ستون «در قابِ پناهندگی» زندگی یک روز پناهندگان و پناهجویان دگرباش جنسی ایرانی را به تصویر میکشد. چه شد این بخش از جامعه ما از کشور خارج شدند و حالا در فرهنگی دیگر چه میبینند؟ در ماههای آینده، سراغ افراد مختلفی در اینجا و آنجای کره خاکی میروم، ازشان میپرسم روزهایشان چطور میگذرد، میپرسم خارج از ایران همان تصویری بود که انتظارش را داشتند؟ میخواهم سؤالهای ذهنشان را بشنوم و ببینم به چه جوابهایی رسیدهاند.
برای حفظ امنیت افراد، بعضی نام آنها تغییر خواهد کرد و تنها تصویر افرادی همراه متنها منتشر خواهد شد که اطمینان کافی به انتشار چهره خودشان داشته باشند، بدانند خطری با این کار برایشان نخواهد بود. هر ماه، یک مقاله از این ستون را در صفحه دگرباش زمانه خواهید خواند.
در معرفی شایان: داستان پناه آوردن
شایان ۳۲ ماه پیش به ترکیه رفت، وحشتزده از فعالیتهای سیاسیای که گره در هویت و گرایش جنسی او خورده بودند: یک همجنسگرا که سعی کرده بود در محدوده دوستها و فعالهای اجتماعی، به عنوان یک همجنسخواه معرفی شود.
الان دیگر مراحل بررسی پروندهاش در دفتر کمیساریای عالی پناهندگان سازمان ملل متحد در شهر آنکارا تمام شده است: بعد از آنکه او در این شهر نام خودش را ثبت کرد، به او گفتند به شهری در جنوب غربی ترکیه برود. بعد او را برای پیش مصاحبه خواستند و بعد از آن برای مصاحبه. سپس پرونده او را برای اسکان در کشور سوم به سفارت کانادا در ترکیه منتقل کردند.
مراحل اداری شایان در این سفارت – دریافت فرمهای مهاجرت و پر کردن آنها، مصاحبه و بعد از آن دریافت قبول، همچنین سنجش پزشکی (مدیکال) نیز تمام شدهاند. او حالا نزدیک به پنج ماه است در انتظار یک تلفن از سفارت کانادا است: تلفنی که به او بگوید پاسپورت خودت را برای دریافت ویزا بیاور.
بعد از این تلفن، به فاصله چند هفته، او را برای شروع زندگیای تازه وارد امریکای شمالی خواهد شد.
صبح پیش از سحر، به وقت اذان
شایان میگوید الان میدانم هنوز جا و مکانی برای زندگی دارم و زندگی این روزهایش را این چنین نقش میزند: «بیکارم و منتظرم هر لحظه تا تلفنم زنگ بزند و به من بگویند پاسپورتت را بیاور و یک ماه بعدش من پریدم.»
انتظار کشیدن به زندگی یک پناهنده شکل میدهد: انتظار کشیدن برای مراحل بعدی پروسهات، انتظار کشیدن برای جوابها. شایان البته تمام مرحلهها را طی کرده است و در این آخرین گام، هفتههاست تقلا میکند تا زندگیاش نظم داشته باشد، ولی سرگشتگی ساعتها رهایش نمیکند.
شایان میگوید بسته به اینکه کی بخوابد، اغلب پیش از طلوع خورشید بیدار میشود و به ساعت توجهای ندارد، فقط «منتظر میمانم تا صبح بشود و بدون اینکه هیچ کار دیگری بکنم.» یک موقعی البته بین نگاه کردن به خطوط کتاب گرامر زبان انگلیسی و توجه به خبرهای وبسایتها و رادیوها، به خودش میآید.
«بعد ذهنم پرت این میشود که کی به هم زنگ میزنند، بعد از خودم میپرسم، گوشی تلفنم کجاست؟ بعد میروم گوشی را پیدا میکنم و آن را کنار خودم میگذارم. بعد فکر میکنم چه همراهم بایستی ببرم، چه باید بخرم، چمدانم را… نه، فعلاً چمدان نمیخرم، چمدان را میگذارم برای آخرین لحظه… الان که هنوز نمیروم.»
شایان یکی از صدها پناهجوی دگرباش جنسی ایرانی است که مقیم موقت کشور ترکیه است. تعداد دقیق این افراد مشخص نیست، ولی تک به تک آنها ماهها یا سالها باید صبر کنند تا بدانند مسیر زندگیشان ختم به چه میشود. بیشتر از شصت کشور دنیای امروز هر ساله افراد پناهنده را برای اقامت و شهروندی قبول میکنند، ولی تمامی این سرزمینها، به انسانها به صرف گرایش و هویت جنسی و خطرهای ریشه گرفته در رفتارهای خانواده، جامعه و حکومت، اقامت نمیدهند.
قوانین داخلی ترکیه نسبت به موضوع همجنسخواهی سکوت اختیار کردهاند، در نتیجه کسی در این کشور توسط حکومت برای رابطهای رضایتمندانه با همجنس خود با جرمانگاری روبهرو نمیشود. ولی در عین حال، قوانین این کشور حمایتی هم از خشونتهای اجتماعی نسبت به افراد به صرف گرایش و هویت جنسیتی آنان نمیکنند.
به حدِ انفجار بعد از سی و دو ماه انتظار
شایان میگوید رژیم غذایی گرفته تا لاغر بشود، «در دو ماه گذشته حدود پنج کیلو وزن کم کردم» و دیگر سیگار نمیکشد، هرچند علت آن فقط گرانتر شدن قیمت بستههای سیگار در کشور ترکیه است. «قدیم صبحها را با سیگار شروع میکردم، به جای قهوه و چایی که الان مینوشم، دو یا سه نخ میکشیدم.»
دو سال و نیم است که شایان میخواهد زبان انگلیسیاش را تقویت کند و نمیتواند، «چون ذهنم هی میرود و درگیر انواع و اقسام مسائل میشود، از جمله پروسهام که الان خیلی بیشتر از قبل اذیتم میکند.» زندگیاش بیشتر در خانه است، به جز یک بار در هفته که باید برود و امضا بزند، یعنی که هنوز مقیم این شهر است و به جایی دیگر نرفته، هنوز هم همینجا منتظر است.
همچنین به جز آخرهفتهها که بیشتر میهمان دارد یا شاید به میهمانی برود، بیرون رفتن برای او پیادهروی روزمره است که بعضی روزها فراموش میکند برود و بعضی روزها، به امید ورزش و کمی تحرک، راهی آن میشود. بیشتر هم دوست دارد در خیابان اصلی شهر قدم بزند و آدمها را تماشا کند
اگر بگوییم هر انسان ۱۰ ساعت صرف کارهای مفید روزانه در هر ۲۴ ساعت میکند و این یعنی حدود ۳۰۰ ساعت زندگی مفید در هر ماه، شایان الان بیشتر از ۹ هزار و ۶۰۰ ساعت را بیشتر به انتظار کشیدن و فکر کردن به پروسهاش گذرانده، یا به قول خودش، «آنقدر صبر کردم که مغزم دارد منفجر میشود.»
او باید مرتب این فکر را در ذهنش عقب براند که «تا کی صبر کنم خب؟ عقب افتادهام از زندگیام،» و این فکر روزمره را این چنین شرح میدهد: «به خواهرم میگویم به هم ریختهام، اوضاعم سخت شده، کسانی که بعد من آمدهاند الان رفتهاند، من الان یک سال اضافه اینجا ماندم، اگر یک سال پیش رفته بودم الان زبانم خوب شده بود و توی بازار کار کانادا بودم و داشتم پول پارو میکردم، ولی الان بیکارم و با فیش گاز ۳۲۲ لیری (نزدیک به ۴۰۰ هزار تومان) ماهِ گذشته چه کنم؟»
موضوع مهم پول
«پول مسئله خیلی مهمی است، همیشه میگویم اگر پول باشد هیچ مشکلی نیست، منتظر میمانی، زندگیات را میکنی و درنهایت هم میروی، ولی تهیه پول و خرج پول اینجا مسئلهای است که باید به نظامش نگاه کرد و نظام اینجا بر اساس سرمایه است.»
ترکیه حمایت مستقیم مالی از پناهجویان ایرانی نمیکند، چه دگرباش جنسی باشند، چه نباشند. البته اگر پناهجو بتواند مدرک اقامت موقت ترکیه را تهیه کند، بیمه درمانی دولتی را خواهد داشت، ولی باید هزینههای زندگیاش، از جمله اجاره خانه، خورد و خوراک، پوشاک، گرمایش، اینترنت و… را خود تقبل کند.
برخی پناهجویان ایرانی همراه خودشان پول آوردهاند، برخی حمایت خانواده خودشان داخل کشور را دارند. برخی هم نه. آنهایی که چیزی ندارند، به کارگری روی میآورند. شایان ۳ ماه کارگری کرده ولی بیشتر خرج زندگیاش را از کارهای پروژهای درمیآورد، طراحی میکند، یا مینویسد.
پناهجویان ایرانی در حالتی میتوانند قانونی کار پیدا کنند که یک کارفرمای ترک برای آنها درخواست رسمی کار پر کند. هرچند امکان این وجود دارد تا آنها به کار سیاه روی بیاورند: شیفتهای کاری طولانی در محیطهای کاری فاقد استاندردهای مرسوم، بدون بیمه یا مزایای کار. البته پلیس ترکیه اگر متوجه شود، کارفرمای آنان را جریمه میکند و آنها کارشان را از دست میدهند. اگر کارفرما نخواهد برای کار پولی به پناهجو پرداخت کند، دست پناهجو به جایی هم بند نیست.
«با حقوق خیلی کم زندگیام را میگذرانم و سعی کردم با همخانه اضافه کردن، با کمتر خرج کردن، با کمتر سیگار کشیدن، کمتر مشروب خوردن، یعنی با کم کردن از خوشگذرانیهای شخصی خودم، زندگی را تحمل کنم. سه ماه کارگری رفتم که خیلی سخت بود. ترکها کار را مقدس میکنند و خیلی شدید کار میکنند، برعکس ما که کار را عار میدانیم.»
بعد از ماهها زندگی پناهندگی، شایان تغییر هم کرده است، «وقتی از ایران خارج شدم، اعتقاداتم آرمانی بودند، به پول اعتقادی نداشتم، ولی وقتی به اینجا آمدم، دیدم بدون پول که نمیشود زندگی کرد، حالا فهمیدم باید آرمانهایت را نگهداری، ولی زمانی میتوانی این کار را بکنی که پول هم داشته باشی.»
قفس طلایی آینده
برای یک پناهجوی ایرانی که به خاطر هویت جنسیتی و گرایش جنسی خودش، از جمله نوع پیرایش و رفتارهایش، در جامعه در معرض انواع تحقیرها بوده و در معرض تعرضهای پلیس و بسیج و گشت ارشاد قرار داشته و خانوادهاش زندگی او را تأیید نمیکردند و مکرر در معرض سوءاستفاده جنسی قرار گرفته، زندگی ترکیه در نگاه اول میتواند خیرهکننده باشد: آرامش، امنیت و خودت بودن. اینکه میتوانی به سراغ مقامات دولتی بروی و بگویی همجنسخواه هستی و اینکه میتوانی با دوستهایت جمع بشوی و زندگی خودت را داشته باشی.
هرچند شایان میگوید باید مراقب بود و محتاط. او توضیح میدهد در ترکیه مثل یک پسر مؤمن مسلمان رفتار میکند، مثلاً «موقع اذان صدای موسیقی را کم میکنم، نه اعتقادم این است، نه احترامی به اعتقاد همسایهام است، فقط میخواهم از حساسیتها نسبت به خودم کم کنم.»
حالا سالهاست شایان قبول کرده ایران نیست، ولی ماههای اول به سختی گذشتند. «بعد از شش ماه از خروجم، پذیرفتم مهاجرت کردم. وطنم را ترک کردم و هرگز نمیتوانم به آنجا برگردم. حالا باید چه کار میکنم؟ باید زودتر بروم و زندگی خودم را در کشور سوم شروع کنم. بعد سنجیدم علاقهمندیهایم چه هستند. حالا باید رشتهای پیدا کنم که در آن موفق باشم و پول دربیاورم.»
خانه و پرسهای بی اعتنا در خیابان
«شعاری میگوید خانه آنجایی است که دلت همیشه آنجاست، ولی این شعاری بیش نیست. خانه آنجایی است که تو آرزوهایت را در آن میسازی و هر کجایی به آرزوهای تو نزدیکتر باشد، خانه آنجاست.»
شایان امیدوار است در کانادا اتاق کوچک خودش را داشته باشد، با دیوارهایی به رنگ سبز، میزی کوچک با یک گلدان، چند کتاب، درس بخواند و آیندهاش را بسازد. میگوید، «کانادا را کشوری آزاد میبینم که در آن میتوانم بدون هیچ استرسی، بدون هیچ نگرانیای قدم بزنم.»
«اینجا هنوز وقتی پلیس رد میشود نگرانم، مثل گذشته که نسبت به پلیس حس امنیت نداشتم و بدتر احساس میکردم که همینالان بدون هیچ دلیلی ممکن است مرا اذیت کنند، کاری هم ندارم گی هستم یا فعال سیاسی. اینجا در ترکیه من یک خارجیام، دیدهام پلیس چطور میتواند ما را اذیت کند.»
«اینجا اگر احساس امنیت میکردم، موهایم را رنگ میزدم، من آزاد باشم، نوع پوشش خودم را، پیرایش خودم را انتخاب میکنم، حتی اگر بخواهم، زیورآلاتی به خودم نصب میکنم، بدون دغدغه مردم و همسایه و حکومت و تمامی اینها. من اینها را در ترکیه ندارم.»
در صبح تا شب انتظار، شایان بعضیوقتها یادش میرود از خانه بیرون برود، بعضیوقتها یادش میرود قرار بوده کاری را تمام کند و بفرستد. هرچند هفتهای یک بار باید حتماً در خاطرش باشد، دو کیلومتری را پیاده برود و برگردد و دفتری را امضای کند که نشاندهنده حضورش در این شهر است.
او در خانهای که قراردادی برایش امضا نشده، بیشتر از این لذت میبرد که به بیرون پنجره نگاه کند، پنجرهای که به قول دوستش ابدی است، وقتی دود کومور (ذغال سنگ) نباشد، میتوان تا چشم کار میکند شهر را تماشا کرد و دامنههای کوهها را تماشا کرد و مردم را تماشا کرد در خیابان شلوغ زیر پایش میروند و میآیند. شایان ولی، انتظار میکشد. ۳۲ ماه است انتظار میکشد و هنوز هم منتظر است، منتظر آینده تا سر برسد و او را همراه خودش ببرد.