست که بگوییم “تقریباً آن‌جا بایست؟ ” فرض کنید با کسی در میدان شهر ایستاده‌ام و این را می‌گویم. هنگام گفن آن هیچ‌گونه مرزی رسم نمی‌کنم اما شاید با دستم اشاره‌ای کنم ـ انگار که یک نقطه خاص را نشان می‌دهم و درست به همین صورت است که می‌توان برای کسی توضیح داد بازی چیست. نمونه‌هایی ارائه می‌شود و قصد آن است که به طریق خاصی برداشت شود. اما منظورم این نیست که فرض می‌شود وی در آن نمونه‌ها آن چیز مشترکی را ببیند که من ـ به دلیلی ـ نتوانستم بیان کنم؛ بلکه منظورم این است که وی اکنون باید آن نمونه‌ها را به طریقی خاص به‌کار گیرد. اینجا ارائه مثال‌ها وسیله غیر مستقیم توضیح ـ در غیاب وسیله‌ای بهتر ـ نیست. زیرا هر تعریف عامی را نیز می‌توان بد فهمید نکته این است که ما بازی را این‌‌گونه بازی می‌کنیم. (منظورم بازی زبانی با واژه “بازی” است.)

تلقی ایجابی ویتگنشتاین متأخر دربارۀ چگونگی تکوین معناداری را با وام کردن مفهوم «بازی –زبانی» بهتر می‌توان توضیح داد. چنانکه آمد، از نظر ویتگنشتاین، زبان فاقد ذات است و بسان توپ چهل‌تکه‌ای است که هر بخشی از آن یک بازی -زبانی به حساب می‌آید. کاربران زبان، واژگان را در بازی‌های زبانی گوناگون به‌کار می‌برند: بازی- زبانی علم، بازی- زبانی سیاست، بازی- زبانی دین، بازی- زبانی اقتصاد.. بدون این‌که بتوانیم دقیقا بگوییم هر یک از این بازی‌ها دارای چه مؤلفه‌ها و مقومات از پیش موجودی است، به انحاء مختلف بدانها اشتغال داریم.

ادامه دارد


پانویس‌ها

[1] . mental states

[2] Mental image

[3] resemblance

[4] . The Blue Book

[5] game- making features

[6] pre-existing linguistic pattern

[7] . seeing similarities

[8] . practice


بخش نخست

کاوش‌های فلسفی و تلقی آگوستینی از معنا