ما در این فصل می‌کوشیم تا بیش‌تر در این زمینه توضیح دهیم که از استدلال چگونه به شکل کارآمدتری استفاده کنم تا تفکری هوشمند داشته باشیم.

همان‌طور که در فصل اول گفتیم، فراگیریِ استفاده‌ی بهتر از استدلال مستلزم آن است که از کارمان آگاه باشیم. ما باید بعضی از اصطلاحات و مفاهیمی را یاد بگیریم که به هنگامِ حرف‌زدن و استفاده از استدلال با آن‌ها سر و کار داریم. هدفِ این فصل آن است که توضیح دهیم چگونه می‌شود واقعا از استدلال بهره برد. تمرکزِ این فصل روی ادعاها خواهد بود. در فصلِ بعدی نیز به فرآیندِ هم‌گذاری (یا پیوستاندنِ) ادعاها جهتِ ساختنِ استدلال می‌پردازیم.

Smart_thinking

ما در این فصل به سه حوزه‌ی اصلی خواهیم پرداخت:

۱. به زبان نگاه خواهیم انداخت؛ چون استدلالْ راهی است برای به کار بستنِ واژه‌ها و گزاره‌ها. زبان به ما اجازه می‌دهد تا درباره‌ی جهانْ ادعا برنهیم. ادعاها سازنده‌ی اصلیِ استدلال هستند.

۲. ما باید درباره‌ی ویژگی‌های مهمِ این ادعاها فهمِ بیش‌تری به دست آوریم. این ویژگی‌ها نحوه‌ی استفاده‌ی ما از استدلال را زیر تاثیر قرار می‌دهند.

۳. خواهیم فهمید که ادعاها (خواه قضیه باشند، خواه نتیجه) چه کارکردهای متفاوتی دارند؛ کارکردِ متفاوتِ ادعاها بستگی به این دارد که چگونه آن‌ها را به هم پیوند بزنیم. نتیجه همان چیزی است که برای‌اش دارید بحث می‌کنید یا توضیح می‌دهید. قضیه‌ها نیز هم‌چون راهی هستند برای رسیدن به نتیجه.

فهمیدن زبان

نگاهی مقدماتی به زبان

ما هر بار که درباره‌ی چیزی بحث می‌کنیم یا توضیح می‌دهیم، در واقع داریم از زبان استفاده می‌کنیم؛ فرقی هم نمی‌کند که توی ذهنِ خودمان داریم فکر می‌کنیم یا این‌که داریم با دیگران ارتباط برقرار می‌کنیم. چون در دورانِ کودکی یاد می‌گیریم که زبان را به‌طور «طبیعی» به کار بریم، اغلب استفاده از زبان را کاری بدیهی و مفروض می‌پنداریم. در واقع اما ظرافت‌ها و پیچیدگی‌های زیادی در زبان وجود دارد. اگر از این ظرافت‌ها و پیچیدگی‌ها آگاه شویم، می‌توانیم بر مواد (یا زبان، که به‌وسیله‌ی آنْ استدلال می‌کنیم) کنترلِ آگاهانه‌تری داشته باشیم و استدلالِ بهتری بسازیم.

در کاربردِ زبانْ چهار «سطحِ» متمایز وجود دارد که روی هم «زبان»ی را می‌سازند که ما با آن آشنا هستیم.

نخستین سطحْ «واژه» است، مثل «دانشجو» یا «استدلال». واژهْ اساسی‌ترین و مقدماتی‌ترین واحدِ زبان است. واژه‌ها دارای معنا هستند و معمولا بیش از یک معنا دارند؛ این معانیِ چندگانه اغلب یا «دلالتِ مستقیم» هستند (یعنی، همان‌چیزی که واژه دارد آشکارا می‌گوید)  و یا «دلالتِ غیرمستقیم» (یعنی، معنای «پنهانِ» واژه‌ها). در فصل‌های بعدی نیز خواهیم دید که تعریفِ واژه‌ها بسیار مهم هستند، اما (فعلا) به واژه‌ها به‌مثابه‌ی سازنده‌ی جمله نگاه می‌کنیم.

وقتی چند واژه را کنار هم می‌چینیم، واردِ سطحِ دوم می‌شویم، سطح گزاره. مثال: «در دانشگاه “کرتین”‌، چندصد دانشجو درسِ تفکر هوشمندانه را فراگرفته‌اند». احتمال دارد که فکر کنید گزاره همان جمله است، اما نیست. در مثال‌های بعدی خواهیم دید که یک جمله چگونه می‌تواند مُرَکّب از چند گزاره باشد: «ما در زندگی‌مان هر روز داریم استدلال می‌کنیم، اما اکثر ما آموزشِ رسمی در این زمینه ندیده است، و هر چه‌قدر تمرین و کارآموزیِ بیش‌تری داشته باشیم، استدلالِ بهتری خواهیم کرد». «ما در زندگی‌مان هر روز داریم استدلال می‌کنیم» نخستین گزاره‌ی ماست، بعد «اما اکثر ما آموزشِ رسمی در این زمینه ندیده است»، سومین گزاره این است: «هر چه‌قدر تمرین و کارآموزیِ بیش‌تری داشته باشیم، استدلالِ بهتری خواهیم کرد».

سومین سطحِ زبان، متن است؛ متنْ از گروهی از گزاره‌ها تشکیل شده (مثل نمونه‌ی اخیر). متن‌هایی که ما با آن‌ها روبه‌رو می‌شویم معمولا بلندتر از چند گزاره هستند (برای مثال، این کتابْ خودش یک متن است، همان‌طور که یک مقاله‌ی روزنامه). اما به یاد داشته باشید که ما داریم درباره‌ی چیزی حرف می‌زنیم که با چیزهایِ «طبیعی»ای که قبلا خوانده‌ایم و شنیده‌ایم فرق می‌کند؛ ما متن را گروهی از گزاره‌ها می‌دانیم که دِرازای مختلفی دارند؛ حتی می‌توانند به درازیِ دو گزاره‌ی متصل به هم باشند. متنْ صرفا فهرستی از گزاره‌ها نیست؛ متنْ گروهی از گزاره‌های متصل (و پیوندخورده به یک‌دیگر) است. در مثالی که درباره‌ی جمله‌ی چندگزاره‌ای بود و در پاراگرافِ قبل آمد، و همین‌طور در تک‌گزاره نیز، واژه‌هایی مثل «اما» یا «و»، و نشانه‌گذاری‌هایی مانند ویرگول و دونقطه ویرگول، جزئی از گزاره‌ها نیستند. کارکردِ آن‌ها تمایزگذاشتن بین یک گزاره از گزاره‌ی دیگر است، و در همان حال نیز گزاره‌های مختلف را به هم وصل می‌کنند تا متن ساخته شود. ارتباطِ عملی از طریقِ متنْ، وابسته به این است که این واژه‌ها چگونه گزاره‌ها را به هم وصل کنند.

دست‌آخر می‌رسیم به سطحِ چهارمِ کاربردِ زبان که زمینه است. زمینه شاملِ همه‌ی مؤلفه‌هایی است که خارج از متنِ خاصی وجود دارند و معنای آن متن را می‌سازند. زمینه مثل متن نیست که دیده شود؛ متن را می‌توانید ببینید و بخوانید، زمینه را اما نه. زمینه‌ی این کتاب می‌تواند (دست‌کم) این‌ها باشد: اهدافِ کلان و خُردِ نویسنده و خوانندگان، پیش‌فرض‌هایی درباره‌ی معنای واژه‌ها و ایده‌هایی که در این کتاب آمده‌اند، و متن‌های دیگری که (گرچه غایب‌اند) با این کتاب ارتباطی پنهان و ضمنی دارند. برای مثال، دانشجویی که این کتاب را به‌عنوانِ یک کتابِ درسی می‌خواند، زمینه‌اش با زمینه‌ی کسی که کتاب را از کتاب‌خانه قرض گرفته و ورق می‌زندْ فرق دارد.

پیش‌فرض‌ها مؤلفه‌های اصلیِ زمینه هستند. پیش‌فرض‌ها ایده‌ها یا ارزش‌هایی هستند که ما «بدیهی تلقی‌شان می‌کنیم» و به پرسش نمی‌گیریم‌شان. ما برای این‌که متفکرانی هوشمند باشیمْ باید همه‌ی پیش‌فرض‌هایی را شناسایی کنیم که ما را احاطه کرده‌اند (از جمله پیش‌فرض‌های خودمان) و هر بحث و توضیحی را زیر تاثیرِ خود قرار می‌دهند. استدلال همانا پیوندزدنِ ایده‌هایی است که درباره‌ی جهان داریم، و این‌که این ایده‌ها را در قالبِ ادعاهای مرتبط به همْ بیان کنیم و متنی برسازیم تا این دانش را بیان کند. معلوم است که استدلالْ فرآیندی خودآگاه است، اما هم‌چنین می‌تواند از بسترِ اتصالات و ساختارهای ضمنی و «مفروض» نیز ناشی شوند. ما همین‌که رشد می‌کنیم و درباره‌ی پیرامونِ خود چیزهایی (از والدین و مدرسه و غیره) یاد می‌گیریم، هر نوع اتصالی در ما ایجاد می‌شود و در ذهنِ ما جای می‌گیرد، بنابراین وقتی داریم فکر می‌کنیم – بی آن‌که بفهمیم – ممکن است به این ساختارها متکی شویم.

برای مثال: در سده‌ی نوزدهم، اغلب به بچه‌های استرالیایی هشدار می‌دادند که اگر شیطنت کنند «لولو سیاه» می‌آید و آن‌ها را با خود می‌برد. گویا این تهدیدِ نرم منجر به آن شده بود که در ذهنِ بچه‌ها ارتباطی بین «سیاه‌ها» (یا بومیانِ استرالیا) و چیزهای خطرناک همبستگی ایجاد شود. پس آیا تعجب‌برانگیز بود که وقتی این بچه‌ها بزرگ می‌شدندْ نسبت به بومیانِ استرالیا نگاه و رفتاری فوق‌العاده نژادپرستانه داشته باشند؟

چیزی که باعث می‌شود پیش‌فرض‌ها خطرناک شوند، زمینه‌ی آن‌ها نیست (درست برخلافِ مثالِ قبلی، زمینه‌ی پیش‌فرض‌ها ممکن است واقعا درست باشند) بل علت‌اش این است که این پیش‌فرض‌ها خودآگاهانه بررسی نشده‌اند و درستی یا نادرستیِ آن‌ها به آزمون گذاشته نشده است. اول از همه باید نسبت به پیش‌فرضْ آگاهی داشت و از خود پرسید «آیا حقیقت دارد یا نه؟».

متفکرانِ هوشمند باید قادر باشند بفهمند هر یک از این سطوحِ چهارگانه‌ی کاربردِ زبان چگونه به یک‌دیگر مربوط می‌شوند،

چگونه گزاره‌های خوب و مناسبی تألیف کنند، چگونه این گزاره‌ها را به هم پیوند بزنند تا متن بسازند، و چگونه آن عواملِ زمینه‌ای را بررسی کنند که بر متن تاثیر می‌گذارند.

گزاره‌هایی که ادعا هستند

تمرکزِ اصلیِ ما فعلا بر نوعِ خاصی از گزاره است: ادعا.

دو مثال از ادعا:

۱. پیش از جنگِ عراق در ۲۰۰۳، اکثرِ استرالیایی‌ها مخالفِ جنگ بودند تا حامیِ آن.

۲. جان هاوارد، نخست‌وزیرِ استرالیا در ۲۰۰۳ تصمیم گرفت که نیروهای نظامیِ استرالیا واردِ جنگ با عراق شوند و در این جنگ مشارکت کنند.

گرچه این گزاره‌ها هر کدام یک چیزِ متفاوتی می‌گویند، اما هر دوْ ادعا هستند. اگر بخواهیم دقیق‌تر بگوییم؛ آن‌ها ادعا می‌کنند که حقیقتا دارند چیزی «واقعی» را درباره‌ی جهان مطرح می‌کنند. ما می‌توانیم هر یک از این ادعاها را بیازماییم تا ببینیم آیا حقیقت دارند یا نه (یا دست‌کم برای پذیرشِ حقیقی‌بودن یا نبودنِ آن‌ها ذهن‌مان را روشن سازیم). برای مثال، اگر کسی ادعا کند که جان هاوارد از جنگ حمایت کرده، ما می‌توانیم به روزنامه‌هایی که در آن زمان منتشر شده و در این مورد گزارش داده‌اند، نگاه بیندازیم. در موردِ ادعای اول، می‌توان به نظرسنجی‌های آن زمان نگاه کرد تا دید آیا اکثریتِ مردمِ استرالیا چنین فکر می‌کردند یا نه. همه‌ی گزاره‌هایی که ادعا به شمار می‌آیندْ بر حقیقی‌بودن اطلاعات یا دانش‌شان تاکید دارند.

ادعاها – آن‌طور که شما تصور می‌کنید – مخالفِ واقعیت نیستند. حتی وقتی دانستیم که یک ادعایی حقیقت دارد، باز هم آن ادعا «تبدیل» به واقعیت نمی‌شود. یک ادعا همیشه یک ادعا است، اما حقیقتِ برخی از ادعاها اثبات‌شده است. ادعا لزوما دربرگیرنده‌ی نفع یا سوگیریِ شخصی نیست. گرچه ما در حرف‌های روزمره‌مان اغلب از واژه‌ی «ادعا» استفاده می‌کنیم تا بین گزاره‌هایی که حقیقتِ مشکوک دارند یا سوگیری دارند و گزاره‌هایی که حقیقت‌شان اثبات شده و سوگیری ندارند (که «واقعیت» نام دارند) تمایز قائل شویم؛ البته این تمایز قائل‌شدن‌ها می‌تواند به طرز خطرناکی منجر به گمراهی و مغلطه شوند. همه‌ی گزاره‌هایی که ما فکر می‌کنیم «واقعیت» هستند، در واقع ادعا هستند؛ این گزاره‌ها (که ما فکر می‌کنیم واقعیت هستند) چون عموما و رسما به‌عنوانِ حقیقت پذیرفته شده‌اند، به نظر می‌رسد که از ادعاهایی که پذیرفته نشده‌اندْ متفاوت می‌باشند. ساده‌تر بگوییم؛ ادعاها همان گزاره‌هایی هستند که باورها یا دیدگاه‌هایی را بیان می‌کنند که درباره‌ی چیستی یا بایستگیِ جهان هستند. گرچه مهم است که بدانیم این گزاره‌ها حقیقت دارند یا نه، اما حقیقت‌داشتن یا نداشتن‌شان تعیین‌کننده‌ی آن نیست که آن‌ها ادعا هستند یا نه. عقلانی ‌بودنِ ادعاها (که ما آن را «حقیقت» می‌نامیم) تغییری در وضعیتِ ادعا بودن یا نبودنِ آن‌ها ایجاد نمی‌کند؛ اما به ما کمک می‌کند تا تصمیم بگیریم که (همان‌طور که در ادامه خواهیم دید) از این ادعاها چه استفاده‌ای در استدلال‌مان داشته باشیم.

برای تاکیدکردن بر این نکته، اجازه بدهید سه گزاره را مثال بزنیم که ادعا نیستند:

– آیا فکر می‌کنید استرالیا باید هم‌چنان از همه‌ی سیاست‌های خارجی امریکا در قبالِ عراق حمایت کند؟

– فوری به من بگو که درباره‌ی جنگِ استرالیا علیه عراق چه فکری می‌کنی!

– روز خوش!

هیچ‌کدام از این گزاره‌ها بیان‌گر این نیستند که جهان چگونه است یا چگونه باید باشد، و برای همین نیز ادعا نیستند. اولین گزاره دارد کسبِ اطلاعات می‌کند (پرسش است)[1]؛ دومی از کسی می‌خواهد که کاری را انجام دهد (دستور یا تقاضا است)؛ و سومی یک عبارتِ ندایی است. به یاد داشته باشید که وقتی می‌گوییم «روز خوش!» ادعا نمی‌کنیم که «امروز روزِ خوشی است». ما «روز خوش! » را به‌عنوان سلام و احوال‌پرسی (یا چاق‌سلامتی) به کار می‌بریم، یعنی استفاده‌ی آیینی از زبان می‌کنیم تا گفت‌وگویی را آغاز کنیم. به همین نحو، دستور یا تقاضا و پرسش هم راه‌هایی برای آغازکردن یا نتیجه‌ گرفتن از یک ارتباط است. گزاره‌های اندکی هستند که ممکن است بین این دو گروه (ادعا و ناادعا) قرار بگیرند؛ زیرا ممکن است در زمینه‌ی متفاوتی و به‌نحوِ متفاوتی تفسیر شوند. اما عموما همه‌ی گزاره‌ها را باید یا ادعا دانست و یا ناادعا.

ما صرفا از روی صورتِ نوشتاری یا گفتاری یک گزاره نمی‌توانیم بگوییم که ادعاست یا نه. بل باید به ویژگیِ تعریف‌گرِ ادعا نگاه کنیم: یعنی، ادعا همیشه تاکید دارد که چیزی حقیقی است.[2] برای تمیز قائل شدن بین ادعا از انواعِ دیگرِ گزاره‌ها، صرفا باید ببینیم آیا «ممکن» است که این پرسش را درافکنیم: «آیا این گزاره حقیقت دارد یا کذب است؟». نیازی نیست که ادعا به واقع حقیقت داشته باشد؛ یا به واقع کاذب باشد. فقط باید امکان این باشد که بپرسیم این ادعا آیا می‌تواند حقیقت داشته باشد یا کاذب است؟

سه گزاره‌ی زیر را ببینید. فکر می‌کنید کدام از آن‌ها ادعاست؟

– آیا جهان گِرد است یا مُسَطّح؟

– جهان گِرد است.

– جهان مُسَطّح است.

گزاره‌ی اولْ ادعا نیست؛ ما نمی‌توانیم بپرسیم که «آیا گفتن این‌که “آیا جهان گِرد است یا مُسَطّح؟” حقیقت دارد یا کاذب است؟ ». اما می‌توان پرسید که «آیا گزاره “جهان گِرد است” صادق یا کاذب است؟». به همین نحو، می‌توان پرسید که «آیا گزاره “زمین مُسَطّح است” حقیقت دارد یا کاذب است؟». بنابراین، گزاره‌های دومی و سومی هر دو ادعا هستند، حتی اگر یکی‌شان حقیقت داشته باشد و دیگریْ کاذب باشد. ادعا همان «امکانِ» حقیقت‌داشتن یا کاذب‌بودن است، و نه این‌که آیا یک ادعا واقعا حقیقت دارد یا نه.

تمرین ۲.۱

مشخص کنید کدام از گزاره‌های زیر ادعاست و کدام نیست. سپس خودتان سه نمونه گزاره  بنویسید که ادعا باشند و سه نمونه گزاره که ادعا نباسند.

الف) چرا آن کار را کردی؟

ب) روی میز یک مُهره‌ی زردرنگ هست.

ج) از این‌جا برو بیرون!

د) یک جایی بالای رنگین‌کمان…

ه) پنیر از شیر دُرست شده است.

ادامه دارد

◄ آنچه خواندید ترجمه بخش یکم از فصل دوم کتاب زیر است:

Matthew Allen: Smart thinking: skills for critical understanding & writing. 2nd ed. Oxford University Press 2004

بخش‌های پیشین

پیشگفتار: تفکر هوشمندانه؛ در آمدی بر سنجش‌گری

بخش ۱ فصل ۱: تفکرِ هوشمندانه چیست؟

بخش ۲ فصل ۱: تفکر هوشمندانه را چگونه مطالعه کنیم؟

پانویس‌ها

[1] همان‌طور که در فصل ۸ خواهیم دید، پرسش‌ها می‌توانند ادعاهایی «بالقوه» یا «ادعا در قالبِ پرسش» باشند. برای نمونه، ادعای «استرالیا باید از همه‌ی سیاست‌های خارجیِ امریکا درباره‌ی عراق هم‌چنان پشتیبانی کند» را اگر در قالبِ پرسش مطرح کنیم، ادعابودن‌اش پنهان خواهد شد.

[2] درباره‌ی ایده‌ی حقیقتْ بحث‌های فلسفیِ قابل توجه‌ای وجود دارد. برخی فیلسوفان دوست دارند واژه‌هایی مانند «معتبر» یا «صحیح» را جایگزین آن کنند؛ اما در راستای اهدافِ این کتاب، «حقیقت» کفایت می‌کند. هرچند، باید بدانیم که ادعاهای ارزشی (که به زودی در این فصل توصیف می‌شوند) نمی‌توانند واقعا حقیقی یا کاذب باشند، بل فقط بر حسبِ معقولیت و مستدل‌بودنِ‌شان مورد قضاوت قرار می‌گیرند.