موریس هالبواکس در دو کتاب «چارچوبهای اجتماعی حافظه» و «حافظه جمعی» به بررسی موضوع حافظه جمعی پرداخته است. او موارد زیادی را مثل خانواده، طبقات اجتماعی ، صنفهای مختلف کاری، و نهادهای اجتماعی مطالعه کرده تا نشان دهد که در دل این گروههاست که حافظه تولید شده و به اشتراک گذاشته می شود. این دو اثر بین سال<های ۱۹۲۰ تا ۱۹۴۴ نوشته شدهاند، در دوره ای که مفهوم حافظه ملی میتوانسته به عنوان یک فوریت تاریخ نویسی معاصر قلمداد شود. امروز هم موضوع حافظه جمعی اهمیت خود را حفظ کرده است. توجه جامعه شناسان امروزی به کارهای هالبواکس بدون شک نشان از معاصر بودن تحقیقات او دارد.
حافظه فردی و جمعی
هالبواکس میگوید که ما برای به یاد آوردن به دیگران احتیاج داریم. گذشته کاملاً در حافظه فردی نگهداری نمی شود. تنها حالتی، تیکهای یا تصویری از آن در ذهن می ماند که نمیتواند تمامی حافظه را تشکیل بدهد. این بازنماییهای جمعی هستند که خاطره واقعی را شکل میدهند. حافظه فردی تنها در چارچوبهای اجتماعی است که وجود می یابد. حافظه جمعی در تغییر است؛ چیزی از گذشته را نگه میدارد که از آن ردپایی در زندگی جمعی و روانشناسی امروزی ِگروه حامل آن حافظه باقیمانده باشد.
از حافظه جمعی صحبت می کنیم وقتی واقعهای جایی در زندگی جمعی گروه داشته باشد. زمانی هم که آن را به یاد می آوریم، همچنان از زاویه دید گروهی آن را بازمییابیم. در رده اول حافظه یک گروه، اتفاقات یا تجربیاتی ثبت میشوند که تعداد بسیاری از اعضای گروه را درگیر کرده باشند. اما خاطراتی هم به یاد آورده میشوند که تعداد اعضای کمتری از گروه یا حتی یک نفر در آنها حضور دارند، چرا که به رخدادهایی برمیگردند که در افق دید حافظه گروه اتفاق افتادهاند، هر چند در پس زمینه بمانند.
سخت است یاد آوری خاطراتی که به هیچ شکلی در ارتباط با یک گروه قرار نمیگیرند. هالبواکس در این مورد مثل کودک را میزند. اینکه ما ابتدای کودکیمان را به یاد نمی آوریم به این سبب است که هیچ چیز نیست که خاطرات ما برآن تکیه کند، چرا که ما به عنوان کودک هنوز یک وجود اجتماعی نشدهایم. آنچه از سالهای بعدی به یاد میآوریم در ظرف گروه خانواده و در ارتباط مستقیم و تنگانگ با آنها قرار میگیرد. هالبواکس سپس مثال کودکان کار را میزند، آنها که کودکی نکرده و ناگهان به دنیای بزرگسالان پرتاب شدهاند. خاطرات آنان از کودکی از تلاقی این دو گروه (کودک در خانواده و گروه بزرگسالان) واین دو جریان تفکر شکل می گیرد.
گستره و دیرپایی حافظه در طول عمر آن مبتنی است بر جمعی از انسانها. یادآوری توسط افراد صورت میگیرد، افراد به عنوان اعضای گروه. هالبواکس میگوید هر حافظه فردی یک دیدگاهی است در گستره حافظه جمعی . این دیدگاه تغییر میکند براساس جایی که ما در گروه میگیریم که خود جایگاه تغییر میکند، از جمله براساس روابطی که ما با دیگر گروهها داریم.
حافظه جمعی و حافظه تاریخی
هالبواکس پس از توضیح تفاوت بین حافظه جمعی و حافظه فردی، بین حافظه جمعی و حافظه تاریخی هم تفاوت قائل می شود. به نظر میآید که در تاریخ با گذار از یک دوره به دوره بعد همه چیز نو میشود. تاریخ به گسستها توجه میکند، در حالی که در حافظه جمعی، بر خلاف تاریخ، خط جداکنندهای وجود ندارد. هالبواکس تاریخ را به قبرستانی تشبیه میکند که فضایش اندازه گرفته شده باشد. تاریخ جایی است که در هر لحظه باید دنبال مکانی برای قبری تازه باشیم.
مثالی از تجربهء ایرانی ما از تاریخ نزدیکمان میتواند به روشن شدن تفاوت حافظه تاریخی و حافظه جمعی کمک کند. دهه شصت را در نظر گیریم: دورهای با فضایِ روانشناختی و اجتماعی خاصِ که شبیه آن را در دورههای دیگر نمی یابیم. تاریخ این تفاوت را میبیند، خطی میکشد و مورخ حکومتی میپندارد که برای بازنمایی آن دوره اراده و گزینش کافی است. جسم مردهای را در برابر خود دارد که گویا با آن هر کاری میتواند بکند. اما در یک حافظه جمعی این دوره به عنوان دوره زندان و شکنجه و کشتار نمرده است: در حافظه جمعی زندانیان سیاسی دهه شصت و خانوادههایشان و نیز در حافظه سازمانهای سیاسی سرکوب شده. ایرانیانی که از زندانهای دهشتناک دهه شصت جان به در بردند، شاید اولین کسانی از همنسلان خودشان بودند که به اهمیت حفظ حافظه جمعی و ثبت خاطرات، ولو با امکانات اندک، پی بردند. سالها بعد و در پی سرکوب خونین معترضین به نتایج اعلام شده انتخابات ۱۳۸۸، نسل بعد از آنها در نوشتهها و آثار هنریشان مدام به خاطرات زندانیان رجوع کردند. به نظر میرسد بخشی از جامعه ایران برای باز یافتن تاریخ خود به جای رجوع به آرشیو و تاریخ به اصطلاح رسمی دارد به حافظه جمعی در میان خویش رجوع می کند.
هالبواکس با طرح موقعیت دانشآموزی که تاریخ را فرا میگیرد، نشان میدهد که تاریخ چیزی است که آن را یاد می گیریم: روزهای مهم، وقایع مهم، شخصیتها، عیدها و… این داستانِ یادگرفته شده در چهارچوب حافظه تاریخی ملت قرار میگیرد. او نشان میدهد چطور هر واقعهای تنها بعد از تمام شدنش است که به تاریخ می پیوندد و از این رو موقعیتی بیرونی، و خارج ازفرد یادگیرنده خود دارد. دانشآموز تاریخ شاهد دست اول واقعه نیست.
هالبواکس میان حافظه یاد گرفته شده (نوشته شده) و حافظه زندگی شده هم تفاوت میگذارد. حافظه زندگی شده همه آن چیزی را داراست که بتواند به شکل طبیعی و زنده، چارچوبی برای حافظه ما درست کند، چارچوبی که بتوانیم تصویر گذشته را در آن نگه داریم یا بازبیابیم. حافظه جمعی ما بر تاریخ زندگی شدهء خودمان تکیه می کند، درحالیکه حافظه تاریخی ماهیتی بیرونی از زندگی ما دارد هر چند که زندگی گروه در وقایع و سالروزهایی بازنمودنی باشد که حافظه تاریخی بر آنها تکیه می کند. حافظه جمعی از وقایع تاریخی اخیر غنی میشود و به شکل تدریجی آنها را درونی می کند.
حافظه ما بخشی از تاریخ است. تاریخ به شکل خلاصه و طرحوار گذشته را نشان میدهد، در حالیکه حافظه زیسته ما، تابلویی ادامه دار و بسیار متراکم است. در حالی که وقایع تاریخی زمان را تقسیمبندی میکنند و در تقویم ردپایی از خود به جای میگذارند، زندگی ما در یک جریان مداوم ادامه پیدا می کند. زندگی ما بر سطح پیکره اجتماعی قرار می گیرد و از لرزهها و پسلرزههای آن تأثیر می پذیرد.
داستانهای شفاهی شنیده شده از زبان پیران خانواده نقشی در گسترش افق زمانیی بازی میکنند که مختص حافظه تاریخی است. ما میتوانیم آن وقایع را تصور کنیم ولی نمیتوانیم آنها را به یاد بیاوریم..تاریخ همه گذشته نیست. در کنار تاریخ نوشته شده، یک تاریخ زنده هم وجود دارد. به این ترتیب است که تاریخ معاصر بیشتر و به شکلی متفاوت از تاریخ سده های پیش مورد توجه ما قرار میگیرد.
ما هیچ چیز را فراموش نمیکنیم
حافظه جمعی حداقل در دو حالت مشخص از تاریخ خود را متمایز می کند. حافظه جمعی اولا یک جریان تفکر ادامه دار است که هیچ چیزش مصنوعی یا ساخته شده نیست. حافظه جمعی آن چیزی از گذشته را زنده نگه میدارد که هنوز زنده است یا حداقل توانایی زنده بودن را در آگاهی جمعی گروه دارد و از مرزهای گروه فراتر نمی رود. دیگر اینکه ما حافظههای جمعی گوناگونی داریم در حالیکه تاریخ یگانه است. بدون شک ما میتوانیم از تاریخ ایران مقابل تاریخ آلمان حرف بزنیم، و نیز از تاریخ دوره پهلوی در تفاوتگذاری با تاریخ دوره قاجار. در هر مورد با یگانهای مواجه هستم، که منظور از آن نوع توجه تاریخ به حوادث به شکل مجموعه است.
تاریخ در کلیتش میتواند خودش را به عنوان حافظه جهانی بشریت به نمایش بگذارد در حالیکه اصلاً حافظه جهانی وجود خارجی ندارد. هر حافظه جمعی به یک گروه مخصوص مربوط میشود که مرزهایش در زمان و مکان ِمشخصی محدود شده است. تاریخ درواقع راه میانبر کوتاهی است برای دسترسی به تصویری یگانه و کامل از گذشته. در تاریخ انگار سیر حوادث به گونهای مُقطع نشان داده میشود و بین دو واقعه خلأیی وجود دارد انگار در آن هیچ اتفاقی نیفتاده است. تاریخ به گروهها از بیرون مینگرد، در حالی که در حافظه جمعی نگاه گروه نگاه به خودش است، یعنی درونی است.
هالبواکس با بیان این جمله که ما هیچ چیز را فراموش نمیکنیم انگار یک حافظه جامع را آرزو میکند که همزمان دربرگیرنده حافظه فردی، حافظه جمعی و حافظه تاریخی باشد. او مثال دیدار از شهری را میزند که نمای ساختمانهایش به تنهای توانایی فراخوانی گذشته را دارند. او معتقد است در حافظه ما یک خالی مطلق وجود ندارد و در این رابطه به هانری برگسون اشاره میکند و اینکه گذشته به طور کامل در حافظه ما ضبط است، ولی موانعی مثلاً در عملکرد مغز ما مانع از آن میشود که همه بخشها را به یاد بیاوریم؛ انگار صفحه های چاپ شده کتابی باشند که انرا باز نمی کنیم.
پایان
به عقیده موریس هالبواکس تاریخ آنجا شروع می شود که در آنجا حاطرات زنده و مجیط مربوط به ان حاطرات از بین رفته باشند. تداوم، یا پیوستگی حاطرات شاهدان ( خاطرات زنجیره ای) از اتفاقات برای هالبواکس امکان پذیر نیست (1). یان آسمن نیز اشاره می کند که خاطرات ( حافظه) ارتباط ی با تاریخ شناسی ندارد (2)
Halbwachs, Das kollektive Gedächtnis, S. 66 f – 1
2 – Jan Assmann, Das kulturelle Gedächtnis, S. 77
امیرخلیلی / 11 May 2016