توبه و ندامتنامهنویسی آنچنان با تاریخ سیاسی معاصر ایران درهمآمیخته شده و توبهکنندهگان آنچنان طیف وسیع و چندوجهیای از افراد با گرایشهای مختلف و متضاد را نمایندهگی میکنند، که جمع کردن تمام آنها زیر عنوان سادهی «تواب» تنها باعث پیچیدهتر شدن مفهوم ابراز ندامت خواهد شد و سوءتفاهمهایی در مفاهیم خواهد ساخت که به سادگی قابل تعریف و سادهسازی نیستند. اما امروز در عصر “اعتدال” و همزمان با تغییر در روشهای حکومتداری نظام اسلامی و پس از پشت سر گذاشتن تاریخ پرپیچ و تاب توابسازی در ایران، پس از آن همه چهرههای له شده و شکسته و در گذر از اعدامها و تیربارانها، میزگردهای تلویزیونی، دههی خونین شصت و دادگاههای گروهی ٨٨ که مرکز تجمیع اعتراف علیه خود بود، در سالهای ابتدایی دههی نود شاهد تعریف جدیدی از تواب و توبه هستیم که تفاوتهای عمدهای با آنچه پیش از این از مفهوم شکستِ مقاومت دیدهایم، دارد. تعریفی که شناختش بدون نگاهی چندوجهی به سیاستهای عصر اعتدال امکانپذیر نیست.
از پهلوی تا عصر اعتدال
توبه و ندامتنامهنویسی سابقهای به اندازهی تاریخ سیاسی معاصر ایران دارد. نامهای بسیاری در این چند دهه دست به توبه و نوشتن ندامتنامه زدهاند. از عبدالصمد کامبخش، پرویز نیکخواه، سیاوش پارسانژاد، فیروز فولادی، کوروش لاشانی، وحید افراخته، غلامحسین ساعدی، پرویز قلیچخانی، محمود جعفریان، علیمحمد بشارتی، مریم اتحادیه، سیروس نهاوندی، مسعود بطحائی، امیرحسین فطانت و مرتضی یزدی گرفته تا پس از انقلاب ۵۷ و توبه و ندامتنامهی افرادی مانند صادق قطبزاده، آیتالله شریعتمداری، مسعود فراستی، نورالدین کیانوری، احسان طبری، محمود اعتمادزاده (بهآذین)، وحید سریعالقلم، حسین فردوست، مظفر بقایی کرمانی، مهدی هاشمی، سعیدی سیرجانی، عزتالله سحابی، مازیار بهاری، محمد عطریانفر، سعید حجاریان، محمدعلی ابطحی، سعید شریعتی، پیام فضلینژاد و حسین درخشان تا این اواخر که به نامهایی دیگر مانند سعید کنگرانی، رامین پرچمی، امیر تتلو، الهام چرخنده، سعید جعفرزاده (پرواز همای) و… میرسیم. افرادی که هرکدام در مقطعی از زندگی، علیه خود اعتراف کرده و از گذشتهاشان برائت جستهاند.
بنا به گفتهی ایرج مصداقی پیش از انقلاب ۵۷ در میان توابان تنها وحید افراخته از آنجهت که متهم به ترور عوامل آمریکایی بود اعدام شد. او مینویسد:
«در دوران شاه، زندانیان نادم و بریده از امکانات ویژهای برخوردار میشدند و بسیاری از آنها بعد از انجام مصاحبههای تلویزیونی علیرغم پروندههای سنگینی که داشتند آزاد شده و گاه به پستهای بالای حکومتی نیز میرسیدند… و البته تعدادی نیز همچون عباسعلی شهریارینژاد، شاهمراد دلفانی، امیرحسین فطانت، احمدرضا کریمی و … به مهرههای ساواک برای نفوذ در جریانهای سیاسی تبدیل شده و باعث دستگیری، شکنجه و مرگ بسیاری از انقلابیون و نیروهای مترقی ایرانی شدند.»
این روند در دوران پس از انقلاب و در سالهای اولیهی تثبیت جمهوریاسلامی کاملا متفاوت بود و بسیاری از توابان یا در همان ماههای اول دستگیری اعدام شدند و یا پس از آن و در دههی شصت به جوخهی اعدام و طناب دار سپرده شدند. اینکه چرا سیاست جمهوریاسلامی به سمت حذف فیزیکی مخالفان و حتی کسانی که زیر شکنجه شکسته میشدند رفت، بحثی مفصل و جداگانه میطلبد، اما آنچه در این روند تاریخی مشهود است این است که از دههی هفتاد پس از پایان جنگ و تثبیت موقعیت منطقهای نظام، سیاست جمهوریاسلامی برای توابان از اعدام و حذف فیزیکی تبدیل به اعتراف علیه خود به سمت جامعه شد. در این روند جدید تواب و زندانی شکسته رو به دوربینها یا در مجلات و روزنامهها و این اواخر وبسایتها از گذشتهی خود ابراز ندامت میکرد و به ظن حکومت، به جامعه نشان میداد عواقب مخالفت با نظام اسلامی، فریب و سرخوردگی است. در همین دوران است که برنامهای تلویزیونی مانند هویت ساخته میشود و روشنفکران شکسته شده جلوی دوربینها قرار میگیرند.
این روند اعتراف علیه خود ادامه داشت تا سال ۸۸ و جامعهی عاصی حالا رودرروی حکومت ایستاده بود. سرکوب خیابانی، تیراندازی به تظاهراتکنندهگان، زیرکردن با ماشین، کهریزک و تمام آن اتفاقات نمیتوانست بدون برگزاری دادگاههای فرمایشی گروهی و اعترافات «فتنهگران» به سرانجام مورد نظر حاکم بیانجامد. در این دادگاهها بود که اعترافات افرادی مانند سعید شریعتی، سعید حجاریان و محمدعلی ابطحی بدعت نوع جدیدی از توبه را گذاشت. روندی که نشان داد حاکم در عصر جدید به یکبار توبه رضایت نمیدهد و پس از آنهم بارها و بارها به سراغ توابان میآید تا هرجایی که لازم میداند از سرمایهای که انباشت کرده استفاده کند. نتیجهی همین اصرارها است که حجاریان را وامیدارد، «تقلب» در انتخابات را به «تدلیس» کاهش میدهد و به افرادی مانند ابطحی و شریعتی اجازه میدهد تا همچنان در محافل اصلاحطلبان حضوری فعال داشته باشند، در تمام کمپینها و گردهمآییها شرکت کنند و حضور خود را در نظام حفظ کنند.
حالا ما به دههی نود رسیدهایم. به دوران اعتدال. حکومت توانسته با انتخاب روحانی چهرهای از بطن نظام و حل مسالهی هستهای، شکاف موجود میان خود و طبقهی متوسط را که به واسطهی اتفاقات سال ۸۸ پیش آمده بود پر کرده و جامعهی عاصی را با خود همراه کند. همزمان با رفع تحریمهای اقتصادی و امکان مبادلهی تجاری با طرفهای غربی، موج حضور شرکتهای خارجی و کمپانیهای چندملیتی به ایران شروع شده و برندهای معروف یکییکی وارد بازار داخلی میشوند. تئوریسینهای اقتصادی، فرهنگی و سیاسی دولت مانند محمد قوچانی، حسامالدین آشنا و مسعود نیلی دست به تئوریزهکردن آنچه «سیاست اعتدال» خوانده میشود زدهاند. سیاستی که دراصل حرکتی چهارنعل به شکلی بومی از اقتصاد کاپیتالیستی محافظهکارانه است. پس از سالهای پرتنش ابتدایی انقلاب، جنگ هشتساله و همزمان سرکوبهای خونین داخلی، چرخش به سمت اقتصاد دستراستی در دولت هاشمی رفسنجانی، دوران اصلاحات و قدرتگرفتن سپاه، دوران احمدینژاد و پس از آن سرکوبهای سنگین معترضان، دههی نود و دوران جدیدی در حاکمیت جمهوریاسلامی شروع شده که از مهمترین خصوصیات این دوران میتوان به مدیریت جامعه بهجای سرکوب همهجانبهی مخالفان اشاره کرد. گرچه پیش از این دولت روحانی و مجموعهی نظام با اعدامها و بگیروببندهای معترضینی از قومیتهای تحت تبعیض، چپها، فمینیستها و فعالان همجنسگرایان، لیبرالهای برگشته به ایران و گروههای معارض مرز روامداری خود را روشن کرده است، اما همچنان درون دایره نیاز به ابزارهایی برای کنترل معترضین احتمالی وجود دارد. در این دوران جدید همانطور که جامعهی معتدل نیازمند تئوریسین، اقتصاددان، هنرمند، فیلمساز و… است، احتیاج به توابانی از نوع جدید نیز هست. توابانی برای عصر اعتدال.
توابان جدید چه میکنند؟
به اسامی و چهرهی توابان عصر جدید نگاه کنید. آنها دیگر افرادی با صورتهای تکیده، شکنجهشده، له شده و خرد شده نیستند. آنها وزن کم نکردهاند و رد درد و شکستن را در صورت و نگاهشان ندارند. توابان عصر جدید مانند آنهایی نیستند که مرگ را زیر باتوم و کتک و انواع شکنجههای روحی و روانی و جسمی تجربه کردهاند. توابان دوران اعتدال گوشواره به گوش دارند، از هوادارن خود میخواهند که بغبغو کنند، با افتخار از تغییر میگویند، تمام آنچه بر آنها گذشته را اشتباه و سوتفاهم میخوانند، آشکارا همهجا حضور دارند، بودجه و امکانات میگیرند و بهظاهر مشغول زندگی عادی خود هستند. بیشتر آنها از نظر ظاهر تغییر نکردهاند، فقط اصرار دارند به جامعه بقبولانند که نظراتشان اصلاح شده و فهمیدهاند گذشتهاشان حرکتی اشتباه بوده است. امیر تتلو بدون اینکه بهجز دو سه روز بازداشت سابقهی زندان دیگری داشته باشد بهروشی در برابر رضا رشیدپور قرار میگیرد و از گذشتهاش ابراز برائت میکند که گویا ما با یک فعال سیاسی واقعی طرفیم. او اصرار دارد به ما بقبولاند اشتباه کرده است. همینطور الهام چرخنده که پس از شرکت در یک برنامهی تلویزیونی چنان با سرعت تغییر میکند که از مجری مسابقهی خوانندهگی گیتار شکسته تبدیل میشود به واعظ حجاب در مساجد.
به اسامی توابان و آنجایی که توبه آشکارا اتفاق میافتد نگاه کنیم. امیر تتلو و الهام چرخنده در برنامهی اینترنتی «دید در شب» و روبهروی رضا رشیدپور. رامین پرچمی در نشریهی ورزشی تماشاگران. پرواز همای در مصاحبه با ایرنا (و همزمان خبرگزاری دولت برای کنسرتش به رایگان تبلیغ میکند.) همینطور سعید کنگرانی در ماهنامهی فرهنگ و علومانسانی عصر اندیشه. ماهنامهای به مدیریتمسئولی پیام فضلینژاد که خود جزو نمونههای نادر توابانی است که در جمهوریاسلامی توانستهاند با حاکمیت همراه شده و تا رسیدن به درجهی معاونت کیهان و فارس و شریعتمداری پیشرفت کنند. آنچه در میان این توابان نقطهی مشترک است، توبه در دورترین جای ممکن است. در جاهایی که رد دولت و نظام در آنها دیده نمیشود. در مجلهی ورزشی، برنامهی تصویری بدون مجوز، در ماهنامهی علوم انسانی و در جاهایی که مخاطب باور کند همهی چیزی که میشنود واقعی است و نه اعتراف علیه خود. وقتی رامین پرچمی آن داستان عجیب دربارهی چراغ قرمز و سگش را تعریف میکند مخاطب در مجلهی تماشاگران دیگر مجبور نیست چهرهی شکستهی سعیدی سیرجانی یا مازیار بهاری را پیش چشم مجسم کند. در دوران جدید امیر تتلو با گوشواره و خالکوبی از رهبر انقلاب تقدیر میکند و پای پستهای اینستاگرامش دربارهی آرامش بعد از نماز مینویسد. الهام چرخنده در همین مفهوم است که خود را ناموس شیعه میخواند و با ادبیات لمپنی واعظان مذهبی جمهوریاسلامی از خودش میگوید. حاکم میکوشد دست خود را در این توبه پنهان کند. او تلاش میکند توبه را از خاستگاه آمرانه و از بالای آن خارج کند و اعتراف را نه امری اجباری و قهری که فرآیندی خودخواسته و برخاسته از تحول و تفکر شخصی به نمایش درآورد.
این نسل جدید توابان قرار نیست مثل گذشتهگان رفتار کنند. آنها باید همچنان نمایندهگان نسل خود باشند. سعید کنگرانی قرار نیست تغییر کند. او همان سعید کنگرانیِ «در امتدادِ شب» است ولی سعیدی که متحول شده و فهمیده که اشتباه کرده است. او اصرار دارد که قصدش روشنگری است نه دریافت مجوز کار. به همین دلیل بهجای قربانی مینشیند، یکسره از خود رفع مسئولیت میکند و میگوید: «من به جایی رسیدهام که با شجاعت از خودم و جهان خودم حرف میزنم که خدا این قدرت را به من داد که دوربین را به طرف خودش برگرداند و از جا بلند شود و تابوی شهرت را بشکند.»
اما جمهوریاسلامی در عصر اعتدال با این روش توابسازی بهدنبال چیست؟ چه نفعی در امثال تتلو برای نظام وجود دارد که او را تبدیل به مجیزگوی حکومت میکند؟ سعید کنگرانیها و رامین پرچمیها چه امکانات جدیدی برای دولت معتدل باز خواهند کرد؟ برای پاسخ به این سوالات باید دید را فراتر از این افراد برد. دایرهی توابان گستردهتر از این توابان رسمی است.
تمام شیفتگان سردار عارف
«از نیروهای امنیتی و دفاعی ایران تقاضا میکنم امنیت اروپا را به عهده بگیرند و این انسانها را از وحشت و تکهتکه شدن و مرگ نجات دهد و رسم اسلام واقعی را به جا بیاورند .چون این گروه تروریستی فقط از نیروهای ایران وحشت دارند خوشحالم که امروز را در امنترین کشور دنیا سپری میکنم و در بین شما هستم.»
«من در این چند مدت جوانهایی را میشناسم که متولد سالهای ۶۷ و ۶۸ هستند و با وجود اینکه در ایران همسر و فرزندانشان در انتظارشان هستند، در آن سوی مرزها تحمل آتش میکنند و برای اینکه من و شما اینجا راحت حرف و دست بزنیم برای ما میجنگند. پس از شما می خواهم این عزیزان را یک تشویق جانانه کنید.»
این جملات توسط افرادی گفته شده که در ظاهر ارتباط ارگانیکی با مجموعهی حاکمیت ندارند. آنها را سیدجواد هاشمی یا ابراهیم حاتمیکیا نگفتهاند. جملهی اول از حسام نوابصفوی است و دومی را طاها پارسا سرپرست گروه موسیقی «دنگ شو» دربارهی سربازان ایرانی حاضر در سوریه که در ادبیات رسمی جمهوریاسلامی، مدافعان حرم خوانده میشوند گفته است.
این موج جدید، موجی که هنرمندان ظاهرا بیارتباط با حاکمیت در حال تمجید از نظام اسلامی هستند، در ارتباطی مستقیم با جریان توابانی قرار دارد که در چندسالهی اخیر فضای مجازی و واقعی را با جنجالهای گاهبهگاهشان پر کردهاند. اکثر آنها در نکتهی خاصی مشترک هستند و آن تاکیدشان بر استثنا بودن جمهوریاسلامی و از همه مهمتر امنیت ایران است. آنها خواسته یا ناخواسته مدافعان سیستمی هستند که مانند یک بستهی کامل از مجموعهی رهبر مقتدر و باهوش، رئیسجمهور و دولت معتدل و امنیتِ ساختهشده توسط سپاه تشکیل شده است. قاسم سلیمانی و کارکرد نظامی ویژهی ایران در سوریه نقطهی مهمی است که تلاش میشود در تبلیغات بیش از پیش بر آن پافشاری شود. برای پیداکردن ارتباط این اعترافکنندهگان و این نسل جدید هوادارانِ «امنیتِ» ایران باید کمی به عقب برگشت. به آنجایی که حکومت و قوچانی حتی از امثال محمود دولتآبادی هم یارکشی میکنند. آنجایی که میگوید: «هم ظریف میخواهیم و هم قاسم سلیمانی.»
توابان عصر جدید و مجیزگویان امروز، کسانی که پیش از این در نقاط دور و نزدیک با حاکمیت ایستاده بودند و هیچگاه مهرهی نظام نبودند، حتی افرادی با دورترین فاصلههای ممکن، مثل یک خوانندهی زیرزمینی تتو کرده که «جیگیلی جیگیلی» میخواند، یا یک هنرپیشهی معترض و زندان رفته با دستبند سبز، زنی که با ظاهر غربی مجری مسابقهی آواز در شبکهی ماهواره است و یا سرپرست یک گروه موسیقی که تمام هنرمندهای معروف را در کنسرتش جمع میکند، یا روزنامهنگار لندننشینی که تبلیغ عارف بودن قاسم سلیمانی را میکند، همهی اینها در کنار یکی از بزرگان ادبیات ایران، تمام این جمع میتواند مجموعهای بسازد که گرچه در ظاهر متناقض و متضاد است اما در لحظهی طلایی اعتدال، مفهوم معتدل را نمایان کند.
تجربهی بیش از سه دهه حاکمیت جمهوریاسلامی امروز به جایی رسیده است که با کلمهی رمز «اعتدال» از همهچیز پردهبرداری میکند. دولت روحانی پازلی است تشکیل شده از سیاستهای اقتصادی درهای باز دوران هاشمی، همراه با شعارهای خاتمی در عصر اصلاحات و بگیروببندهای اطلاعاتی دوران اول احمدینژاد، در کنار طبقهی متوسطی خسته از تحریم که چشم به انتظار حضور کالاهای جدید و رفاه خرید است، این ملغمه نیاز به تمجیدهایی خارج از دایرهی نزدیکان خود دارد. تمجیدهایی که از آدمهای خنثایی مانند نوابصفوی یا تتلو سوژههایی سیاسی خلق میکند و با استفاده از سرمایهی نمادین این افراد میکوشد ضمن پر کردن خلاءهای اجتماعی، بیشتر و بیشتر خود را محق جلوه دهد. برای نظام تفاوتی میان تتلو یا دولتآبادی نیست. او هم هواداران تتلو را احتیاج دارد و هم کتابخوانهای شیفتهی دولتآبادی را. همه باید در پروژهی اعتدال همراه شوند. پروژهای که اقتصاد بازار، شیعهگری مدرن، جنگ خارج از مرزها و سرداران عارف را به عنوان عصارهی حاکمیت سی و پنج سالهی جمهوریاسلامی عرضه میکند.
به لیست توابان نظام میتوانید نام علیاکبر رائفی پور را هم اضافه کنید. او از وابستگان انجمن حجتیه بود اما پس از بازداشت توسط وزارت اطلاعات و تحمل چند توسری و چک و لگد به «ولایت فقیه» و «حضرت آقا» معتقد شد و در دانشگاهها برو و بیایی پیدا کرد.
ایرج مصداقی / 18 April 2016
و البته جالبترین نمونه که باید به این موارد اضافه کرد, مصاحبه رامین جهانبگلو با ایسنا است.
به نظر میرسد جامعه به سوی یک پراگماتیسم افراطی میرود.
پراگماتیسمی که در آن “حقیقت” , یک نکته انحرافی محسوب میشود.
هر چیز که زمانی ارزش بوده تبدیل به ضد ارزش شده و خوار داشته میشود.
زمانی شجاعت , فضیلت بود . امروز حماقتش می پندارند.
زمانی حقیقت و راستی مهم بود , امروز فقط فایده مهم است آن هم فایده کوتاه مدت.
وضع کنونی؛ روایت فردوسی از حکومت ضحاک ماردوش را به یاد میاورد:
نهان گشت آیین فرزانگان پراکنده شد کام دیوانگان
هنر خوار شد جادوی ارجمند نهان راستی آشکارا گزند
شده بر بدی دست دیوان دراز به نیکی نرفتی سخن جز به راز …
اشکان / 18 April 2016