چنان شواهد محکمی از بیماری جدی رهبر جمهوری اسلامی وجود دارد و مرگ علی خامنهای چنان نزدیک مینماید که برای فرد یا گروهی که خود را یک عضو سیاسی مخالف حکومت ایران میداند فرصتی برای داستانپردازی و استفاده از تکنیک ایجاد فضای ابهام و دلهره برای پرداختن به این مسئله باقی نمانده است. در شرایط فعلی این سوال که پس از مرگ خامنهای سرنوشت مردم ایران در دستان چه کسی قرار خواهد گرفت، بسیار بیشتر از آنکه به ایجاد جذابیت نیاز داشته باشد خود حامل اهمیت حیاتی طرح خود است. شاید ما بعدها آثار ادبی، سینمایی و هنری با موضوع مرگ علی خامنهای و سوالات پیرامون جانشینی او را شاهد باشیم اما یادداشت حاضر به صورت مشخص حول بررسی سه محور پیرامون مرگ قریبالوقوع رهبر حکومت ایران شکل گرفته است و استفاده از هر خاطره، نقل قول یا ارجاعی، برای خدمت به روشن شدن این سوالات مد نظر قرار گرفته است که:
- چه معادلهای قرار است حل شود؟
- چه کسی میخواهد معادله را حل کند؟
- چگونه میتوان این معادله را حل کرد؟
سیزده – چهارده سال قبل، مدتی این بحث در میان عدهای از فعالان سیاسی و دانشجویی در تهران درگرفت که اگر خامنهای بمیرد، چه باید کرد. آن موقع هنوز قضیه خبری از پروستات رهبر نبود. یک محور بحث قطع شبکههای ارتباطی توسط سپاه پاسداران و تامین زمان برای نظام به جهت انتخاب جانشین خامنهای بود. عدهای معتقد بودند که «آنها» سه روز میتوانند این خبر را از «بقیه» پنهان کنند. چند نفری روی هفت روز اصرار داشتند و عدهای موضع میانه گرفته بودند که پنج روز میتوانند این خبر را پنهان نگاه دارند. عده کمی این موضع را داشتند که یک ماه هم سهل است و اگر لازم باشد خبر مرگ خامنهای را تا سه یا چهار ماه از بقیه پنهان میکنند.
غرض از یادآوری این بحث، که شاید خوانندگان در محافل و مجالسشان شبیه آن را داشتهاند، توجه به تغییر وضعیت در عرصه رسانههاست. پانزده سال پیش، با اینکه انقلاب رسانهای داشت فراگیر میشد، اما هنوز فکر میکردیم که حکومت میتواند راز بزرگش را پنهان کند. امروز خیلی چیزها به نسبت پانزده سال پیش عوض شده است. رسانه شامل تلویزیون و روزنامه نیست. تعدادی زیادی شبکه تلویزیونی ماهوارهای و صفحات خبری و تحلیلی فارسی زبان راه اندازی شده است. ضمن اینکه بیشتر ایرانیها موبایلهای هوشمند به همراه خود دارند که روی هر کدام چندین و چند اپلیکیشن پیامرسان و شبکههای اجتماعی وجود دارد. البته میتوانند اینترنت و شبکه موبایل را مانند سال ۱۳۸۸ قطع کنند اما آن وقت که دیگر نمیشود خبری مثل مرگ علی خامنهای را پنهان کرد و همه میفهمند اتفاق بزرگی در کشور افتاده است. خبری که اینقدر بزرگ است که فقط سه حالت میتواند داشته باشد:
- خامنهای مرده باشد.
- آمریکا یا اسرائیل به ایران حمله نظامی کرده باشند.
- مملکت حسابی شلوغ شده باشد.
بعد از امضای توافق هستهای بین ایران و ۵+۱، همچنین با در نظر داشتن داستان عامه پسندی که بر سر عمل جراحی پروستات حضرت آقا به اجرا درآمد، مطمئناً اولین گزینهای که در صورت قطع اینترنت و موبایل به ذهن مردم ایران خطور خواهد کرد، مرگ علی خامنهای است. شاید برای همین است که جدای از نگرانیهای خامنهای در رابطه با حفظ اصول روح الله خمینی و آرمانهای جمهوری اسلامی و دغدغههایی که درباره نفوذیها پیدا کرده است؛ یکی از دلایل اصلی آنکه هر چند روز یکبار، چهره بیرمق و شکستهاش را جلوی دوربین تلویزیون میآورند همین باشد که نشان بدهند زنده است و غیبتاش در دل دوستداران نظام وحشت ایجاد نکند و دشمنان نظام را جسور نکند تا شمشیر را از رو بکشند.
نکته مهم دیگر این است: در بحثی که به آن اشاره شد، بحثی بر سر آینده نظام پس از مرگ ولی فقیه دوم درگرفته بود، پرسش اصلی این بود: چه باید کرد؟ اما اکنون در محافل و محالس سؤال مرکزی این است: چه خواهد شد؟ اینجا یک گذار میبینم از فعالیت به انفعال. ظاهرا دیگر هیچ کس، هیچ طرح و نقشهای برای حرکت از پایین ندارد و همه نگاهها به بازی بالاییها دوخته شده است. برای بسیاری از فعالان سیاسی ایران مسئله مرگ کسی که خودش را به تنهایی میتوان معادل کل نظام در نظر گرفت دیگر فرصتی برای جدال میان میان مردم و حکومت نیست و این مسئله تبدیل شده است به جدال میان علی خامنهای و هاشمی و رفسنجانی که خودش این شتر را روی بام برده است.
جای خالی گفتوگو، بازخوانی و یادآوری
محمدرضا نیکفر در یک سخنرانی به مکانیسمهای مادی و اجتماعی «یاد و یادآوری» پرداخته و از فقدان و کم رنگ بودن یاد و یادآوری در ایران انتقاد کرده بود. میتوان ادعا کرد تا زمانی که افراد به لزوم و اهمیت فراخواندن وقایع و تحلیل و بررسی دوباره و چندباره آنها واقف نشوند، نمیتوان از جامعه توقع یاد و یادآوری وقایع تاریخی را داشت. تاریخ را انسانها میسازند، حالا گیریم دقیقا نه آنگونه که خود میخواهند!
توالی چشماندازهای بی بازگشت و شکستهای پیاپی تحمیل شده به جامعه و فعالان سیاسی از «ما» سیارکهای سرگردان و غیر مرتبط به یکدیگر ساخته است. قصدی برای صدور حکم کلی وجود ندارد اما میتوان از تعداد زیادی از نیروهای سیاسی ایران به عنوان نیروهایی از هم گسسته یاد کرد که هر کدام در جایی خود را سرگرم کردهاند و آسه میآیند و آُسه میروند که پَرشان به پَر یکدیگر نگیرد. در مقابل هر موضع و فعالیتی یا باید تایید کرد و یا سکوت پیشه کرد زیرا دور از انتظار نیست که هر بحثی در همان چند گام اول به یک جدال شخصی و گرو کشی گروهی تبدیل شود.
اگر ارتباط معناداری میان نیروهای سیاسی از هم گسسته ایران وجود داشت الزامی بود که از آن جوانان سابق سوال شود که «آنها» دقیقا چه کسانی هستند؟ آیا اصلا خود «آنها» دقیقا میدانند که خودشان شامل چه افراد و نیروهایی هستند؟ و اینکه «بقیه» یعنی که؟ مردم، بخشی از مردم، جناحها درگیر بر سر قدرت در ساختار حکومت یا افکار عمومی جامعه؟ پیدا کردن آن آدمها و درگیر کردن همان بحثکنندگان پانزده سال پیش در یک گفتوگو بر سر موضوعی مشترک همانقدر سخت است که روشن کردن اینکه بعد از مرگ خامنهای چه اتفاقی میافتد. سردرگمی امروز مخالفان و منتقدان، ناشی از گفتوگوهای نکرده و سوالهای نپرسیدهاش است.
یک سرنخ کلیدی
برای تحلیل وضعیتی که موضوع «دوسیه جانشینی» در سایت “زمانه” است، باید از نیروهای اثر گذار در فضای پیش و پس از مرگ علی خامنهای یک دستگاه معادله اولیه برپا کرد. دستگاه معادلهای که میتوان آنرا با اضافه کردن پارامترهای مختلفی مانند وضعیت بینالمللی، شرایط منطقهای، تحولات روزانه داخلی و غیره، بسط داد و کامل کرد. «ما» حتی از ترسیم دقیق این دستگاه معادله اولیه عاجر هستیم. پائینتر به موضوع این عجز خواهیم پرداخت؛ در اینجا صحبت از اجزای معادل اولیه اهمیت بیشتری دارد. معلومترین و قطعیترین عضو این معادله، سپاه پاسداران است. معلومترین معلومی که حکم مجهولترین مجهول این معادله را دارد و اگر بتوان آن را دقیقا مورد بررسی و موشکافی قرار داد، سرگشتگی حاکم در تحلیل و حل این معادله فروکش خواهد کرد.
در مقالات بسیاری از سپاه با اشاره به «قرارگاه خاتم الانبیا» و «بنیاد برکت» و «اسکلههای غیر مجاز» یاد میشود، اما دولتهای احمدینژاد و حسن روحانی به عنوان نزدیکترین کانونهای دارای امکان دسترسی به آمار و اطلاعات این نهاد، از ارائه وضعیت دقیق سپاه پاسداران در ساختار اقتصادی ایران خودداری کردهاند. احمدینژاد سرباز مطیع سید علی بود و حسن روحانی خودش یک پای معادلات جانشینی است؛ بنابراین زیاد نمیتوان از آنها توقع آگاهی رسانی داشت. طیف سیاسی حامی طرف پیروز انتخابات ریاست جمهوری ۱۳۹۲ از همان روز پیروزی به این بسنده کرده است که «هیس! حرف نزنید، به دولت فشار میآید.»
امکان گرهگشایی از مهترین معادله سیاسی کشور تنها با باز شدن جعبه سیاه اقتصاد ایران ممکن است. سیاست در یک معنای روزمره حوزه چهرهها در صحنه قدرت مرکزی است. از اینجا نباید شروع کرد. ور رفتن بیشتر با این کلاف مهترین معادله سیاسی کشور از سر سیاست چهرهها و نامها، گرهها را کورتر خواهد کرد. شفاف شدن منافع است که جایگاه واقعی نیروها و طرفهای اصلی درگیری را در زمین سیاست مشخصتر خواهد کرد. تحلیل هرگونه وضعیت سیاسی پس از مرگ خامنهای، منوط به مشخص شدن این است که روشن شود:
- چه کسی چه چیزی داشته است؟
- چه کسی چه چیزی از دست داده است؟
- چه کسی چه چیزی را میخواهد؟
- چه کسی برای داشتن چه چیزی، چه ابزاری در دست دارد؟
آن زمان است که مشخص میشود:
- چه چیزهایی قابل معامله است؟
- چه کسانی طرف معامله هستند؟
- چه کسانی میتوانند از کیک اقتصاد صاحب سهم باشند؟
- کسانی که از کیک اقتصاد صاحب سهم هستند چقدر از کیک قدرت سیاسی را میتوانند به عنوان بهای همراهی، به دیگران پیشکش کنند؟
کوتولهها، مهرههای سوخته؛ و یک «ما»ی معلوم
از وقتی دوسیه جانشینی در سایت زمانه مفتوح شده، بیشترین توجهها بر یافتن اسم جانشین رهبر فعلی متمرکز شده است. در نظامی که هر روز یکی از استوانههای آن سرزنش، تقبیح، تنبیه، محصور یا حدف میشود یا مارک بی بصیرت، ساده لوح، نانجیب و نفوذی میخورند؛ سوال اصلی همچنان همان است که نظام یعنی چه؟ نظام یعنی که؟ در این وضعیت عقلانیترین پاسخ همان سادهترین پاسخ است: «علی خامنهای، خود نظام است.»
دیکتاتورها نمیتوانند افراد قویتر از خود را تحمل کنند. قویتر در فقه، مدیریت، هژمونیسازی، ارتباط عمومی، فکر، برنامهریزی یا هر چیز دیگری فرقی ندارد. دیکتاتور به بدیل احتیاجی ندارد؛ خواست او حذف بدیلهاست. نظامهای دیکتاتوری حامل بحرانهای مداوم هستند و به همین دلیل به بدیلهای پیشساخته نیاز حیاتی دارند اما مشکل اینجاست که برای یک دیکتاتور و برای یک رژیم دیکتاتوری، آلترناتیوها، بزرگترین خطرها هستند. علی خامنهای همواره در حال حذف رقبا و شرکای خود است. دیکتاتور رقیب و هماورد لازم ندارد، او به متخصصین و مدیرانی مطیع نیاز دارد. از همین روی در تمام مدت زمامداری علی خامنهای مدیران دستگاههای اداری و نظامی پرشمارتر و حلقه یاران نزدیک و مهرههای درشت نظام کمشمارتر شده است. در حرکت از انقلاب و جمهوری به حکومت اسلامی، باید ستونها تخریب شوند تا بتوان عمود واحد خیمه اسلام (ولایت مطلقه فقیه) را برافراشت.
اسمهای معدودی در مقالههای مربوط به بحث جانشینی، میرقصند. اسمهایی که وزن و رمقی ندارند؛ باورپذیر نیستند. «ما» در مقالههای خود میخواهیم طوری نشان بدهیم که انگار میدانیم اسم اعظم بعدی چیست؛ انگار میدانیم قرار است چه بشود با این حال این مقالات و این اسامی چنگی به دل خودمان نمیزند. هیچ کس جرات ندارد که آشکارا اعتراف کند که ته دلش به اسامی مطرح شده خودش باور ندارد.
بر خلاف همه «ما»های مجهول این یادداشت، − که باید زمانی شجاعت پرداختن، شفافسازی، ترسیم حدود کلی و خطوط تفکیکی آنرا به دست بیاوریم تا بتوانیم به عنوان یک «ما»ی منسجم یا چندین «ما»ی مشخص و مرتبط، در مقابل این نظام آرایش خود را مشخص کنیم − یک «ما»ی معلوم وجود دارد. «ما»ئی که نمیتواند یک اسم برجسته و قابل قبول یا یک تحلیل دندانگیر از وضعیت پس از مرگ خامنهای اراده بدهد زیاد مقصر نیست و نباید از پرداختن به ضعف خود در این زمینه خجالت بکشد. وقتی نظام همه استوانههای خود را به دست خود سرنگون و همه مهرههای قدرتمند خود را حذف کرده است کار این «ما»ی معلوم بیشتر شبیه آن است که میخواهیم کاری را برای نظام انجام دهیم که خودش نمیتواند انجام دهد. احمد خاتمی به عنوان خطیب نماز جمعه تهران از کمیته سه نفرهای میگوید که مدتی است در حال رصد جانشینان احتمالی علی خامنهای است و هنوز کسی را در حد و اندازههای رهبر فعلی نیافته است. در این وضعیت از «ما» چه توقعی میرود؟
اسامی مطرح شده توسط مخالفان و موافقان جمهوری اسلامی همگی مشتی کوتوله و مهره سوخته هستند. این نظام برای خودش مهره درشتی را باقی نگذاشته است زیرا علی خامنهای هیچ مهره درشتی و با وزنی را در کنار خودش تحمل نکرده است. «ما» اسامی مختلفی را مطرح میکنیم و خودمان از این اسامی میترسیم: جنتی، مصباح، یزدی، صادق لاریجانی، مجتبی خامنهای و غیره! تعدادی از این اسامی اشباح لب گور هستند. تعداد دیگری عمامهسفیدهای نوکیسه و یا عمامهمشکیهای مشهور به فساد اقتصادی هستند که قادر به بازتولید افسانه پاکدستی و هاله سادهزیستی نیستند که حداقل برای حفظ ظاهر، مطلوب و منظور و از ملزومات بقای نظام است. تعدادی دیگر نوچههایی هستند که زیر سایه رهبر، رجزخوانی میکنند. تب تند زود به عرق مینشیند؛ سایه خامنهای از سر این مهرهها برداشته شود تشویش و سردرگمی همه نوچهها را فرا میگیرد.
در وضعیت بحرانی، کسی که زیاد سر و صدا به راه بیاندازد مهرهای نیست که انتخاب میشود زیرا که هدف از این انتخاب، رفع بحران نظام است. مگر آنکه برای رفع بحران چارهای جز بحرانسازی باقی نماند و فقط یک نیرو در معادلات فعلی قدرت بحرانسازی در چنین سطحی را دارد: سپاه پاسداران جمهوری اسلامی. نهاد قدرتمند نظامی-اقتصادی-اطلاعاتی که یا باید به بازی آن تن داد یا برای معامله با آن و پیشبینی حالات ممکنِ ناشی از معامله، به سوالات مطرح شده در بالاتر جوابهای دقیق و با حوصله داد.
در ابتدای این یادداشت سه محور اصلی بحث دقیقا مشخص شد. سوال مشخص است اما «ما»ئی که قرار است معادله را ترسیم و یا در وضعیت مداخله کند دقیقا تعریف نشده است. دستگاه معادله دقیقا ترسیم نشده است. برای برپا کردن یک دستگاه معادله به یک فاکتور معلوم نیاز است. در اینجا سوالی پیش میآید که سپاه در انتخاب رهبر بعدی جمهوری اسلامی دست بالا را دارد یا مجلس خبرگان و به طور مثال شخص هاشمی رفسنجانی؟ اگر پاسخ، مورد اول باشد، قطعیترین بخش معادله جانشینی، سپاه پاسداران است. به جهت عدم شفافیت در ساختار قدرت حاکم بر ایران، تحلیل نقش، خواست، موضع و عملکرد سپاه پاسداران در زمین سیاست، اگر ناممکن نباشد بسیار دشوار، آلوده به تخیلات و شایعات است. حتی اگر قرار باشد احتمال کودتای سپاه و یا تفاهم سپاه پاسداران با ایالات متحده آمریکا مطابق الگوی پاکستان و ترکیه را در نظر بگیریم، آنچه که میتواند چراغ ما برای روشن کردن این زوایای بسیار تاریک و مبهم باشد، رجوع به زمین اقتصاد است.
فعالان بورس در ایران تکه کلامی دارند که میگویند اقتصاد در ایران به شدت آلوده به سیاست است. این عبارت به شدت درست است اگر فراموش نکنیم انگیزه و علت اصلی درگیریهای سیاسی در ساختار حاکمیت بر سر اقتصاد است. قدرت سیاسی بدون برپایی یک قدرت اقتصادی ممکن نیست و برای حفظ قدرت اقتصادی باید قدرت سیاسی را در دست داشت.
خیلی مفروضات را آورده اید و به فکت های زیادی اشاره کرده اید، اما در آخر جز کلی گویی کار دیگری نکرده اید! البته باید این را هم اضافه کرد که مفروض تان که دیکتاتوری هر نوع بدیلی را از بین میبرد خیلی هم درست نیست: هم مائو و هم ژنرال فرانکو در عین دیکتاتوری و کشتار وحشتناک مخالفان آلترناتیوهای خود را به کل نابود نکردند و تحولات هم در چین و هم در اسپانیا نشان داد که سمت و سوی تحولات بعد از مرگ دیکتاتور میتواند جهت دیگری پیدا کند.
مشکلتان این است که نظام ایران را دیکتاتوری میدانید و واقعیت جمهوری را و وجود واقعی نهادهای انتخابی را به هیچ میگیرید. کشور ما کشوری در حال گذار است و البته هنوز دمکراسی نشده است. آنچه که شما دیکتاتوری میخوانید نه دیکتاتوری بلکه استبداد است که البته از دیکتاتوری بمراتب بدتر است. اما کشور ما کاملاً هم استبدادی نیست، بلکه استبداد بخاطر سلطه چندهزارساله مرتب در حال بازتولید است. علت این هم که خیلیها فکر میکنند رهبر و ولایت فقیه همه چیز است و سعی در افزایش اقتدار او و بسط ید او در حکومت دارند همین است.
اما از آنطرف اینکه مجلس خبرگان تا این اندازه مهم میشود و از همین حالا باندهای قدرت در تکاپو افتاده اند که جانشین رهبر یکی مطابق میل خودشان باشد، بخاطر همین تلاش برای تسط ید قدرت فقیه و سلطه استبداد است و وجود نهادها (امید) برای گماردن رهبری شایسته تر بمعنای از میان نرفتن وجه دمکراتیک نظام است، ادامه گذار به سمت دمکراسی و درنتیجه ضرورت فعالیت طرفداران دمکراسی!
کامروز مستغاثی / 23 April 2016
من هم با نظر آقای مستغاثی موافقم ،کل این نوشته و منظور پشت آن را می شد در یک پاراگراف خلاصه کرد .
به نظر من اگر رهبر در کوتاه مدت پیش رو بمیرد ، کسی بر سر کار می آید حاصل توافق بین نیروهای اثرگذار حاکمیت و مصداقا یکی از سه چهار نفر مورد نظر رهبر فعلی و سه چهار نفر مورد نظر میانه روها خواهد بود . البته برای میانه رو ها داشتن یک شریک و همدست همرای در فرماندهان سپاه برای ایجاد بالانس ، بسیار مهم و واجب است .
کسی که من فکر میکنم احتمالا سلیمانی خواهد بود . البته گزینهای مثل حسن خمینی از این سمت و مجتبی خامنهای از آن سمت کمتر محتمل است ولی شانس افرادی مثل شاهرودی و یا جوادی آملی بیشتر از سایرین خواهد بود .
در این میان شخصی مثل آملی لاریجانی شاید در حال حاضر و در زمان حیات رهبر فعلی ژست جانشیتی را بخود بگیرد ولی بعد از ممات رهبر فعلی ، بعلت منفور بودن در نزد مردم شانسش بشدت میکاهد …
جدای از این حرفها توافقات محتمل با آمریکایی ها راهم نباید از نظر دور داشت …
افشین / 23 April 2016
با نوشتہ کا روز موافق ھستم،و نظر من بعد از فوت رھبر فعلی چیزی کہ مسلم ھست یک جانشین خواھد امد،اما سوال من این ھست کہ ان جانشین ھم مثل خوامنہ ای دارای قدرت کافی خواھد بود و ایا بقیہ ھمان فرمانبری را ھم از آؤ خواھند داشت؟ فکر نکنم با تجربہ ای کہ از گذشتہ دارند مجبور خواھند شد بہ ھمدیگہ امتیازاتی بدھند،و از انجاییکہ کہ ملت ھم مثل گذشتہ دنبال رو اخوندھا نیستند،این اجبار را کہ سر سازش را با ملت در پیش بگیرند نیز بیشتر خواھد شد،سپاہ پاساران ھم نقش خود را مثل گذشتہ ادامہ خواھد داد چون ملاھا بہ ان احتیاج دارند،و خود بہ تنھایی قدرت حکومت کردن را نخواھند داشت،و در نھایت زمان باعث از بین رفتن این حکومت خواھد شد،و امیدوارم تا ان زمان ھمین حکومت جادہ و یا پلی ھم برای گذار درست کردہ باشند.
Ahmad / 23 April 2016
اینکه چه تحولاتی در هرم قدرت اتفاق خواهد افتاد مشکل حاکمان است، یرای رسیدن به دمگراسی نیاز به اتحاد مردم و تشکل سیاسی است. تنها راه رسیدن به دمکراسی اتحاد مردم است.
شهروند / 24 April 2016