در سال ۲۰۱۱، مردان قبایل و پیکارجویان یمنی، تفنگهایشان را زمین گذاشتند تا به اعتراضهای مسالمتآمیز علیه رییسجمهوری وقت، علی عبدالله صالح بپیوندند.
امروز اما نویسندگان، شاعران و نقاشان یمن، ابزار کار خلاقشان را زمین گذاشتهاند تا به جای آن، شمشیر جنگ به دست بگیرند.
فارع المسلمی، از چهرههای دانشگاهی یمن و از جوانان صاحبنفوذ این کشور که فارغالتحصیل رشته سیاست عمومی از دانشگاه آمریکایی بیروت است، در گزارشی که روز جمعه ۲۷ می/ هفتم خرداد ماه در الجزیره منتشر شده، شرح داده است که چهطور جنگ در این کشور، زندگی بسیاری از مردم را تحت تاثیر قرار داده و متحول کرده است.
ترجمهای از این گزارش را میخوانید:
بعدازظهر روز ۲۵ مارچ سال ۲۰۱۵، ما سه نفر، یحیی، هاشم و من، طبق معمول در خانه ما در منطقه حدا در مرکز شهر صنعا پایتخت یمن، با هم ملاقات کردیم.
در اطراف ما اما کشور در حال تجزیه بود: نیروهای حوثی در حمایت از علی عبدالله صالح، رییسجهوری پیشین، از ماهها قبل پایتخت را محل تاخت و تاز خود کرده بودند، قانون اساسی زیر پا گذاشته شده و معلق شده بود، حکومت نظامی برقرار بود و کاخ ریاست جمهوری در جنوب شهر عدن که عبدربه منصور هادی، رییس جمهوری یمن در آن پناه گرفته بود، بمباران میشد.
ما در این شرایط درباره راههای جلب توجه جامعه جهانی به مساله یمن بحث میکردیم. گفتوگویی که تا زمان بالا آمدن خورشید از پس کوه فج عتان (منطقهای که برای یک سال شاهد سنگینترین حملههای هوایی بود) ادامه داشت.
قبل از اینکه آنها خانه من را ترک کنند، کارهای مقدماتی را انجام دادیم. یحیی میخواست از دوربینش برای مستند کردن آنچه لازم بود دنیا بداند استفاده کند. قرار شد هاشم هم شبکههای اجتماعی را با فیلمها و گزارشهای تولید مشترکمان پر کند و من هم روی ارتباطهای رسانهای خودم با سراسر دنیا کار کنم تا پوشش خبریمان را در چرخه اخبار حفظ کنیم.
ما از هم جدا شدیم و قرار گذاشتیم برای نهایی کردن برنامهها باز همدیگر را ببینیم. از آن زمان به بعد اما دیگر این اتفاق نیفتاد. غروب بود که من هشداری دریافت کردم و کمی بعد، یکی دیگر.
افرادی که از طریق رسانههای غربی با هم در ارتباط بودند، شنیده بودند اتفاق بزرگی در راه است و دنبال روزنامهنگاران اندکی میگشتند که همچنان در یمن بودند.
یکی از سردبیران غربی چیرهایی را که چند روز قبل به رویترز گفته بودم، به خودم برگرداند: «حق دارید! در یمن امید هیچ معجزهای باقی نمانده است.»
همه چیز سورئال به نظر میرسید. بیش از آن بود که بتوانی در لحظه باورش کنی. شاید داشتم انکار میکردم اما چیزی غیر از اینکه مثل یک شب عادی رفتار کنم ممکن نبود.
من و خواهر بزرگترم در اتاق نشیمن برنامهریزی میکردیم که اولین انفجار، دقیقا در نیمهشب اتفاق افتاد. قبل از اینکه بتوانم حرفی بزنم، انفجار دوم هم روی داد.
من افتادم و صدای شکسته شدن شیشه پنجرههای همسایهها را شنیدم. این جنگ بود. لازم نبود برای فهمیدنش فکر کنم. نمیتوانستم ترسم را پنهان کنم تا جایی که خواهرم به من خندید.
خشونت در سراسر یمن با وحشیگری جاری شده بود.
یحیی به خط مقدم رفت تا جنگ را برای یک شبکه تلویزیون محلی گزارش کند. حوثیها موج تازهای از دستگیریها را در صنعا آغاز کردند. هاشم و خیلیهای دیگر هم دستگیر شدند.
ائتلاف عربی به رهبری عربستان سعودی، شهر را در اطراف آپارتمان من مرتب بمباران میکردند. برای اینکه شیشههای خرد شده روی سرم نریزند، توی راهروی کوچکی که بین آشپزخانه و دستشویی بود میخوابیدم. همه ترسیده بودند. میشنیدم که زنها از دخترهاشان میخواهند توی رختخواب هم جین بپوشند تا اگر موقع خواب ساختمان رویشان ریخت، لخت نباشند.
جنگ بود و با خود زشتترین چیزها و زشتترین کسان را آورده بود. وقتی بعد از هفتهها بمباران، رییسم به من زنگ زد و سراغ جایی برای مخفی شدن را گرفت، من خانهام را پیشنهاد ندادم.
من هم دلایل خودم را برای رفتن داشتم. روزهای آخر را صرف مذاکره برای آزادی دوستان و فامیلی میکردم که حوثیها دستگیر کرده بودند.
شب آخر را خوب به خاطر دارم. ذهنم مغشوش بود و زمان معنایش را برایم از دست داده بود، اما بعد از تمام شدن این سردرگمی، فهمیدم که باید بروم.
قانون سادهای بود: تنها میتوانستم یک کیف داشته باشم. کیفی کوچک و سبک تا بتوانم راحت راه بروم و اگر لازم شد بدوم.
به سرعت چیزهایی را که میخواستم با خودم داشته باشم انتخاب کردم. گردنبند قدیمی دستسازم که کار یهودیهای یمن بود، دفتر یادداشتم، داروهایم و یک دست لباس. همین.
این یکی از دردناکترین کارهایی بود که در عمرم میکردم.
مجبور شده بودم خانهام را ترک کنم. چند وقت دیگر میتوانستم برگردم؟ یک هفته، یک ماه یا سالها بعد؟
در فاصله میان حملههای هوایی کمی خوابیدم. صبح زود در تمام اتاقهای خانه چرخیدم و آخرین تصویرها را به ذهن سپردم و جزییاتی را که پیشتر به آنها توجهی نکرده بودم، کشف کردم.
ناگهان متوجه ارزش کتابخانهام و نقاشیها و عکسهای روی دیوار، کاغذهای روی میزم، چمدامهای باز نشده سفر آخرم، قفسههای خاک گرفته آشپرخانه و میوههایی شدم که مادرم از روستا برایم فرستاده بود.
سوالهای زیادی در ذهنم بود اما فرصتی برای پرسیدن نمانده بود و جوابشان هم دیگر اهمیتی نداشت. من هم یکی مثل بسیاری از دوستانم بودم که مجبور شده بودند فرار کنند: برخی از خلیج عدن به آفریقا، برخی به اروپا و عدهای به جای دیگری در خاورمیانه حتی.
ما خوشبختترینها بودیم. بسیاری از دوستان و همکارانی که آنجا ماندهاند، یا به شدت مجروح شدهاند یا در بمبارانهای حوثیها و “ائتلاف عربی” کشته شدند. بقیه هنوز نفس میکشند اما در جهنم زندانهای حوثیها.
هفته پیش یکی از اعضای کمیته انقلابی حوثیها، هاشم را آشکارا در فیسبوک تهدید کرد که باید از انتقاد کردن از آنها دست بردارد.
در طول سال اما یحیی با دوربینش به همه جای کشور سفر کرده، از نبردها فیلم گرفته و تصویر مرگها و خرابههای جنگ را ثبت کرده است.
ما به هم پیام میفرستیم و من میبینم که او چقدر ناامید است: «خشونت پراکنده شده و کشور ویران است. دولت هیچ کاری برای توقف این وضعیت نمیکند.»
یک بار او از حضر موت برایم پیام فرستاد. تقریبا سرم فریاد میکشید که القاعده دارد همه جا را میگیرد. شبکههای تلویزیونی و روزنامهها را میگرداند و تلاش میکند جامعه را آنطوری که میخواهد شکل بدهد.
در طول سال گذشته، هزاران یمنی کشته شدهاند. دهها هزار نفر زخمی شدهاند و میلیونها نفر گرسنه ماندهاند. خانههای ما، مدرسهها، بیمارستان ها، پلها، جادهها و همه مظاهر پیشرفت ویران شدند.
با وجود همه این ویرانیها، تنها زمانی که یک تکتیرانداز حوثی، همکار روزنامهنگارم محمد الیمنی را در شهر تعز کشت، احساس کردم چیزی در یحیی شکست: ایمان او به آنچه که در رسانه انجام میداد از دست رفت. او دیگر دلیلی برای فیلمبرداری نمیدید.
چند هفته قبل یحیی در فیسبوکش نوشت که کارش را متوقف میکند و میخواهد به یک واحد جنگی بپیوندد تا علیه حوثیها بجنگد.
بعد از آن یحیی از صفحه فیسبوکش به عنوان منبع اصلی اخبار یمن و جذب جوانان ناامیدی استفاده کرد که میخواستند بجنگند. واحد جنگی او در ارتش تشکیل شد و جوانان داروساز، مهندسان، نویسندگان و … را جذب کرد.
نفرات اولین واحد جنگی او این هفته فارغالتحصیل شدند و حالا آماده میشوند تا به میدان جنگ بروند.
این اتفاق اما من را تکه تکه کرد. قلبم خاکستر شد. گویی آینده را ناگهان از نور خالی کردند. اما این فقط یحیی، جوان روزنامهنگار شاد و امیدوار نبود که امیدش را به صلح از دست داد و به خشونت پیوست. برای من روشن شد که چه گزینههای اندکی برای جوانان یمنی باقی مانده است.
در سال ۲۰۱۱، مردان قبایل و پیکارجویان یمنی، تفنگهایشان را زمین گذاشتند تا به اعتراضهای مسالمتآمیز علیه رییسجمهوری وقت، علی عبدالله صالح بپیوندند.
امروز اما نویسندگان، شاعران و نقاشان یمن، ابزار کار خلاقشان را زمین گذاشتهاند تا به جای آن، شمشیر جنگ به دست بگیرند.
یاد هست که یک ساعت بعد از شروع بمبارانهای صنعا به یک دوست عزیز پیام دادم و پرسیدم که چه میشود اگر ما به عنوان نسل جدید یمن را ببازیم؟
بیآنکه قصد ناراحت کرد من را داشته باشد، جواب داد: «شاید چنین شود اما یادمان باشد که کاری از ما برنمیآمد.»
از روی خوشبینی، آن زمان پاسخش را نپذیرفتم، اما یک سال بعد زمان آن رسیده که بپذیرم ما شکست خوردهایم و تا زمانی که این جنگ بیمعنا را متوقف نکنیم، همچنان شکستخورده باقی خواهیم ماند.
همه بازنده ایم، ایرانی ها. عراقی ها، سوری ها، یمنی ها، سعودی ها، کویتی ها .،.،.،.،.،
فقط جنگ افروزان برنده اند.. انها که خمینی را اوردند ،انها که جنگ هشت ساله ایران وعراق را راه انداختند، انها که به صدام چراغ سبز حمله به کویت را دادند انها که طالبان ، ابقاعده ،داعش را بوجود اوردند.. انها که به قیمت نابودی انسان ها میلیارد میلیارد اسلحه میفروشند . بله انها برنده اند
سهیده نیکویی / 28 May 2016
همه ما بازنده ایم . چون مسزولیت را فراموش کردیم . مسولیت اینکه میلیونها نفر به خیابان رفتیم تا به ورود خمینی سلام گوییم . میلونها نفر در بغداد در تطاهرات شروع جنگ با ایران شرکت کردیم . میلیونها نفر در تشیع جنازه خمینی که سالها جنگ را ادامه داد شرکت کردیم . همه ما بازنده ایم چرا چون هنوز همچون انسان های نا بالغ از ” انها ” سخن می گوییم !
شاهد / 29 May 2016
خطاب به سهیده نیکویی:ان کسی که باعث جنگ 8 ساله ایران و عراق شد خمینی بود که میی خواست به عراق 63%شیعه انقلاب صادر کند در 30 فروردین 1359 ارتش عراق را تشویق به قیام علیه صدام ملعون کردو شخصیت صدام ملعون را با شاه اشتباه گرفته بود و خمینی فکر می کرد همه مثل شاهند در ضمن مردمیکه عکس خمینی را در ماه میدیدند او را سر کار اوردند همان مردمی که نمی دانستند اخوند وطن ندارد و خمینی پیرو شیخ فضل الله نوری هست همان کسی که دست راست محمد علی شاه در استمرار استبداد بود و شیخ فضل الله نوری کسی بود که فتوای قتل ستار خان و باقر خان و ازادیخواهان تبریز را داد
شهرام / 29 May 2016
امروز عراق شاهد صحنه علنی جولان دادن حکومت اسلامی ایران است که سعی میکند «حشد الشعبی» را به عنوان نهادی مستقل و شبیه به سپاه پاسداران، در صحنه بزرگ نظامی آینده عراق تثبیت کند.
همه اینها در سایه مخالفت با تشکیل نیروی گارد ملی روی میدهد زیرا تشکیل نیروی گارد ملی که نماینده همه طیفهای عراقی است و نه منتسب به یک مذهب ربوده شده از سوی تندروها، «حشد الشعبی» فرو خواهد پاشید.
hasani / 01 June 2016